امریکا به ضعیف ترین حلقه سرمایه داری جهان تبدیل می شود؟ |
تظاهرات و بحران در آمریکا همچنان ادامه دارد، بحرانی که باید آن را نمادی از مرحله نزولی تمدن سرمایه داری، به انتها رسیدن ظرفیتهای این سیستم در تامین رشد نیروهای مولده و پیشرفت اجتماعی دانست. برخی با این دیدگاه موافق نیستند. آنها نظامهای حاکم بر هند، چین، کره، ویتنام، سنگاپور و غیره را، بدون تمایز، نظامهای سرمایه داری می دانند و می پرسند چگونه می شود از بحران سرمایه داری سخن گفت در حالیکه سرمایه داری در آسیا در حال شکوفایی است. بنظر اینان بحرانهای موقت یا پایدار سرمایه داری در این یا آن کشور با بحران سرمایه داری همچون یک سیستم و یک تمدن تفاوت دارد. سیستم سرمایه داری نه تنها در حال افول و انحطاط نیست، بلکه همچنان در حال گسترش به سراسر جهان و جهانی شدن بیش از پیش است. البته ظواهر امور این ادعا را تایید می کند. همانطور که زمانی ظواهر امور ادعای "پایان تاریخ" را تایید می کرد. گفته می شد تاریخ به پایان رسید و آمریکا به قدرت همیشگی تبدیل و سرمایه داری جاودانه شد! "شکوفایی سرمایه داری" در آسیا از نوع همان تضادها، همان پدیدههایی است که ماهیت را پنهان می کند، یعنی واقعیت ورود تمدن سرمایه داری به مرحله سقوط و فروپاشی آن را. اقتصاد بازار در آسیا آنچه در آسیا در حال شکوفایی است اقتصاد بازار است و نه سرمایه داری. کشورهایی نظیر چین و ویتنام نظام خود را همچون اقتصاد بازار "سوسیالیستی" تعریف می کنند که یک ادعای صرفا پوچ و توخالی نیست. کافیست به تفاوت میان هند با چین توجه کنیم تا تمایز عمیق میان این دو سیستم آشکار شود. در حالی که چین و هند در سال 1949 در یک سطح از رشد قرار داشتند و هند حتی از چین نیز پیشرفته تر بود، اکنون همچنان صدها میلیون تن در هند در فقر و فلاکت دست و پا می زنند در حالیکه در چین شاهد چنین صحنههایی نیستیم. رهبران چین اقتصاد بازار را یک وسیله برای جبران عقب ماندگیها و ایجاد برابری در صحنه جهانی می دانند و نه یک هدف. نه تنها اقتصاد بازار برای چین یک هدف نیست، بلکه برنامه ریزی برای پشت سر گذاشتن آن و تعدیل مداوم پیامدهای مخرب اقتصاد بازار یکی از جنبههای مهم فعالیت دستگاهها و برنامه ریزان دولتی در چین است. درست به همین دلیل است که پیامدهای اقتصاد بازار در چین مثلا با اقتصاد بازار در هند تا ایناندازه متفاوت است. بنابراین، این ادعا را که سرمایه داری در آسیا در حال شکوفایی است باید تعدیل و دقیق کرد. چین همچون بزرگترین اقتصاد آسیا - و بزودی بزرگترین اقتصاد جهان- رسما و عملا هدف خود را برقراری یک نظم سوسیالیستی قرار داده است. در دیگر کشورهای آسیایی اقتصاد بازار سرمایه داری با فراز و نشیبها و تضادهای خود در حال پیشروی است که اعتصاب سال 2019 دویست میلیون کارگر در هند نمادی از این تضادها و آینده سرمایه داری در این کشورهاست. ولی تضاد توسعه بازار سرمایه داری در هند فقط در تضادهای داخلی آن نیست، بلکه در تضادهای جهانی، یعنی نقش آن در تعادل در جهان است. کشورهایی نظیر هند، کره جنوبی یا سنگاپور و غیره ولو در چارچوب توسعه اقتصاد بازار سرمایه داری، در حال مشارکت در ایجاد آنچنان تعادل جهانی هستند که بطور متضاد به زیان تمدنهای قدیمی سرمایه داری در اروپا و آمریکا و در نهایت به زیان آینده نظام سرمایه داری عمل می کند. بنابراین، رشد اقتصاد بازار در آسیا نه تنها نماد پیشرفت و جاودانگی نظام سرمایه داری همچون یک تمدن و سیستم جهانی نیست، بلکه مرحلهای در فروپاشی آن است: مرحله ایجاد تعادل. هیچ نظام اقتصادی و اجتماعی تاریخی فرو نمی پاشد تا زمانی که قدرت های نماینده این نظام ها که در ارتباط با یکدیگر قرار دارند به مرحله تعادل برسند. برده داری رم زمانی فرو پاشید که قدرت رُم با قدرت های "بربر" به تعادل رسید. فروپاشی نظام زمینداری و فئودالی نیز حاصل روندی بود که قدرت های اروپایی با آسیایی به تعادل دست یافتند و سپس آن را پشت سر گذاشتند. بحران سرمایه داری سده بیستم نیز ناشی از تلاش اتحاد شوروی برای دست یافتن به چنین تعادلی بود که ناکام ماند. آنچه امروز نظام سرمایه داری را به سمت مرحله سقوط و فروپاشی آن می کشاند حاد شدن تضادهای داخلی تمدنهای قدیمی سرمایه داری در اروپا و آمریکا تحت تاثیر تعادل و محیط بین المللی است که بتدریج برای این کشورها بصورتی خفقان آور در می آید. آسیا اعم از بازار سوسیالیستی در چین و ویتنام یا بازار سرمایه داری در هند و کره نقش مهمی در ایجاد خفگی تمدنهای سرمایه داری در اروپا و آمریکا بازی می کند. به همه اینها باید نقش مهم روسیه را نیز افزود. روسیه از یکسو با ایجاد تعادل نظامی امکان اینکه غرب سرمایه داری بتواند از طریق جنگ بحرانهای خود را حل و تداوم نظم سرمایه داری را تضمین کند روز به روز بیشتر کاهش می دهد. روسیه از سوی دیگر با برهم زدن داوریهای قدیمی درباره کشورهای "دوست و دشمن" در حال بیرون کشیدن بازار فروش جنگ افزار در سرتاسر جهان از دست قدرتهای امپریالیستی بعنوان یکی از اصلی ترین منابع درآمد و بقای آنهاست. منطق همکاری از همینجا ما وارد یکی دیگر از جنبههای سقوط و نزول تمدنهای سرمایه داری غرب می شویم: تعادلی که جهان بدان دست یافته، درشرایط وابستگی متقابل، ضرورت غلبه منطق همکاری بر منطق رقابت را به همه جهان تحمیل می کند. این نکته بنیادینی است که روسیه و چین سالهاست درک کرده و سیاست بین المللی خود را براساس آن بنا کردهاند ولی اروپا و آمریکا نمی خواهند این واقعیت را بپذیرند و آن را باور کنند. شکستهایی که به غرب، به اروپا و آمریکا بویژه در دو دهه اخیر وارد شده و در آینده بیشتر وارد خواهد شد از آنجاست که هنوز در دوران استعمار و امپریالیسم زندگی می کنند؛ هنوز می خواهند به حساب دیگران ثروتمند شوند و سود کنند؛ هنوز ضرورت مهار سودآوری و غلبه منطق همکاری را درک نکردهاند. گذشته استعماری و امپریالیستی، از یکسو و غلبه منطق سودآوری از سوی دیگر، باری بر دوش آنهاست که از آن نمی توانند خلاص شوند. آنها هنوز بدنبال تحریم یا استقرار نیروهای ناتو در مرزهای روسیه یا ناوهواپیمابر در آبهای چین هستند. در حالیکه روسیه و چین با درک ضرورت غلبه منطق همکاری خود را آماده همکاری با همه کشورها صرفنظر از نظام اجتماعی، پیوندهای سیاسی و حتی عضویت در پیمانهای نظامی کردهاند. در جهانی که قدرتهای متعادل شکل گرفته و سرنوشت همه به یکدیگر متصل شده، پیشرفت به حساب دیگری ناممکن است. غرب سرمایه داری در کوربینی خود نمی خواهد این را بفهمد و سزای این کوربینی بحران و عقب ماندن از کاروان پیشرفت خواهد بود. آمریکا و اروپا هیچ راهی برای بقا و پیشرفت جز غلبه دادن منطق همکاری بر منطق رقابت ندارند. ولی غلبه منطق همکاری مستلزم مهار سودآوری در داخل است. این فشار برای سودآوری بیشتر در آمریکا و اروپاست که موجب می شود آنها منطق رقابت را غلبه دهند و در نهایت از گام برداشتن در مسیر پیشرفت حرکت تاریخ باز مانند. گسست از سرمایه داری اکنون و بتدریج یک چرخش بزرگ در تاریخ رقم می خورد و آن تبدیل شدن تمدنهای قدیمی سرمایه داری در اروپا و آمریکا به "حلقه ضعیف" سیستم سرمایه داری جهانی است. اگر تا به امروز کشورهای حاشیهای نظام سرمایه داری نظیر روسیه تزاری، چین، کوبا یا ویتنام حلقههای ضعیف سیستم سرمایه داری جهانی بودند که نخستین گسستها از این نظام در آنها صورت گرفت؛ اکنون تمدنهای قدیمی سرمایه داری- و در راس آنها آمریکا - می روند که بنوبه خود به حلقههای ضعیف این سیستم تبدیل شوند. چنانکه می دانیم فراهم شدن شرایط "گسست" یعنی توقف از ادامه یک مسیر و ورود به مسیری دیگر، در طبیعت و جامعه، برآمده از رابطه میان ارگانیسم و محیط است. وقتی محیط برای ارگانیسم خفقان آور میشود ناگزیر می شود برای بقا مسیر خود را تغییر دهد. مانند آن دسته از ماهیان دریاها که میلیونها سال پیش محیط دریا برایشان آنقدر تنگ و خفقان آور شد که ادامه تکامل آنها همچون یک ماهی دیگر بی معنا بود. آنها ناگزیر شدند محیط دریاها را ترک کنند و به خشکیها پا بگذارند و نخستین دوزیستها و خزندگان را ایجاد کنند. اکنون نیز چنانکه گفتیم محیط بین المللی می رود که برای تمدنهای قدیمی سرمایه داری در اروپا و آمریکا به محیطی خفقان آور تبدیل شود. همان محیط بین المللی که تا به امروز بسود آنها، منبع استعمار و تامین مواد خام، محل فروش کالاها، مایه قدرت و بقای آنها بود، اکنون از هر سو به زیان آنها چرخش می کند. نه تنها قدرت نظامی روسیه یا قدرت اقتصادی چین می رود که با ایجاد تعادل در جهان، تمدنهای قدیمی سرمایه داری را خفه کند، بلکه قدرتهای کوچکتری نظیر هند و کره و سنگاپور و افریقای جنوبی و حتی برزیل و ترکیه نیز هر کدام بنوبه خود و به شکلی در حال فشار آوردن بر روی تمدنهای قدیمی سرمایه داری در اروپا و آمریکا هستند. بنابراین دیدن جهان به شکل واژگونه شکوفایی "سرمایه داری" و در واقع اقتصاد بازار در آسیا به معنای ندیدن فراهم شدن شرایط خفقان و فروپاشی و گسست از آن در اروپا و امریکا و سپس همه جهان است. فلج شدن امریکا اکنون که محیط بین المللی برای سرمایه داری اروپایی و آمریکایی خفقان آور شده می خواهند قواعد بازی را که خود تعیین کرده بودند برهم زنند. ولی این کار به سادگی پیش نمی رود. هر نوع کوشش برای برهم زدن قواعد بازی در شرایط سرمایه جهانی شده، در شرایطی که سرمایهها می توانند در یک لحظه خود را از این کشور به آن کشور و از این قاره به آن قاره انتقال دهند می تواند به فروپاشی کل یک اقتصاد بویژه اقتصادی مانند آمریکا منجر شود. تمام آنچه تا به امروز پایههای قدرت آمریکا را تشکیل می داد، توان آن برای جذب سرمایهها از همه جهان، برتری مالی، حتی قدرت دلار بعنوان ارز جهانی، از این پس به عامل فلج آن تبدیل می شود چرا که این سیستم آنچنان به هم پیچیده شده که کمترین کوشش برای اصلاح و تغییر در آن می تواند به از هم پاشیدن آن منجر شود. روی کار آمدن ترامپ در امریکا نماد این واقعیت است. اگر ترامپ هم آدمی احمق باشد آنها که او را بر روی کار آوردهاند احمق نیستند. آنها می خواهند زیر پوشش حماقت ترامپ یک سلسله اصلاحات و تغییرات در نظام آمریکا صورت دهند بدون آنکه کل سیستم از هم بپاشد. اما این کار به بهای از دست رفتن همه اعتبار جهانی آمریکا و آنچه خود بدان "قدرت نرم" نام دادهاند صورت گرفته است. آمریکا توانست از طریق ترامپ و توییتها و خل بازیهای حساب شدهی وی یک سلسله فشارها و تغییرات را بر اقتصاد آمریکا و جهان وارد کند بدون آنکه سیستم اقتصادی آمریکا از هم بپاشد ولی وجهه آمریکا، ادعای رویای آمریکایی، سبک زندگی امریکایی بباد رفت. این درست است که آمریکای ترامپ توانست با حداقل زیان اقتصادی یک سلسله تغییرات مهم در اقتصاد و سیاست بین المللی آن کشور ایجاد کند ولی تا کی می توان این بازی را ادامه داد؟ و امریکا تا چه اندازه باید در داخل و جهان از این بابت هزینه بپردازد؟ ترامپ در زمان انتخابات پیشین کتاب "آمریکای افلیج" را برای توصیف وضعیت آمریکا نگاشته بود ولی امروز او خود نماد کامل فلج این سیستم است. سیستمی که آنچنان به محیط بین المللی وابسته شده که برای ایجاد کمترین تغییر به رئیس جمهوری نیاز دارد که نقش "ابله" و فردی با سخنان غیرجدی را بازی کند چگونه می تواند در جهان به هم پیوسته کنونی دوام آورد؟ این فلج را بطور کامل در مدیریت بحران کرونا می توان دید که آمریکا بدترین نمونه آن در سطح جهان را ارائه داد. نه فقط با مرگ تا به امروز 120 هزار تن بلکه با بحران بیکاری و بی خانمانی و فقر و خانه خرابی که اکنون در تظاهرات اعتراض به قتل جرج فلوید و تبعیض حاد نژادی در آن کشور روزبروز گسترش پیدا کرده است. همین آمار برای روسیه حدود 6 هزار تن، چین یک و نیم میلیاردی کمتر از 5 هزار و کره جنوبی کمتر از 300 تن است. در این شرایط توان نظامی آمریکا با هزینههای عظیم آن از عامل قدرت بتدریج به عامل ضعف تبدیل می شود. این قدرت از یکسو بودجه عظیمی از آن کشور را می بلعد بدون آنکه دستاوردهای خیره کنندهای ببار آورد چرا که بخش اعظم این بودجه به جیب کمپانیها و مجتمعهای عظیم صنعتی و نظامی می رود. از سوی دیگر، نه تنها دخالتهای نظامی آمریکا در هر گوشه جهان بیش از پیش پرهزینه و کم فایده می شود، بلکه تولیدات نظامی آمریکا با بهای سرسام آور آنها نیز روزبروز خریداران کمتری می یابد، خریدارانی که در آمریکا چهره قدیمی یک متحد باوفا را نیز دیگر نمی بینند. نتیجه خلاصه اینکه تمدنهای قدیمی سرمایه داری غرب و در راس آنها آمریکا می روند که به حلقههای ضعیف و شکننده سیستم جهانی سرمایه داری تبدیل شوند. سطح ارتباط و پیچیدگی اجزای اقتصاد داخلی آنها و همچنین ارتباطهای وسیع این کشورها با جهان از یکسو و شرایط جهانی برآمده از پیشرفت اقتصادی آسیا و قدرت نظامی روسیه محیط بین المللی خفقان آوری را برای این کشورها در پیگیری سیاستهای امپریالیستی و برتری طلبانه ایجاد کرده است. همه آن قدرت اقتصادی و حتی نظامی که تا به امروز برای این کشورها عامل برتری بود از این پس بصورت عامل ضعف و شکنندگی سیستم در خواهد آمد. برای این کشورها راهی جز گسست و تغییر مسیر به سمت یک نظم سوسیالیستی وجود ندارد، راهی که رهبران این کشورها تحت هیچ شرایطی حاضر به پذیرش آن نیستند ولی عوامل عینی اقتصادی چنان اقتصاد این کشورها را به فروپاشی تهدید می کند که دیر نیست رسیدن آن روزی که اقتصاد آنها حتی توان پرداخت حقوق کارکنان و کارمندان خود را نیز نداشته باشند. زمانی که ظرفیتهای یک سیستم برای توسعه اقتصادی پایان پیدا کند، هیچ سیاست و هیچ ترفندی نمی تواند جلوی فروپاشی را بگیرد. تمدنهای سرمایه داری غرب اکنون وارد این دوران شدهاند!
تلگرام راه توده:
|
راه توده شماره 742 - 29 خرداد 1399