نوشته "احد قربانی" در جستجوی ابوتراب باقر زاده! |
"عاشق زندگی، شیفته آزادی، شیدای زیبائی" نام کتابی است به یاد ابوتراب باقرزاده، افسر شهربانی و عضو سازمان نظامی حزب توده ایران در سالهای پیش از کودتای 28 مرداد که با آن کودتا تا آستانه انقلاب 57 در زندان شاه اسیر ماند. پس از انقلاب و بیرون آمدن از زندان عضو هیات سیاسی حزب توده ایران شد و در جریان یورش اول به حزب دستگیر شد. بار دیگر رفت زیر شکنجه و در قتل عام زندانیان سیاسی نیز سرانجام به دار آویخته شد. این کتاب را "احد قربانی" نوشته است و راه توده قصد دارد آن را بدون هیچ وابستگی و آشنائی با نویسنده کتاب منتشر کند. البته کتاب که در ایران نیز چاپ سفید شده، برای ویراستاری و در صورت ضرورت تلخیص تایپ دوباره شده است.
«تا آن زمان اسمش را نشنیده بودم. آشنائی من با او از سال 1354 شروع شد. غروب ساعت هفت جلسه گذاشتیم. قرار شد من ساعت شش خانه باشم و دو نفر دیگر با فاصله 20 دقیقه خودشان را به خانه امن برسانند. این خانه گلی کنار شهر در خیابان شهر بابل را من اجاره کرده بودم. اعتصاب کارگران کارخانه نساجی شماره دو شاهی (قائمشهر) وحشیانه سرکوب شد. کمیته ای سه نفره در حمایت از اعتصاب کارگران تشکیل دادیم. هندوانه و ورق بازی را جهت پوشش وسط اتاق پهن نمودیم و جلسه را شروع کردیم. سیاووش که خودش شاهد ماجرا بود تعریف می کرد که چگونه «دیوسالار» که هیکلش دو برابر کارگر نساجی بود، با پوتین به شکمش زد: "کارگران کنار نرده ردیف ایستاده بودند. من از سر سه راهی همه را به خوبی می دیدم. دیوسالار دستور داد بروید سرکارتان. کسی از جا تکان نخورد. دیوسالار دوباره تهدید نمود و به کارگران گوشزد کرد که این اعتصاب شما اقدام علیه امنیت کشور به حساب می آید. باز کسی از جا جم نخورد. یک آن دیدم پوتین براق رئیس شهربانی رفت توی شکم کارگر. او نقش زمین شد. جم نمی خورد..." حرفش را بریدم. حالا باید کاری کرد. ارتباط شهر شاهی را با خارج قطع کردند. با آمادگی مطلق شهربانی و رکن 2 و ساواک، با رنجرهای کمکی ورزیده و بلند قد که از تهران آمدند، با بسته بودن همه راه های ورودی و خروجی شهر، ما قادر به هیچ عملیات تلافی جویانه نیستیم. هر اقدام علیه آنها در این شرایط بسیج، هوشیاری مطلق و آمادگی وسیع دشمن، علیه کارگران و جوانان حامی اعتصاب تمام می شود. آخرین خبرها را بررسی کردیم. کارگرانی که در مسجد "ساروکلا" هم قسم شده بودند کماکان رهبری اعتصاب را در دست دارند و از حمایت وسیع کارگران برخوردارند. جوانان شهر، به ویژه با جنگ و گریز در پشت راه آهن گونی بافی، تمامی طول شب، حمایت خود را از اعتصاب نشان داده اند. دانشجویان بابلسر از اعتصاب حمایت کردند. رادیو های خارجی خبر و وسعت اعتصاب را به گوش همه جهانیان رساندند. این اولین اعتصاب وسیع کارگران پس از سال ها رکود است. رژیم سراسیمه است و شهر پر از نظامی و رنجرهای بلند قلد است و با خشونت تمام با کارگران و جوانان برخورد می شود.همگی خسته هستیم. دیشب تا صبح در حمله و گریز پشت راه آهن شرکت داشتیم. علیرغم دستگیری وسیع هسته ما تلفات نداد. از این رو خانه ما امن است. هنوز جای ماشین تحریری که اخیرا تهیه کردیم، دستگاه تکثیر دستی که تازه ساختیم و استنسیلی که از ساری با هزار زحمت خریدیم، مطمئن است. مسعود، یک قاچ هندوانه را بر می دارد و درست وسط آن را که سرخترین و پر آب ترین قسمت است، گاز می زند و سبیل قهوه ای تیره اش را با انگشتان کلفتش خشک می کند و می گوید: "باید کاری کرد. آن ها می خواهند کارگران را ایزوله کنند و مقاومتشان را بشکنند." همگی متفق هستیم که باید کاری کرد. چکار می شود کرد؟ باید شهر را از شعار حمایت از اعتصاب پر کنیم. کدام شعار؟ روی سه موضوع عمده توافق می کنیم. حمایت از اعتصاب کارگران نساجی شاهی، حمایت از زندانیان سیاسی ایران و حمایت از جنبش آزادیبخش مردم فلسطین. وقتی بحث حمایت از زندانیان سیاسی پیش آمد، سیاووش نفس تازه کرد و چشمان عسل رنگش برقی زد و گفت: شعاری در باره ابوتراب باقرزاده بنویسیم. می پرسم ابوتراب باقرزاده کیست؟ چرا او؟ لبخندی صورت گرد، خوشفرم و کوچک سیاووش را باز می کند و با نگاهی که این آدم را تو باید بشناسی ادامه می دهد: "اولا ابوتراب بیست و یک سال مقاومت کرد. این خودش به همه روحیه می دهد. دوما، او بچه "چهره" بابل کنار است. سوم این که او افسر شهربانی بود و مردم باید بدانند که همه نظامیان و افسران از قماش دیوسالار نیستند و..." این آغاز آشنائی من با مردی بود که از یک سو مقاومت مافوق انسانی داشت و از سوی دیگر، یکی از رفیق ترین، پر عاطفه ترین و انسانی ترین قلب ها در سینه اش می تپید. از آن روز کنجکاوی من برای شناختن این انسان بزرگ شروع شد. زندگی از یکسو خود در جریان مستقیم و رو در روی با زندانبانان مبارزه می کند و از سوی دیگر رهبری معنوی کسانی را که او را ندیده اند و از نزدیک نمی شناسند به دست می گیرد. از این پس همه جا در پی او هستم. از همه کس که می شود راجع به او صبحت کرد، نشانش را می گیرم و در باره او می پرسم. تازه وارد دانشگاه شده ام. یکی از بهترین سرگرمی های من گشتن در کتابفروشی های روبروی دانشگاه و خرید کتاب است. لابلای کتاب ها چشمم به اسم ابوتراب باقرزاده می افتاد. کتاب را بر می دارم. به چشم خودم شک می کنم. دوباره می خوانم. نه اشتباه نکردم: "گفتارهائی در باره تربیت فرزندان". آ.س. ماکارنکو. ترجمه: ابوتراب باقرزاده. انتشارات چاپخش. 1335 " کتاب را بر می دارم و هنگام پرداخت پول فروشنده کتاب به من نگاه می کند و لبخند می زند. به روی خودم نمی آورم حسابش را می پردازم و یک راست به کوی دانشگاه می روم. این کلام یک مبارز در بند است. او آن سوی دیوار نشسته و آزادی آن را ندارد که با من بنشیند. این پیام و کلام اوست. بعدها در ویترین کتاب فروشی ها: "ادبیات از نظر گورکی. ترجمه: ابوتراب باقرزاده. انتشارات؟. چاپ اول. تهران 1346" و "جنگل" نوشته سینکلر اپتون. ترجمه ابوتراب باقرزاده. انتشارات روزبهان 1357" را پیدا کردم و آن ها را چون گفتگوئی با ابوتراب در کوی دانشگاه امیر آباد می خواندم. می شنوم "کتاب سیاه در باره سازمان افسران توده" را ساواک در باره افسران نوشته و منتشر کرده است. حتی سعی می کنم در آن کتاب نیز رد پای ابوتراب را پیدا کنم: از او نامی نیست. تنها در لیست "اسامی مجرمین سازمان افسران توده که محکوم به اعدام گردیده ولی به فرمان بندگان اعلیحضرت همایون شاهنشاهی با یک درجه تخفیف به زندان دائم با کار محکوم گردیده اند" نام ابوتراب را پیدا می کنم: ردیف درجه و رسته: ستوان 2 شهربانی نام: ابوتراب نام پدر: کربلائی آقا شهرت: باقرزاده سمت و مسئولیت مجرم در سازمان: عضو رسمی این کتاب همچنین بخش کوتاهی از بازجوئی ابوتراب را نقل می کند: "س- تو به سازمان حزبی افسران توده و حزب منحله توده علاقه مند بوده و به آن ایمان داری یا نه ج- البته به سازمان افسری حزب توده ایمان دارم. س- نظر شخص تو که می گوئی فردی منومن به سازمان حزب منحله توده هستی نسبت به شاهنشاهی چیست. ج- اینجانب با شخص شاه مخالفم س- علت مخالفت شخصی شما با بزرگ ارتشتاران فرمانده چیست. ج- چون من عضو حزب بودم و حزب موافق رژیم مشروطه و مخالف شاه است از این رو من مخالفم. ..." نه، انگار هر چه بیشتر می جویم کمتر می یابم! (دنبال این خاطرات را در شماره آینده راه توده بخوانید)
تلگرام راه توده:
|
راه توده شماره 735 - 18 اردیبهشت 1399