نگاهی عمیق تر به نوار فاش شده فرماندهان سپاه |
اسناد و بحثهایی که در هفتههای گذشته پیرامون اختلافات درونی سپاه در دوران جنگ که تا مرز حذف و به مرگ و شهادت کشاندن بخشی از نیروهای مخالف رهبران دست راستی سپاه پیش رفته بود یک بار دیگر درستی سمتگیری تاریخی و درک حزب توده ایران از انقلاب 57 را نشان داد. آنچه امروز بر کشور ما حاکم شده هیچ ربطی به آرمانهای مردم در انقلاب ندارد بلکه حاصل غلبه گام به گام ضد انقلاب است. البته تردید نیست که یک سلسله عوامل عینی و ذهنی، و ساختاری و جهانی به این جریان غلبه گام به گام ضدانقلاب و رسیدن آن به نقطه حاکمیت امروزین کمک کرد. همانطور که جریان مقاومت برآمده از آن انقلاب هنوز زنده است که آشکارترین نماد آن حصر میرحسین موسوی نخست وزیر دهه اول انقلاب است. حصر موسوی، ادامه حذف امثال کروبی و خاتمی و موسوی خوینیها و این خود ادامه همه آنچیزیست که در جبهههای جنگ گذشت و جریانهای راست و واپسگرا را بتدریج بر کشور حاکم کرد. به لحاظ عوامل ساختاری رشد سمتگیریهای واپسگرایانه در جریان انقلاب و عدم تشکیل یک جبهه متحد نیروهای مردمی از آنجا ناشی میشد که قشرهای مختلف بورژوازی داخلی که در مبارزه علیه رژیم شاه شرکت کرده بودند، همزمان با پیروزی انقلاب از آن جدا شدند و بتدریج دربرابر آن قرار گرفتند. این قشرها که مواضع نیرومندی در داخل دولت برآمده از انقلاب بدست آورده بودند نه تنها بصورت مانع عمده شکل گیری هرگونه اتحادی عمل میکردند، بلکه شرایط را به سمت درگیری و رویارویی سوق میدادند. وضعیت طبقاتی و وزن سنگین قشرهای متوسط و بینابینی در جامعه و انقلاب ایران از یکسو و ضعف و در اقلیت قرار داشتن طبقه کارگر از سوی دیگر زمینه مساعدی را برای عمل این بورژوازی رویگردانده از انقلاب بوجود آورد. یک جریان سرمایه داری جهانی ضدانقلابی در پیوند با عناصر رژیم سرنگون شده نیز که خواهان محو آزادیهای برٱمده از انقلاب بود به شکل بسیار منفی و مخرب بر روی حوادث اثر میگذاشت که بارزترین شکل تاثیر آن بصورت تحریک و سازمان دادن جنگ عراق علیه ایران انقلابی و کوشش برای طولانی تر کردن آن جلوه گر شد. بر بستر این واقعیت طبقاتی بنیادین یک سلسله ایدئولوژیها، اندیشهها، استراتژیها، برنامهها و سیاستها عمل کردند که بر یکدیگر اثر گذاشتند و حوادث را شکل دادند. 30 خرداد سال 60 محل تلاقی همه این سیاستها و برنامهها با یکدیگر به شکلی تعیین کننده بسود راست و ارتجاع بود. رهبری مجاهدین خلق ابزار عمده این گردش به راست ارتجاعی انقلاب ایران شد. این وزن بالای قشرهای متوسط و خرده بورژوا در جامعه و انقلاب ایران بنوبه خود به چندین شکل بروز میکرد.
اول، به شکل نقش و نفوذ آنان در رهبری انقلاب و در ترکیب حکومت برامده از انقلاب. دوم، به شکل ایجاد زمینه برای رشد جریانهای افراطی از نوع مجاهدین خلق، پیکار، مائوییستها و سوم، به شکل وجود زمینه برای جدا شدن قشرهای متوسط لاییک از انقلاب چهارم، به شکل وجود ایدئولوژیها واندیشههایی که در پندار بهبود سریع وضعیت اقتصادی یا گرفتن سریع قدرت سیاسی بود. بر بستراین واقعیت طبقاتی یک سلسله عوامل ذهنی نیز بوجود آمده بود که بصورت ترس از کمونیسم، ترس از جنبش طبقه کارگر، ترس از اتحاد شوروی جلوه گر میشد. حوادثی نظیر ورود نیروهای اتحاد شوروی به افغانستان بر این عوامل ذهنی به شکل بسیار منفی تاثیر گذاشت و نیروهای راست را تقویت کرد. دو جریان در نیروهای سیاسی ایران حوادث انقلاب در بستر دو سیاست و روش پیش میرفت که زمینه تاریخی داشت. یعنی احزاب و سازمانهای ایران از نظر شکل و گرایش عمده فعالیت خود به دو دسته تقسیم میشدند: 1- احزاب سیاسی مانند حزب توده ایران، نهضت آزادی، جبهه ملی و بالاخره روحانیون و جریانهای مذهبی هوادارا آیتالله خمینی 2- سازمانهای سیاسی - نظامی از نوع مجاهدین خلق، چریکهای فدائی خلق، پیکار و مائوئیستهای همسو با آنها. به این جمع افزوده میشد جریانهای سیاسی - نظامی مذهبی که در سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی جمع شده بودند. پیدایش این دو جریان سیاسی و سیاسی - نظامی خود ناشی از تحولات جامعه ایران در دوران پهلوی است که باید جداگانه به آن پرداخت. ولی در میان آن دو، هراندازه که گروه اول بویژه حزب توده ایران تمایل به کار سیاسی داشت و در فضای آزادی سیاسی میتوانست بهتر کار و با توده مردم ارتباط برقرار کند، گروه دوم برعکس به کار سیاسی عادت نداشت. زندگی آنها در انزوا و خانههای تیمی گذشته بود. از نظر دانش سیاسی و اجتماعی در سطحی پایین بودند. مردم را تحقیر میکردند. در فضای بسته بهتر از فضای آزاد میتوانستند فعالیت و خودنمایی کنند. بنا به همه این دلایل از همان آغاز انقلاب گرایش به نظامی کردن فضا داشتند. در واقع محاسبه آنها این بود که یا به احتمال قوی پیروز میدان میشوند و قدرت را بدست میگیرند یا فضا بسته شده و آنها به شیوه عادت کرده خود یعنی همان زندگی در خانههای تیمی باز میگردند یا از کشور خارج می شوند. جریان سیاسی- نظامی مجاهدین انقلاب اسلامی نیز که در قدرت شریک شده بود به دو گروه تقسیم شد. عدهای کار سیاسی را شروع کردند و به دستگاه دولتی پیوستند. گروه دوم همان کار نظامی را ادامه دادند و رهبری سپاه و کمیتهها را بدست گرفتند. گروه اول همان کسانی هستند که اکنون رهبری مجاهدین انقلاب را بدست دارند و غالبا از امکان فعالیت سیاسی محروم شدهاند. گروه دوم هم کسانی هستند که رهبری کودتاها را بر عهده گرفتهاند، همرزمان سابق خود را یا در جبههها به کام مرگ کشاندند یا برایشان پرونده سازی کردند و به زندانانداختهاند. اکثریت سازمان فداییان خلق نیز پس از یک دوره اشتباه که تاثیر منفی جدی بر امر تشکیل جبهه متحد گذاشت، از سال 1360 از مسیر نظامی به کلی خارج شد و به کار سیاسی روی آورد. این تحول دیرتر از آن انجام شد که بتواند بر سیر حوادثی که به 30 خرداد سال 60 انجامید تاثیر گذارد. ولی بدینسان بخش عمده چپ سیاسی - نظامی پیش از انقلاب ایران از خطر سرنوشت مجاهدین، چه در کوتاه مدت و چه در درازمدت نجات یافت. نقطه مرکزی چرخش حوادث، آغاز جنگ عراق علیه ایران بود. هواداران رژیم سرنگون شده، ژنرالهای ارتش شاه و شاهپور بختیار با تصور پیروزی فوری و تشکیل یک دولت در خوزستان و مناطق نفت خیز جنوب،(طرحی که سرلشگر زاهدی درصورت شکست در کودتای 28 مرداد داشت و اردشیر زاهدی پسر آن را در کتاب خاطرات خود بدقت شرح میدهد) صدام حسین را به حمله به ایران تشویق کردند. جنگ پیامدهای متضاد بر جای گذاشت. از یکسو امکانات معینی را برای نزدیکی بیشتر گردانهای مختلف مردم ما به یکدیگر در دفاع از میهن بوجود آورد ولی از سوی دیگر فضای تفنگ و بمب و مرگ و شهادت را در ذهن مردم تا حدودی عادی کرد. ضمن اینکه دو جریان سیاسی - نظامی بر روی جنگ سرمایه گذاری کردند. جریان نخست عبارت بود از کادرهای نظامی مذهبی جناح راست مجاهدین انقلاب که بصورت فرماندهان سپاه درآمده و با جنگ امکان خودنمایی یافته بودند و از این فرصت میخواستند برای تحمیل خود به جریانها و احزاب سیاسی مذهبی بهره گیرند. دوم مجاهدین خلق که به بهانه شرکت در جنگ و جبهه یک میلشیای نظامی ترتیب داده و عملا تبدیل به یک ارتش مسلح شده بودند. این دو جریان حیات خود را تا روز آخر با جنگ گره زدند، گویی پایان جنگ برای هر دو آنان در حکم مرگ بود. فرماندهان سپاه که تا لحظه آخر در تنور جنگ دمیدند. مجاهدین خلق نیز که با پایان جنگ در عملیات به اصطلاح فروغ جاویدان نیروهای خود را به مسلخ فرستادند. بدینسان ظرفیت ویرانگر و تخریبی که در گروههای نظامی - مذهبی اعم از مجاهدین خلق یا جناح راست مجاهدین انقلاب وجود داشت با جنگ مجال بروز و خودنمایی و اثرگذاری و ویرانگری یافت. نه تنها امپریالیسم و ارتجاع جهانی، نه تنها بورژوازی وابسته سرنگون شده براثر انقلاب، بلکه عناصر بورژوازی تجاری داخل حکومت از یکسو و عناصر بورژوازی لیبرال در داخل و حاشیه حکومت از سوی دیگر نیز میخواستند از این ظرفیت ویرانگر برای تضعیف مواضع انقلاب و آیتالله خمینی استفاده کنند. شاید همه عناصر دو گروه اخیر تصور نمی کردند که کار به چنین فاجعهای ختم شود ولی قطعا در میان آنان کسانی بودند که این فاجعه را پیش بینی میکردند و تدارک میدیدند. بدین ترتیب میتوان گفت یکی از بزرگترین ضربهها به انقلاب ایران از داخل ناشی از وجود همین سازمانهای سیاسی - نظامی بویژه مذهبی بود که بقایای آنها تا همین امروز هم روی حوادث تاثیر منفی میگذارند. اینان برای بدست گرفتن قدرت، چه در سطح حکومت و چه بعنوان اپوزیسیون به هر کاری دست زدهاند. ماهیت طبقاتی هر دو آنان در طول زمان تغییر کرده است. رهبری مجاهدین خلق اکنون نماینده هیچ طبقهای نیست، به همین دلیل آینده خود را نه درون ایران بلکه در بند و بستهای بینالمللی جستجو میکند. فرماندهی سپاه نیز عمدتا اکنون نماینده بورژوازی بزرگ حکومتی است! تبدیل شدن سرنوشت انقلاب 57 به یک فاجعه با پیامدهایی سنگین و دردناک حاصل ترکیب و تلاقی دو رشته عوامل عینی و ذهنی بود که دلایل وقوع آن را توضیح میدهد، ولی این به معنای آن نیست که آن را اجتناب ناپذیر میکند. این سرنوشت اجتناب پذیر بود. همه کسانی که آنچه را که امروز بر جامعه ما حاکم شده است همچون پیامد ناگزیر انقلاب 57 وانمود می کنند، چه در حکومت و چه در اپوزیسیون، در واقع می خواهند نقش خود را در این سرنوشت کوچک جلوه دهند و به فراموشی بسپارند. آنچه هرگز نباید فراموش شود.
تلگرام راه توده:
|
راه توده شماره 757 - 10 مهر ماه 1399