امپریالیسم اقتصادی چین کشف جدید پژوهشکده ها و رسانه های امریکائی |
در جنگ صلیبی تازهای که اندیشکدههای محافظه کار و رسانههای آمریکایی علیه چین به راهانداختهاند، این تبلیغ که گویا چین قدرتی امپریالیستی است که درصدد تسخیر جهان و تابع کردن مردم کشورهاست، جایگاهی ویژه دارد. البته قدرت نظامی و شمار پایگاهها و میزان حضور نظامی آمریکا در جهان و تهدید هر روزه کشورها به حمله و تحریم اقتصادی و "گزینههای روی میز" مقامات آمریکایی، در مقایسه با روش رهبران چین، جایی برای یکسان سازی میان آمریکا و چین باقی نمی گذارد. به همین دلیلاندیشکدههای محافظه کار نظریه جدیدی اختراع کردهاند که براساس آن آمریکا امپریالیسم نظامی و چین امپریالیسم اقتصادی است! بدینسان کوشش چین برای گسترش روابط اقتصادی و تجاری با همه کشورهای جهان (از جمله آمریکا و اروپا) بعنوان تضمین صلح و گذاری صلح آمیز؛ همان چیزی که قدرت های غربی تا دیروز از فضیلتهای نولیبرالیسم و آزادی تجارت معرفی می کردند، اکنون به نشان "امپریالیسم چین" تبدیل شده است. ورود این بحثها به ایران نسبتا تازه است و به دوران پس از اعلام قرارداد 25 ساله ایران و چین باز می گردد. در اروپا این تبلیغات سابقهاندکی طولانی تری دارد و مقابله با آنها نیز قدمتی بیشتر. در این زمینه از جمله می توان به دو اثر "وقایع نگاری امپریالیسم" (2017) و "افسانه لیبرالیسمی که جهان را نجات می دهد" (2019) نوشته "برونو گیگ" کارمند عالیرتبه سابق دولت فرانسه اشاره کرد. "گیگ" بدلیل اعتراض به قتل عام فلسطینیها توسط دولت اسرائیل، از کار برکنار گردید و همین موجب شهرت او بویژه در محافل مترقی کشورهای عرب گردید. در زیر خلاصهای از نظرات و سخنان برونو گیگ را تا آنجا که به مسئله امپریالیسم و چین مربوط می شود ذکر می کنیم. ماهیت امپریالیسم ما امروز زیر سلطه امپراتوری آمریکا زندگی می کنیم که آغاز آن به 1945 بر می گردد. در این دوران البته اتحاد شوروی بعنوان یک قدرت شکل گرفت که سلطه آمریکا را تهدید می کرد. در حالیکه شوروی در دوران جنگ ویران شد، آمریکا از آن بهره گرفت و طلبکار همه کشورهای پس از جنگ شد. در آغاز سده بیست و یکم شماری از گروههای محافظه کار آمریکایی این قرن را سده نوین آمریکایی نام دادند و این پروژه آمریکا بود. مسئله آمریکا تنها این نبود و این نیست که می خواهد قدرت خود را بصورت هژمونیک بر جهان برقرار کند بلکه معتقد است که امکان آن را نیز دارد. حملات آمریکا به چین را باید در این چارچوب دید. البته مدعی است که می خواهد جلوی چین را بگیرد اما در واقع هدفش حفظ موقعیت آمریکا بعنوان امپراتوری جهانی است. همانطور که در گذشته هم مدعی بودند می خواهند جلوی "گسترش طلبی" شوروی را بگیرند اما پس از فروپاشی شوروی وانحلال پیمان ورشو نه تنها ناتو را منحل نکردند بلکه روزبروز به مرزهای شوروی گسترش دادند. امروز هم هدف آنها آن است که چین را خفه کنند تا همه جهان را به زیر سلطه کشند. این امپریالیسم دو ویژگی عمده دارد : 1- نتیجه تشکیل و میل به گسترش بنگاههای چند ملیتی و یا فراملی است که می توانند این یا آن بخش بازار جهانی را بدست آورند. چنانکه مثلا همین امروز بازار شکلات جهان در دست سه بنگاه چند ملیتی است. بنابراین امپریالیسم در درجه اول یک سیاست دولتی نیست، بلکه سیاست بنگاههای سرمایه داری چند ملیتی است برای تسلط بر بازار. 2- این امپریالیسم در درجه اول متکی نه به سرمایههای صنعتی بلکه سرمایه مالی است که بر روی آن یک الیگارشی مالی شکل گرفته که می خواهد بر جهان تسلط پیدا کند. همانطور که لنین هم در آغاز قرن تحلیل و پیش بینی کرد امپریالیسم امروز حاصل تسلط کسانی است که سرمایه را در اختیار دارند یعنی حاصل تسلط سرمایه مالی بر سرمایه صنعتی است. از زمانی که تمام قدرت مالی در دست یک الیگارشی کوچک، کوچک از نظر شمار و عظیم از نظر ثروت، جمع می شود آنها امکان تسلط بر جهان را پیدا می کنند. امروز و فعلا مرکز مالی جهان در وال استریت است که مبتنی بر قدرت دلار بعنوان پول جهانی است. از این جهت وقتی آمریکا مثلا ایران را تحریم می کند خوب می داند که توتال دیگر نمی تواند با ایران کار کند زیرا رابطه توتال با ایران بر مبنای دلار است و از سوی دیگر یک سوم سرمایه توتال متعلق به آمریکاییهاست. اگر این دو مهمترین ویژگی امپریالیسم را در نظر نگیریم بر روی مفهوم امپریالیسم دچار مشکل خواهیم شد. چنانکه برخی محافل فوق ارتجاعی در ایالات متحده در کنار برخی محافل چپ یا چپ افراطی مدعی امپریالیسم روسیه یا امپریالیسم چینی هستند. ولی در دهههای گذشته چه روی داده؟ این امریکاست که کوشیده موقعیت انحصاری خود را بعنوان تنها قدرت مالی جهانی حفظ کند از جمله از طریق ایجاد فشارهای سیاسی و نظامی در مناطق مختلف جهان مانند آمریکای لاتین یا خاور میانه. از سال 1945 که آمریکا با رهبران عربستان سعودی پیمانی امضا کرد بر مبنای تامین نفت از عربستان و تامین امنیت از سوی آمریکا؛ تا جنگ اول و دوم خلیج فارس؛ یا به اصطلاح مبارزه علیه تروریسم که در واقع مبارزه برعلیه دولتهای مستقلی بود که نمی خواستند زیر بار سلطه کامل ایالات متحده بروند. مانند عراق، سوریه، لیبی یا امروز علیه ایران؛ همه اینها بخشی از تلاش امپریالیسم برای حفظ سلطه آن بر جهان است. فراموش نکنیم که وقتی یک دولت امپریالیستی خواهان حفظ منابع انرژی یا مواد خام می شود فقط از این جهت نیست که خود بدان نیاز دارد، بلکه از این جهت است که مخالفانش بدان دست پیدا نکنند. سیاست آمریکا علیه ایران را باید در این چارچوب ارزیابی کرد. آمریکا می خواهد هدایت سیاست ایران را بدست بگیرد نه بدین خاطر که به منابع مواد خام ایران چندان نیاز دارد، بلکه بخاطر آنکه ایران برای بهره برداری از این منابع با روسیه و چین به تفاهم دست پیدا نکند. اگر امپریالیسم را از این زاویه نگاه کنیم هیچ شباهت و هیچ ربطی با سیاست روسیه و چین که دستگاههای تبلیغاتی آمریکایی مدعی مشابهت آنها هستند وجود ندارد. روسیه پس از فروپاشی شوروی در دهه 90 دچار یک فاجعه شد. در یک قلم ده سال امید به زندگی در آن کاهش یافت. البته پوتین وضع را در عرصه داخلی و خارجی بهتر و تثبیت کرد. رسانههای امریکایی که مدعی هستند سیاست روسیه در گرجستان یا چچنی یا سوریه امپریالیستی است، نمی گویند که اولا گرجستان و چچنی در حوزه منطقهای روسیه هستند و مسائل روسیه با آنها یا داخلی است یا در مرزهای خودش است. دهها کشور دیگر در دنیا هستند که در مرزهای خود دچار مشکل هستند. ثانیا این آمریکا و ناتو هستند که می خواستند و می خواهند این مناطق را به پایگاه ضد روسیه تبدیل کنند. در مورد سوریه هم تا سال 2011 روسها کوشیدند جلوی سیاستهای غرب را با دیپلماسی سد کنند ولی بعد از حوادث لیبی معلوم شد که چنین چیزی ممکن نیست. در واقع سیاست روسیه در سوریه دارای محتوای ضد امپریالیستی است و نه امپریالیستی. بفرض که این سیاستها ضدامپریالیستی هم نباشد هیچ ربط و شباهتی به سیاستهای آمریکا در این منطقه و در جهان ندارد و اصلا قابل مقایسه هم نیست. در مورد چین هم وضع به همین شکل است. مداخله سیاسی و نظامی امپریالیستی آمریکا در سراسر جهان کجا و سیاست چین برای گسترش روابط اقتصادی درچارچوب استراتژی چین برای حفظ صلح کجا؟ آمریکا 735 پایگاه نظامی در جهان دارد و به گفته رهبران خود در دویست سال گذشته حتی یک روز را هم بدون جنگ سپری نکرده، در حالیکه چین 35 سال است که در هیچ جنگی شرکت نکرده و تنها یک پایگاه نظامی در خارج از کشور در خاک جیبوتی در برابر تنگه باب المندب دارد آن هم در چند کیلومتری پایگاههای آمریکا و آلمان و فرانسه در همانجا. آنها که می گویند چین امپریالیسم اقتصادی است، باید تعریف تازهای از امپریالیسم بدست بدهند. اگر گسترش مناسبات اقتصادی با دیگر کشورها به معنای امپریالیسم است، همه کشورهای جهان اکنون امپریالیستی هستند. یکی از ویژگیهای امپریالیسم، مبادلهی نابرابر است. آیا کشورهایی که با چین رابطه دارند، مناسبات نابرابر با آن دارند؟ بیش از 120 کشور جهان که اکنون با چین در چارچوب پروژه "راه نوین ابریشم" همکاری می کنند، همه اینها رابطه نابرابر است؟ در مورد صدور سرمایه، این بشرطی امپریالیستی است که دیگر عناصر امپریالیستی نیز جمع باشد، واگرنه امروز بسیاری از کشورهای جهان به دیگر کشورها صدور سرمایه می کنند. صدور سرمایه در صورتی امپریالیستی است که همراه با حاکمیت سرمایه مالی باشد. بنحوی که این سرمایه مالی برای حفظ منافع خود تا پای لشکرکشی و جنگ هم پیش برود یعنی دقیقا سیاست امروز امریکا. در حالیکه در چین اساسا چنین چیزی وجود ندارد. اگر روزی رهبران چین به این نتیجه برسند که مثلا دیگر کشورها مایل به همکاری در پروژه راه نوین ابریشم نیستند به راحتی و به سادگی آن را کنار می گذارند. چنین نیست که کشورها را محاصره نظامی یا تحریم اقتصادی کنند یا به آنها حمله کنند تا راه صدور سرمایه را باز کنند. بنابراین استدلالهایی که رسانهها واندیشکدهها یا بقول معروف "تینک تانک"های کشورهای غربی می کنند تا چین را امپریالیستی معرفی کنند که هدف آن البته حفظ منابع و مواد خام و بازار کشورهای افریقا و آسیا و آمریکای مرکزی و جنوبی برای خود و محروم کردن چین از آن است هیچ پایهای ندارد. البته یک واقعیت وجود دارد که بخش مهمی از بنگاههای چینی متعلق به بخش خصوصی هستند که فی نفسه گرایش به توسعه دارند. با اینحال در چین چیزی بنام الیگارشی مالی براساس سرمایه مالی شکل نگرفته. پایه اقتصاد چین بر خلاف آمریکا و اروپا بر روی صنعت و تولید است. و این شاید مهمترین تمایز اقتصاد بازار سوسیالیستی در چین با بازار سرمایه داری در غرب است. ضمن اینکه این سرمایه داران کاملا تحت کنترل دولت هستند. کشورهای جهان در رابطه با چین بهتر است با بخش عمومی و دولتی آن بیشتر کار کنند تا بخش خصوصی چین که به هر حال دنبال سود خود است. ولی این بخش خصوصی در چین، اولا بخش مالی نیست و قدرت عمده مالی در چین در دست دولت است، ثانیا این بخش خصوصی دارای قدرت سیاسی نیست. قدرت سیاسی در چین در دست حزب کمونیست و 90 میلیون عضو آن است که نه خودشان سرمایه دار هستند و نه نماینده سرمایه داران مالی. به همین شکل استراتژی آمریکا با چین هیچ شباهتی ندارد. یکی از پایه های سیاست امپریالیستی آمریکا "تغییر رژیم" است. امپریالیسم بدون مداخله در امور داخلی دیگر کشورها و سیاست تغییر رژیم وجود ندارد. برای نمونه آمریکاییها می روند عراق، همه چیز را نابود می کنند، کشور را چند تکه می کنند، به جنگ داخلی می کشانند بعد پی کار خود می روند. چین در کجای جهان چنین کرده است؟ چین به دنبال تغییر رژیم نیست. چین به سازمانهای تروریستی و حتی مخالف دولتها کمک نمی کند. چین بشدت بر روی حقوق بین المللی تاکید می کند. برای نمونه به چین انتقاد می شود که چرا در مورد یمن بسود قطعنامهای که اجازه می داد عربستان در یمن مداخله کند رای داده است. در حالیکه چین از این موضع حرکت می کند که دولت قانونی یعنی دولتی را که سازمان ملل به رسمیت شناخته در هر کجای جهان که باشد تایید می کند. اینکه این دولت چه موضعی دارد و با چه کسانی می جنگد یا نمی جنگد یا در نزد مردم خود مشروعیت دارد یا ندارد، جزو امور داخلی آن کشور است و چین حق دخالت در این زمینه برای خود قائل نیست. (نتیجه این شد که روسیه چون نمی خواست دربرابر چین قرار گیرد، به این قطعنامه رای ممتنع داد که بحثی دیگر است.) در مقابل براساس همین موضع اصولی حقوق بین المللی چین علیه مداخله غرب در سوریه علیه دولت قانونی بشار اسد موضع گرفت. نتیجه اینکه چین با موضعی که درباره مشروعیت دولتها براساس حقوق بین المللی اتخاذ کرده هرگونه امکان دخالت در امور دیگر کشورها یا "تغییر رژیم" براساس منافع خود را از خود سلب کرده است. آیا این موضعگیری با سیاست متناقض و ریاکارانه آمریکا برای تعیین تکلیف برای همه کشورها و دخالت در امور داخلی آنها کمترین شباهتی دارد؟ در مورد روابط افریقا با چین کافیست در نظر بگیریم که این کشورها بیش از یک سده است که یا تحت استعمار غرب هستند یا زیر سلطه اقتصادی و مالی و نواستعماری آن. همه آنها تا قبل از آنکه پای چین به افریقا باز شود در زمره فقیرترین و بدهکارترین کشورهای جهان بودند. اکنون وضع در افریقا در حال تغییر است و امید در آنجا رشد یافته است. اگر سرمایه مالی غرب باعث فقر و بدهکاری افریقا شده، تولیدات صنعتی ارزان چین حامل بخشی از رفاه و توسعه است. عمده زیرساختهای واقعی در این کشورها، از جادهها، فرودگاهها، بنادر، بیمارستانها، راههای آهن و غیره توسط چین ساخته شده است. امپریالیست یعنی کشوری که زیر نفوذ یک گروه کوچک سرمایه داران بزرگ مالی، می کوشد کشورهای دیگر را زیر سلطه خود بگیرد و در این مسیر از هر وسیله و بویژه ابزارهای قهر و فشار نظامی یا تهدید به آن یا دخالت بسود گروههای مخالف و غیره بهره می گیرد تا سلطه خود را تثبیت کند و گسترش دهد. هیچکدام از آنها در دولت چین یا روسیه وجود ندارد، بلکه سیاست آمریکا و تا حدودی سیاستهای فرانسه و انگلستان است. برونو گیگ تاکید می کند که "فرانسه هم نوعی میکرو امپریالیسم است. فرانسه چرخ پنجم و سمج ماجراجوییهای آمریکا در افریقاست و خودش هم در افریقا حضور نظامی دارد. من شرم دارم به کشوری تعلق دارم که در یازده کشور افریقایی حضور نظامی دارد. آیا یک کشور افریقایی را می شناسید که در یازده کشور اروپایی حضور نظامی داشته باشد؟ امروز این سیل فراریان از افریقا که در آبهای مدیترانه غرق می شوند نتیجه مداخله ناتو و آمریکا و فرانسه در لیبی و مالی و دیگر کشورهای افریقاست و رهبران غرب مسئول این کشتار هستند."
مقابله با امپریالیسم
نتیجه اینکه امپریالیسم امروز در درجه اول آمریکاست. در کنار آن کشورهایی مانند فرانسه و انگلیس هستند که میکرو امپریالیست هستند. 95 درصد امپریالیسم جهانی امروز امپریالیسم آمریکایی است. همه ویژگیهای امپریالیسم در آمریکا جمع است. دربرابر این امپریالیسم نیروهایی وجود دارند که دربرابر آن مقاومت می کنند که فقط دولتها نیستند. آمریکا قدرت نظامی دارد، یک امپراتوری است که می خواهد امپراتوری خود را حفظ کند و به مقابله با آنهایی برود که می خواهند دربرابر این امپریالیسم مقاومت کنند و چه کسانی بیش از همه امروز در برابر این امپریالیسم مقاومت می کنند: روسیه و چین. ما با این امپریالیسم آمریکایی در بیست یا سی سال آینده باید چه کنیم؟ امپریالیسمی که در 90 کشور جهان 725 پایگاه نظامی دارد، که 12 ناو هواپیمابر آن در جهان گشت می زنند، که بودجه نظامی آن 13 برابر روسیه ایست که ادعا می شود جهان از آن وحشت دارد؟ حداقل کاری که دربرابر این امپریالیسم می توان انجام داد مهار کردن آن است. این کاریست که روسیه، چین و متحدان و دوستان آنها برعهده گرفتهاند که این امپریالیسم آمریکایی را مهار کنند، امریکایی که هر چند رو به زوال است ولی همچنان بسیار پرقدرت است و درست بدلیل آنکه رو به زوال است از همیشه خطرناک تر است. ما این را در سیاستهای ترامپ می بینیم که می خواهد به هر قمیتی رهبری و سلطه این آمریکا را که از هرسو ترک برداشته حفظ کند. بزرگترین امتیاز آمریکا در جهان امروز انحصار آن بر دلار است. در مقابل و برای پایان دادن به این سلطه می دانیم که چین تصمیم گرفته مبادلات خود با نفت و دیگر مواد خام را به یوان (واحد پول چین) بپردازد. راهی که روسیه نیز در پیش گرفته و این یعنی پایان امپراتوری آمریکا. امروز می دانیم که تولید ناخالص ملی چین براساس معیار واقعی و دقیق "برابری قدرت خرید" که سازمان ملل برقرار کرده از آمریکا جلوتر است یعنی چین قدرت اول اقتصادی جهان است نه آمریکا. البته آمریکا همچنان در یک سلسله عرصهها پیشتاز است مانند بخش هوا- فضا یا گوگل، فیس بوک، آمازون، میکروسافت و غیره. ولی اینکه بتوان در بیست یا سی سال آینده خوراک 350 میلیون آمریکایی را با گوگل و فیس بوک تامین کرد جای پرسش دارد. امروز موتور رشد جهانی چین است و نه آمریکا. اقتصاد آمریکا اکنون متکی به اعتبار است بدلیل جایگاه دلار به زیان بقیه کشورهای جهان، ولی تا کی؟ مسئله اینکه آمریکاییها از چین عقب خواهند افتاد از هم اکنون اشکار است. اینکه از نظر اقتصادی نخستین قدرت جهانی نیز دیگر نیستند هم حل شده. مسئلهای که اکنون آمریکا با آن مواجه است آن است که چگونه این گذار را مدیریت کند یعنی چگونه جلوی این گذار را سد کنند. امروز تلاش آمریکا بر این است که از طریق به اصطلاح "قدرت نرم" و رسانهای خود کارزار جهانی علیه روسیه و چین به راه بیاندازد و بخشی از افکار عمومی و اگر شد "چپ"ها را به سمت خود جلب کند. نمونه این تبلیغات رسانه ای را در جریان پرواز مالزی بر فراز اوکراین دیدیم که روزنامه لوموند تیتر زده بود: "ارتش روسیه یک هواپیمایی مسافربری را سرنگون کرد." نه همچون یک فرضیه یا یک پرسش بلکه همچون یک حقیقت مسلم! بعد مقاله را می خوانیم معلوم می شود که یک بازرس هلندی – یعنی کشوری که خود عضو ناتو است- چنین ادعایی را کرده که دولت مالزی هم آن را تکذیب کرد. یا ماجرای حمله شیمیایی بشار اسد که آنقدر مضحک بود که هیچ شخصیت اندکی جدی در غرب هم حاضر به تکرار آن نبود. این واقعا نمونه وار وضع کنونی رسانههای غرب است. یک ادعای دروغ را که هیچ پایهای ندارد همچون یک واقعیت مسلم به مردم معرفی می کنند با این هدف که روسیه یا چین و بقیه را شیطانی وانمود کنند. این نیاز امپریالیسم است: دروغ گویی مداوم برای آنکه بنیان واقعی سلطه آن پنهان شود تا بتواند این سلطه را حفظ کند یا آن را باز گرداند. و این مشروعیت کوشش همه کسانی را نشان می دهد که زیر بار این دروغگوییهای سیستماتیک نمی روند و با آن مقابله می کنند!
برای مطالعه بیشتر نگاه کنید به :
Bruno Guigue : Chroniques de l’impérialisme, Edition delga, 2017, paris, 281 P La fable du libéralisme qui sauve le monde, Edition delga, 2019, paris, 140 P
برونو گیگ : وقایع نگاری امپریالیسم، ادیسیون دلگا، 2017، پاریس، 281 صفحه افسانه ی لیبرالیسمی که جهان را نجات می دهد، (با مقدمه سمیر امین)، ادیسیون دلگا، 2019، پاریس 140 صفحه
تلگرام راه توده:
|
راه توده شماره 748 - 9 مرداد ماه 1399