راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

 

گزارش خبری

نخستین جرقه های

انقلاب 57

   

 

تاریخ را دو گونه می نویسند. یا به آن سبک که مرحوم احمد کسروی در باره انقلاب مشروطه نوشت و هنوز معتبرترین تاریخ وقایع آن انقلاب است و به آن "گزارش تاریخی" می گویند؛ و یا تاریخ را بصورت تحلیلی می نویسند. یعنی چرائی و چگونگی وقایع مهم یک انقلاب و انگیزه های طبقاتی مردم یک کشور در آن انقلاب در مرکز توجه است. این نوع تاریخ نویسی را "تاریخ تحلیلی" می گویند که برخلاف گزارش تاریخی، جزئیات حوادث مورد بررسی نیست؛ بلگه انگیزه های طبقاتی و اجتماعی حوادث مهم یک انقلاب مورد نظر است. این هر دو شیوه تاریخ نویسی، مهم اند، بویژه برای توده مردم که با انگیزه تحلیلی به وقایع مراجعه نمی کنند. خاطره نویسی نیز این دو شیوه تاریخ نویسی را کامل می کند.

سال 1356، سال تکاپوهای گاه مضحک، گاه توام با حیرت و اغلب تعجب آور رژیم و شخص شاه بود. آنچه سالها زیر پوست کشور جریان داشته، حالا یکی پس از دیگری بیرون می زند و فاصله این بیرون زدن ها دم به دم افزون می شود. مثل تاول یک سوختگی عمیق که پشت دست آنقدر بالا  می آید تا بترکد. این همان  وضعی است که اکنون نیز در ایران احساس می شود و سه نامه اخیر میرحسین موسوی و شیخ مهدی کروبی و سرانجام آیت الله خوئینی ها به رهبر جمهوری اسلامی نوشته اند قصدشان یاد آوری همین نکته است. بالا آمدن تاول اجتماعی و نزدیک بودن لحظه ترکیدن آن.

 

شاه که تازه از خواب زمستانی قدرت ناشی از 3 دهه سرکوب سیاسی بیدار شده، کورمال کورمال خود را به پنجره های بسته کاخش می رساند و آهسته گوشه پرده ها را کنار می زند تا ببیند در کشور چه خبر است! گرد و غبار تازه به هوا برخاسته اما هنوز از تاخت اسب انقلاب در خیابان ها خبری نبود. او هنوز مصمم به مقابله با دگراندیشان غیر مذهبی و کرُنش در برابر روحانیون بود. ترور و انفجارهای سیاسی آشکارا کاهش یافته و گهگاه خبری از این حوادث در مطبوعات انتشار می یافت و او می گفت که هنوز 100 تا 120 نفری هستند که لابد باید کشته و یا دستگیر شوند. همچنان احکام دادگاه های نظامی علیه فعالان زیر زمینی سیاسی صادر می شد. خانه های تیمی چریک های شهری هنوز تک و توک کشف می شدند و ساکنان آن در محاصره ماموران مسلح ساواک کشته می شدندف شاید آخرین و برجسته ترین این شکار سیاسی کشته شدن "حمید اشرف" تنها بازمانده جنبش سیاهکل بود که سازمانده برجسته ای بود.

فشار حقوق بشری دوران کارتر از کاخ سفید متوجه رژیم شاه شده بود. دادگاه های نظامی هنوز برپا می شدند اما دیگر احکام اعدام صادر نمی کردند. فعالیت های سیاسی بتدریج اشکال غیر پنهان به خود گرفته بود. در مرکز زمستانی انجمن فرهنگی ایران و آلمان بنام "گوته" شاعر بزرگ آلمانی واقع در انتهای خیابان پهلوی (ولیعصر کنونی) 10 شب شعر به همت کانون نویسندگان ایران و با قبول خطر یورش و دستگیری برپا شد که سهم حضور روحانیون در آن صفر و سهم مذهبیون در برگزاری آن و شعر خوانی در آن تقریبا هیچ بود. حیاط انجمن گوته 10 شب لبریز از مشتاقانی می شد که اکثریت آن زیر 30 سال داشتند. همه خشمگین و مهاجم و تشنه شعر سیاسی و علیه رژیم.

شاه کنفرانس حقوق بشر در تهران برپا کرد و در سخنرانی ها و مصاحبه های خود وعده رعایت آن را داد اما در جملات و کلماتی که بیگانه با واقعیات بود. برگزاری بدون رویاروئی ساواک و با انبوه شرکت کنندگان در شب های شعر "گوته"، نسیم سحری جسارت در گرمای استبداد را به "باد" خنک نیمروزی تبدیل کرد. نهضت آزادی ایران که جان تازه ای گرفته، در تپه های قیطریه تهران، نماز عید فطر برگزار کرد. پیشنماز و امام جمعه آن، یکی از روحانیون خوشنام و ملی ایران بنام آیت الله "زنجانی" بود که پس از کودتای 28 مرداد نیز دستگیر و زندانی شده بود. بر خلاف آیت الله کاشانی که از کودتا و شاه حمایت کرد و در امان ماند، او طرفدار مصدق باقی ماند و به زندان رفت.

بدنبال برپائی 10 شب شعر، در دانشگاه صنعتی آریامهر (شریف کنونی) مراسم دیگری برای شعر خوانی اعلام شد. سالن بزرگ ورزشی این دانشگاه لبریز از سیاسیون دگر اندیش و شماری مذهبی شد و یگانه تدبیری که ساواک در آستانه آغاز مراسم به ذهنش رسید کنترل کارت های دانشجوئی در برابر در ورودی دانشگاه بود تا جمعیت بیشتری وارد دانشگاه نشود. همین تدبیر خام، خود تبدیل به انگیزه ای برای تحصن در دانشگاه شد و شعرخوانی نیز تبدیل به فرصتی برای صدور اعلامیه هائی شد که دست به نقد و در درون همان سالن نوشته شده و پشت تریبون خوانده شد. تحصن تا صبح ادامه یافت و سرانجام با حضور شادروان "به آذین" دبیر کانون نویسندگان در کنار سعید سلطانپور و سیاوش کسرائی در دانشگاه و مذاکره با گارد دانشگاه، رئیس حکومتی دانشگاه و در نهایت "ساواک" و "پلیس" با این شرط که آنها امنیت تحصن کنندگان را هنگام خروج از دانشگاه تضمین کرده و کسی را دستگیر نکنند خاتمه یافت. اما این تحصن در خیابان به شعار و تظاهرات کشید و درگیری آغاز شد. عده ای دستگیر شدند اما شاه دیگر دندان گاز گرفتن نداشت و دستگیر شدگان بتدریج آزاد شدند.

مرگ ناگهانی پسر ارشد آیت الله خمینی در نجف (مصطفی خمینی) براثر ایست قلبی، بهانه ای  شد تا مذهبیون نیز به میدان آمده و صحنه را برای چپ و دگراندیشان غیر مذهبی خالی نگذارند.

شاه دستپاچه ای که تاب آزادی مردم را نداشت اشتباه تاریخی دیگری را مرتکب  شد. اشتباهی که هنوز معلوم نیست اشتباه بود و یا یک اقدام آگاهانه از سوی دست های سالها پنهان و چهره های چند دهه مخفی در کنار شاه و در درون رژیم او برای پیش کشیدن مذهبیون و محاصره دگراندیشان چپ. مقاله ای که ابتدا در روزنامه اطلاعات و سپس در روزنامه کیهان علیه آیت الله خمینی منتشر شد، که زمینه ساز تظاهرات خیابانی مردم شد؛ بویژه که حالا دیگر همه میدانستند شاه زیر فشار "حقوق بشر" کارتر است و دیگر دندان تیز دوران کودتا و پس از کودتا را ندارد.

ملیون نیز بیکار نمانده و بمناسبت سالگرد دکتر مصدق مراسمی را بالای سر قبر او در خانه معروف به قلعه احمد آباد، محل حصر خانگی مصدق برگزار کردند. چهره جسور این مراسم شادروان داریوش فروهر بود. چهره ای که بدلیل حضور چندین ساله اش در زندان شاه، برای بسیاری از دگراندیشان چپ و ملی و ملی مذهبی و حتی روحانیون احترام برانگیز بود. در پایان این مراسم و هنگام بازگشت جمعیت به تهران، چماقداران ساواک دست به تهاجم زدند و فروهر در همین تهاجم بشدت مجروح شد، همچنین "هما ناطق" که نویسنده و استاد دانشگاه بود. سیاست رژیم ترساندن بود و نه دستگیر کردن و حالا این را همه بسرعت متوجه شده بودند.

علیه مقاله تحریک آمیزی که در دو روزنامه کثیرالانتشار کشور علیه آیت الله خمینی منتشر شد در شهرهای ایران و بویژه در قم تظاهراتی برپا شد. این تظاهرات، مراسم مذهبی در گذشت مصطفی خمینی را تحت الشعاع قرار داد و در واقع کامل کرد. نیروی امنیتی و ارتش در قم به تظاهرات حمله کردند و کار به تیراندازی کشید و عده ای کشته شدند و این آغازی شد برای تظاهرات نوبتی 40 روز به 40 روز در سراسر ایران. در تبریز تظاهرات به مراتب وسیع تر از قم برگزار  شد. ابتدا چهلم کشته شدگان قم و سپس چهلم کشته شدگان تبریز که شمار آنها بمراتب بیشتر از کشته های قم ب.ئ، چهلم مشهد و ...

شاه که عادت به این اعتراض ها نداشت، دستپاچه"هویدا"ی چاپلوس و مقام پرست را پس از نزدیک به 13 سال از نخست وزیری برکنار کرد و جمشید آموزگار را جانشین او. هویدا به دربار شاه رفته و وزیر آن شد! یعنی جانشین اسدالله علم که به تازگی براثر سرطان در اروپا درگذشته بود. اما دیگر تاریخ مصرف این نوع مانورها و تصمیمات و تدابیر گذشته بود. مردم کوچکترین اعتمادی به شاه و رژیم و کارگزارنش نداشتند و شاه هنوز این را باور نمی کرد. تصمیمات او شتابزده و غیر سیستماتیک بود. خیز بر میداشت، اما چند وجب بیشتر نمی توانست بپرد. چهره های معروف سیاسی و هنری چپ و ملی را دستگیر می کرد اما این نوع دستگیری ها دیگر آن دستگیری های دهه 1340 نبود، زیرا اخبار بسرعت در جامعه انعکاس یافته و با واکنش عمومی روبرو می شد.

دیوار خشتی دستگاه دولتی و حکومتی ترک های کم عمق بر میداشت. حتی در مجلسی که تاکنون جز بانگ چاپلوسی از آن بر نمی خاست نیز حالا ناله های ملایم انتقاد بلند می شود. بنی احمد نماینده تبریز و پزشکپور از حزب پان ایرانیست نمایندگان این ناله ها شدند.

شاه به امریکا رفت تا از حمایت کاخ سفید مطمئن شود. با تظاهرات وسیع دانشجویان خارج از کشور روبرو شد. کارتر برای پس دادن آن دیدار به ایران آمد. سفر او نیز با تظاهرات و اعتراضاتی ملایم در ایران روبرو شد. 17 ساعت بیشتر در ایران نماند و بازگشت. پس از این دو دیدار، شاه همسرش "فرح" را به امریکا فرستاد تا در کاخ سفید سر و گوشی آب بدهد و موقعیت شاه در کاخ سفید را بسنجد. او هنوز نمی توانست قبول کند که سرنوشتش در داخل کشور تعیین می شود نه در کاخ سفید. نظیر همین تکاپوها را در فرانسه و انگلستان هم کرد. رئیس ستاد ارتش امریکا به تهران سفر کرده و با فرماندهان ارتش دیدار و مذاکره کرد.

نخست وزیر جدید، لیست بلند بالای ممنوع الخروج ها را باطل کرد و سفرهای سیاسی به اروپا و امریکا و حتی کشورهای اسلامی آغاز شد. بخشودگی زندانی ها که تا حالا شامل سارقان، اختلاس کنندگان و قاچاقچیان می شد و شاه در سالگرد تولد خود شماری از آنها را عفو می کرد و یا در محکومیتشان تخفیف می داد، دراین سال شامل حال زندانیان سیاسی نیز شد. محاکمات سیاسی از دادگاه های نظامی به دادگستری ارجاع می شدند. این پس از آنست که دادگاه نظامی بی خبر از فضائی که در کشور بوجود آمده، آیت الله طالقانی را به 10 سال زندان محکوم کرده و این خود به معنای دمیدن در تنور حضور مذهبی ها در جنبش اعتراضی کشور بود.

بحران اقتصادی با کاهش قیمت نفت که شاه قول آن را به رئیس جمهور امریکا داده بود و افزایش قیمت بنزین در داخل کشور تشدید شد. کمبود سیمان و میوه و سیب زمینی و پیاز و قطع نوبتی برق حالا بصورت کمبود کالاهای مصرفی نیز ظهور می کند.

مجموعه مهم ترین حوادث این سال بسیار مهم که زمینه ساز حوادث سال 57 و سقوط رژیم شاه شد را در همین شماره راه توده می خوانید.

 (ادامه این گزارش که مرور رویدادهای آغازین انقلاب 57 است در شماره آینده راه توده بخوانید)

 

 



 

 

        پیج فیسبوک راه توده

 

 

 

                        راه توده شماره 744 - 19 تیرماه  1399

 

                                اشتراک گذاری:

بازگشت