"فرد گرائی" هیچ ثروتی را به اروپا نیفرود "دکتر سروش سهرابی" |
نظریه پردازیهای اروپایی درباره پیشرفت چند کشور مانند انگلستان و فرانسه و هلند در فاصله سدههای شانزده تا نوزده بر پایه یافتن دلایل پیشرفت این کشورها در خارج از پیوندها و ارتباطهای جهانی قرار دارد. براین اساس، پیشرفت چند کشور اروپایی به دلیل عوامل داخلی آنها بوده است، همانطور که مردم آسیا بر اثر عوامل داخلی خود دچار "عقب ماندگی" شدند، مردم افریقا بدلیل عوامل داخلی خود برده شدند، حتما تمدنهای بومیان امریکا هم براثر عوامل داخلی خود فروپاشیدند و نابود شدند. در میان عوامل "داخلی" که موجب پیشرفت اروپا شد بقول ماکس وبر "عقلانیت" و خردگرایی ادعایی اروپاییها جایگاه عمده را دارد، موهبتی که مردم آسیا بنظر وی از آن محروم بودند. پیدایش و حاکم شدن فلسفه "اندیویدوالیسم" یا فردگرایی به عنوان بنیاد فلسفی پیشرفت اروپا هم بخشی از پیآمدهای همین پندار "عقلانیت" اروپایی است. ارتباط دادن پیشرفت چند کشور اروپایی به "عقلانیت" و از جمله فلسفه فردگرایی نه تنها دیدن این پیشرفت در بیرون از پیوندها و ارتباطهای جهانی است، بلکه تهی ساختن مسئله پیشرفت از محتوای اقتصادی و اجتماعی و کشاندن آن به عرصه فرهنگی و فلسفی است. آنچه نظریه پردازان اروپا محور تحت عنوان نقش فلسفه فردگرایی در پیشرفت اروپا مطرح میکنند طرح وارونه مسئله است. پیدایش فلسفه فردگرایی خود ناشی از پیآمدهای آن روندهای جهانی بود که به این یا آن کشور اروپایی و به طبقهها و قشرهای معینی از آن اجازه میداد که بخواهند و بتوانند سهم بیشتری از دستآوردهای افزایش تولید کالایی جهانی را طلب کنند. فلسفه فردگرایی هیچ ثروتی را به اروپا نیفزود بلکه بحث بر سر نحوه تقسیم آن ثروتی بود که عواملی دیگر موجب پیدایش آن شده بود. قصد ما در اینجا بررسی تاریخچه فردگرایی یا "اندیویدوالیسم" نیست. اینکه مثلا از ترکیب "اندیویدو" به معنای فرد با پسوند "ایسم" ساخته شده یا در فرهنگهای لغات آن را چگونه معنا کرده اند، واضع آن که بوده یا چه کسی و در کجا برای نخستین بار آن را بکار برده، چه تحولی در طول تاریخ پیدا کرده، در چه معانی مختلفی بکار رفته، درفش کدام حرکتها و جنبشها و انقلابها شده یا چه نیروهای ارتجاعی زیر پرچم آن خزیده و ضدانقلابها را سازمان دادهاند و مشابه آن نیست. صدها و هزاران صفحه درباره این مسائل نوشته شده که برای علاقمندان اینگونه مباحث قابل استفاده است. قصد ما در اینجا نه توجه به اینگونه داستان پردازیها و حواشی فلسفی و تاریخی و غالبا خیالپردازانهای است که در حول مفهوم اندیویدوآلیسم - و سیر تحول اندیشه اجتماعی اروپایی به طور کلی - ساخته شده، بلکه بررسی محتوای ایدئولوژیک و پراتیک آن است یعنی توجه به نقش آن در دادن حقانیت به این یا آن نظم اجتماعی یا توجیه این یا آن سمتگیری اقتصادی. اهمیت این نگاه از آنجاست که هر نظریه اجتماعی اصولا در چارچوب پیآمدهای ایدئولوژیک و پراتیک آن است که اهمیت بررسی دارد. از این نظر دانستن تاریخ مثلا اندیویدوالیسم در اروپا همانقدر و حتی کمتر از آن ارزش دارد که مثلا دانستن زندگی نیوتون و انیشتین برای بررسی نظریه نسبیت. برعکس با دانستن پیام و محتوای ایدئولوژیک و پراتیک یک نظریه اجتماعی است که میتوان شرایط و دلایل تاریخی طرح آن را نیز بدرستی فهمید و ارزیابی کرد. فلسفه فردگرایی یا بهتر بگوییم آنچه بنام این فلسفه امروز به ما معرفی میشود حاوی چند پیام ایدئولوژیک آشکار یا ضمنی است: 1- پیشرفت اروپا یک روند داخلی و منحصر به فرد ناشی از عوامل فرهنگی و اندیشهای در اروپاست، اندیشه و فرهنگ و عقلانیتی که خلقها و ملتها و قارههای دیگر فاقد آن بودهاند و به همین دلیل پیشرفت نکرده و عقب ماندهاند. 2- اروپا قارهای است که در آن به فرد از دیرباز احترام بیشتری گذاشته میشده، در مقابل آسیا که در آن "استبداد شرقی" حاکم بود. در مرحله معینی از تاریخ اروپا این احترام به فرد به سطح یک جریان فکری و غالب فراروییده که عامل پیشرفت آن شده است. 3- فردگرایی محور یک نظمی است که بر مبنای کسب حداکثر سود بنا شده است. تلاش فردی برای کسب سود بیشتر در نهایت موجب افزایش ثروت جامعه و پیشرفت عمومی خواهد شد. در نتیجه کشورهایی توانستهاند و میتوانند پیشرفت کنند که دست افراد را برای سود حداکثر آزاد گذاشتهاند و میگذارند. 4- فردگرایی نقطه مقابل تمرکز است که همان استبداد یا شکلی از استبداد یا زمینه ساز استبداد است. نقطه ثقل این تمرکز در اقتصاد و آن هم در بخش عمومی اقتصاد است که باید کوچک شده و جای خود را باید به مالکیتهای فردی دهد که شرط پیشرفت اقتصادی خواهد بود. این محتوای ایدئولوژیک عمده فلسفه فردگرایی است. اینکه کسانی که نخستین بار این مفهوم را به کار گرفتند واقعا چنین میاندیشیدند یا چنین منظور و هدفی داشتند یا همیشه در تاریخ چنین نقشی داشته است مسئله اصلی نیست و در بررسی نقش و کارکرد کنونی آن اهمیتی ندارد، مهم این است که اکنون چنین بهرهای از آن گرفته میشود. توجه به این محتوای ایدئولوژیک نشان میدهد که هدف از طرح فلسفه فردگرایی نه تبیین و شناخت واقعیت، که توجیه گذشته و امروز جهان است. محتوای فلسفه فردگرایی در واقع کانون پیشرفت برخی از کشورهای اروپایی در یک روند معین تاریخی افزایش تمرکز در این کشورها و حرکت به سوی نظمی بود که چنین تمرکزی را ممکن میکرد. ولی اندیشمندان حکومتی اروپایی با درک کاملی که از دلایل پسرفت و انحطاط دیگر کشورها داشته و دارند نه تنها روی نقش تمرکز در پیشرفت، و نقش واگرایی در انحطاط تاکید نمیکنند بلکه آن وارونه کرده و با پیش کشیدن عوامل فرهنگی، این پیشرفت را به افزایش یافتن نقش فرد یا به عبارتی "اندیویدوالیسم" نسبت میدهند. آنان فردگرایی را دربرابر تمرکز - که آن را مترادف با استبداد معرفی میکنند - قرار میدهند بنحوی که نه تمرکز اجتماعی و ملی که برعکس کنار زدن این تمرکز بسود افزایش نقش "فرد" است که موجب پیشرفت در برخی کشورهای دیگر شده است. این "فرد" هم به تدریج میشود "بخش خصوصی" و بخش خصوصی هم تبدیل میشود به سرمایهداران بزرگ. یعنی برای پیشرفت باید به "فرد" یعنی سرمایهداران بزرگ احترام گذاشت و دست آنها را در کسب ثروت باز گذاشت. براساس این نظریه اگر هر فرد برای پیشرفت خود تلاش کند نهایتا جامعه پیشرفت خواهد کرد. این شکل ساده یکی از نظریههای ساده انگارانه رایج است که امروز در نفی ضرورت تمرکز بیان میشود. بر مبنای این نظریه اگر همه مردم ایران مانند آقای بابک زنجانی "فردگرا" شوند و بدنبال پیشرفت فردی خود بروند و نفری 3000 میلیارد تومان اختلاس کنند جامعه پیشرفت خواهد کرد و درآمد ملی ایران از امریکا و اروپا و همه جهان بالاتر خواهد زد و 70 میلیون 3000 میلیارد تومان بدست خواهیم آورد! ناگفته پیداست اگر همه مردم ایران با هم تصمیم بگیرند "فردگرا" شوند یک ریال هم بابت این تصمیم به درآمد کل ایران افزوده نخواهد شد بلکه همان 3000 میلیارد تومان میان 70 میلیون تقسیم شده و سرانجام به هر کدام چند نان یا چلوکباب اضافه خواهد رسید. همانگونه که "فردگرایی" آقای بابک زنجانی - و در واقع کسانی که در پشت پرده بنام وی پنهان شده اند- یک ریال به درآمد ملی ایران نیفزوده، فقط این درآمد را در دست چند نفر جمع کرده است. بنابراین مفهوم فردگرایی سرمایهداری اصلا این نیست که همه مردم "فردگرا" شوند بلکه آن است که یک اقلیت اندکی فردگرا شده و این اقلیت بقیه فردهای جامعه را که نمیتوانند فردگرا باشند زیر پای خود له کرده و بر روی شانههای آنها بالا برود. براساس این نظریه خالی کردن سفره دیگران و تجمع ثروت در دست این عده یعنی پیشرفت کل جامعه. به عبارت دیگر آن روی سکه این فردگرایی عبارتست از همان تمرکز، تمرکز ثروت و قدرت در دست یک اقلیت. از اینرو فردگرایی یک فلسفه اجتماعی نیست، یک امکان اجتماعی است. برای "فردگرا" شدن باید امکان فردگرایی را داشت. این نظام اجتماعی و جایگاه طبقاتی افراد است که محدوده امکان یا عدم امکان "فردگرایی" را از پیش معین کرده است. اساس نظریه پردازیهای نخبه گرایانه و سرمایه سالارانه از نوع فردگرایی مانند بقیه کالاهای لوکس مورد مصرف قشرهای فوقانی و برخوردار جامعه - یعنی همانها که امکان "فردگرا" شدن را دارند - از امریکا و اروپا به ایران وارد شده است. گفته میشود وجود افرادی مانند بیل گیت یا راکفلر یا فورد عامل پیشرفت در امریکا هستند و اینان کسانی هستند که ظاهرا با تلاش فردی، هم خود موفق شدهاند و هم امریکا را به پیش بردهاند. برجستگیها و خصوصیات فردی مثبت و منفی این شخصیتها هر چه باشد، اینان نیز بیش از آنکه یک فرد باشند، نماد یک تمرکز هستند. بدون وجود یک تمرکز فوق العاده عظیم در پشت سر آنها، این افراد به تنهایی قادر به هیچ کاری نبودند. شرکتها، کارخانهها، موسسات، بانکهایی که این افراد در راس آن قرار دارند بیانگر سطح فوقالعاده بالایی از تمرکز است به شکلی که سطح تولید و درآمد آنها را از بسیاری از کشورهای جهان نیز فراتر میبرد. وجود این افراد به معنای نفی تمرکز نیست، بلکه جایگزینی پراکندگی با تمرکز به شکلی دیگر است. همین تمرکز است که امکان پیشرفت را فراهم میآورد نه انگیزه فردگرایی در بخش خصوصی. چنانکه کارخانه هواپیماسازی فرانسه که در آن هواپیمای مسافری مافوق صوت کنکورد ساخته شد متعلق به دولت و نماد یک تمرکز دولتی بود بدون آنکه نیاز به هیچ سرمایهدار یا فلسفه فردگرایی داشته باشد. این همان تمرکزی بود که به صنایع شوروی هم اجازه داد که مشابه چنین هواپیمای مسافربری مافوق صوت یا ایستگاه فضایی میر را بسازد، در حالیکه در آن کشور اصلا بخش خصوصی یا فلسفه فردگرایی وجود نداشت. اگر در امریکا بجای سخن گفتن از یک تمرکز از ویترینهایی مانند بیل گیت یا استیو جابز سخن میگویند به دلیل آن است که این تمرکزها در "بخش خصوصی" یا همان بخش "اختصاصی" است یعنی شبکه پیچیدهای از ارتباط و بده بستان میان وزارت دفاع، سازمان سیا، هیئت حاکمه و سرمایهداران خصوصی. در حالیکه در همان امریکا در بخش دولتی، ما تشکیلات بسیار عظیم و متمرکز دیگری بنام سازمان "ناسا" را میشناسیم که هزاران دانشمند را در خود گرد آورده بدون آنکه هیچیک از آن دانشمندان و افرادی که در ناسا کار میکنند یا رئیس آن را همه بشناسیم. این تشکیلات چون فاقد سودآوری فوری است مردم امریکا باید از جیب و مالیات خود هزینه آن را بپردازند. واگرنه از نظر تمرکز تفاوتی با تشکیلات بیل گیت یا راکفلر ندارد. اگر فردا روزی مثلا به هر دلیل ناسا منحل شود دانشمندان آن هرگز به تنهایی قادر به انجام آن کاری نیستند که تمرکزی مانند ناسا قادر به انجام آن است. به همین شکل در تاریخ جهانی این فردگرایی نبود که عامل پیشرفت چند کشور اروپایی شد، برعکس این افزایش حیرت انگیز تمرکز دولتی در آنها بود که این پیشرفت را میسر ساخت. تمرکزی که به کشوری مانند انگلستان اجازه میداد که بتواند از آنسوی دنیا با چند صد و چند هزار تن سرباز کشورهایی با دهها و صدها میلیون جمعیت مانند هندوستان یا چین یا ایران را وادار به تسلیم کند. انگلستان قادر بود در یک نقطه معین یک تمرکز نظامی بوجود آورد، تمرکزی که خود بهره مند از دستآوردهای تمرکزهای علمی و فنی پیشین یا به زبان ساده برتری تکنولوژی نظامی بود. در حالیکه کشورهایی مانند ایران یا چین قادر نبودند با دهها میلیون جمعیت در خاک کشور خود در برابر نیروی نظامی انگلستان یک تمرکز نظامی ایجاد کنند، چه رسد به برتری تکنولوژیک. همین تمرکز بود که به انگلستان این امکان را نیز میداد که بردگان شکار شده را گرد آورد و کار آنان را در خدمت نظام سرمایهداری درآورد. چنانکه بنا بر ارزیابیها در نیمه سده نوزدهم سه چهارم قهوه، پانزده شانزدهم پنبه، بیست و دو بیست و سوم شکر و سی و چهار سی و پنجم تنباکوی انگلستان یعنی تقریبا همه این اقلام توسط بردگان تولید میشده است. البته همه این برده داران سخت خود را معتقد به فلسفه احترام به فرد و فردگرایی میدانستند و هیچ تناقضی میان آن با برده کردن دیگران نمیدیدند ولی اگر بردگان هم حق یا امکان فردگرایی را داشتند جهان آن روز چهرهای دیگر داشت و انگلستان دیگر بزرگترین قدرت سرمایهداری دوران خود نبود. تاریخ خود انگلستان هم تاریخ احترام به فرد حتی سرمایهدار و سرمایه گذار نیست. نمونه آشنایش برای ما همان ویلیام ناکس دارسی است که به محض دست یافتن به نفت و روشن شدن اهمیت آن، دولت انگلستان شرکت وی را منحل کرد و بدون هیچگونه احترامی به فرد و "اندیویدو"ی دارسی سهام شرکت وی را در دستان دولت متمرکز کرد. تصور اینکه دولت انگلستان، به دلیل اعتقاد به فلسفه "فردگرایی" اجازه دهد که یک فرد بنام دارسی سرنوشت نفت ایران را بدست داشته باشد و آن را به هرکس خواست بفروشد یا واگذار کند، پندار خامی است که تنها در میان برخی دولتمردان یا دلالان نفتی ایرانی و هواداران تصاحب صنعت نفت میتواند هوادار داشته باشد. امروز هم مسئله عمده توسعه شکلگیری یک تمرکز ملی اقتصادی و فنی در کشورهای توسعه نیافته است است. نمونه معکوس آن را در ایران با نهادهایی نظیر بیت رهبری و صدها سازمان زیر دست آن و انواع و اقسام بنیادها میبینیم که هر یک پارهای از ثروت ملی را خصوصی کرده و بخشی از اقتصاد کشور و ثروت ملی را در دست خود گرفته و به اتلاف منابع مشغولند و حساب و کتابی هم به دولت و ملت پس نمیدهند. در حالیکه اگر همه این منابع کلان که در ایران در میان انواع و اقسام بنیادهای اقتصادی پراکنده شده است یا در میان بخش خصوصی و اختصاصی پخش شده تابع یک تمرکز ملی و محاسبه و برنامه ریزی توام با صرفه جویی قرار میگرفت میتوانست سرچشمههای لازم برای ایجاد طرحهای بزرگ ملی را فراهم کند. در حالیکه ایران امروز ناتوان از امکان بسیج سرمایههای خود است و کار به جایی کشیده که حتی درآمد ملی نفت را بجای سرمایه گذاری باید به شکل یارانه تقسیم و با واردات قدرت خرید آن را تامین کند. این سرنوشت عدم تمرکز و فردگرایی ایرانی است.
تلگرام راه توده:
|
راه توده شماره 711 - 18مهر ماه 1398