ظهور و سقوط اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی سخنران: ریچارد ولف ترجمه- سینا امین |
"ریچارد ولف" اقتصاددان مارکسیست و استاد برجسته چندین دانشگاه امریکاست. موضوع این سخنرانی در مورد اتفاقاتی تاریخی است که باعث ظهور، رشد و سقوط اتحاد شوروی شدند. بارها از من سئوال شده است که واقعا چه شد که اتحاد شوروی سقوط کرد؟ و همچنین هم اکنون در جمهوری خلق چین چه اتفاقاتی می افتد؟ این دو کشور بزرگ، روسیه پهناورترین و چین پرجمعیت ترین در دنیا، شاهد یگانه ترین تجربیات تاریخی در پدید آوردن جامعه سوسیالیستی بوده اند. بسیاری از این تحولات عظیم تاریخی همچنان در چین در جریان است. در طول ۵۰ یا ۶۰ سال گذشته گفتگو کردن در مورد چرایی و چگونگی این تجربیات بزرگ تاریخی تقریبا غیر ممکن بوده است. “جنگ سرد” باعث شد که هر دو طرف ماجرا کاملا در دو قطب ارزشی و یا ضد ارزشی قرار گیرند. این رفتار بچه گانه تاریخی همان زمان قابل پذیرش نبود و در حال حاضر نیز احمقانه است چون جنگ سرد اصولا بسر آمده است. بنابراین من امیدوارم که ما بتوانیم گفتگویی عاقلانه را اغاز کنیم تا در مورد این تجربیات اجتماعی عظیم گذشته و حال این کشورها تصویری منطقی و صحیح بدست آوریم. من دو برنامه را به این دو موضوع اختصاص می دهم؛ بخش اول در مورد اتحاد شوروی و بخش دوم درباره جمهوری خلق چین. حالا بگذارید ببینیم که در اتحاد شوروی چه اتفاقی افتاد. من در بخش نخست سخنرانی اول خود در مورد اتفاقاتی تاریخی صحبت میکنم که چگونگی ظهور و قدرت گرفتن اتحاد شوروی را ممکن کرد. یک قرن پیش از انقلاب ۱۹۱۷ ساختار اقتصادی حاکم بر روسیه نظام فئودالیسم بود، نظام ارباب-رعیتی؛ و انقلاب تمام این ها را تغییر داد. فئودالیسم بسیار پیش تر از اروپای شرقی از اروپای غربی رخت بربسته بود. در میانه قرن نوزدهم میلادی بود که روسیه به تسلط ائتلاف فئودالیسم در این کشور خاتمه داد. بعد از این تحول بود که سرمایه داری در این کشور شروع به رشد کرد ولی هنوز نقش کوچکی در اقتصاد روسیه ایفا می کرد. اکثریت عظیمی از مردم در مناطق روستایی و غیر شهری زندگی می کردند و دهقانانی فقیر ویا کشاورزانی متوسط بودند. آنها از آموزش و تحصیلات کمی برخوردار بودند و سیستم منظم آموزشی وجود نداشت وبسیاری کاملا بی سواد بودند. تمامی این اوضاع اقتصادی و اجتماعی فقری دهشتناک در مناطق روستایی پدید آورده بود ولی اربابان ثروتمند در روستاها حکومت می کردند؛ در حالی که در مناطق شهری بخاطر رشد سرمایه داری و صنعت انباشت ثروت در میان سرمایه داران بوجود آمده بود ولی سرزمین روسیه از فقر و عقب ماندگی و نابرابری شدیدی رنج می برد. در همین زمان که سرمایه داری روسیه در حال رشد بود و از میانه قرن نوزدهم تا اوایل قرن بیستم سرمایه داران فرانسوی به شکلی محسوس در اقتصاد روسیه ریشه دوانده بودند و بر بسیاری از صنایع بزرگ روسیه تسلط داشتند. نابرابری اقتصادی و فقر دهشتناک زحمتکشان نوعی عطش اجتماعی پدید آورده بود تا از میان فئودالیسم میرا و سرمایه داری درنده خو به نظامی عادلانه دست یافت و بر این فلاکت اجتماعی غلبه کرد. همزمان با گسترش عقاید و نظرات انقلابی در روسیه تنش مابین قدرتهای مسلط سرمایه داری آمریکا و اروپا؛ فرانسه، آلمان، انگلیس و امریکا- به جنگی غیر قابل تصور منجر شد و این بدترین حادثه برای روسیه بود. این جنگ برای تسلط بر صنایع در حال رشد سرمایه داری بازارهای جدید و مستعمرات این کشورها بود. مستعمراتی که برای پشتیبانی از صنایع رو به رشد حیاتی بودند. این قدرتهای سرمایه داری جنگی ویرانگر را شروع کردند که جنگ جهانی نام گرفت چون جغرافیایی چنین وسیع را در بر گرفت و نهیب ویرانگر شعله هایش به همه جا رسید. فرانسه، آلمان، انگلیس و امریکا و روسیه در این جنگ ویرانگر درگیر شدند و بازنده اصلی این جنگ روسیه بود. روسها این جنگ را عمدتا به المان ها باختند. این شکست برای مردم روسیه بسیار تلخ بود چون بخش اعظم این جنگ در سرزمین آنها اتفاق افتاده بود و ویرانی ها و فلاکتی مضاعف بار اورده بود. همه این اتفاقات دهشتناک، عقب ماندگی روسیه ی درمانده در چنگال فئودالیسم و سرمایه داری درنده خو را برای مردم زحمتکش غیرقابل تحمل تر می کرد و به تدریج خواست تحولات عمیق و انقلاب در میان مردم روسیه همه گیر شد. در این شرایط سربازان روس جبهه ها را ترک می کردند و حتی قبل از پایان رسمی جنگ روسیه عملا شکست را پذیرفته بود. این ارتش شکست خورده از اروپا به روسیه بازگشت و در جریان همه این تحولات تعیین کننده دو حزب عمده روسیه ائتلافی تشکیل دادند و خواستار انقلاب شدند. بسیاری از مردم از این حقایق و تحولات تاریخی پیش از انقلاب آگاهی ندارند. این حزب ائتلافی جدید دو شاخه داشت: یک شاخه بلشویک ها بودند که خود را حزب سوسیال دموکرات روسیه می خواندند و شاخه دوم که نماینده کشاورزان فقیر و زحمتکشان مناطق غیر شهری بودند و این شاخه خود را سوسیالیستهای انقلابی می خواندند. این دو حزب با هم ائتلاف کردند و خواستار انقلاب شدند و در میان تعجب همگان و حتی طرفداران حزب ائتلافی در این امر موفق شدند. حکومت تزاری سقوط کرد و حکومت انقلابی جدید زمام امور را در دست گرفت. در این حکومت ائتلافی بلشویک ها دست بالا را داشتند و از ایده های مارکسیستی اروپا الهام گرفته بودند و آماده بودند آموزه های خود را در روسیه به مرحله عمل درآورند. بگذارید در مورد شعارهایی صحبت کنیم که به اجرا گذاشتند: نان صلح و زمین برای همه! برای ما بسیار مهم است که بدانیم این انقلابیون زمین های کشاورزی را از زمین داران بزرگ فئودال گرفتند و در اختیار کشاورزانی قرار دادند که نقش بخش خصوصی کشاورزی را ایفا می کردند! این ایده که انقلاب کشور شوراها بر علیه بخش خصوصی اقتصاد بود دیدگاه غلطی است! این دیدگاه غلط توسط طرفداران جنگ سرد ایجاد شد و دامن زده شد. انقلابیون روسیه مخالف مالکیت خصوصی نبودند و زمین های کشاورزی را بین کشاورزان فقیر روس به وسعتی توزیع کردند که هیچکس تا آن زمان تصورش را هم نمی کرد! و به این شیوه کشاورزان مستقلی را تقویت کردند که سنگ بنای اقتصاد کشاورزی روسیه بودند و این تحولی فوق العاده بود. این انقلابیون همچنین اعلام کردند که مردم روسیه در نتیجه این انقلاب باید از مالکیت خصوصی بر اموالشان، مسکن مناسب، بهداشت عمومی مناسب دولتی، غذای کافی و لازم و آموزش همه جانبه دولتی و مجانی برخوردار گردند. این تضمین های اجتماعی و انقلابی در متن برنامه های اصلی انقلاب سوسیالیستی قرار داشت. انقلابیون روس در طی سالهای بعد تلاش کردند این برنامه ها را به اجرا بگذارند و با موفقیت ها و شکست های زیادی روبرو شدند چون که این انقلاب تجربه نوینی بود. آنها پرواز به افق هایی را تجربه می کردند که هیچکس تا آن زمان تجربه نکرده بود. بویژه آنکه این انقلاب تاریخی در پهنه جغرافیایی عظیمی همچون روسیه به حرکت درآمد که از فقر و عقب ماندگی اجتماعی تاریخی رنج می برد. انقلابیون روسیه بلافاصله بعد از جنگ و انقلاب پی بردند که دشمنان غداری به انتظارشان نشسته اند. این دشمنان در جریان انقلاب و بازسازی بعد از جنگ تاثیرات عمیقی در روند تاریخ روسیه انقلابی بر جای گذاشتند. برای کسانی که اطلاع ندارند باید بگویم که بلافاصله بعد از جنگ روسیه انقلابی مورد تهاجم چهار کشور قرارگرفت که با تجاوز نظامی مستقیم به خاک روسیه تلاش کردند تا انقلاب سوسیالیستی روسیه را در خون خفه کنند: چهار کشور فرانسه، بریتانیا، ژاپن و ایالات متحده! بگذارید در حاشیه یادآوری کنم که ایالات متحده در روسیه انقلابی نیرو پیاده کرد و عکس این مسئله هرگز اتفاق نیفتاد! با توجه به این سابقه تاریخی باید از خود سوال کنیم کدام کشور باید از تهاجم کشور دیگر در هراس باشد؟! همزمان با این حوادث جنگی داخلی در روسیه آغاز شد؛ ما بین ارتش سرخ که از انقلاب پشتیبانی می کردند و گاردهای سفید که مخالف انقلاب بودند. من حدس زدن در مورد اینکه کدام کشورها از گاردهای سفید حمایت می کردند را به شما واگذار میکنم؛ و مایلم نام کسی را که ارتش سرخ را رهبری می کرد با شما در میان بگذارم : او لئون تروتسکی (۳) نام داشت و در میان ناباوری دشمنان داخلی و خارجی انقلاب، تروتسکی ارتش سرخ را به پیروزی رساند و دشمنان خارجی را از خاک روسیه انقلابی بیرون راند. آخرین سربازان ژاپنی پنج سال بعد از انقلاب و در سال۱۹۲۲ خاک روسیه انقلابی را ترک کردند. این پیروزی حتی برای رهبران انقلاب نیز شگفت آور بود. پنج سال بعد از انقلاب، روسیه کشور فقیری بود که در یک جنگ ویرانگر جهانی شکست خورده بود، انقلابی بزرگ را از سر گذرانده بود، در یک جنگ داخلی همراه با تجاوز همه جانبه خارجی درگیر شده بود، و همه اینها اوضاع را بدتر کرده بود. دستاورد سترگ و شکوهمند اتحاد شوروی در این است که بعد از پنج سال ویرانی و جنگ بعد از انقلاب، در سالهای میانی دهه هفتاد میلادی و تنها پنجاه سال بعد از انقلاب به دومین ابر قدرت سیاسی-اقتصادی دنیا تبدیل شد و تنها با ایالات متحده قابل مقایسه بود. اتفاق دیگری هم در این دوره پنجاه ساله در روند رشد و شکل گیری اتحاد شوروی و چگونگی تحولات اجتماعی بسیار تاثیر گذار بود: آدولف هیتلر،(۴) سرکرده آلمان نازی به اتحاد شوروی تجاوز کرد و در جریان جنگ جهانی دوم تلفات و خسارات عظیم و غیرقابل باوری به سرزمین و مردم اتحاد شوروی وارد کرد. فجایع ارتش متجاوز آلمان نازی در اتحاد شوروی در تاریخ ثبت است و فداکاری ها و جانفشانی های مردم اتحاد شوروی در دفاع از میهن سوسیالیستی و دفع شر نازیسم از سر مردم دنیا غیرقابل انکار است. اتحاد شوروی در دوره ژوزف استالین (۵) مجبور شد برای غلبه بر تمامی این خسارات اقتصادی-اجتماعی و احیای اقتصاد قبل از جنگ به کشاورزی اشتراکی روی آورد و بخش زیادی از زمین هایی را که قبلا در اختیار کشاورزان منفرد بود به تملک تعاونی های کشاورزی در آورد تا اتحاد شوروی بتواند دوباره به شرایط قبل از جنگ برگردد و بر فقر ناشی از جنگ خانمانسوز غلبه کند. دولت اتحاد شوروی برای ایجاد کشاورزی مدرن و بالا بردن بهره وری تولید به تمرکز بیشتر در این بخش نیاز داشت. در بخش صنعت نیز دولت کنترل اقتصاد را بدست گرفت تا چرخ های کارخانه ها سریع تر به گردش درآید. دولت مجبور بود صنایع سنگین را احیا کند و نمی توانست آنطور که باید و شاید به صنایع مصرفی توجه کند و به همین دلیل سطح زندگی مصرفی و رفاه فردی در اتحاد شوروی در مقایسه با کشورهای غربی پایین تر بود. بنابراین دولت اتحاد شوروی تلاش خود را به غلبه بر فقر ناشی از جنگ دوباره صد چندان کرد تا قدرت خود را دوباره بدست بیاورد. این در حالی بود که این کشور توسط دولت های سرمایه داری احاطه شده بود که از دولت سوسیالیستی اتحاد شوروی نفرت داشتند، به آن تجاوز می کردند، این کشور را تهدید می کردند و کاملا مخالف این نظام نوظهور بودند. دولت اتحاد شوروی مجبور شد صنایع پایه ای را ایجاد کند تا با این تهدیدات دشمنان سوسیالیسم مقابله کند. اتحاد شوروی می بایستی تمامی صنایع نظامی خود را مستقلا ایجاد کند چون هیچ کشوری به این دولت تسلیحات نظامی از قبیل تانک کشتی و جت جنگی نمی فروخت. برای ایجاد این صنایع نظامی پایه ای دولت اتحاد شوروی بودجه عظیمی اختصاص می داد تا از دشمنان تا دندان مسلح دولت سوسیالیستی عقب نیفتد. برای رسیدن به اهداف خود، دولت سوسیالیستی اتحاد شوروی به سیاست صنعتی کردن اجباری و متمرکز روی آورد که توسط رهبر اتحاد شوروی، ژوزف استالین، به اجبار و با قدرت اجرا شد. آزادی های اجتماعی و فردی سرکوب شد و یا کنار زده شد. انتقاد کردن به این روشهای اجباری و تمرکز گرایانه کاملا منطقی است؛ ولی باید توجه داشت که چرا و در خدمت چه اهدافی این روش ها به کار گرفته شد. بسیار مهم است که توجه کنیم که چه بهایی برای رسیدن به چه اهدافی پرداخت شد؛ اصولی منطقی و قابل پذیرش در انتقاد به این روندها مورد نیاز است. باید یادآوری کنم که در یک دوره کوتاه تاریخی پنجاه ساله، از انقلاب۱۹۱۷ تا سال ۱۹۷۵، چه دستاورد سترگ و شکوهمند اقتصادی- علمی و اجتماعی در اتحاد شوروی بدست آمد که در تاریخ معاصر مانند ندارد. به همین دلیل است که کشورهای بسیاری در سراسر جهان تلاش کردند از این مدل بهره ببرند تا بر عقب ماندگی های خود غلبه کنند. تجربه اتحاد شوروی هم از این جهت بسیار ارزشمند است که انسان مدرن می تواند در چنین مدت کوتاهی به چنین قله های سترگ پیشرفت علمی، اقتصادی، و اجتماعی دست یابد؛ و هم از این نظر که چه بهای عظیمی باید برای حرکت در این جهت پرداخت کند. درسی که از این تجربه می توان گرفت این است که ایا امکان پذیر است که بدون پرداخت این هزینه های هنگفت اجتماعی- اقتصادی و انسانی به این قله ها دست یافت؟ حال در بخش دوم سخنرانی خود به پاسخ دادن به چند سوال می پردازم: چگونه اتحاد شوروی سقوط کرد؟ چرا سقوط کرد؟ و ما از این روند تاریخی چه درس هایی می توانیم فرا بگیریم؟ اتحاد شوروی بعد از انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ به طور اعجاب آوری رشد کرد. این کشور بعد از صدمات تجاوز خارجی و جنگ داخلی در اواخر دهه بیست میلادی شروع به توسعه اقتصاد خود کرد. و در دهه سوم میلادی به تحکیم صنایع ملی خود اقدام نمود و این روند در دوره تسلط استالینیسم اتفاق افتاد. در دوره استالین هر نوع مخالفت و انتقادی به این روند صنعتی شدن سرکوب می شد و صنعتی شدن اتحاد شوروی به شکل متعصبانه و یا حتی می شود گفت به شکلی هیستریک دنبال می شد. هنوز این پیشرفت فوق العاده صنعتی در حال شکل گرفتن بود که رهبر آلمان فاشیست، آدولف هیتلر، بعد از کمی مذاکره و دیپلماسی نمایشی به اتحاد شوروی هجوم برد. آدولف هیتلر اتحاد شوروی را دشمن شماره یک فاشیسم اعلام کرد. ارتش آلمان بعد از شکست در جنگ جهانی اول خود را تجهیز کرد و با هجوم همه جانبه به اتحاد شوروی تا دروازه های مسکو به پیش رفت. این هجوم ارتش فاشیستی اقتصاد نوپای دهه سی اتحاد شوروی را در هم شکست و ویرانی هایی وصف ناپذیر بر جای گذاشت. دوباره همچون دوره جنگ داخلی بعد از انقلاب ۱۹۱۷، در میان شگفتی دوست و دشمن ارتش اتحاد شوروی فاشیست ها را در دروازه مسکو متوقف کرد، سپس به عقب راند و در پایان این ارتش فاشیستی تا بن دندان مسلح را در قلب برلین نابود کرد. آدولف هیتلر با باز کردن جبهه دوم جنگ در غرب اروپا اشتباه مهلکی مرتکب شد و از شرق و غرب تحت فشار قرار گرفت و ارتش خود را فرسوده و مضمحل کرد. ارتش فاشیستی در خاک اتحاد شوروی شکست خورد و در هم شکست ولی رنج و مصایبی که مردم شوروی متحمل شدند از تمامی کشورهای درگیر جنگ به مراتب بیشتر بود چون بخش عظیمی از جنگ و ویرانی در خاک اتحاد شوروی اتفاق افتاد. با تمام این تلفات و ویرانی های دهشتناک در اثر این جنگ اقتصاد و صنعت اتحاد شوروی بعد از سه دهه تا چهار دهه به یک اقتصاد قدرتمند جهانی تبدیل شد و بعد از ایالات متحده به عنوان دومین اقتصاد برتر جهان سربرآورد. تمرکز بر ایجاد صنایع سنگین و پی ریزی یک اقتصاد قدرتمند مدرن در پی تهاجم خارجی، جنگ داخلی، و پیروزی در یک جنگ جهانی شاه بیت دستاوردهای اتحاد شوروی بوده و هست. ولی برای نیل به این دستاوردهای اعجاب انگیز و قابل تحسین، مردم و دولت اتحاد شوروی هزینه های اجتماعی غیر قابل جبرانی را متحمل شدند. در همان روزهای ابتدایی استقرار دولت انقلابی سوسیالیستی تجربیات اجتماعی نوآورانه و شگفت انگیز زیادی به آزمایش گذاشته شد. کمون های خانوادگی بنیان گذاشته شد که در آنها وظایف خانوادگی بین زنان و مردان به اشتراک گذاشته می شد و این کمون ها تمامی قواعد و رسوم پدرسالاری گذشته را به چالش می کشید. مهدکودک ها و غذاخوری های عمومی تاسیس شد تا زنان بتوانند فارغ از وظایف خانه داری به محیط های کار اجتماعی وارد شوند و دوشادوش مردان به تحصیل و کار بپردازند. این انقلابی شگفت در ساختار خانواده در اوایل قرن بیستم بود و پایه های فمینیسم واقعی را بنیان می گذاشت! حرکت به سوی برابری قومیتی و نژادی بخش دیگری از این انقلاب اجتماعی بود، فراموش نکنید که روسیه فقط بخشی از هویتی سوسیالیستی ای بود که اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی نام گرفت و جمهوری های مستقل و شبه مستقلی را ایجاد کرد که از تنوع قومی، ملیتی، نژادی، و فرهنگی عمیقی برخوردار بودند. در اثر جنگ و بحران های پیاپی اقتصادی- اجتماعی و نیاز به تمرکز گرایی شدید بسیاری از این ایده های نوین سوسیالیستی در مورد مسائل اقوام و ملل گوناگون به کناری گذاشته شد. با استقرار دولت انقلابی همین تحولات عمیق دموکراتیک و سوسیالیستی در محیط های کاری و کارخانه ها اتفاق افتاد. تصمیم گیری های جمعی و دموکراتیک برای توسعه روند تولید صنعتی و کشاورزی درون محیط کار و مابین کارکنان انجام می گرفت و از خارج از محیط کارخانه ها، ادارات، و محیط های کاری به کارکنان تحمیل نمی شد و این ایده ها همان نظریات انقلابی سوسیالیستی بود. تمامی این ایده های انقلابی- دموکراتیک و سوسیالیستی بخاطر یورش برای صنعتی کردن و مدرنیزاسیون اقتصاد و تمرکزگرایی ناشی از این روش ها به کنار گذاشته شد. نیازهای جنگ داخلی، تجاوز خارجی و مقابله با فقر عمومی تمرکزگرایی را اجباری می کرد. جنگ میهنی بر علیه آلمان فاشیستی هم به این روندهای دموکراتیک اجتماعی آسیب فراوان وارد کرد. بنابراین اتحاد شوروی برای بقای خود در نبرد مرگ و زندگی با دشمنانش بهای اجتماعی بسیار گرانی پرداخت. بگذارید کمی بیشتر به تحلیل این پدیده های ناشی از تمرکز گرایی برای بقا بپردازیم. با عقب رانده شدن تحولات انقلابی ضد پدرسالاری درون خانواده و تسلط دوباره مردان بر مادران و فرزندان به خاطر نیازهای اقتصادی جامعه در حال جنگ اولین پسرفت از آرمان های دموکراتیک سوسیالیسم اتفاق افتاد. این پسرفت اولین ضربه ها را به آرمان های برابری در کانون خانواده وارد کرد و همین بازگشت به روشهای قدیمی مدیریت نیز در محیط های کار به اتحاد شوروی تحمیل شد. تعجیل در روندهای بازسازی اقتصادی و صنعتی قبل و بعد از جنگ دموکراتیزاسیون محیط های کار را به عقب راند. بار دیگر اقلیتی از بوروکرات ها و گاه نظامیان در روندهای تولید دخالت می کردند و تصمیم های مهم و حیاتی به عهده آنها بود. این بوروکرات ها از مسکو و حزب کمونیست می آمدند و به کارگران می گفتند در محیط کار چه روشهایی به کار گیرند تا تولید نیازهای جبهه های جنگ و اقتصاد متمرکز صنعتی را تامین کند. این روندها شبیه تصمیم گیری های هیئت مدیره های شرکت های صنعتی سرمایه داری است و هیچ شباهتی به دموکراسی سوسیالیستی در محیط کار ندارد. تناقض بوجود آمده در محیط های کار بین اکثریت کارکنان و مقامات رسمی دولتی و حزب کمونیست همچون موریانه دموکراسی سوسیالیستی در محیط کار را از بین می برد و این روند ها در جهت مخالف آرمان های دموکراتیک سوسیالیسم عمل می کرد. تمامی این پدیده های منفی و زیانبار نه تنها تصویر و مدل اتحاد شوروی را به عنوان بدیلی نو در تاریخ جامعه بشری در میان کشورهای جهان سوم و علاقه مندان به سوسیالیسم را خدشه دار می کرد، بلکه موجودیت دموکراتیک و سوسیالیستی کشور شوراها را مورد سوال قرار می داد. بگذارید در اینجا موضوع دیگری را مطرح کنم، اتحاد شوروی در طول دهه های سی، چهل، پنجاه، و شصت میلادی در جریان صنعتی شدن پرفشار و اجباری بخاطر رقابت ناگزیر با سرمایه داری غرب وارد یک چرخه مسابقه تسلیحاتی شد. فراموش نکنیم که در پایان جنگ جهانی دوم ایالات متحده دو بمب اتمی بر روی دو شهر ژاپن، هیروشیما و ناکازاکی، فرو انداخت. ژاپن در جنگ شکست خورده بود ولی پیام این بمب ها برای اتحاد شوروی بود. اتحاد شوروی ناچار شد همچنان توسعه رفاهی و اجتماعی را برای دفع خطر اتمی به عقب بیاندازد و بخش بزرگی از منابع خود را به امر توسعه تسلیحات اتمی اختصاص دهد و این موضوع نیز توسعه رفاهی و اجتماعی اتحاد شوروی را به عقب می انداخت. بتدریج مردم اتحاد شوروی از طریق وسایل ارتباط جمعی و سفر به کشورهای غربی به این اختلاف و عقب ماندگی پی می بردند و احساس حسادت به رفاه موجود در کشورهای غربی در میان مردم رشد می کرد و رسانه های جمعی سرمایه داری به دلایل روشنی به این احساسات دامن می زدند. مردم اتحاد شوروی می دیدند که کشور قدرتمند اتحاد شوروی نتوانسته است رفاه در خور آنها را فراهم کند و این موضوع آنها را سرخورده می کرد. از سوی دیگر، ایالات متحده با ایجاد پایگاه های نظامی در اطراف اتحاد شوروی سعی می کرد این کشور را محاصره کند و اتحاد شوروی نیز با ایجاد چنین پایگاههایی در اروپای شرقی و نقاط دیگر مانند افغانستان سعی می کرد دشمن را از خود دور نگه دارد. تمامی این مقابله به مثل ها در تسلیحات اتمی، تقویت قدرت نظامی، و ایجاد پایگاه های نظامی منابع مالی و بودجه هایی را هدر می داد که باید در توسعه رفاهی مردم کشور اتحاد شوروی و ریشه دار کردن نهاد های دموکراتیک سوسیالیستی به کار می رفت. اتحاد شوروی به تنهایی نمی توانست در این رقابت پیروز باشد چون که بنیان های دموکراتیک و مردمی این کشور تضعیف می شدند. اتحاد شوروی در این رقابت بی سرانجام گرفتار شد و مردم ناراضی و عصبانی خود را نسبت به رفاه موجود در غرب خلع سلاح کرد. مردم نسبت به حزب کمونیست اتحاد شوروی بدگمان و ناراضی شدند، حزبی که نتوانسته بود به آرمان های خود عمل کند و آزادی های اجتماعی و حقوق مردم فراموش شده بود؛ و در مقابل حزب کمونیست مواضع دفاعی به خود گرفت. حزب کمونیست در تمامی این دوران وظایفی را به عهده گرفته بود که نمی توانست به انجام برساند. در راه موفقیت های سترگ در عرصه های اقتصادی و نظامی کارنامه درخشانی داشت ولی بهای این موفقیت ها بس گران بود. نهادهای نوین شورایی سوسیالیسم مردمی و دموکراتیک فراموش شده بودند و بوروکراسی دولتی جای آنها را گرفته بود. و نهایتا این میراث گرانقدر و سترگ انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ در سال ۱۹۸۹ در خود فرو غلتید چون نتوانست بر این تضادها و تناقض ها غلبه کند. پارادوکس در اینجا بود که اتحاد شوروی که در پیشرفت های علمی، اقتصادی، و صنعتی معجزه کرده بود نتوانست در محیط خانواده، کار و دیگر عرصه های مدنی طرحی نو دراندازد و نهادهای دیرپای غیر دموکراتیک خانواده، اجتماع، و محیط کار را ریشه کن کند. تنش ها و تضادهای محیط کار بین کارگران و کارکنان از یک سو و مقامات دولتی و حزبی بیگانه با دموکراسی سوسیالیستی و شورایی محیط کار بحران های درون جامعه را تصویر می کرد. تمامی این تضادها، تناقض ها و تنش ها پیروزی های سترگ در عرصه های دیگر را زیر سوال می برد. این به این معنا نیست که این قهرمانان موفقیت هایی نداشتند؛ آنها از اشتباهات خود درس نگرفتند و نتوانستند خود را از بحران های اجتماعی نجات دهند. و اخرین نکته کلیدی این بود که اتحاد شوروی به تنهایی عمل کرد و نتوانست با قدرت های غربی معامله کند و این چیزی است که جمهوری خلق چین به خوبی انجام داد. به همین دلیل است که ما در امریکا لباس چینی می پوشیم، اتومبیل تولید جمهوری خلق چین سوار می شویم و در خانه های مان از وسایل خانگی چینی استفاده می کنیم. در بخش بعدی سخنرانی خود در مورد جمهوری خلق چین نشان خواهم داد که این تمایز و تفاوت تا چه حد اساسی و مهم است. امیدوارم این تحلیل مختصر تاریخ اتحاد شوروی برای شما جذاب بوده باشد. درسهای موفقیت ها و ناکامی های اتحاد شوروی در جریان تاریخ کوتاه و پرفراز و نشیب خود ابزار مهمی در مبارزات آینده ما بر علیه سرمایه داری خواهد بود. در پایان سخنرانی خود در مورد اتحاد شوروی و فراز و نشیب های تاریخ این کشور به اطلاع شما میرسانم که این تحلیل ها خلاصه ای از مطالب مطرح شده در کتاب ذیل میباشد: نظریه طبقه اجتماعی و تاریخ : سرمایه داری و کمونیسم در اتحاد شوروی (۶) نویسندگان: استفان رزنیک (۷) و ریچارد ولف ناشران: انتشارات روتلج (۸) در نیویورک و لندن
تلگرام راه توده:
|
راه توده شماره 777 - 6 اسفند ماه 1399