راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

 

بیگانه ای در میان امواج- 1

با دقت و حوصله بخوانید

خاطرات "یان کولارژ" را

کتاب خاطرات "یان کولارژ" با نام "بیگانه ای در کنار کوچک خان"، یکی از خواندنی ترین گزارش ها از سالهای پس از انقلاب اکتبر و جنگ داخلی در قفقاز و آذربایجان و ارمنستان است. در شماره گذشته راه توده این کتاب و نویسنده آن را معرفی کردیم و در این شماره بخش اول گزارشی که از این کتاب تهیه کرده ایم را می خوانید. ما به همه خوانندگان خود توصیه می کنیم این گزارش را با دقت و حوصله بخوانند تا هم با رویدادهای پس از انقلاب اکتبر بیشتر آشنا شوند و هم درجریان جنبش جنگل، شخصیت دوگانه میرزا کوچک خان جنگلی و ترور ناجوانمردانه حیدرخان عمواغلو که نتیجه سازش و طمع میرزا برای تسلط بر جمهوری گیلان با فرستادگان سردار سپه (رضاشاه بعدی) بود قرار گیرند.

  
 

«تا سال 1914 در پتروگراد زندکی می کردم. آنجا مثل سایر هموطنانم در روسیه در کارخانه «الکترو آرمات» با سمت کارگر فنی مشغول به کار بودم. بسیاری از شهروندان چکسلواکی در پتروگراد زندگی می کردند و در خیابان "زونی گورودسکا" انجمنی با نام «انجمن خودکفائی چک» داشتیم.

اعلان جنگ روس در حمایت از صربستان در پتروگراد شادی فراوانی برای صرب های مقیم آن جا به همراه داشت. برعکس، خشم مردم نسبت به اتریش و آلمان هنگامی به اوج خود رسید که آلمان در روز اول ماه اوت و اتریش در پنجم همان ماه به روسیه اعلان جنگ دادند. در همان روزهای اول مردم در و پنجره های سفارت آلمان را خرد کردند، ولی سفارت اتریش با دفاع قزاق هائی که در خیابان اطراف آن مستقر شده بودند به چنین سرنوشتی دچار نشد. هر روز جمعیت زیادی با در دست داشتن نمادهای دینی، علامت ها، تصاویر خانواده تزار و پرچم های مختلف در خیابان ها راه پیمائی می کردند.

 روز یکشنبه 21 اوت 1914 چهل سرباز چک از ایستگاه راه آهن سارسکوسلسکا به کیف فرستاده شدند. در آنجا می بایستی به افرادی که از دیگر نقاط روسیه می آمدند بپیوندیم. من نیز در بین این چهل نفر بودم.

ناراحتی زخم معده داشتم. پزشک پس از معاینات مقدماتی تصمیم گرفت که مرا برای معالجه به پتروگراد بفرستد. روزی یکی از آشنایانم را دیدم. اصرار ورزید که نزد بادمایف بروم، زیرا بیشتر از همه پزشک های آنجا چیز سرش می شد.

در ابتدای سال 1915 دعوت شدم تا به عنوان تکنسین در صنایع نظامی مشغول به کار شوم. هنوز کاملا بهبود نیافته بودم.

جنگ سال 1914 نشان داد که صنعت نظامی روسیه به هیچ وجه از توان کافی برخوردار نیست. ذخیره اسلحه و مهمات بسیار اندک و تقریبا قابل چشم پوشی بود، روی واردات از خارج نمی شد حساب کرد. در نتیجه، کمبود اسلحه و مهمات بسیار زود آشکار گردید. آلمان، برعکس، در زمان صلح به فکر بهره گیری از کارخانه های معمولی در صورت بروز جنگ بود و به همین سبب برای هر کارخانه از پیش وظیفه ای جهت ساخت قطعاتی در زمان جنگ تعیین شده بود. در روسیه تمامی صنایع در شروع کار خود در دست خارجیان بودند و بسیار مشکل می شد آنها را از پیش برای نیازهای جنگ آماده کرد.

در سال 1914 جلسات فوق العاده ای برای رفع کمبودها تشکیل شد. که نتیجه آن ها بنیانگذاری کمیته صنایع نظامی به ریاست ن.ی. گوچکوف بود. صنایع به حالت آماده باش در آمدند. باید سریع و با همه ظرفیت کار می کردند و به ارتش وسیله می رساندند.

جهت آموزش برای ساخت نارنجک دستی مدت کوتاهی به کارخانه دولتی که قبلا کار خود را جهت تولید اولین نمونه ها در سال 1914 شروع کرده بود فرستاده شدیم. بعضی از قطعات یدکی از هلسینکی فنلاند خریداری می شد و کارکنان ما بیشتر مواقع برای تحویل گرفتن کالا به آنجا می رفتند. هلسینکی شهری بود با بلوارهای پهن، میدان های بزرگ و پارک های زیاد و ساختمان های محکمی از سنگ خارا. بندر زیبای نظامی و بازرگانی داشت. شهری سرزنده بود با مغازه ها و کارخانه های بسیار و معروف به تمیز. این امر را از قطارشان که در ایستگاه راه آهن فنلاند در پتروگراد ایستاده بود می شد خوب دریافت.

در پایان سال 1915 من با یک هیئت سه نفره برای خرید دستگاه و مواد اولیه به سوئد فرستاده شدیم. نوارهای پهن مسی و ورقه های برنز (برنج) و دستگاه های ویژه دیگر لازم داشتیم. خلیج فنلاند مین گذاری شده بود؛ بدین خاطر با کشتی بخاری نمی شد سفر کرد. با قطار از راه تورنا عازم مقصد شدیم. راه طولانی بود. پنجره قطار در فنلاند با رنگ سفید مات پوشیده شده بود و در هر واگن نگهبانی گماشته بودند و نمی گذاشتند هیچ کس خارج شود، به جز آنهائی که پیاده می شدند. این کار جزو مراقبت های متعدد نظامی بود تا اسرار کارهای سنگر سازی که در طول ساحل و راه انجام می شد محفوظ بماند.

چندین میلیون روبل خرید کردیم و پس از یک هفته اقامت از همان راه به پتروگراد برگشتیم.

در پایان ماه چهارم سال 1916 من نیز همراه رئیس و چند کارمند به باطوم رفتیم. کارخانه ها همه آماده بودند و می بایست با تمام ظرفیت و توان به کار می افتادند.

پس از پنج روز مسافرت نسبتا راحت در ایستگاه راه آهن باطوم پیاده شدم. شهری زنده و تجاری. از طرف شمال قفقاز آن را دربر گرفته است. این شهر بهترین بندر ماورای قفقاز بر کناره دریای سیاه و در خاک افسانه ای کولخید به حساب می آید.

باطوم آسیا را به اروپا پیوند می زند. در آنجا زندگی اروپائی و شرقی درهم می آمیزد و به صورت جریانی عظیم و آزاد روان می گردد. آزادی بیش از حدی در زمان جنگ احساس می شد. نزدیک ترین خط اول جبهه ارمنستان در دور دست ها، پشت کوه ها بود. ادارات پر از کارمندان روس بود که با راحتی و فراخ خاطر هر چه تمام تر مثل همه جای دیگر مشغول کار بودند. ارامنه تجارت می کردند. هتل ها و چای خانه ها در دست یونانی ها بود، در کارخانه ها کارگرانی از هر قوم و ملیتی دیده می شدند. آجارها و گوری ها باغداری و مزرعه داری می کردند، سایر گرجی ها در شهر بیشتر دکان اغذیه و مشروب فروشی داشتند. در این دکان ها غذاهای عالی می شد خورد، البته با صورت غذای فرانسوی غذای ملی گرجی هم عرضه می شد که کبابی بود که در دیگ به روی آتش تهیه می کردند (بیشتر گوشت مرغ خرد شده همراه با ادویه در دیگ پخته می شد). با آن نان سفید گرجی به نام چرک می دادند و شراب عالی کاختی در کنارش. روی هر میز در سبدهای کوچک پیاز و جعفری و انواع دیگر سبزی ها پر بود، ترخون از همه بیشتر مشتری داشت. هر از گاهی آواز خوان های گرجی به این دکان ها سری می زدند و هنوز وارد نشده رقص را آغاز می کردند: «ای تامارا ما»- تامارا که همان ملکه و قهرمان مشهور گرجی باشد. این لحظه ای بود که یکی از مهمان ها به میان آنها می پرید و خنجر به دست می رقصید. خنجرش را به زمین می کوبید و دور آن پایکوبی می کرد و در پایان آن را از جا می کند، دور سرش می چرخاند و ادامه می داد. سایر مهمان ها دور میدان دار حلقه می زدند و با آهنگ رقص دست می زدند، سپس او جایش را با تازه نفس دیگری عوض می کرد. ریش سفید محترم گرجی هم مثل جوان شوخ و شنگ می رقصید. گاهی تمام میهمانان دسته جمعی آواز «خدا یارت باشد» ترانه نیمه روسی- نیمه گرجی مورد علاقه شان را می خواندند.

روس ها در ساختمان اجتماعات عمومی (ایشچستون سوبرآنی) جمع می شدند. ارامنه، روس ها، یهودی ها، قبرسی ها و گرجی ها بیشتر در قهوه خانه های ساحلی و در بندر تجمع می کردند و زیر درخت و جلوی قهوه خانه قهوه ترک می نوشیدند.

پس از ورود به این شهر خانه کوچکی از یک خانواده یونانی اجاره کردم. خانه من در پشت ساختمان اصلی صاحب خانه در باغ بزرگی واقع شده بود و وسایل کامل یک خانه خوب معمولی در روسیه را داشت. تاتیانا گریگوریف را برای کارهای خانه ام استخدام کردم، سربازی هم به عنوان گماشته به من دادند. کالسکه و اسبی نیز از طرف اداره در اختیارم گذاردند. گماشته ام وانیک اهل روسیه، کوچک اندام و بسیار شاد بود.

در باطوم شاهد انقلاب بودم. برکناری تزار بسیار آسان انجام گرفت. فقط تصاویر تزار را جمع کردند و کمیته های مختلف تشکیل شد. به جای کارمندان عالی رتبه تزار کارمندان انقلابی تازه نشستند. بعضی از قدیمی ها باقی ماندند. مردم آرام بودند. شاید هم بشود گفت بی تفاوت. سربازانی که از جبهه ترکیه بر می گشتند و معنی آزادی را نمی دانستند به هرج و مرج رو آوردند. برخوردهای خونینی بین آنها و مردم عادی صورت می گرفت. در سال 1917 به واسطه مواد اولیه کار بسیار کم شده بود. عاقبت هم کارخانه به کلی تعطیل شد.

اواخر سپتامبر از باطوم خداحافظی کردم و به باکو رفتم. هرج و مرج حاکم بر ادارات را می شد احساس کرد. هیچ قانونی وجود نداشت هر که هر چه می خواست می کرد.

یک ماه تمام در باکو انتظار کشیدم. سرانجام در 28 سپتامبر 1917 «اجازه نامه»ای از کمیساریای «دولت موقت» در پتروگراد رسید که اشعار می داشت هیچ مانعی برای خروج من وجود ندارد. بر اساس آن تمام مدارک مورد نیاز را سریع صادر کردند و عازم سفر شدم. البته از قفقاز شمالی دورتر نرفتم، چون که انقلاب بلشویکی آغاز و منطقه شمالی قفقاز ناگهان به کانون جنگ داخلی تبدیل شده بود. قطارها از جایشان تکان نمی خوردند و چنانچه یکی راه می افتاد فقط کسی را که رئیس دلش می خواست، و یا فقط گردن کلفتی که جای برای خود گیر می آورد سوار می کرد. هرج و مرج کامل حاکم بود. سربازان فراری از جبهه بیش از دیگران عجله داشتند تا به خانه هایشان برگردند، و در آنجا به گروه های بلشویکی بپیوندند و برای پیروزی انقلاب بجنگند. چچن ها و لزگی ها از کوه سرازیر شدند. چندی پیش گروهان نظامی شان منحل شده بود و این مردان با اسلحه کامل به اینجا می آمدند. قطارها و دهکده ها را غارت و به همه چیز شلیک می کردند. هر چه را که به دستشان می رسید می دزدیدند. دهکده ها در آتش می سوختند. ولوله ای برپا بود.

در باکو ماندم و دنبال کار در بخش خصوصی گشتم. عاقبت به عنوان رئیس دفتر صنایع در بخش ماشین آلات صنعت نفت مشغول به کار شدم. به این ترتیب چهار سال دیگر در باکو ماندگار شدم.

پنجاه سال پیش باکو جلگه ای کوچک پوشیده از ماسه بود، ولی از لحظه ای که استخراج نفت در آن شروع شد با سرعت زیادی رشد کرد. باکو به خاطر منابع نفت اش، امروز ثروتمندترین شهر آذربایجان و بزرگ ترین بندر آن است که در شبه جزیره آبشوران در منطقه ای ماسه ای قرار دارد. از کوه های دوردست برای آبیاری باغ ها و پارک ها لوله کشی شده است و مرغزاری سبز در میان کویر خشک به وجود آمده است. تنها آن بخش هایی از شهر که در کنار دریا قرار دارد کاملا فضایی اروپائی و ساختمان های بسیار راحت اروپایی یا نیمه شرقی زیبا دارند. تالار اجتماعات شهر ساختمان مجللی از مرمر سفید بود، همچنین دانشگاه کارگری امروز نیز ساختمان زیبائی دارد. این بنا قبلا برای پسر حاجی تقی [حاجی زین العابدین تقی آف] ساخته شده بود. در مرکز شهر اطراف قلعه خان، خانه های به هم فشرده مالکان تاتاری مناطق نفتی و تجار قرار داشت. در انجا مسجد قدیمی و بازار سیاه با کوچه های سرپوشیده باریک و نزدیک دریا برج بی بی ایبات واقع شده. به طوری که می گویند این برج را یکی از خان ها ساخته و دست آخر از بالای آن به دریا پریده. امروز بر بلندی برج چراغ دریایی نصب شده است. در کنار بندر نظامی زندان بایلف ساخته شده است. اطراف باکو را شهرهای بالاخانه، سورخانی، صابونچی که در آنها نفت استخراج می شود گرفته اند.

در باکو صدها دکل نفت به طرف آسمان سرکشیده اند. نفت همه جا نفوذ کرده است، از آسمان به جای باران نفت می بارد. پس از شنا در دریا با لایه ای از نفت پوشیده می شدیم. اطراف دکل ها همواره باران نفت جاری است و سطح پیاده روها را انگار با کره چرب کرده اند. مناطق نفتی به آذربایجانی ها (تاتارها)، ارامنه، گرجی ها، یهودی ها، لهستانی ها و سوئدی ها تعلق داشت. آسیایی ها همیشه بین خود مشکلات مذهبی و ملی داشتند که بیشتر با چاقوکشی همراه بود، ولی در مورد استخراج نفت یکی می شدند و برای حفظ حق استخراج حاضر بودند حتی در مقابل برادر تنی خود بایستند. در بین کارخانه داران محلی افراد بی سواد نیز وجود داشت، چوپان های سابق و حمال هایی که برحسب اتفاق به این ثروت رسیده بودند و آن را خرج می کردند، منتها با سلیقه بربرها.

به سفارش این نوکیسه ها خانه های زیبایی برایشان ساخته بودند، ولی در آنها زندگی نمی کردند. نمی دانستند با این همه اطاق چه بکنند؟ تفریح آنها نوشیدن، دزدی، زورگوئی و قتل بود.

کارگران نفت بیشتر روس ها، تاتارها، ارامنه، داغستانی ها، لزگی ها، و ایرانی ها بودند. صبح تا شام با دستمزدهای اندک، به کارهای بسیار مشکل و خطرناک مشغول بودند. محلی ها و ایرانی ها از زندگی شان راضی بودند و خواسته بیشتری نداشتند. روس ها ناراضی بودند و اکثر اوقات کارشان را عوض می کردند.

در زمان حکومت تزار دامنه جنگ جهان چندان به آذربایجان کشیده نشده بود. خان ها در کوه ها به زندگی اجدادی خود مشغول بودند، در باکو میدان های نفتی فعال بودند و کارخانه ها مهمات می ساختند، تعداد نستبا کمی از آذربایجانی ها در جنگ شرکت داشتند، فقط جوان های برگزیده، پسران خان ها و صاحبان میدان های نفتی در لشکر تاتارها که معروف به وحشیگری و تجاوز بودند، خدمت می کردند.

انقلاب واقعی (سقوط تزار) از کنار باکو و تمام آذربایجان بدون هیچ گونه اثری گذشت. فقط ادارات عوض شدند، درست مانند آنچه در باطوم اتفاق افتاد. باکو از نظر سیاسی به طور خاصی بر پایه طبقات ملی و اجتماعی تقسیم بندی شده بود.

کارگران مناطق نفتی از همه ملیت ها بودند، بی خبر، بی سواد، با دستمزدی ناچیز (چنانچه کینه بین ترک ها و ارامنه را که از آغاز خلقت بشر وجود دارد به آن اضافه کنیم) زمینه ای عالی برای فعالیت احزاب سیاسی بود.

سال 1905 قتل عام بزرگ ارامنه صورت گرفت، بعدها چند قتل عام دیگری در حدی محدودتر بین تاتارها و ارامنه تکرار شد. باکو دیگی بود که در آن احساسات و دردهای شرقی همراه با اندیشه غرب در حال جوشیدن بود.

با نفوذترین حزب سیاسی «مساوات» بود که در کنار حزب ملی گرایان ترک و پان اسلامیست ها از نظر سیاسی و خواسته های اجتماعی به منشویک ها نزدیک تر بود، اما در عمل محافظه کارتر نشان می دادند. رهبری این حزب را احمد بیک آقایف به عهده داشت. حزب ملی ارامنه، داشناکتسوتیون (1921- 1890) به رهبری آندرانیک و استپا لالایف از نظر اجتماعی با اس.آرهای روسی (انقلابی های سوسیالیست) هماهنگی داشت. همچنین احزاب دیگری مثل سوسیال دموکرات های ارمنی، دموکرات های ترک و در اواخر بلشویک ها نیز به فرماندهی شائومیان، جاپاریدزه و پطروسیان فعالیت می کردند. گرجی ها اغلب منشویک بودند. سرمایه داران نفتی ترک بیشتر در حزب مساوات و ارامنه در داشناک عضویت داشتند. اعضای بلشویک ها در باکو معمولا کارگران روس بودند و به نسبت، نیز تعداد ارامنه در بین آنها از ترک ها بیشتر بود. بعدها تقریبا کل کارگران به بلشویک ها پیوستند.» (بخش دوم در شماره آینده راه توده)

مقدمه و معرفی کتاب را که در شماره گذشته راه توده منتشر شده می توانید از روی لینک زیر مطالعه کنید:

http://www.rahetudeh.com/rahetude/2020/epril/736/biganehi.html

 

تلگرام راه توده:

https://telegram.me/rahetudeh

 

 


 

 

        پیج فیسبوک راه توده

 

 

 

                        راه توده شماره 735 -  18 اردیبهشت 1399

 

                                اشتراک گذاری:

بازگشت