صبر تلخ -11 حزب توده ایران قربانی مخالفت با ادامه جنگ شد برای ارائه دلائل حزب که مخالف ادامه جنگ پس از بازپس گیری خرمشهر بود من و رفیقمان کیانوری حضوری به دیدار هاشمی رفسنجانی رفتیم. پیشنهادمان را مطرح کردیم که برای آقای خمینی هم نوشته بودیم و آنجا از آقای هاشمی خواستیم این نوشته ما را به جماران ارسال بکند، که گفت «سید احمد هفته ای دو بار به اینجا می آید، می دهم دست خودشان که مستقیما به دست اقای خمینی برسد.» |
در مورد جنگ، ما معتقد بودیم که، به سرزمین و مملکت ما تجاوز شده و وظایف ملی همه ما حکم می کند که نه فقط برای حفظ دستاودهای انقلابمان، بلکه برای دفاع از سرزمین ملی مان بایستی علیه دشمن بجنگیم! به همین سبب وقتی که دشمن از این سرزمین بیرون رفت ما گفتیم «جنگ متوقف! بیش از این جایز نیست. حالا ما نباید متجاوز بشویم!» به همین علت هم رودرروی این طرف قرار گرفتیم. تا دیروز در مقابل عراق بودیم و رفقای عزیزی را در دفاع از میهن از دست دادیم.عسگر دانش، یکی از فعالان ما در خوزستان که مدتی هم مسئول کمیته ایالتی حزب در آنجا بود، سازمانده رفقایی شد که در جبهه جنگیدند! در خرمشهر همه فرار کرده بودند! همین حزب اللهی ها فرار کرده بودند! ولی عسگر، مبتکر جمع آوری و تدارک سلاح برای دفاع از خرمشهر بود و تا آخر ماند و بالاخره هم آنجا شهید شد. برادرش دکتر احمد دانش، پزشک حاذق و معروفی بود و در سمنان اعتبار خاصی داشت! و جالب بود که پیکر عسگر را تشییع کردیم و آوردیم زادگاهش. در سمنان به عنوان شهید از او استقبال و به عنوان شهید دفن کردند! بعد که آقایان متوجه شدند او یک توده ای است، آمدند نبش قبر کردند و بردندش جای دیگر! رفقای شوروی هم با ادامه جنگ موافق نبودند. شوروی ها هر گونه گسترش بحران منطقه ای را به ضرر خودشان و مردم منطقه می دانستند و بر این باور بودند که هر گونه تنش در منطقه خاورمیانه، حضور موثر و مداخلات – حتی نظامی – ایالات متحده را موجب می شود و این بالمآل به ضرر اتحاد شوروی و منطقه است! در تحلیل خودمان، حزب بعث یک حزب ناسیونالیسم سوسیالیست بود و صدام حسین یک دیکتاتور به تمام معنا، ولی به هر حال اتحاد شوروی با عراق یک رشته قراردادهایی داشت که امکان تاثیر گذاری اش را در منطقه بالا می برد. آینده ای که اتحاد شوروی در مناسبات خودش با جمهوری اسلامی رقم زده بود این بود که فکر می کرد با گذشت ایام این مناسبات بهبود پیدا خواهد کرد. اما آن چیزی که در رهبری حزب هیچ وقت مطرح نشد، ولی به هر حال در اندیشه برخی از رفقای رهبری وجود داشت، این بود که شوروی ها نمی توانند به آینده روابطشان با ایران امیدوار باشند چون این وجه ایدئولوژیکی که در حاکمیت جمهوری اسلامی هست، بالمآل اینها را به مقابله با مارکسیسم و مارکسیست ها و سوسیالیسم و سوسیالیست ها می کشاند! از همان بدو «آری» گفتن حزب توده ایران به جمهوری اسلامی، از همان بدو رای دادن به قانون اساسی جمهوری اسلامی، این بحث در رهبری حزب وجود داشت. منتها جایگزین «رای ندادن» چیست؟ کسانی که رای نمی دهند چه آلترناتیوی را در مقابلش می گذارند؟ یکی می رود مبارزه مسلحانه می کند و یکی مسئله براندازی را مطرح می کند. آیا حزب توده ایران یک چنین بدیلی را مورد توجه قرار می داد یا این که یک مبارزه سیاسی قانونی در جامعه ایران در جهت تحکیم و تعمیق دستاوردهای این انقلاب را پی می گرفت؟ و این نمی شود مگر همراه با نیروهای فائقه موجود در جامعه ایران. و به این ترتیب این نظر برنده شد که حزب به جمهوری اسلامی و قانون اساسی «آری» بگوید. در سایر موارد هم موضعگیری حزب از چنین گرته استدلال برخوردار بود، که «اگر این نه، چه چیز؟» وضع سیاست در ایران به گونه ای بود – و تا حدودی الان هم هست، منتها یک مقدار بی رنگ تر – که یا شما در کنار نیروهایی قرار می گیرید که در حاکمیت به نحوی وضع مترقی تری نسبت به بقیه دارند، یا این که در موضع براندازی قرار می گیرند. به خصوص آن زمان که اصلا کنش ها خیلی علنی، خیلی مشخص و قاطع بود. بی تردید برخی از موضعگیری های حزب می تواند نادرست بوده باشد. در واقع نتیجه این منفی مثبت ها این می شود که چقدر صلاح است، چقدر صلاح نیست، چقدر درست است، چقدر مصلحت است، ترکیبی ازمجموعه اینها بود که موضعگیری ها را تعیین می کرد.
منجمله در همین زمینه هم حزب به طور مشخص موضع مقابله با متجاوز را داشت. معتقد بود که عراق متجاوز است و این وظیفه ملی. حالا «انقلابی» هم به آن اضافه شده بود – وظیفه ملی انقلابی حزب و همه وطن دوستان است که به مقابله با متجاوزین برخیزند. با گذشت زمان تنها تعدیلی که در نظرات حزب شد موقعی بود که متجاوز را از خاک وطن بیرون کرده بودند و معتقد بود هر گونه ادامه جنگ، اصلا طبیعتش را عوض می کند. نه فقط این که آیا موفق می شود یا نمی شود؟ بلکه چه بسا مثلا ادامه بدهیم، موفق هم بشویم، برویم حتی عراق را اشغال هم بکنیم، صدام را سرنگون کنیمٍ! ولی اصلا حزب معتقد بود این کار یک نیروی انقلابی نیست. این اصلا غلط است! این دو باره یک تجاوز است، این دفعه از طرف ایران. بالنتیجه بعد از این که آثار این تجاوز بر طرف شد، به خصوص در مقطع خرمشهر، باید نشست و مذاکره کرد و جنگ را تمام کرد. چرا که جز اتلاف نیروهای انسانی از دو طرف حاصلی ندارد. چون جنگ، با رهبران که کاری ندارد. با کاخ نشین ها که جنگ کاری ندارد. این روستاها و شهرهای لب مرز ایران و این فرزندان این آب و خاک و آن آب و خاک، یعنی اصلا عمدتا فرزندان زحمتکشان هستند که آثار ادامه جنگ با زندگی اینها با خانه شان با خانواده شان با آوارگی شان همراه خواهد بود! و به همین علت عمیقا حزب اعتقاد داشت که هر وقت امکان پایان جنگ باشد، با حفظ اقتدار کشور، با حفظ تمامیت ارضی کشور، باید تمام شود و تداومش در واقع به ضرر این مملکت عمل می کند. که من در یکی از صحبت هایم اشاره کردم، در پیشنهادی که برای پایان دادن به جنگ داده بودیم، با این استدلال مواجه شدیم که این «تکلیف» است! اصلا برای ما مفهوم نبود «تکلیف» یعنی چه؟ تکلیف در قبال چی؟ ما اعتقاد داشتیم که مسئولین جمهوری اسلامی در قبال ملت ایران تکلیف دارند که مصالحشان را حفظ کنند. از صدمات بیشتر جلوگیری کنند و... ولی متاسفانه مسئولین مملکت چیزی به نام «تکلیف الهی» مطرح می کردند و این برای ما چندان مفهوم نبود! و به این ترتیب جنگ ادامه پیدا کرد. رهبری حزب به دبیر اول ماموریت داد که نظرات حزب را با رفقای شوروی در میان بگذارد. در گزارشی که دبیر اول حزب به هیئت سیاسی ارائه داد این بود که رفقای شوروی به این ترتیب موضع خودشان را توجیه می کنند که اتحاد شوروی به هیچ وجه موافق گسترش تنش در منطقه نیست اما در واقع جنگی که آغاز شده و ادامه پیدا کرده، صرفا این نیست که جمهوری اسلامی ادعا می کند و اشاره دارد به وارد شدن نیروهای نظامی عراق به ایران بدون اخطار قبلی! در واقع ماه ها بود که کنش و واکنش هایی در مرزهای ایران و عراق وجود داشت. (البته این غیر از گزارشی است که دبیر اول از قول رفقای شوروی به هیئت سیاسی ارائه داد.) خود حزب هم گزارش هایی از مرز، به خصوص از طریق حزب کمونیست عراق داشت که در دو طرف مرز ناظر بودند که طرفین چه اقداماتی انجام می دهند. هم از طرف نیروهای «بعثی» انگولک هایی به این طرف می شد، هم از طرف سپاه ایران اقداماتی در آن طرف انجام می گرفت. حتی در باغ سبز نشان دادن به نیروهای معارض عراق، یعنی اعم از دوستان کرد ما در «حزب دموکرات کردستان عراق» و هم حزب کمونیست عراق، از جمله کوشش هایی بود که توسط سپاه انجام گرفته بود! رفقای شوروی به استناد این کنش و واکنش هایی که قبل از آغاز جنگ بین نیروهای نظامی ایران و عراق وجود داشت، این ادعای جمهوری اسلامی را که متجاوز عراق است، چندان قبول نداشتند. معتقد بودند اساسا بعد از پیروزی انقلاب، جمهوری اسلامی در تلاش بدون وفقه برای صدور انقلابش بوده و این «صدور انقلاب» که بعدها عنوان شد که فقط مسئله ایدئولوژیک و... بوده، اصلا چنین نیست و ارسال پاسدار، تسلیحات، خرابکاری ها و اشکال گوناگون به وجود آوردن پایگاه های قدرتمند را برای تضعیف رقیبی که در کشور دیگر است هم شامل می شده. این تحرکات در عراق انجام گرفت، در لبنان انجام گرفت... ابتدا در سوریه نتوانستند، برای این که حافظ اسد خیلی حواسش جمع بود و می دانست. حتی زمانی بحثی با ایادالمحمود، کاردار سفارت سوریه داشتیم. خیلی آدم هوشیاری بود! ایران انتظار داشت که آقای حافظ اسد دیداری از ایران بکند. با توجه به روابط بردرانه – بیش از دوستانه – که بین ایران و سوریه هست، و (گویا) ماهی یک میلیون تن نفت رایگان به سوریه داده می شود و... بالاخره سوریه باید بیاید عتبه را ببوسد! ما گفتیم که خوب چرا آقای حافظ اسد نمی آید؟ ایادالمحمود گفت آخر آقای عمویی! بیاید اینجا باید برود جماران! حافظ اسد خودش آنجا یک رهبر است، آن وقت اینجا مجبور است به اصطلاح عتبه را ببوسد! و مواضع اینها هم برای ما یک رشته مشکلاتی پیش می آورد، مثلا اینجا اصطلاح «نه غربی نه شرقی»، مرگ بر آمریکا، مرگ بر شوروی و... مطرح است ولی حافظ اسد قراردادهایی با اتحاد شوروی دارد و خودش را متحد طبیعی شوروی می داند و نمی تواند بیاید. یک چنین مسائلی با سوریه داشتند و خیلی هم از سوری ها دلخور بودند! حتی در یکی از بازجویی های من، بازجو اصلا رسما به همه اینها فحش داد! که «اینها اصلا دروغ می گویند که مسلمان اند، اینها همه شان شراب خورند!» در میان رهبران فلسطینی، تکلیف حبش و حواتمه که چپ بودند روشن بود ولی عرفات و احمد جبرئیل و... که مسلمان بودند و هیچ وقت هم تظاهری به غیر مسلمان نداشتند! و واقعا هم من فکر نمی کنم غیر مسلمان هم بوده باشند؛ نمازشان را می خواندند، یا قذافی که آن موقع خودش را اصلا رهبر دنیای اسلام می دانست، از نظر اینها نا مسلمان بودند. بازجو به همه شان و صریحا به حافظ اسد ناسزا می گفت! حالا این مادر مرده ها نامه نوشته و از ما دفاع کرده و خواستار آزادی ما شده بودند. به طور کلی از حزب دفاع کرده بودند و به طور مشخص از من نام برده بودند که «فلانی در راه فلسطین چه کارها کرده، آنجا سخنرانی کرد با آن که خطر لب مرز بود، آمد به جنگجویان روحیه داد و...» بازجو می گفت آقای عمویی اینها همه شان شراب خوارند، دروغ می گویند، همه شان دروغ می گویند و... به هر حال نگرش اینها این چنین بود. این توضیحات را دادم برای این که شما ببینید که موضع اتحاد شوروی در قبال کشورهای عربی، به ویژه کشورهایی که مناسبات خاصی با ایران داشتند و تعهداتی که در قبال عراق داشت، چگونه بود. در عین حال چون ما نظرمان براین بود که عراق به ایران تجاوز کرده و انتظار می رود که نیروهای مسلح عراق از حمایت تسلیحاتی شوروی برخوردار نباشند، پاسخ رفقا این بود که «ما تعهداتی، از جمله تعهدات تسلیحاتی دفاعی برای عراق داریم و پای تعهداتمان خواهیم بود ولی از ارائه تسلیحات تعرضی خودداری می کنیم و حتی اکنون هم ارسال تسلیحاتی دفاعی مان را متوقف کرده ایم.» پاسخ رفقای شوروی این بود. اساسا از همان آغاز اتخاذ موضع توسط رهبری حزب نسبت به جمهوری اسلامی، در رهبری حزب نظرات مخالف با این موضع وجود داشت. مثلا نظرات ایراج اسکندری یا نظرات حمید صفری با نظرات دیگران متفاوت بود و در کمیته مرکزی هم احیانا کسانی مثل پورهرمزان، احیانا قائم پناه و... نظراتی غیر از نظرات حزب داشتند. یعنی آنها حد تایید انقلاب و جمهوری اسلامی را محدود تر می دیدند. نظرات رفیق ما اسکندری، بیشتر معطوف به لیبرالیزه کردن سیاست های حزب بود و بر این نبود که هر وجهی از سیاست مملکت – چه توسط جمهوری اسلامی، چه توسط سایر نیروهای سیاسی موجود در کشور – جنبه رایکال تری دارد، حزب گرایشی به این پیدا بکند! با چنین چیزی مخالف بود و اعتقاد به آن وجه ملایم داشت که هر چه بیشتر ما را به طرف ملیون نزدیک بکند! روی سیاستی که مثل «جبهه ملی» در پیش گرفته بود، با آن روابط و نگرشی که ایرج از گذشته داشت، خیلی مصر بود. اما واقعیت این است که سیاست حزب در یک چارچوب معینی بررسی و تنظیم شده بود و رفقای رهبری عمیقا به آن معتقد بودند. به همین علت هم، این نوع انتقادات اصلا هیچ جایی برای تاثیر گذاری روی این مسئله نداشت. احتمال این بود که نوعی «چپ روی» زمینه پیدا بکند ولی این نبود که در جهت «راست» چنین تاثیری به وجود بیاید! قطعنامه ای برای آتش بس داده شد و عراق این قطعنامه را پذیرفت ولی ایران نپذیرفت. حزب معتقد بود که حتما آتش بس بایستی پذیرفته شود، پای میز مذاکره بنشینند و جنگ پایان پذیرد! به ویژه که حزب معتقد بود با توجه به این که عراق آغازگر جنگ بوده و الان ایران در یک موضع پیروز هست، نشستنش پای میز مذاکره، حتما به سود ایران تمام می شود و همزمان، عربستان سعودی هم حاضر شده بود چیزی بابت غرامت بپردازد! مجموعه این عوامل، موضع حزب را نیرومند می کرد و ما در مطبوعاتمان موضع حزب را بیان کردیم... - مگر سال 1361 چیزی هم از مطبوعات مانده بود؟ عموئی: نخیر. در «پرسش و پاسخ» ها بیان شد. که بعد هم موسوی اردبیلی در نماز جمعه جواب داد که «حالا حزب توده هم به مخالفین جبهه جنگ پیوسته است...!» خلاصه در آنجا داستان ها گفت. ما خواهان دیدار با هاشمی رفسنجانی شدیم که انجام گرفت. در این دیدار من و رفیقمان کیانوری حضور داشتیم. مذاکره ای که با آقای هاشمی رفسنجانی می خواستیم انجام بدهیم، برای ارایه یک نسخه از همین پیشنهادمان در مورد جنگ بود و برای آقای خمینی هم نوشته بودیم و آنجا از آقای هاشمی خواستیم این را به جماران ارسال بکند، که گفت «سید احمد هفته ای دو بار به اینجا می آید، می دهم دست خودشان که مستقیما به دست اقای خمینی برسد.» همان جا نظر حزب را با آقای هاشمی رفسنجانی در میان گذاشتیم – که همان طور که بارها اشاره کرده ام – آقای هاشمی بلافاصله در پاسخ ما گفت «ما فقط با عراق نیست که می جنگیم، تمام قدرت های جهان دارند با ما می جنگند!» خوب او فکر کرد که واقعا استدلال محکمی کرده است! جواب دادم که: اگر واقعا مسئولین جمهوری اسلامی بر این عقیده هستند که تمام قدرت های جهان با ایران دارند می جنگند، این بهترین فرصت هست که ایران از این مصیبت خودش را خلاص بکند. در غیر این صورت معنی این سیاست این هست که جمهوری اسلامی قدرت نظامی اش آنچنان است که دنیا را می تواند شکست بدهد! آمریکا و شوروی و چین و انگلیس و همه... علیه ایران هستند و بعد شرایطی پیش آمده که آتش بس داده شده و طرف مقابل هم پذیرا شده... این از یک موضع قدرت است، موضع پیروز است! نپذیرفتن آن یعنی چه؟ فقط معنی آن این است که ما همه را می توانیم شکست بدهیم! و می دانیم که چنین چیزی نیست. خوب، آقای هاشمی واقعا متوجه شد که درست استدلالش به عکس خودش تبدیل شد! گفت: ببینید! اشکال کار شما مارکسیست ها این است که به تکلیف الهی باور ندارید! ما برایمان ادامه جنگ تکلیف الهی است! خوب من چه می توانستم به او بگویم؟! حقیقتش سکوت کردم. ولی کیا باز هم ادامه داد، منتها در روند استدلال، اینکه: پیامدهای جنگ چه هست، ادامه جنگ چه هست؟ شما اطمینان داشته باشید که این بازیی است که به ایران و عراق تحمیل شده و جز تلفات مادی و انسانی هیچ نتایجی عاید نخواهد شد! چقدر ما در زندان، پاسخگوی این جنگ عبث شدیم؟! می گفتند: «این جنگ عبث بود؟ یعنی دفاع مقدس ما عبث بود؟ یعنی هیچ چیزی عاید این مملکت نمی شود؟» معنی عبث این است: هیچ فایده ای ندارد جز ضرر! عملا هم دیدیم که هر وقت عراقی ها جلو می آمدند، به ایران کمک تسلیحاتی می شد و هر وقت ایران جلو می رفت، به عراق کمک تسلیحاتی می شد. هشت سال شوخی نیست! و هیچ اتفاقی هم نیفتاد جز این که چند صد هزار نفر از ایران کشته شدند و چند صد هزار نفر از آنجا و حدود همین تعداد هم اسیر، معلول و...! واقعیت این است که از جانبی این توهم برای رهبران جمهوری اسلامی پدید آمده بود که «حالا که خرمشهر را گرفته ایم، می رویم بصره را می گیریم و تا آنجایی که می شود جلو می رویم!» غافل از این که حتی یک وجب جلوتر از مرز ایران را اجازه نمی دهند جلو برود! شما ببینید آن طرح برنامه ای که اینها برای «نبرد فاو» ریختند، به قدری غیر عقلایی بود که حد و حصر نداشت! ولی این اشتباه برای فتح بصره و این که علاوه بر جبهه مقدم، از پشت جبهه هم آن را مورد تعرض قرار بدهند و موفق بشوند، اینها را واداشت تا بر خلاف ابتدایی ترین اصول نظامی عمل بکنند! فاو یک منطقه باز است، یعنی هر نیرویی در آنجا مستقر بشود، بهترین هدف نیروهای هوایی است، بهترین هدف گلوله های توپخانه است! و این آقایان با آن مکافات از آب گذشتند و خودشان را به فاو رساندند، یعنی خط تدارکاتی شان را اینقدر طولانی و اینقدر دشوار کردند که حتی برای غذا رساندن به سرباز آنجا، مشکل داشتند! مهمات بماند...! حالا رسیده اند به فاو، به جای این که خودشان را به سرعت برسانند پشت بصره – که نمی شد، نیرو بود – از ترس نیروهای زمینی آنها، شروع کردند به کندن کانال جلو خودشان! کدام عقل نظامی حکم می کند که تو از آب بگذری و بروی در یک فضای باز، بعد آنجا خودت را زمینگیر بکنی؟! سنگر بگیری پشت آنجا، بنشینی که چی؟ تو قرار بود بصره را بگیری، قرار نبود که... خوب، هزیمت تحمیل شد. واقعا با یک وضع بسیار بسیار بدی از لحاظ نظامی و بازگشت از فاو با تلفات سنگین همراه بود! خوب این جنگی بود که از سال 1361 به بعد، همین طور ادامه پیدا کرد تا سال 1367، این رقم تلفات که اینقدر بالا رفت، که بعدش دیگر منجر به موشک باران ها شد، همه نتیجه از دست دادن آن فرصت طلایی سال 1361 بود. قرار نبود جمهوری اسلامی برود کشور گشایی بکند! و فرزندان این مملکت بروند کشته بشوند! به خاطر چه؟ آری کشته بشوند برای دفاع از وطنشان، مادام که تجاوزی به این مملکت شده است! و به همین دلیل ما اعتقاد داشتیم که رفقامان هم بروند بجنگند! و رفتند و جنگیدند و تلفات هم دادیم! ما واقعا وقتی دیدیم این منطق برای این آقایان مفهوم نیست، و حتی دیدیم در معرض اتهام هستیم که رفقای توده ای برای جاسوسی و خرابکاری به جبهه می روند، دستور دادیم از جبهه برگردند! «اگر قرار باشد این طور باشد، فردا، پس فردا می گیرند شما را تیرباران می کنند، نه به دست سربازان عراقی، بلکه به دست خود همرزمانتان در جبهه!» و به این ترتیب بود که از رفقایمان خواستیم که جبهه ها را ترک بکنند. بدون تردید موقع اتخاذ این تصمیم، پرداخت هزینه این موضوع مورد توجه حزب بود. حزب نمی توانست به خاطر عافیت طلبی، از سیاستی پیروی بکند که به هیچ وجه به آن باور نداشت و مایه بدنامی یک حزب کمونیست بود که با اشغالگر همراهی کند. درست داستان احزاب سوسیالیست عهد بوق می شد که تدارک تسلیحات بورژوازی را برای جنگ جهانی اول دیدند! این تجربه تاریخی، پیش روی احزاب کمونیست بود. حزب نمی توانست پذیرای این مطلب باشد؛ بله، از سرزمین خودش دفاع می کند ولی طبعا تجاوز نمی کند! - چندی پیش گفتند، جز معدود مواردی بود که در سیاست کلان حزب اتفاق آراء بود. عموئی: معدود نیست، در خیلی موارد ما اتفاق آراء داشتیم. ولی مواردی هم داشتیم که اختلافات جدی وجود داشت. - در داخل حزب، در آن بحث های دبیران و هیئت سیاسی، هزینه ای که فکر می کردید حزب باید بپردازد چی بود؟ فکر می کردید سرکوب است یا نه؟ عموئی: نخیر. ما سرکوب تلقی نمی کردیم. چون سرکوب در صورتی است که ما علیه جمهوری اسلامی اقدامی کرده باشیم. وقتی که نرفتیم در جبهه بجنگیم، همکاری نکردیم. البته آنها هم از توده ای ها انتظار نداشتند در جبهه بجنگند، آنقدر که «بسیجی» بسیج کرده بودند! واقعا آدم حیرت می کند از این اندیشه... تاثیر واقعا بی همتای این تفکرات مذهبی، خیلی مانا و پایدار است و خیلی راحت هم می شود از آن بهره برداری کرد! واقعا من فراموش نمی کنم آن سیل عظیم نیروی بسیجی که با طیب خاطر راهی جبهه ها می شدند! ما بعضی وقت ها باید رفقایمان را برای رفتن به جبهه قانع می کردیم! درست است که عاشق حزبشان بودند ولی روی این که آیا باید رفت جبهه و برای جمهوری اسلام جنگید...؟ ما چنان افراد انبوهی هم نداشتیم که بتواند در سرنوشت جبهه تاثیر مثبت یا منفی داشته باشد، که رفتنش باعث پیروزی بشود، باز گشتنش موجب شکست بشود، نخیر چنین نبود! طبعا بیشتر جنبه سیاسی و نمادین داشت. اما محدودیت ها! واقعیت این است که تا همان خرداد و تیر سال 1361، ما به اندازه قابل توجهی در محدودیت قرار گرفته بودیم. در واقع همان طور که به درستی اشاره شد، هیچ نشریه ای نداشتیم، هیچ ارگانی نداشتیم، جلسات ما تقریبا مخفی تشکیل می شد، حداقل سعی ما بر این بود. به تشکیلات به جد توصیه شده بود که رفقا رعایت خیلی جنبه ها را بکنند و تظاهرات نداشته باشند. اما به گمان ما هزینه این بود که افراد را بگیرند، این شناسایی هایی که پدید آمده موجب شود افراد را بازداشت کنند و در زندان نگه دارند؛ ولی نه این که کسی را بکشند! یا برخوردی که با مجاهدین داشتند، با ما داشته باشند! نه چنین برداشتی نبود. با گذشت این دو فصل تابستان و پاییز بود که رفته رفته حزب متوجه شد که ظاهرا هزینه، سنگین تر از آن است که فکر می کرد! من قبلا به شما توضیح دادم که در جمهوری اسلامی نیروهایی بودند که خیلی زودتر از اینها خواهان این بودند که تکلیف حزب را یکسره بکنند! آقایان فخرالدین حجازی و... ولی آقای خمینی با این مطلب موافق نبود. به نطر می رسد که در همین سال 1361 است که آقای خمینی هم نظراتش می پیوندد به کسانی که معتقد بودند حزب را باید از قلمرو اینجا حذف کرد! گفته می شود که آقای خمینی در خرداد 1361 موافق بوده که جنگ تمام بشود. ولی آقایان سپاهی، به ویژه محسن رضایی و غیر نظامیانی چون آقای هاشمی رفسنجانی و خامنه ای و... تاثیر زیادی روی نظراتش و موافق کردن او برای ادامه جنگ گذاشتند. در چنین شرایطی، وقتی حزب چنین چیزی را مطرح بکند، ولی دلایلی که آنها ارائه می دهند، او را قانع بکند، لاجرم آقای خمینی خودش را مقابل حزب می بیند! خیلی عجیب است! من فراموش نمی کنم همان سال 1367 بود که موسوی اردبیلی در صحبتی، نسبت به صحت سیاست خودشان در ادامه جنگ، ابراز تردید کرد! و با لحن خود گفت «مثل این که واقعا هم درست بود که ما جنگ را تمام می کردیم...» فردای آن روز خمینی به شدت به کسانی که در دفاع مقدس تردید می کنند حمله کرد! ولی زمان کوتاهی نگذشت که ناگزیر شد جام زهر را سر بکشد! و ای کاش زودتر این جام را سر می کشید! یک روحانی که دو تا دشمنش را برداشته بود، یکی شاه، یکی کارتر. حالا می خواست صدام را هم بردارد و... می خواستند از راه کربلا به قدس برسد! شما هنوز وقتی در جاده های ایران حرکت می کنید، می بینید تابلو هست که مثل [کربلا 1200 کیلومتر]! برای مطالعه شماره های پیشین به لینک های زیر مراجعه نمایید:
1 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2021/janve/772/sabr.html
2- https://www.rahetudeh.com/rahetude/2021/janve/773/sabr2.html
3 - https://www.rahetudeh.com/rahetude/2021/febri/774/sabr3.htm
4 - https://www.rahetudeh.com/rahetude/2021/febri/775/sabr-4.html
5 - https://www.rahetudeh.com/rahetude/2021/febri/776/sabr5.html
6 - https://www.rahetudeh.com/rahetude/2021/febri/777/sabr.htm
7 - https://www.rahetudeh.com/rahetude/2021/merts/778/sabr4.html
8 - https://www.rahetudeh.com/rahetude/2021/merts/779/sabr.html
9 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2021/merts/780/sabre.html
10 - https://www.rahetudeh.com/rahetude/2021/epril/781/sabr.html
تلگرام راه توده:
|
راه توده شماره 782 - 25 فروردین 1400