بیگانه ای در امواج- 5 کودتا در کشتی حامل سلاح و مهمات برای کمونیست های ایران!
پس از کودتا در کشتی حامل سلاح برای کمونیست های ایران، فرماندهان کودتا سلاح ها و مهمات این کشتی را برای کوچک خان تخلیه کردند. "کسما" مقر کوچک خان بود. در آنجا مدرسه افسری قرار داشت. تمرین های نظامی آنها روسی بود ولی مقررات بسیار آزادی داشتند. کاملا می شد احساس کرد که افراد داوطلب هستند. در خانه های کوچکی پراکنده در اطراف کوچک خان و معاونش گائوگ، کاراگارتلی، دیگر افسران و خان هایی که کارهای دفتری کوچک خان را به عهده داشتند زندگی می کردند. افراد بریگاد همراه ما در کنار سربازان کوچک خان و مجاهدین اسکان داده شدند. |
روز سیزدهم ژوئن سال 1921 پیش از طلوع خورشید مخفیانه بندر نظامی را ترک کردیم و وارد دریای آزاد شدیم. مرحله خروج از باکو را خوابیدم، زمانی بیدار شدم که خورشید در آسمان بالای سرمان بود. روز آفتابی و گرمی بود و دریایی به رنگ سبز تیره آرام ما را بر امواج خود تاب می داد. دریای خزر که اغلب طوفانی و خطرناک است، این بار ساکت بود و گرچاکف، کشتی بخاری تجاری با کف پهن و قسمت شناور کوتاه، از سویی به سویی تلو می خورد. برای صبحانه در غذاخوری کوچک کشتی جمع شدیم. در باره آشنایان، مسافرت ها و این که چگونه موفق به لنگر انداختن خواهیم شد صحبت می کردیم. هیئت اجرائی مسکو دستور داده بود در پایین ترین قسمت انزلی لنگر بیاندازیم، مردان را پیاده کنیم، سپس با حزب کمونیست ایران تماس بگیریم و در پایان بارها را تخلیه کنیم. مستقیم به طرف انزلی نرفتیم، بلکه با مانوری در منطقه جنوبی تر و قسمت باز دریا لنگر انداختیم تا در تاریکی شب بدون جلب توجه به بندر نزدیک شویم. بر عرشه گرچاکف در روزی زیبا، نسیم فرح انگیز دریایی واقعا لذت بخش بود، چیزی کاملا متفاوت با گرمای غیر قابل تحمل باکو و هوای پر از گرد و غبارش. افسران پیر تزاری هم صحبت های خوبی بودند و بر روی عرشه خانم هایی هم حضور داشتند، از جمله همسر و دو دختر ژنرال کاراگارتلی. زمان به تفریح های جالب سریع می گذشت. هیچ دلیلی برای تشویش و نگرانی وجود نداشت و همه از این که از آن فضای خفه و تنگ دور هستیم خوشحال بودیم. اوضاع و احوال مان حاکی از آن بود که گویا برای گردش آمده ایم، شوخی می کردیم و یاد گذشته ها را زنده می کردیم. اگر کسی مشکل پیاده شدن را یادآوری می کرد دیگران بر سرش فریاد می زدند: «این مشکل ناخدا است.» وجود استربریگادا (گارد ویژه سرخ) در کشتی نیشخندی بود بر سرنوشت آنهایی که افکار ضد بلشویکی در سر داشتند. شب قبل از روز چهاردهم در کشتی انقلاب کوچکی رخ داد. آخرهای شب به کابین ژنرال کاراگارتلی فراخوانده شدم، چندین درجه دار نیز در آنجا بودند. پس از یک گفتگوی کوتاه ژنرال اعلام کرد که با حزب کمونیست ایران همکاری نخواهیم داشت، بلکه از بندر انزلی مستقیم به مرداب انزلی خواهیم رفت و به کوچک خان می پیوندیم. از من به عنوان خارجی سئوال کرد: «آیا می خواهید به طور داوطلب با ما باشید یا می خواهید به باکو باز گردید؟» از دولت بلشویک ها دل پری داشتم و با کمال میل موافقت کردم که با آنها بروم، هر چند در باره کوچک خان چیزی نمی دانستم جز این که رهبر نهضت مقاومت در گیلان و ضد دولت تهران است. مردان با فریاد شادی از تصمیم افسران استقبال کردند. فومف و حیدرخان در کمال شگفتی از جریانات داخل کشتی، در کابین شان طناب پیچ شده بودند. همچنین حدود چهل مخالف در زیر عرشه زندانی شده بودند و یک نفر هم که مقاومت مسلحانه کرده بود خفه شده بود[به طریق اسپانیایی] یعنی از عرشه به دریا انداخته بودندش. صبح زود ناخدا مستقیم رو به انزلی جهت گرفت و با سرعت تمام از بین بندر و جاده عبور کردیم. زمانی بود که نگهبانان ایرانی حواس شان نبود. بدون کشتی راهنما وارد مرداب انزلی شدیم. مردابی که از طریق یک دماغه از دریا جدا می شود. از انزلی خارج شده بودیم که تازه یک کشتی نگهبانی کهنه را به دنبال ما فرستادند تا از ورود قاچاقی ما جلوگیری کند. از یک توپ بسیار قدیمی چند شلیک به طرف ما شد که در مقابل آن هیچ گونه واکنشی نشان ندادیم. به طرف دهانه رودخانه ای که از شهر نرگستان سرچشمه می گرفت و آن را به همین نام می خواندند رفتیم و در آنجا لنگر انداختیم. احساس کردم که کاراگارتلی با کوچک خان از قبل قراری گذاشته بوده. این سرهنگ تزاری، گرجی شجاعی بود با تفکراتی دموکرات ماب که با رژیم گذشته تزاری موافق نبود. با چنین شخصیتی کمتر می توانست از دولت جدید بلشویک ها نیز خرسند باشد. وی که به اجبار به ارتش سرخ پیوسته بود، هم چون یک قفقازی دموکرات نه تنها به مسائل جمهوری قفقاز آگاهی کامل داشت، بلکه در جریانات ایران نیز وارد بود. آذربایجان با ایران روابط دیرینه داشت. بیشتر خانواده ها در دو طرف مرزها خویشاوند دارند. رابطه پستی تقریبا غیر ممکن بود، اما خبرها از راه های صعب العبور کوهستانی با اطمینان هر چه تمام تر فرستاده می شد. آیا کاراگارتلی برنامه دقیقی برای آینده داشت یا این که متحد شدنش با کوچک خان نتیجه عمل ماجراجویانه فردی با انرژی بود که از شرایط سیاسی ناراضی بود؟ نمی دانم. حدس می زنم که حالت دوم به واقعیت نزدیک تر باشد. جریانات طوفانی آن زمان منطقه یک چنین ماجرایی را به وجود می آورد که شرق برای آن آمادگی ویژه ای داشت. پس از مدت کوتاهی گرجی ها که قایق هایی با کف پهن و برای کشتی رانی در رودخانه مناسب هستند از نرگستان وارد شدند. اسلحه ها و مهمات از کشتی ما بار کرجی ها شدند و چند نفر از محلی ها با چوب های بلند که به قسمت کم عمق رودخانه فرو می کردند آنها را به حرکت درآوردند. افرادی در ساحل رودخانه نیز آنها را با طناب می کشیدند. به این ترتیب بارها به نرگستان حمل شد. از اطراف و اکناف کنجکاوها سرازیر شدند (ایرانی ها بسیار کنجکاوند) و با اشتیاق از سربازان استقبال کردند. همگی از طرفداران کوچک خان بودند و برای خوشامدگوئی به ما برایمان برنج، گوشت، تنباکو و چای آوردند. نزدیکی های شب خبر رسید که میرزا کوچک خان به همراه فرماندهان خود می آید. شیپورها نواخته و معرفی و خوشامدگویی شروع شد. بنا شد روز بعد مراسم بازدید رسمی به عمل آید. صبح زود دانشجویان مدرسه نظام کوچک خان برای خوشامد گویی آمدند. جوانهای بین هیجده تا بیست و دو سال بودند. پسرهای خان ها و تجار رشت انزلی و دیگر شهرها بودند. ساعت نه صبح بازدید رسمی و رژه ما در برابر مقر فرماندهی (کوچک خان) شروع شد که بر ایرانی ها تاثیر فراوانی گذارد. نیروی کمکی ما با نهصد تا هزار سرباز واقعی چند توپ کوهستانی، مسلسل و مقداری زیادی فشنگ، آشپزخانه صحرائی و غیره، برای انقلابیون جنگل ارزش بسیاری داشت. چندی بعد که وسایل آنها را دیدم متوجه شدم که چقدر برایشان گرانبها هستیم. پس از مراسم سان و رژه مهمانی کوچکی برپا شد و در پایان به گوراب زرمیخ، محلی که سربازان می بایستی در آن اسکان داده می شدند رفتیم. نزدیکی های شب به هر ترتیبی که بود به شهرک صومعه سرا رسیدیم که از نرگستان دو فرسخ (6 تا 7 کیلومتر) فاصله داشت. راه حدود پنج ساعت طول کشید. در نرگستان کوچک خان به رسم هدیه به غیر از چیزهای دیگر اسب زیبایی به من داد. از این بابت خوشحال بودم که نمی باید در گرمای شدید راه را پیاده بروم. جاده ای وجود نداشت، فقط راه باریک سنگلاخی بود که در بعضی قسمت های آن پای انسان تا زانو در خاک که با کوچکترین حرکت به هوا بر می خواست فرو می رفت. قادر نبودم سی متر جلوی خود را ببینم. بخشی از افراد در نرگستان ماندند. چون هنوز همه بارها تخلیه نشده بود. تیپ بریگاد تحت فرماندهی افسر روسی به حرکت درآمد و رسته کوچک خان نیز به آن پیوست. در صومعه سرا بهانه تازه ای برای مهمانی دادن خان های آن منطقه شدیم. با میرزا احمد خان صومعه سرایی آشنا شدم. او بود که بعدها که به گروگان گرفته شدم کمک کرد تا آزاد شوم. بسیار خوب روسی صحبت می کرد. در صومعه سرا در اولین مهمانی ایرانی شرکت کردم. روی فرش نشستم، گوشت و برنج را با دست خوردم و روی حصیر خوابیدم. دنیایی تازه، شکل ویژه ای از اجتماع، سبک زندگی جدید! چاره ای نبود باید عادت می کردم، عادتی که خیلی آسان انجام گرفت. سال آخر در آذربایجان چندان دلخواه نبود، و حالا هر گونه تغییری برایم خوش آیند بود. در صومعه سرا پس از مشورت کوتاهی در مورد سرنوشت زندانیان کشتی گرچاکف تصمیم گرفته شد. همه آزاد شدند. حیدرخان به رشت رفت، که در آن زمان کمونیستی بود و فومف در جنگل باقی ماند تا راه های نزدیکی کوچک خان را با حزب کمونیست ایران هموار کند. زندانیان زیر عرشه کشتی تقریبا همگی از راه انزلی به باکو باز گشتند. روز بعد به گوراب زرمیخ که در دو و نیم فرسخی بود رفتیم. شهر کوچکی بود با سربازخانه ای نیمه خرابه برای هنگ توپخانه که تشکیل شده بود. از قرارگاه سربازان، اقامتگاه سوار نظام و توپخانه ای که چهار توپ داشت. به همین خاطر از توپ های جدید آن قدر استقبال شد. در اطراف پیاده نظام مستقر شده بود و کمی دورتر از آن جا نزدیک کسما مقر کوچک خان بود. در آنجا مدرسه افسری قرار داشت که فرمانده آن رضا سلطان ایرانی بود. تمرین ها روسی بود ولی مقررات بسیار آزادی داشتند. کاملا می شد احساس کرد که افراد داوطلب هستند. در خانه های کوچکی پراکنده در اطراف کوچک خان و معاونش گائوگ، کاراگارتلی، دیگر افسران و خان هایی که کارهای دفتری کوچک خان را به عهده داشتند زندگی می کردند. افراد بریگاد همراه ما در کنار سربازان کوچک خان و مجاهدین اسکان داده شدند. لینک های شماره های گذشته: 1 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2020/may/737/tarikh.html 2 - https://www.rahetudeh.com/rahetude/2020/may/738/bigane.html 3 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2020/may/739/biganeh.html 4 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2020/may/740/biganeh.html
تلگرام راه توده:
|
راه توده شماره 741 - 22 خرداد 1399