راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

 

خاطرات محسن رفیق دوست – 2

افسر گارد شاهنشاهی

قائم مقام فرمانده کل سپاه شد

 

خاطراتی که گفته و نوشته و منتشر شده را باید خواند و حتی آنها را با هم مقایسه کرد تا حقیقت را بتوان کشف کرد. با همین انگیزه خلاصه ای از خاطرات محسن رفیقدوست را منتشر می کنیم. این بخش دوم این خلاصه است:

یک روز احمد آقا زنگ زدند که امام فرموده اند بگوئید حاج محسن بیاید. رفتم. امام پرسیدند: شما چرا از افرادی که می خواهند به سپاه بیآیند می پرسید از کی تقلید می کنی؟ به شما چه مربوط است. از قول من به آقایان بگویید این سئوال را حذف کنند.

بحث سیاسی از آنجا پیش آمد که جمعیتی از سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی به سپاه آمدند و ارتباطشان را با سازمانشان حفظ کرده بودند. عده ای خدمت امام اعتراض کردند. امام گفتند که یا در سپاه بمانند و در سیاست دخالت نکنند، یا از سپاه بروند و هر کجا که می خواهند کار سیاسی بکنند. آن موقع بود که گفتند: سپاه کار سیاسی نکند.

 

 

بخش دوم گزیده هائی از کتاب خاطرات محسن رفیقدوست را با بنیانگذاری سپاه پاسداران، تاسیس واحد اطلاعات سپاه و موقعیت آیت الله بهشتی بعد از آیت الله خمینی شروع می کنیم. در این بخش اشارات مهمی هست به انشعاب مارکسیستی در سازمان مجاهدین خلق که همیشه بعنوان یک حرکت مشکوک و ساواک زده ارزیابی شده که هدف آن ایجاد جدائی و اختلاف میان مذهبی ها و دگراندیشان مخالف رژیم بوده است. در ادامه، می رسیم به فعالیت مشکوک گروه فرقان که نخستین ترور پس از انقلاب را با شلیک گلوله به سر آیت الله مطهری آغاز کرد و بعد از چند ترور دیگر، سرانجام رهبرانش دستگیر و سپس اعدام شدند. گروهی مذهبی که فعالیت و عضو گیری آنها بسیار شبیه شبکه های مداحان کنونی در جمهوری اسلامی بوده است.

 

شما چطور به بنیان گذاران سپاه پیوستید؟

- اوایل اسفند احتمالا 8 اسفند 57 آیت الله بهشتی، آیت الله مطهری، مقام معظم رهبری، آقای موسوی اردبیلی و آقای هاشمی رفسنجانی خدمت امام رسیده و در حال خارج شدن از مدرسه علوی بودند. مرحوم بهشتی جلوی پله های مدرسه علوی مرا صدا کرد و گفت: «حاج محسن، حضرت امام الان حکم تشکیل سپاه پاسداران را زیر نظر دولت موقت به آقای لاهوتی دادند. بهتر است شما هم در این سپاه باشی.»

آن موقع مصادف با تشکیل حزب جمهوری اسلامی بود. من می خواستم در حزب فعالیت کنم، اما نظر آقای بهشتی این بود که به جمع آقایانی که آقای لاهوتی در پادگان عباس آباد جمع کرده بود بپیوندم. بلافاصله به محل جلسه در پادگان عباس آباد رفتم. وارد اتاق شدم. دیدم عده ای از آقایان از جمله دانش منفرد آشتیانی، غلامعلی افروز، ابراهیم سنجقی، علی محمد بشارتی، مرتضی الویری و چند نفر دیگر حضور دارند. آقای تهرانچی و آقای هاشم صباغیان هم از طرف دولت موقت آمده بودند. بعضی از افراد حاضر را نمی شناختم ولی همه مرا می شناختند، چون آدم مشهوری بودم. گفتم: سلام علیکم. من از طرف شورای انقلاب آمده ام.

بعد پرسیدم: سپاه قرار است اینجا تشکیل بشود؟

گفتند: بله.

کاغذی برداشتم و روی آن نوشتم: بسم الله الرحمن الرحیم ـ سپاه پاسداران انقلاب اسلامی تشکیل شد: 1ـ محسن رفیق دوست.

بقیه هم اسم هایشان را نوشتند و سپاه پاسداران تشکیل شد. هفت نفر به عنوان شورای فرماندهی انتخاب شدند. آقای دانش آشتیانی شد فرمانده سپاه، آقای غلامعلی افروز مسئول روابط عمومی و من هم مسئول تدارکات. اولین ماموریت را هم به من دادند که برو جا پیدا کن.

ارتباطتان با ارتش چطور بود؟

- وقتی انقلاب پیروز شد، بدنه ای از ارتش ماند که به انقلاب اعلام وفاداری کرد. سپاه که تشکیل شد، ارتشی ها هنوز خودشان را پیدا نکرده بودند. من یک روز به عنوان فرمانده لجستیک سپاه به لجستیک ارتش رفتم. مسئول آنجا سرهنگ فروزان، خواهرزاده دکتر مصدق و قهرمان شنا و مربی شنای ولیعهد بود. او به انقلاب پیوسته و آدم داش مشتی بود. از سرهنگ فروزان خواستم از امکاناتشان سهمی به ما بدهند. قبول کرد. مثلا از خیاط خانه شان لباس کار برایمان می فرستادند. سهمیه آذوقه و اسلحه و مهمات هم داشتیم که تا زمان جنگ ادامه داشت.

نوع و رنگ لباس سپاه چطور تعیین شد؟

-  پارچه های زیادی با رنگ های مختلف آوردند. در جلسه فرماندهی همان رنگ سبز زیتونی اول سپاه را انتخاب کردیم، ولی وقتی دادیم دوختند، مشکل داشتیم. مثلا بعضی ها یقه برگردان را برداشته و یقه صاف درست کرده بودند. بالاخره در جلسه ای نشستیم و لباس سپاه را تصویب کردیم و گفتیم همه باید این را بپوشند. تا مدتی نمی پوشیدند، اجبار کردیم  بپوشند. بعد از مدتی هم کلاه را تصویب کردیم.

- روند عضو گیری ها چطور پیش می رفت؟

- استقبال زیاد بود، ولی ما کم کم عضو می گرفتیم. بغل کاخ سعدآباد، پادگان سعدآباد قرار داشت که گارد محافظ شاه آنجا بودند، خودش یک تیپ بود و اسلحه و مهمات زیادی داشت. آنجا را گرفتیم. شهید کلاهدوز شد فرمانده آموزش و رفت در پادگان مستقر شد. از وقتی که مرکز آموزش را تاسیس کردیم، هر کسی را که ثبت نام می کردیم، اجبارا می فرستادیم پادگان سعدآباد تا آموزش نظامی ببیند و بعد عضو سپاه بشود. روند عضو گیری کند، ولی رشد آن خوب بود.

(کلاهدوز از افسران ارشد گارد شاهنشاهی بود که به انقلاب و جمهوری اسلامی پیوست و تا مقام قائم مقامی فرماندهی کل سپاه پیش رفت. در سال 1360 هلیکوپتر حامل وی و گروهی دیگر از فرماندهان وقت سپاه در کهریزک تهران سقوط کرد و همگی کشته شدند.)

تشکیل اطلاعات سپاه ایده شما بود؟

- بله. در سپاه، سازمان اطلاعاتی تشکیل شد که کاملا روی گروهک ها متمرکز بود. اطلاعات سپاه، کارهای مهمی کرد که مهم ترین آن، ضربه قطعی و نهایی به حزب توده بود. من وقتی در زندان با [نورالدین] کیانوری صحبت کردم، می گفت: بالاترین ضربه، کشف شاخه نظامی ما بود. می گفت شاه هیچ وقت نتوانست این طور به ما ضربه بزند، اما شما همه را جمع کردید.

حقوق پاسدارها چقدر بود؟

هشتاد ـ نود درصد بچه های سپاه مجرد بودند و اغلب خانه نمی رفتند و شب ها توی مقر سپاه می خوابیدند.

حضور بانوان در سپاه چطور بود؟

از اول مطرح بود که بخشی از سپاه باید با خانم ها تشکیل شود و آن هایی که در انقلاب بودند، در حفاظت از انقلاب باشند و کارهای مخصوص به خودشان را بکنند. تنها خانمی که به شورای فرماندهی می آمد خانم دباغ بود. ایشان بعد فرمانده سپاه همدان شد. بخش خواهران بیشتر در کارهای روابط عمومی بودند.

در آن سال ها بسیاری از جوانان پاسدار با دختران پاسدار یا بسیجی ازدواج می کردند. نظر شما در این باره چه بود؟

- ما هم موافق بودیم که پاسدارها مجرد نمانند. تشویق و کمک می کردیم ازدواج کنند.

علت مخالفت محمد منتظری با شهید بهشتی چه بود؟

- محمد، زیاد احساساتی بود. مرحوم بهشتی روحانی معتدل و محکم و با سوادی بود که از دولت موقت حمایت می کرد. این مسئله مورد قبول محمد منتظری نبود. شهید بهشتی رئیس شورای انقلاب (بعد از ترور آیت الله مطهری) و تقریبا همه کاره مملکت بعد از امام بود. لذا محمد منتظری کم کم با شهید بهشتی مخالفت کرد و غیر از امام، با همه  مخالفت می کرد.

با  گرایشات سیاسی در سپاه چه کردید؟ با توجه به اینکه امام از ابتدا نهی کردند که سپاه وارد مسائل سیاسی نشود.

- اتفاقا اوایل سپاه، همان موقع که تازه داشتیم ثبت نام می کردیم، یک روز احمد آقا زنگ زدند که امام فرموده اند بگوئید حاج محسن بیآید. رفتم. امام پرسیدند: شما چرا از افرادی که می خواهند به سپاه بیآیند می پرسید از کی تقلید می کنی؟ به شما چه مربوط است. گفتم: آقا، بالاخره این ها می خواهند به سپاه بیایند که بروند شهید بشوند. گفتند: مگر مقلدین مراجع دیگر نمی توانند بروند شهید بشوند؟ گفتم: به نظر ما آمد که سپاهی باید مقلد حضرت عالی باشد. گفتند: از قول من به آقایان بگویید این سئوال را حذف کنند.

بحث سیاسی از آنجا پیش  آمد که جمعیتی از سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی به سپاه آمدند و ارتباطشان را با سازمانشان حفظ کرده بودند. عده ای خدمت امام اعتراض کردند. امام گفتند که یا در سپاه بمانند و در سیاست دخالت نکنند، یا از سپاه بروند و هر کجا که می خواهند کار سیاسی بکنند. آن موقع بود که گفتند سپاه کار سیاسی نکند.

آیا گرایش سیاسی غیر از مجاهدین انقلاب اسلامی، مثل موتلفه در سپاه بود؟

- کم بود. هیچ کدام در سپاه نمود نداشت و هیچ کس هم در سپاه کار سیاسی نمی کرد. گاهی، گرایش هایی، آن هم نه گرایش سیاسی و حزبی، دیده شد. مثلا فرمانده سپاه در یک استانی، نه به عنوان سپاه، از یک نماینده خاصی حمایت کرده بود.

درباره مجاهدین خلق؟

- بعد از سال 1354 و تغییر مواضع، افراد مشهور داخل سازمان، مثل مرتضی صمدیه لباف و مجید شریف واقفی را که قبول نکرده بودند تغییر مواضع بدهند و مارکسیست بشوند ترور کردند. ما فکر می کردیم سرانشان، مثل مسعود رجوی و موسی خیابانی که در زندان بودند از آن قماش نیستند. تا اینکه سال 1354 به زندان افتادم و در مدت کوتاهی دانستم که در حقیقت این ها با هم خیلی فرق ندارند. آن ها سال 1350 به زندان رفته بودند و به تدریج بعضی ها، مثل آقای هاشمی، آقای طالقانی، آقای منتظری، آقای ربانی شیرازی و آقای حقانی به زندان رفتند. آقایان بر اساس حکم ثانویه گفته بودند که همزیستی در زندان با چپی ها که در مبارزه با شاه بودند اشکالی ندارد. بعد که داستان تغییر مواضع پیش آمد، آقایان گفتند که ما سدی را شکستیم که به ما ضرر زده و اگر این کار را نمی کردیم، امروز قبح این مطلب از بین نمی رفت. بنابراین، فتوایی در زندان صادر کردند که حق ندارید با چپی ها و تغییر موضع داده ها، به قول خود آن ها، اپورتونیست ها، هم غذا بشوید. قبل از آن، به این صورت بود که وقتی غذا می آوردند، ارشد بند می رفت غذا را تحویل می گرفت و تقسیم می کرد. مثلا اگر غذا مرغ بود، یک نفر دست هایش را می شست و مرغ ها را تکه تکه می کرد.

بیست و دوم دی ماه 1358 اعضای گروه تروریستی فرقان دستگیر شدند و سپاه به این مناسبت اطلاعیه ای صادر کرد. آیا شما این گروه را می شناختید؟

- من قبل از آنکه آن ها کارهای تروریستی را شروع بکنند چند نفر از آن ها مثل اکبر گودرزی و مهدی آیتی را می شناختم. آن ها گروه فرقان را بعد از انقلاب درست کردند. اوایل پیروزی انقلاب یکی از دوستان نزدیک من به نام سید مصطفی میرخانی که مداح بود جذب این گروه شده بود. او چندین جلسه آمد و برای جذب من به گروه فرقان کار کرد. من از آنجا بیشتر با گروه فرقان آشنا شدم. بعد با تماس با شهید بهشتی و آقای هاشمی رفسنجانی تلاش کردیم و آقای میرخانی را از آن ها جدا کردیم.

اعتقاد و مرامشان چه بود؟

- مثل خوارج بودند. گرایش های باطلی داشتند. وقتی از قاتل شهید مطهری سئوال کردم: «چرا دست به چنین جنایتی زدی؟» گفت: «برای اینکه مطهری دکتر شریعتی را نقد می کرد!»

بعد از آن در لانه جاسوسی مدرکی پیدا شد که ارتباط گروه فرقان را با سه چهار واسطه، با امریکایی ها ثابت میکرد. در آن سند، دقیقا درباره از بین بردن قرنی و مطهری و هاشمی و عراقی صحبت شده بود.

------------------------------------------------------

بخش اول را از اینجا بخوانید

http://www.rahetudeh.com/rahetude/2015/desamr/534/rafigh.html

تلگرام راه توده:

https://telegram.me/rahetudeh

 

        پیج فیسبوک راه توده

 

 

 

                        راه توده شماره 715 - 23 آبانماه 1398

 

                                اشتراک گذاری:

بازگشت