اولین کودتای نظامی ها در ایران- 2 یک آخوند و چند نظامی فاتح کودتا 1299 شدند!
ساعتی از نیمه شب گذشته بود. حالا دیگر سوم اسفند بود. تهران در خواب بود. کودتاچی ها غذایی خوردند و کمی استراحت کردند. بعد سید ضیاء الدین طباطبایی کلنل کاظم خان را احضار کرد و دستور داد نظمیه را تصرف کند و ژنرال «وستداهل» رئیس سوئدی نظمیه را نزد او بیاورد. نظمیه در آن زمان دارای تشکیلات مجهزی بود. وقتی نظمیه به تصرف قوای مهاجم درآمد، سرتیپ احمدخان فرمانده توپخانه شلیک هوایی را آغاز کرد. او با این کار موجودیت کودتا را اعلام کرد. سید ضیاء الدین طباطبایی لیست کسانی را که می بایست توقیف شوند از قبل تهیه کرده بود.
|
کاظم خان با هشت داوطلب برای تصرف نظمیه به میدان توپخانه رفت و بدون مقاومت وارد نظمیه شد و تحت تاثیر این پیروزی آسان بدون جهت شروع به تیراندازی کردند – چراغ ها خاموش شد. زندانی ها به تصور آن که انقلاب بلشویکی شده، درهای زندان را شکستند و بیرون ریختند. آژان ها هم برای دفاع از خود شروع به تیراندازی کردند. هیچکس نمی دانست چه کسی را باید بزند. در این میان یکی از گلوله ها به سینه یک زندانی خورد و او را در دم کشت. بعدا گفتند او یک قاتل محکوم به اعدام بود که می بایست چند روز بعد به دار آویخته میشد. ولی هر چه بود، او اولین کشته کودتا بود، کودتایی که سرانجام به سقوط سلطنت قاجارها انجامید. وقتی نظمیه هم به تصرف قوای مهاجم درآمد، سرتیپ احمدخان فرمانده توپخانه شلیک هوایی را آغاز کرد. او با این کار می خواست موجودیت کودتا را اعلام کند. ژنرال «وستداهل» با آن که می دانست حادثه ای در شرف وقوع است به خانه اش رفته بود. سید ضیاء وقتی دانست او کجاست، به کلنل کاظم خان دستور داد او را پیدا کرده بیآورد. کاظم خان هم او را دستگیر کرد و نزد سیدضیاء الدین طباطبایی و رضاخان میرپنج برد. این دو نفر در اتاقی در قزاقخانه مستقر شده بودند. اتاقی که فرماندهان کودتا در آن نشسته بودند اتاقی دیدنی و جالب بود. این اتاق طولش 10 متر و عرضش در حدود 70 متر بود. قالی رنگ و رو رفته ای کف آن را مفروش می کرد. دیوارهای سنگی داشت که گچ دوغاب نزده آن را دود چراغ های نفتی تیره کرده بود. وسط اتاق یک میز کوتاه با دو صندلی شکسته قرار داشت. در کنار اتاق نیمکتی بود که پایه هایش به زحمت بدنه شکسته آن را تحمل می کرد. روی میز یک لامپای نفتی نمره هفت می سوخت. من ژنرال «وستداهل» را به داخل اتاق بردم و خودم پشت سرش در آستانه در ایستادم. رضاخان در حالی که دستش را به پشتش زده و سر به زیر افکنده بود، با قدم های بلند طول اتاق را می پیمود. او غرق در اندیشه بود. سیدضیاء روی نیمکت شکسته یک پهلو دراز کشیده، دستش را ستون چانه اش کرده و عبایش را به دور خودش پیچیده بود. او هم فکر می کرد. هیچکدام از این دو نفر قیافه افراد فاتح را نداشتند. مثل اشخاصی بودند که نگران سپیده دم هستند تا ببینند چه می شود؟ پایتخت یک مملکت به این سادگی به وسیله دو نفر و با دو هزار قزاق، با شلیک چند گلوله و کشته شدن یک زندانی محکوم به مرگ به تصرف درآمده بود! «وستداهل» سیدضیاء را می شناخت. وقتی او را دید، به زبان فرانسه گفت: - شما هم که اینجا هستید. سید گفت: - بله. می بینید که... تهران فعلا در دست نیروی ماست. اولین سوال «وستداهل» این بود: - نظر شما نسبت به شاه چیست؟ - نظر ما استقرار نظم در مملکت و حفظ شئون اعلیحضرت و استخلاص مردم از بلاتکلیفی است! «وستداهل» گفت: - می توانم این را به اطلاع اعلیحضرت برسانم؟ ایشان بسیار نگرانند. سید گفت: - بله، به شما اجازه داده می شود. در معیت کلنل کاظم خان، حاکم نظامی تهران (سیدضیاء بعد از دادن مقام فرماندهی دیویزیون قزاق به رضاخان، کاپیتن سیاح را با درجه کلنل حاکم نظامی تهران کرد) خدمت اعلیحضرت رفته و جریان را به عرض ایشان برسانید. در این موقع رضاخان که تا آخرین لحظه تحت تاثیر مقام سلطنت و فرماندهی قوای احمدشاه قرار داشت، جلو آمد و گفت: کاظم، ژنرال را به حضور اعلیحضرت ببر و هدف های حرکت قوا را به تهران تشریح کن. نگذار نکته تاریکی باقی بماند و سبب سوء تفاهم ذهن ایشان شود. روز بعد فرمان احمدشاه دایر به نخست وزیری سیدضیاء الدین طباطبایی به این مضمون صادر شد: «... به اقتضای استعداد و لیاقتی که در جناب میرزا سید ضیاء الدین سراغ داشتم، عموم خاطر خود را متوجه معزی الله دیده، ایشان را به مقام ریاست وزراء انتخاب و اختیارات تامه برای انجام وظایف«خدمت ریاست وزرایی به معزی الله مرحمت فرمودیم- شهر جمادی الاخر 1339، احمد شاه.» سید ضیاء الدین طباطبایی لیست کسانی را که می بایست توقیف شوند از قبل تهیه کرده بود. این همان لیست سیاه معروفی است که بعدا کابینه سید هم نام خود را از آن گرفت و به کابینه سیاه معروف شد. سید کسانی را که می بایست توقیف شوند به سه گروه تقسم کرده بود، و از همان روز اول کودتا کلنل کاظم خان سیاح را مامور دستگیری آن ها کرد. گروه اول بازداشتی ها رجال مشهور آن زمان بودند. در این گروه عده ای افراد بدنام، خوشنام، ملی، وابسته و حتی چند تن از نخست وزیران پیشین دیده می شدند. نخستین کسی که آن روز توقیف شد عبدالحسین میرزا فرمانفرما بود. این شاهزاده سیاسی و زیرک وقتی شنید کودتا به وسیله سید ضیاء الدین طباطبایی و رضاخان میرپنج انجام گرفته، با آشنایی که از قبل با آن دو داشت بلافاصله به دیدار آن ها شتافت تا هم موقعیتشان را تبریک بگوید و هم اتومبیل های رولزرویس آخرین سیستمش را که قزاق ها در راه قزوین تا تهران ضبط کرده بودند پس بگیرد. وقتی کاظم خان خبر ورود فرمانفرما را به سید داد، او خنده ای کرد و گفت: بفرمایید. این هم نخستین زندانی که با پای خودش آمد! از رجال گروه اول می توان از این افراد یاد کرد: نصرت الدوله، عین الدوله، سهام الدوله، حشمت الدوله، سعد الدوله، قوام الدوله، مجدالدوله، مختارالدوله و... نصیرالسلطنه، حاج محتشم السلطنه، وثوق السلطنه، مشارالسلطنه، و... عین الملک، ممتاز الملک، لسان الملک، و... سردار رشید، سردار معتضد و محمدولی خان سپهسالار... در میان این جمع عده دیگری نیز از طبقات مختلف دیده می شدند، مانند آیت الله سید حسن مدرس، سردار معظم خراسانی (تیمورتاش)، سید محمد تدین، شیخ محمد حسین یزدی، میرزا هاشم آشتیانی و... که عده ای زندانی، بعضی تبعید و برخی بلافاصله آزاد شدند و از میان آزاد شدگان، امثال تیمورتاش و تدین به رضاخان پیوسته و در رساندن او به تخت سلطنت بزرگترین نقش را ایفاء کردند، گرچه بعدها آنها نیز قربانی سوء ظن بیمارگونه رضاشاه شدند. تاج سلطنت را تیمورتاش در یک سینی طلا حمل کرد که عکس آن از معروف ترین عکس های به سلطنت رسیدن رضاشاه است. سید از همان آغاز کار دستور داد عده ای از ثروتمندان را هم به بهانه بدهی مالیاتی به زندان بیندازند. به این زندانی ها اخطار شد اگر می خواهند آزاد شوند یا جانشان در امان باشد هر یک به فراخور وضع مالی خود مبلغی بپردازند. سید تصور می کرد به این وسیله خواهد توانست خزانه خالی مملکت را پر کند، ولی از ثروتمندان چیزی جز یک تن دیگران حاضر نشدند دیناری بپردازند. آن ها مصداق کامل مثال «پول است نه جان است که آسان بتوان داد» بودند. گروه سوم از دستگیر شده ها روزنامه نویس ها بودند. سید به کلنل کاظم خان دستور داد روزنامه ها را توقیف کند و روزنامه نویس ها را به زندان بیندازد. او در باره روزنامه نگاران به کلنل چنین گفته بود: «این ها آدم های پرهیاهو اما بی آزاری هستند. این ها دوستان دیروز من هستند. با آن ها باید خوب رفتار کنی... آنها به حداقل یک زندگانی راحت قانع هستند.» کلنل کاظم خان بعدا گفت: - همه را گرفتیم و در یک باغ بزرگ در خارج شهر زندانی کردیم. آشپزخانه مفصلی هم راه انداختیم. آن ها دور هم جمع می شوند، نطق می کنند، شعر می خوانند و به شما فحش می دهند! «آقا» خندید و گفت: «حق دارند. اگر من هم بودم همین کار را می کردم.» از روزنامه نویسان معروفی که زندانی شدند باید از این عده یاد کرد: زین العابدین رهنما مدیر روزنامه «ایران»؛ محمد فرخی یزدی شاعر و مدیر روزنامه «توفان»؛ محمد تقی بهار (ملک الشعراء) مدیر روزنامه های «نوبهار»، «تازه بهار» و مجله «دانشکده»؛ علی اکبر دهخدا مدیر صوراسرافیل؛ حسن حلاج مدیر روزنامه «حلاج»؛ علی دشتی نویسنده و سردبیر «ستاره ایران». از این جمع بعدها برخی مانند فرخی یزدی کشته شدند یا مانند دهخدا مغضوب و خانه نشین و برخی وزیر و وکیل دوران رضاشاه شدند. مانند ملک الشعراء بهار و علی دشتی که در زمان جانشین رضاشاه سناتور شد و سرنوشت تلخی در سالهای پس از انقلاب در جمهوری اسلامی پیدا کرد. دشتی نیز درس طلبگی خوانده و مدتی نیز معمم بود. سید ضیاء الدین طباطبایی با طی کردن سلسله مراتب اداری رئیس الوزراء نشده بود. روزنامه نویسی بود که کودتا کرده بود. او دوست داشت با کارهای پر سرو صدا توجه مردم را به سوی خود جلب کند. بعضی از کارهای او بخاطر آن بود که توده مردم را راضی کند. برخی از اقداماتش به جهت جلب نظر مذهبی ها بود. کارهایی هم می کرد که باعث رضایت خاطر روشنفکران و وطنخواهان شود.
به دستور او در نخستین روز پیروزی کودتا، اعلامیه ای با عنوان «حکم می کنم» به امضای «رئیس دیویزیون قزاق اعلیحضرت اقدس شهریاری و فرمانده کل قوا- رضا» به در و دیوار شهر تهران چسبانده شد. کسانی که با قلم سیدضیاء آشنا بودند خیلی زود پی بردند اعلامیه را او نوشته و رضاخان امضاء کرده. هدف سید ضیاء از انتشار این اعلامیه که همزمان با توقیف افراد سرشناس «لیست سیاه» منتشر شد، آن بود که سایر طبقات جامعه هم حساب کار خودشان را بکنند. به موجب این اعلامیه کلنل کاظم خان «کماندان» شهر مامور شده بود: «جلو انتشار تمام روزنامه جات و اوراق مطبوعه را بگیرد. تمام مغازه های شراب فروشی و عرق فروشی، تئاتر و سینماتوگراف ها و کلوب های قمار را ببندد. کمیسری ها (کلانتری ها) مامور شدند مست ها را جلب کنند. سید ضیاء الدین طباطبایی طی حدود 90 روز که رئیس الوزراء بود، بیش از کسانی که چند سال شاغل این مقام بودند اطلاعیه، اعلامیه، تصویب نامه، آیین نامه و دستور العمل صادر کرد. در اینجا نمونه هایی از این دستور ها را می آورم تا طرز فکر و عملکرد سید در آن زمان روشن شود: وقتی سید ضیاء نخست وزیر شد، کارمندان دولت به مناسب شغل و دوری از مرکز و مراجع قدرت، دو ماه تا هشت ماه حقوق طلب داشتند. سید دستور داد بلافاصله دو ماه حقوق عقب افتاده کارمندان و تمام طلب مستخدمین جزء پرداخت شود. سید ضیاء دستور داد نرخ کالاها مشخص شود. یک قهوه چی را به علت آن که چای را گران تر از نرخ مقرر فروخته بود در ملاء عام تازیانه زدند. به کمیسری ها (کلانتری ها) دستور داده شد زن هایی را که بدون روبنده و چاقچور به خیابان ها می آمدند «جلب» کنند. روبنده و چاقچور حجاب سنتی زن های شهری در آن زمان بود. به موجب دستور دولت، خدمتکارهای مسلمان زن اجازه نداشتند در خانه خارجی ها یا افراد خارج از مذهب کار کنند. اصناف و بازاری ها می بایست روزهای جمعه تعطیل کنند. فقط دکان های نانوایی و خواربار فروشی از این قاعده مستثنی بودند. تابلو مغازه ها باید به زبان فارسی باشد. تابلو مغازه هایی که به زبان فرانسوی و روسی بود پایین کشیده می شد (زبان روسی در آن زمان بعد از زبان فرانسوی زبان دوم خارجی در ایران بود.) در مورد کشورهایی که پس از انقلاب بلشویکی روسیه از آن کشور جدا شده بودند، سید ضیاء دستور داد حق کاپیتولاسیون آن ها لغو شود. سید ضیاء دستور داد برای اصلاح وضع ادارات، تعدادی مستشار خارجی از کشورهای اروپایی و آمریکا استخدام شود. در زمان صدارت سید ضیاء به موجب تصویب نامه هیات وزیران، استعمال تریاک ممنوع اعلام شد و مقرر گردید کارمندان تریاکی از خدمت معاف شوند. سید ضیاء به نظم و نظافت و روشنایی شهر اهمیت می داد. در زمان او گذشته از نظافت شهری تعداد زیادی از خیابان ها سیمکشی شد و برای نخستین بار در ایران خیابان های تهران به جای چراغ های نفتی و چراغ های گازی به وسیله چراغ های الکتریکی روشن شد. سید یک ارمنی را به عنوان شهردار انتخاب کرد. به موجب دستور سید ضیاء الدین طباطبایی ماموران بلدیه موظف به جمع آوری افراد بی بضاعت شدند. ضمنا مقرر گردید هر خانواده ای که قادر به نگهداری اطفال خود نباشد آن ها را به «بلدیه» بسپارند. طبق دستور دولت همه مغازه ها می بایست دارای پرچم ایران باشند و در روزهای عید و مراسم رسمی در سر در مغازه ها پرچم نصب کنند. یک مشروب فروش را با آن که از اقلیت ارمنی بود به سبب فروش مشروب در ملاء عام تازیانه زدند. ورود مشروبات الکلی به کشور ممنوع شد. به وزارت امور خارجه دستور داده شد در مهمانی های رسمی- چه در ایران، چه در سفارتخانه های ایران در خارج- به جای شراب به مهمان ها دوغ و شربت بدهند. در تاریخ 20 حمل (فروردین) 1300 به دستور سید ضیاء الدین طباطبایی به مناسبت لغو قرارداد ننگین 1919 (معروف به قرارداد وثوق الدوله که ایران را به انگلستان فروخته بود) از سوی دولت ضیافت مجللی برپا شد. در این مهمانی سفراء و کارمندان عالیرتبه سفارت خانه های خارجی مقیم ایران، هیات دولت، رجال و معارف ایران (آن عده که بازداشت نشده بودند) حضور داشتند. در پایان ضیافت، نخست وزیر کودتا طبق سنت خود نطق آتشینی در باره اهمیت لغو قرارداد ایراد کرد و در آخر لیوان دوغ خود را برداشت و گفت: «مدعوین بسیار عزیز و محترم»، من این دوغ را به نام سعادت دول و مللی که شما در نهایت شرافت سمت نمایندگی آنان را دارید و هم چنین به سلامتی شما می نوشم». در این ضیافت مهمانان خارجی با همسرانشان شرکت کرده بودند. چون نخستین بار بود که به جای شراب از مهمان ها با دوغ و شربت پذیرایی شده بود این ضیافت در تاریخ معاصر ایران به «مهمانی دوغ» مشهور شد. لینک شماره گذشته: 1- http://www.rahetudeh.com/rahetude/2020/febrye/728/kodata.html
تلگرام راه توده:
|
راه توده شماره 729 - 8 اسفند 1398