راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

 

صبر تلخ – 24

تلخکامی حکومت از

پیوند فدائی ها با حزب توده ایران

 

اولین بار سال 1359 که بیانیه «اکثریت» منتشر شد و مواضعی را اعلام کرد که درست در راستای مواضع حزب توده ایران بود، بر حسب تصادف من یک قرار دیدار در مجلس با آقای هاشمی داشتم. و وقتی که به مجلس رفتم به کلی برخورد ایشان فرق داشت! خیلی درهم بود و با این عبارت شروع کرد که «خوب» با چریک ها هم که ائتلاف کردید». خیلی طلبکارانه گفتم: به نفع جمهوری اسلامی است. آقا کسانی که تا دیروز در ترکمن صحرا تفنگ دستشان بود و در کردستان می جنگیدند، حالا آمده اند تفنگ را زمین گذاشته اند و گفته اند ما می خواهیم قانونی فعالیت کنیم. آیا این به ضرر جمهوری اسلامی است؟

 

 

 

 

-  تا سال 1354 شما سفره های اشتراکی داشتید. کمون نیمه مشترک بود. آقای مهدی عراقی غذایی می پختند، به این طرف تعارف می کردند! چون به آن طرفی ها غذا بیشتر می رسید. به کمون چپی ها هم که یک مقدار فقیرانه تر بود، یک کمک کمی هم می شد. احیانا یک رفاقتی هم بود.

ولی آیا پس از سال 54 فضای زندان همین طور بود؟ بعد از آن جریان مارکسیست شدن «پیکار»، این رابطه خوشایندی که شما می گویید حفظ شد؟

 

عمویی: نه بعد از سال 1354 واقعیت این است که یک مشکل عمده ای که مربوط به دوستان مجاهد ما بود پیش آمد و آن کسانی که گرایشات مارکسیستی پیدا کردند درست مثل متعصبین مذهبی، برخوردهای نامناسبی با یکدیگر می کردند! این را چرا می گویم؟ برای این که من شاهد بودم که مثلا آن بخشی از نیروهای مذهبی که همچنان به باورهای دینی خودشان پایبند بودند، مراسمشان و نماز خواندنشان و روزه دار بودنشان مورد تمسخر بچه هایی قرار می گرفت که تا دیروز خودشان همین دعاها را می خواندند و همین مراسم را داشتند. ولی اکنون به شکل مذهبی برخورد می کردند.

ببینید، خوب من هم روزه نمی گرفتم، من هم نماز نمی خواندم ولی وقتی می دیدم یک نفر نماز می خواند آهسته از کنارش رد می شدم. بگذار به اعتقاد خودش عمل کند. در واقع آرزوی من بود که او هم وقتی من نماز نمی خوانم و روزه نمی گیرم برایش مسئله نباشد و متعرض من نشود. این سعه صدر را من به کار می برم، این راحتی برخورد را انجام می دهم که او هم متقابلا بپذیرد که دیگری هم دگراندیش است. چه مانعی دارد؟ اگر اختلاف نظری هست، بنشینیم با یکدیگر بحث کنیم. نه این که به هم اهانت بکنیم، نه این که همدیگر را متهم کنیم. و باور کنید بارها اتفاق می افتاد که خود من وقتی با اینگونه موارد مواجه می شدم می گفتم دوست عزیز وقتی واقعا تو مارکسیست شده ای باید بدانی این جامعه، جامعه مذهبی است. تو بهتر از من می دانی چه درصدی از مردم مذهبی هستند. آیا خودت به تنهایی می خواهی علم مارکسیسم را بلند کنی و بروی؟ تو نمی خواهی همراه مردم و با مردم و برای مردم مبارزه کنی؟

خوب، این از آن نکاتی است که موضع حزب را تعیین کرد... 

– آیا نیروهای مذهبی هم بعد از سال 1354 همین سعه صدر را داشتند؟ یعنی فکر نمی کردید که اینها هم دارند نسبت به چپ، کینه های انباشته ای می گیرند؟

عمویی: چرا، چرا، ببینید ما در همان ایامی که حزب دفترش را داشت، یک مدت کوتاه گزارشاتی از هواداران یا اعضای حزب دریافت می کردیم که به انحاء مختلف تحت فشار قرار می گرفتند. یکی از آنها واقعا خیلی آموزنده بود: یکی از هواداران حزب را که مشغول پخش اعلامیه بود، دستگیر می کنند. اعلامیه های حزب هم همه در تایید انقلاب و دستاوردهای انقلاب بود. او را به کمیته وزراء – یکی از کمیته هایی که خیلی خشن عمل می کرد – می برند. نرسیده، حاج آقا – بی آن که بپرسد اصلا این کی هست، همین که دیده دو تا پاسدار او را اینجا آوردند – می زند تو گوشش!

رفیق ما می گوید «حاج آقا چرا می زنی؟» من هوادار حزب توده هستم.» فکر می کند حالا عذرخواهی خواهد کرد ولی آقا دو سه تا سیلی دیگر می زند که «فلانی فلان شده ها! شما از همه بدترید! شما از همه خطرناک ترید! حالا آنهایی که تفنگ دست گرفتند رفتند کردستان جنگیدند، اقلا ما فهمیدیم که آنها مقابل جمهوری اسلامی اند؛ ولی شماها از این طرف می گویید ما طرفدار جمهوری اسلامی هستیم ولی می خواهید ریشه جمهوری اسلامی را بزنید. شما از همه خطرناک ترید! اینقدر زیر فشار می گذاریمتان تا مجبور شوید اسلحه تان را به روی ما بکشید. آن وقت حسابتان را می رسیم!»

این گزارشی بود که آمد و من عینا با این گزارش رفتم پیش هاشمی رفسنجانی و گفتم «این است کار شما! این عملکرد شماست!»

همان ابتدای فعالیت حزب من به اقتضای آشنایی هایی که در زندان با تعدادی از این آقایان پیدا کرده بودم، به دیدار چند نفر از اینها منجمله هاشمی رفسنجانی می رفتم که آن موقع مسئولیتی در وزارت کشور داشت. البته ایشان مرا خیلی گرم پذیرفتند...

– این ماجرا بعد از سقوط دولت موقت است؟

عموئی: قاعدتا باید این طور باشد. من الان تاریخ دقیق یادم نیست ولی اولین دیداری بود که من با ایشان داشتم. خوب اشخاص زیادی در وزارت کشور نشسته بودند که وقت ملاقات داشتند. منشی ایشان گفت: شما وقت ملاقات دارید؟

گفتم: نه من با ایشان آشنا هستم می خواهم ببینمشان.

گفت: خوب، شما برای یک روز دیگر وقت بگیرید.

گفتم: نه، من کار دارم. خواهش می کنم به یکی از آقایان که به دیدارشان می رود بگویید فلان کس آمده به دیدارتان.

وقتی پیغام من رسید، آقای هاشمی خودش آمد بیرون دست داد و یاالله و خوش آمدی گفت و دست من را گرفت و به اتاقش برد. یعنی خیلی گرم پذیرا بود. صحبت من این بود که به هر حال اطلاع دارید حزب توده ایران فعالیت علنی اش را در ایران آغاز کرده و از آنجا که حزب سراسری است، در نظر دارد شعب حزب را در همه شهرها دایر کند. موضع ما هم موضع اعلام شده ای است. و ما می خواهیم بدانیم که شما چگونه می خواهید با حزب برخورد کنید؟ آیا حزب به لحاظ برخورد دولت با آن ناچار بایستی فعالیت غیر علنی بکند یا این که همین روندی که پیش گرفته ادامه دهد؟

ایشان گفت: از آنجایی که بسیاری از جوانان به مبانی عقیدتی ما قانع نیستند و تفکرات مارکسیستی زودتر اینها را جذب می کند و با توجه به مواضعی که حزب در قبال انقلاب و جمهوری اسلامی دارد، ما بنا نداریم جلوی حزب را بگیریم.

این نحوه صحبت ایشان بود و بعد گفت که حالا از خودمان صحبت کنیم. یک یک از رفقای ما سئوال کرد: آقای خاوری حالش چطور است؟ آقای حجری حالش چطو ر است؟ و دیگران... و پس از آن هم همواره در دیدارهایی که من با آنها داشتم هیچ حالت اکراهی در آنان نمی دیدم.

اولین بار سال 1359 که بیانیه «اکثریت» منتشر شد و مواضعی را اعلام کرد که درست در راستای مواضع حزب توده ایران بود، بر حسب تصادف من یک قرار دیدار در مجلس با آقای هاشمی داشتم. و وقتی که به مجلس رفتم به کلی برخورد ایشان فرق داشت! اگر همیشه با آن لبخند مخصوص خودش پذیرا می شد – حال این لبخند چقدر واقعی یا غیر واقعی بود، ولی به هر حال معمولا چهره شاد و برخورد دوستانه داشت – ولی این بار خیلی درهم بود و با این عبارت شروع کرد که «خوب» با چریک ها هم که ائتلاف کردید».

خیلی طلبکارانه گفتم: به نفع جمهوری اسلامی است. آقا کسانی که تا دیروز در ترکمن صحرا تفنگ دستشان بود و در کردستان می جنگیدند، حالا آمده اند تفنگ را زمین گذاشته اند و گفته اند ما می خواهیم قانونی فعالیت کنیم. آیا این به ضرر جمهوری اسلامی است؟

گفت: نه البته درست است ولی بیشتر به نفع حزب توده است!

بعد از انقلاب، حزب کاملا متوجه بود که همین حضور علنی، همین دفتری که دارد، همه روزه در معرض حمله است. من قبلا اشاره کردم که سه راهی انداختند و اتاق ما که بایگانی بود، شعله ور شد. خاموش کردیم. شکایت رسمی در مراجع قضایی انجام دادیم. به کلانتری که مراجعه کردیم گفتند «آقا ما کاری نمی توانیم بکنیم!» خیلی برای ما جالب بود، پاره ای از رفقای ما که از مهاجرت آمده بودند، حیرت می کردند که یعنی چه؟! مگر می شود؟ باید چنین باشد و چنان نباشد و...

گفتم شما مثل این که نمی دانید چه کسانی دست اندرکار هستند؟ کسانی که شعار معروفشان «حزب فقط حزب الله، رهبر فقط روح الله» است. خود این جمله یعنی «ما» و جز «ما» نه! و حال آن که فضای اول بعد از انقلاب، فضایی بود که همه احزاب داشتند نمایان می شدند، رشد می کردند، هوادارانشان پیدا می شدند. اصلا فعالیت و فضای سیاسی این مملکت را زنده کرده بودند و از درون این فضا می توانست واقعا نتایج بسیار ارزنده ای حاصل شود. نه الزاما نظرات حزب ما، نه الزاما نظرات «نهضت آزادی» ولی از مجموعه اینها، از تاثیر متقابل این نظرات و اندیشه ها می توانست بهترین راه برای پیشبرد انقلاب و دستاوردها و تحکیم دستاوردهایش پدید آید. اما اصلا همین عبارت «حزب فقط حزب الله» یعنی همه شما بیخود هستید! حالا لفظش باید عملی شود. و این چنین شد که دیدیم ریختند به دفتر حزب.

رفقای ما که از مهاجرت آمده بودند اصلا حیرت می کردند که: مگر این فعالیت علنی نیست؟ آخر ما در اروپا شاهد بودیم که دفاتر احزاب امنیت داشت و هیچ کس هم مزاحمتی ایجاد نمی کرد. اختلاف نظر هم خیلی شدید بود. در مقالات نشریات به شدت به هم می تاختند ولی نه کسی برای کسی چاقو می کشید، نه کسی برای آن یکی سه راهی می انداخت! ولی اینجا...

البته کم کم زمینه دستشان آمد. برای ما کاملا روشن بود. برای این که ما از نزدیک زندگی کرده بودیم. شناختمان نسبتا خوب بود و ضمنا تفکیک هم می کردیم. ما بین مجموعه نیروی مذهبی که پس از انقلاب نیرومند شده و حضور چشمگیری داشت، تمایزاتی قائل بودیم. برخی واقعا کسانی بودند که دگر اندیشان می توانستند با آنها بنشینند و مذاکره بکنند و از لحاظ برنامه های عملی و مدیریت جامعه بعد از انقلاب به تفاهم هایی برسند. برخی دیگر اصلا مجال نشستن و بحث کردن نمی دادند. حتی امکان حضور فیزیکی نمی توانست باشد! ما این را به تجربه دریافته بودیم.

می دانستیم آقای لاجوردی که پس از انقلاب دادستان انقلاب مرکز شده، همان آقای لاجوردی است که در زندان دوره شاه، نحوه برخوردش با رفقای ما غیر انسانی بود. مثلا آقای هوشنگ تیزابی مگر چه کرده بود؟ تیزابی نظرش را در باره یک مطلب بیان می کرد. طرف مقابل هم خیلی تند جوابش را می داد. آن طرف اهانت کرد. تیزابی هم گفت «وقتی که تو اهانت می کنی، من هم به خودم حق می دهم به نظر تو اهانت کنم.» تیزابی را کتک زدند! در حالی که آنجا همه زندانی بودیم، کسی حاکم و محکوم یا عادی نبود.

ولی وقتی که در موقعیت حاکم و محکوم قرار می گیری، بحث مدارا و اسلام مطرح می شود، که آقای کدیور و آقای محمد مجتهد شبستری پیش کشیدند که به استناد امر به معروف و نهی از منکر، ما باید نصیحت بکنیم. بایستی اینها را به راه حق، رهبری و هدایت بکنیم. مادام که در قدرت و در حاکمیت نیستیم این هدایت ما بیشتر توصیه و موعظه و نصیحت و دلسوزی است که می خواهیم یک باطل را به طرف حق هدایت کنیم ولی موقعی که در قدرت قرار گرفتیم، بایستی مراقب بود که در امر به معروف، نهی از منکر و در هر گونه هدایت به طرف حقانیت، زور همراه نباشد! در این صورت می تواند بحث باشد، می تواند منطق باشد، یک طرف منطق قوی تر، یک طرف منطق ضعیف تر. ولی وقتی یک طرف منطقش را توام با قدرت حکومتی بکند، آنجایی که کم بیاورد، زور می گوید. اصلا جدایی دین از حکومت همین نکته است.

آقایان کدیور و مجتهد شبستری این استدلال را می کردند. بالنتیجه به اینجا رسیدند که پس بایستی یک تجدید نظری در فروع بکنیم و رسید به آنجایی که آقای شبستری اظهار کرد که باید در اصول یعنی به امر خداشناسی، مسائل جدیدی را مطرح بکنیم که حاصلش این طیف تندرو نشود!

ببینید، کسانی که واقعا از همان ابتدا منطق شان زور گفتن هست، هر جایی کم بیاورند به سیلی زدن، بازداشت کردن، شکنجه دادن و اعدام کردن متوسل می شوند. این دیگر تقابل دو نظر نیست، آزادی اندیشه نیست، امنیت پس از آزادی بیان نیست. بالنتیجه یک دگر اندیش یا جرئت نمی کند نظرش را بیان بکند یا اگر گفت، قید این را زده که چه بلایی به سرش می آید و پیامدش چه می شود. تلطیف جامعه این چنین می تواند باشد.

فضای آن زمان مقداری این امید را می داد که اگر آقای غفاری هست، اگر آقای لاجوردی هست، در عین حال آقای طالقانی هم هست! حتی برخی نگرش های خود آقای خمینی هم هست. بعدها برای ما مشخص شد که در واقع آن جناح افراطی بیشتر به آقای خمینی نزدیک است تا این نیروهای مترقی اسلامی. کما این که با گذشت زمان دیدیم رفته رفته اینها پس زده شدند و در واقع «موتلفه اسلامی» بود که مشاور اصلی و تعیین کننده دادستان ها و...شد.

آقای لاجوردی چند بار قرار بود که از دادستانی معزول بشود. به علت این که نیروهای مترقی اسلامی درون حاکمیت به این نتیجه رسیده بود که رفتار آقای لاجوردی افراطی است و با تعریف خود آقایان از عدل اسلامی، انصاف اسلامی و... به اینجا هم رسانده بودند که اصلا رفتارش اسلامی هم نیست!

خوب، ما که آن تفکیک را بین مجموعه اینها، یعنی روشن بین ها و واقع بین ها و قشری ها و... قائل بودیم، این امید را داشتیم که روند پیشرفت فعالیت ها و دستاوردهای انقلاب، موقعیت واقع بین های درون حاکمیت را تقویت بکند و بتواند جلوی افراط و تندروی های سایرین را بگیرد. متاسفانه گذشت زمان نشان داد که هر قدر جلوتر رفتیم، «چرخش به راست» بیشتر شد و نه فقط دگر اندیشان، بلکه اصلاح طلبان و مترقی های مذهبی درون حاکمیت هم، یک یک جایشان را به آن تالی ها دادند و بعد هم این چنین شد که حالا مجلس هفتمش هست، که جانشین مجلس ششم شده.

زمانی از طرف احزاب کمونیست فرانسه و هندوستان دعوتی به عمل آمد که نماینده حزب در کنگره های این دو حزب شرکت داشته باشد. رفقای هیئت سیاسی من و رفیق طبری را برای رفتن به آنجا تعیین کردند. منتها همان موقع تصمیم گرفتیم که پس از شرکت در کنگره حزب کمونیست فرانسه، رفیق طبری از همان جا به آلمان برود و من پس از شرکت در کنگره هندوستان به ایران برگردم. چون رفیق طبری وضع قلبش اجازه نمی داد در هیئت دبیران شرکت کند، به این ترتیب او را از این فضای ملتهب، اصلا معاف کنیم تا  بتواند به راحتی کار تئوریک – ایدئولوژیک را انجام بدهد.

واقعا کاش می شد! چون شرایط جنگی بود، برای رفتن بایستی از نخست وزیری اجازه ویژه می گرفتیم. من نامه ای به نخست وزیری نوشتم و در آن نامه که با امضای من و مهر کمیته مرکزی بود، اشاره داشتیم به این که شرکت نمایندگان حزب توده ایران، که کمونیست های این مملکت هستند، در کنگره حزب کمونیست فرانسه، به سود جمهوری اسلامی است و با توجه به تبلیغاتی که علیه جمهوری اسلامی می شود، حضور ما در این مجامع می تواند نمونه ای از آزادی عمل کمونیست ها در جمهوری اسلامی باشد.

– چه سال شمسی بود؟ قبل از خرداد سال 1360 بود؟

 

عموئی: بله، بله. دقیقا می خواهم بگویم که هنوز نخست وزیر سالم بود. حتی مناظره تلویزیونی هم می گذاشتید. فضا، فضای نسبتا قابل قبولی بود. شاید یک هفته پس از ارسال این نامه به نخست وزیری، به دفتر من زنگ زده شد. (دو اتاق پشت اتاق های وکیل حزب، دفتر من بود. آقای دکتر ترابی وکالت حزب را داشت. از دارالوکاله او ما استفاده می کردیم. منتها شماره تلفن آنجا را به مراکز معینی داده بودم. به هر حال حزب آن زمان دیگر دفتری نداشت ولی هم ما با نهادهای دولتی کار داشتیم و هم آنها با ما. مجلس، وزارت کشور، نخست وزیری و... این شماره تلفن را داشتند. هر کاری با حزب داشتند، به عنوان مسئول روابط عمومی به من زنگ می زدند.) به هر حال، از نخست وزیری زنگی زده شد و خواستند که من به اتاقی در طبقه ای از ساختمان نخست وزیری مراجعه کنم. و من رفتم. آقایی خیلی گرم پذیرا شد! و دست داد و بعد از کشو میزش نامه ای را به من داد. پس از نگاهی اجمالی متوجه شدم که جواب نامه من است. تشکر کردم و بیرون آمدم و دیدم که بله، نخست وزیر اجازه داده که ما برویم.

بعد زنگی به کیا زدم و گفتم که اجازه خروج داده شده. رفقا خیلی شاد شدند. واقعا این شادمانی نه صرفا به خاطر رفتن به کنگره، بلکه اصلا از لحاظ روابط ما با این رژیم و حاکمیت بود و این که به رغم کارشکنی هایی که حزب الله و دشمنان می کردند، دارد سدشکنی می شود. اصلا همان زمان ما اطلاع پیدا کردیم که هادی غفاری و فخرالدین حجازی به جماران پیش آقای خمینی رفته و پیشنهاد داده اند که «امام! اجازه بدهید تا حزب توده ریشه ندوانیده سرکوبش بکنیم! ظرف یک روز قلع و قمعش می کنیم!»

این پیغامی بود که احمد خمینی به ما داد: گفت: «معمولا شیوه رفتار امام در قبال پیشنهاداتی که به او می شد، این طور بود که اگر آن را قابل بحث می دانست، نگاهی به طرف می کرد و از او توضیحات بیشتری می خواست و... و اگر نه، همین طور که سرش پایین بود، هیچ جوابی به طرف نمی داد. وقتی فخرالدین حجازی و هادی غفاری را به محضر امام دعوت کردم و آنها پیشنهادشان را کردند، امام اصلا نگاهشان نکرد. تمام مدت سرش همین طور پایین بود.»

 

به هر جهت، یک چنین اجازه ای داده شد. رفقا هم خوشحال شدند. به اتفاق رفیق طبری برای گرفتن گذرنامه به اداره گذرنامه رفتیم. در آنجا یک شعبه نخست وزیری وجود داشت که معلوم بود مربوط به بخش اطلاعات نخست وزیر است. کارمندی که آنجا بود به کلی با سایر کارکنان گذرنامه فرق داشت. افراد اداره گذرنامه همان افسران و کارمندان عادی شهربانی بودند. ولی کاملا معلوم بود که این یکی، آدم دیگری است! چهره و موقعیت اتاقش کاملا متفاوت بود. در اتاقش همیشه بسته بود. وقتی هم که در می زدی لای در را باز می کرد. واقعا من حیرت کردم!

چون خیلی معطل شدیم گفتم آقا! مراجعین اینجا با شما کار دارند، لطفا در اتاقتان را باز بگذارید، اگر جوابتان مثبت است بنویسید و اگر منفی است بگویید خیر! موافقت نمی شود. والا مرتب آدم در بزند، خبری نشود و بعد هم لای در را باز می کنید...

گفت: حالا چه کار داری؟

گفتم: برای گرفتن گذرنامه و رفتن به سفر، یک نامه از نخست وزیری دارم.

گفت: تو کی هستی؟

گفتم: من محمدعلی عمویی عضو کمیته مرکزی حزب توده ایران هستم و می خواهم به فرانسه سفر کنم.

به شدت به من براق شد و گفت: بده به من!

ما خبط کردیم، باید قبلا کپی می گرفتیم و کپی نامه را می دادیم، ولی اصل نامه را به او دادیم. ساعتی معطل شدیم و دوباره در زدیم. گفت: برو فردا بیا!

با همین ادبیات «برو فردا بیا!» فردا دوباره آمدیم. پس از مدتی معطلی گفت: برو فردا بیا!

به رفیقمان طبری گفتم «با این مشکلات من دیگر شما را به اداره گذرنامه نمی برم... بگذارید فقط من بیایم. مثل این که روی چرخه بدی افتاده است! این یکی اصلا قیافه اش با کسانی دیگری که ما با آنها سرو کار داشتیم، فرق دارد.» و دیگر از فردای آن روز او را نبردم. کارمند مربوطه یک هفته ای مرا دواند تا این که به اعتراض گفتم آقا یعنی چه؟ آخر یک پاسخی دارد؟!

گفت: شما دیگر مراجعه نکن! ما به شما جواب می دهیم. خودمان زنگ می زنیم. و هرگز هم زنگ نزد و به این ترتیب مسافرت ما منتفی شد.

خوب، ما همان موقع متوجه شدیم که دو جریان در حاکمیت جمهوری اسلامی وجود دارد.

 

برای مطالعه شماره های پیشین به لینک های زیر مراجعه نمایید:

 

1 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2021/janve/772/sabr.html

 

2- https://www.rahetudeh.com/rahetude/2021/janve/773/sabr2.html

 

3 - https://www.rahetudeh.com/rahetude/2021/febri/774/sabr3.htm

 

4 - https://www.rahetudeh.com/rahetude/2021/febri/775/sabr-4.html

 

5 - https://www.rahetudeh.com/rahetude/2021/febri/776/sabr5.html

 

6 - https://www.rahetudeh.com/rahetude/2021/febri/777/sabr.htm

 

7 -  https://www.rahetudeh.com/rahetude/2021/merts/778/sabr4.html

 

8 - https://www.rahetudeh.com/rahetude/2021/merts/779/sabr.html

 

9 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2021/merts/780/sabre.html

 

10 - https://www.rahetudeh.com/rahetude/2021/epril/781/sabr.html

 

11 - https://www.rahetudeh.com/rahetude/2021/epril/782/sabr.html

 

12 - https://www.rahetudeh.com/rahetude/2021/epril/783/sabr.htm

 

13 - https://www.rahetudeh.com/rahetude/2021/mey/784/sabr.htm

 

14 - https://www.rahetudeh.com/rahetude/2021/mey/785/sabr.htm

 

15 - https://www.rahetudeh.com/rahetude/2021/mey/786/sabr.htm

 

16 - https://www.rahetudeh.com/rahetude/2021/mey/787/sabr.html

 

17 - https://www.rahetudeh.com/rahetude/2021/mey/788/sabr.html

 

18 - https://www.rahetudeh.com/rahetude/2021/jon/789/sabr.htm

 

19 - https://www.rahetudeh.com/rahetude/2021/jon/790/sabr.htm

 

20 - https://www.rahetudeh.com/rahetude/2021/jon/791/sabr.htm

 

21 - https://www.rahetudeh.com/rahetude/2021/jon/792/sabr.html

 

22 - https://www.rahetudeh.com/rahetude/2021/jon/793/sabr.html

 

23 - https://www.rahetudeh.com/rahetude/2021/jolay/794/sabr.html

 

 

تلگرام راه توده:

https://telegram.me/rahetudeh

 

 

 

 

 

 

 

 




 



 

 

        پیج فیسبوک راه توده

 

 

 

                        راه توده شماره 795  - 23 تیر 1400

                                اشتراک گذاری:

بازگشت