راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

 

ریشه های

پس رفت ایران

همچنان وجود دارند

دکتر سروش سهرابی

 

 

انحطاطی که در ایران روی داده صرفا یک پدیده مربوط به گذشته نیست. پدیده ای که بتوان خطوط آن را از سده شانزدهم پیگیری کرد و تا اوج آن در سده نوزدهم به پیش رفت، ولی اکنون به گذشته تاریخی پیوسته باشد. برعکس عواملی که به پسرفت ایران منجر شدند همچنان وجود دارند و عمل میکنند و درک و شناخت این عوامل همچنان از دشواری های بزرگ  پژوهشگران ایرانی است. علاوه بر نظریاتی که در گذشته یاد کردیم و پاسخ هایی سطحی و مبتذل به مسئله "عقب ماندگی" می دهند، نظریات ملهم از مارکسیسم نیز با وجود اتکاء به شیوه مادی و برتری انکارناپذیر خود موفق به ارائه دیدگاهی منسجم و روشنگر نشده اند. شاید هم یکی از دلایل رونق انواع و اقسام نظریه های ایدآلیستی متداول همین کاستی نظریات مارکسیستی در توضیح انحطاط است. این کاستی هم تنها به ایران محدود نمی شود و ادعای اینکه مشکل درآنجاست که مارکسیست های ایران بجای سوسیال دموکراسی اروپایی بدنبال "لنینیسم روسی" رفتند ابتذالی بر روی دیگر ابتذال های نظریه‌های بازاری اندیشمندان مجاز جمهوری اسلامی و رسانه های غربی است.

مشکل واقعی ولی در آنجاست که نه تنها در ایران بلکه در سطح جهان نیز هنوز نظریه مارکسیستی انحطاط به شکل قانع کننده ای بوجود نیامده است و ما هم در حال برداشتن گام های آغازین در این راه هستیم. دلایل این وضع بسیار است و شاید مهمتر از همه آن باشد که بررسی های مارکس اصولا متوجه آینده و پیشرفت بوده است تا گذشته یا پسرفت. آنجا هم که به گذشته پرداخته هدفش یافتن ریشه های وضع موجود و گرایش های آینده بوده و بنابراین پسرفت هایی که بنظر "عوارض" و "ضایعات"‌ پیشرفت می رسیده چندان دارای اهمیت تلقی نشده است. خود این پیشرفت تاریخی هم در چارچوب چند کشور پیشتاز اروپایی و بیش از همه انگلستان و فرانسه بررسی شده یعنی بعنوان یک روند جهانی مورد توجه قرار نگرفته است. ضمن اینکه در زمان مارکس و انگلس اصولا تاریخ اروپای باستان و سده های میانه هنوز چندان شناخته شده نبود. درباره آسیا نیز اندک نوشته هایی عمدتا با گرایش های نژاد پرستانه و توجیه گرانه استعمار وجود داشت. با اینحال در بررسی های انگلس از جمله اشاره هایی به "سرواژ دوم" یعنی بازگشت سرواژ و وابستگی دهقانان به زمین پس از یک دوره عقب نشینی آن در تاریخ برخی کشورهای اروپایی وجود دارد که نشان می دهد آنان نیز با پدیده انحطاط بنوعی مواجه بودند هر چند که به موضوع جدی بررسی تبدیل نشده است.

مارکسیست های پس از مارکس نیز عمدتا همین دیدگاه توجه به تاریخ همچون روند پیشرفت، گذار از فرماسیون های پایین تر به بالاتر را موضوع بررسی های خود قرار دادند. هر چند که همین روند پیشرفت تاریخی نیز تا همین چند دهه پیش مورد بررسی جدی قرار نگرفته بود و در توضیح گذار تاریخی جوامع عمدتا به برخی مفاهیم اولیه و کلی ماتریالیسم تاریخی اتکاء می شد. اما تجربه انحطاط سرمایه داری که امروز در برابر ماست همراه با بررسی های نوین و عمیق تر تاریخی و شناختی که از تاریخ اروپا و جهان در دوران پس از مارکس بوجود آمده، نشان داد که پسرفت و انحطاط عارضه و خرده ریزهای تاریخ نیست، جزیی از روند تاریخ و حرکت آن است. ضمن اینکه بررسی های ما و تجربه کشورهای آسیایی و اروپایی که به انحطاط دچار شدند نشان می دهد که درک پیشرفت بدون پسرفت یعنی در خارج از چارچوب یک سیستم جهانی که در آن این دو در کنار هم وجود دارند ناممکن است.

با این پیشینه اندیشه ای و نقاط ضعف جدی، غالب نظریه های ملهم از مارکسیسم کوشیده اند انحطاط کشورهایی مانند ما را براساس همان نظریه های مبتنی بر گذار و "پیشرفت" تبیین کنند. یعنی تصور شده که پیشروی کشورهایی مانند انگلستان و هلند و فرانسه و در مراحل بعدی امریکا و آلمان و ژاپن بدلیل استقرار فرماسیون سرمایه‌داری در آنان است، در صورتیکه در کشورهای دیگر نظام فئودالی و زمینداری همچنان به مقاومت خود ادامه داده است. این پاسخ در واقع پاسخ به پرسش چرایی انحطاط نیست، تکرار پرسش به شکلی دیگر است:‌ دلایل انحطاط ما آن بوده که پیشرفت نکرده ایم! کشورهای دیگر پیش رفتند چون از فرماسیون فئودالی به فرماسیون سرمایه داری گذار کردند.

 این شکل طرح مسئله البته گامی به پیش در برابر نظریاتی است که انحطاط را به عوامل فراتاریخی و فرهنگی و زبانی ربط می دهند چرا که نقطه عزیمت بررسی تاریخی را متوجه ساخت اجتماعی و اقتصادی جوامع می کند. با این‌حال بایستی آنرا فقط گام آغازین به شمار آورد. نظریه های علمی از آن هنگام که امکان پاسخ به مهمترین پرسش ها را پیدا میکنند میتوانند به دلیل راهکاری که ارائه میدهند مورد توجه قرار گیرند و به تعبیر مارکس مادی شوند. اشکال این نظریه هم در آنجاست که از یکسو امکان توضیح پسرفت را ندارد و از سوی دیگر در درون خود راهکاری ندارد. در واقع این توضیح که ایران پیشرفت نکرده چون نتوانسته از نظام فئودالی به سرمایه‌داری گذار کند، به این راهکار منجر می شود که باید نظام سرمایه‌داری را در ایران به پیش برد. در حالیکه انحطاط ایران خود جزیی از روند حاکم شدن سرمایه‌داری بر جهان و حلقه ای از فرآیندی بوده که در طی آن به بهای انهدام و انحطاط یک سلسله از خلق ها و تمدن ها و کشورها، معدودی از کشورها توانستند به سرمایه‌داری گذار و در آن پیشرفت کنند.  بنابراین راهکار برخاسته از چنین نظریه ای به معنای انفعال و بن بست و درجا زدن در انحطاط است.

مشکل دیگر این نظریه در آنجاست که بر مبنای برقراری نوعی رابطه مکانیکی میان سطح رشد نیروهای مولده و شکل مناسبات تولید این تصور بوجود آمده که سرمایه‌داری خود یک ساختار پیشرونده است که انحطاط در آن جایی ندارد. نه تنها فراموش شده که سرمایه‌ داری چه بعنوان یک سیستم جهانی و چه بعنوان یک شیوه تولید داخلی همزاد و همروند انحطاط بوده، بلکه تصور شده که انحطاط در آینده آن هم قابل تصور نیست. و امروز با این پدیده روبرو هستیم که سرمایه‌داری در بیشتر کشورهای پیشرفته علاوه بر آنکه در تلاش برای افزایش همپیوندی اجتماعی ناشی از تولید نیست، که در حال پیشبرد واگرایی اجتماعی است که منجر به ظهور علائم انحطاط در آنها شده است.

اگر مارکسیست های اروپایی در گذشته برای درک عمیق تر آن دوران تاریخی که گذار از فئودالیسم به سرمایه‌داری نام گرفته تلاش چندانی نکردند از آنرو بود که موضوع مبارزه خود را برقراری فرماسیونی بالاتر از سرمایه‌داری می دانستند. در این دوران البته تلاش های ارزشمندی بویژه توسط مارکسیست های بریتانیایی، فرانسوی و ایتالیایی انجام شد که حاوی برخی اندیشه های نو و راهگشا نیز بود. ولی این تلاش ها عمدتا در پیوند با مسائل نظری چگونگی ممکن شدن گذار به سوسیالیسم قرار داشت و از طریق بررسی گذار از فئودالیسم به سرمایه‌داری کوشیده می شد معلوم شود که از آن چه درس هایی می توان برای گذار به سوسیالیسم آموخت. ولی این بررسی ها با وجود ارزش نظری بالا و برخی اندیشه های راهگشا در آنها مسئله پسرفت و انحطاط را مطرح نکرد چرا که اصولا مسئله آن نبود. در دهه های بعد عبور سرمایه ‌داری اروپایی از مرحله اوج و وارد شدن آن به فاز انحطاطی و مقاومت سرسختانه در برابر تغییر واقعیت مبارزه در کشورهای پیشرفته اروپایی را نیز تغییر داد و تلاش برای گذار به سوسیالیسم را در درجه اول به کوشش برای متوقف کردن روند انحطاط تبدیل کرد.

 در مورد کشورهایی همچون کشور ما نظریه پردازی هایی که تاریخ را فقط یک سیر پیشرفت و ترقی می بیینند مشکلی دیگر ایجاد می کنند. در واقع مارکسیست های آسیایی هم ضرورت چندانی برای درک انحطاط ندیده اند و نتوانسته اند از چارچوب دوگانه فئودالیسم و سرمایه ‌داری خارج شوند. در این شرایط، عقب ماندگی ناشی از مقاومت نظام فئودالی و بقایای آن درک شده که مانع از تکامل به سرمایه‌داری گردیده است. به این ترتیب در اینجا نیز اگر فرماسیون پیشرفته تری نسبت به سرمایه‌داری که هدف آنهاست برقرار شود خودبخود به مسئله انحطاط تاریخی هم پاسخ داده شده است.

ان بخش از مارکسیست های ایرانی نیز که برقراری سوسیالیسم را در ایران نه به شکل یک روند بلکه به شکل تحقق و پیاده کردن یک ایدآل فهمیدند با توجه به اینکه درک آنها واقعیت مبارزه اجتماعی در ایران را بازتاب نمی داد به گروه هایی منزوی تبدیل شدند. این گروه ها خود در گذر زمان دچار تغییر و تحولات جالب توجهی شده اند. بسیاری از آنان با تصور اینکه سرمایه‌داری خودبخود به معنای پیشرفت است از هواخواهان پیشین سوسیالیسم به کوشندگان برقراری سرمایه‌ داری تبدیل شدند. بسیاری از آنان مدعی هستند آن نظامی که از سده شانزدهم به بعد بتدریج در ایران آغاز به استقرار و گسترش پیدا کرده از جمله در چهره امروزین آن هنوز سرمایه‌داری نیست. سرمایه‌داری گویا نه یک نظم اقتصادی و اجتماعی مشخص در چهره ها و شکل های متفاوت بلکه یک چارچوب ایده آل، یک آرمان افلاطونی است که واقعیت باید خود را با آن تطبیق دهد. تحقق ایده افلاطونی سوسیالیسم وقتی دشوارتر از آنچه تصور می شد از آب در آمد، به ایده افلاطونی سرمایه‌داری باز گشته شد.

تجربه نشان می دهد که مفهوم گذار از فئودالیسم به سرمایه‌داری قادر به توضیح دلایل پسرفت های تاریخی که در جریان گذار به سرمایه‌داری بوجود آمد نیست، ضمن اینکه جنبه جهانی این روند را نیز در نظر نمی گیرد و گذار را به امری صرفا داخلی تبدیل می کند. برای آنکه بتوان انحطاط را درون پیشرفت گنجاند باید گذار را در چارچوبی وسیعتر در نظر گرفت یعنی چارچوبی که همه اشکال نظام های ماقبل سرمایه‌داری و ضمنا اشکال بینابینی میان فئودالیسم و سرمایه‌داری و شکل های مختلف خود نظام سرمایه‌داری را نیز در بر بگیرد. این چارچوب وسیعتر را می توان گذار از اقتصاد طبیعی به اقتصاد کالایی دانست، یعنی گذار از تولید بطور عمده برای مصرف، به تولید بطور عمده برای فروش در بازار. تنها در این چارچوب است که می توان جنبه های مختلف گذار و چگونگی ایجاد آنچنان همپیوندی و تمرکزی را که به پیشرفت شماری از کشورها و واگرایی یک سلسله دیگر از کشورها منجر شد، توضیح داد.

 

 

 

 

 

تلگرام راه توده:

https://telegram.me/rahetudeh

 

        پیج فیسبوک راه توده

 

 

 

                        راه توده شماره 707 - 21 شهریور ماه 1398

 

                                اشتراک گذاری:

بازگشت