راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

 

صبر تلخ- 22

فرصت نشد تا رهبری

حزب را به نسل جوان بسپاریم!

عدم فعالیت، بی عملی و بیکار بودن درمهاجرت، یعنی بیگانه شدن با خود. اصلا در  مهاجرت هیچ، در همین فاز، اگر من در همین خانه بنشینم و کار نکنم، اصلا آن روز احساس می کنم پوچ شدم، عبثم! فقط کتاب خواندن آدم را ارضاء نمی کند. می نشینی چهار تا جمله می نویسی، چهار تا جمله ترجمه می کنی، دو نفر می آیند اینجا می خوانند و می روند یک کپی از آن برمیدارند. اینها انگیزه زندگی به آدم می دهد. این جوهر زنده و زندگی یک انسان مبارز است!

 

 

همان سال اول انقلاب بود که به همراه کیا رفتیم به سفر روسیه.

- رفیق کیا زبان روسی بلد بود؟

عمویی: بله کیا بلد بود. به روانی فرانسه بلد نبود ولی خوب بود. آلمانی هم بلد بود، انگلیس هم یاد گرفته بود. انگلیسی را در زندان این دفعه یاد گرفت.

– زندان چه سودهایی که ندارد!

عمویی: ولی زبان دان ما طبری بود. پورهرمزان مترجم خوبی بود، روسی را خیلی مسلط بود و الحق من اصلا بعد از این که دیدم بعضی از ترجمه های پورهرمزمان تجدید ترجمه شده، گفتم خیلی بی سلیقه بودند! واقعا نمی فهمند که بهتر از پورهرمزان نمی توانند ترجمه کنند!

به هر جهت، خیلی گرم ما را در آن سفر در مسکو پذیرا شدند. مرتب بیان می کردند: رفقای حزب توده ایران (تاواریش، تاواریش). نشستیم و کیا گزارشی از فعالیت حزب و تشکیلاتی که در جامعه ایران با آن مواجه است، موضع گیری حزب و دلایل حزب برای اتخاذ این موضع گیری و مواضعی که سایر نیروهای سیاسی دارند، ارائه داد.

- بیشترین مشکلاتی که آقای کیانوری با رفقای شوروی مطرح می کرد چی بود؟ عمده ترین چیزی که مثلا می گفت در این وضعیت این مشکل ماست؟

عمویی: کیا به این مطلب اشاره کرد که غیبت و عدم حضور علنی حزب طی چند دهه در ایران، موجب شده که مردم ما، جامعه ما با ادبیات سوسیالیستی و آن حال و هوایی که قبل از کودتای 28 مرداد در ایران پدید آمده بود خیلی بیگانه شوند. نه این که آن زمان خیلی آشنا بودند، نه! اصلا فرهنگ آن زمان خیلی پایین تر از این زمان بود، اما زمینه شنیدن مطالب، در دسترس قرار گرفتن روزنامه های چپ و اقبالی که این روزنامه ها با آن مواجه می شدند، این زمان محدودیت بیشتری دارد. منتها کیا اظهار امیدواری کرد و آمار ارائه داد که همین روزنامه مختصری که ما به عنوان ارگان حزب ارائه می دهیم، هر قدر زمان می گذرد، طالبین بیشتری پیدا می کند و این الزاما به این معنی نیست که اینها همه چپ اند؛ اتفاقا برعکس، ما شاهد این هستیم که نیروهای غیر چپ، خیلی روزنامه «نامه مردم» را می خوانند. این هم یک واقعیت است. مثلا اطلاع داشتیم که مجاهدین اکیدا از خواندن «نامه مردم» منع شده اند! این را به طور رسمی از طرفدارانشان خواسته بودند. بچه های فدایی جز مسئولیتشان، بقیه «نامه مردم» را نمی خواندند.

– منع تشکیلاتی داشت یا نه؟

عمویی: نه نه، بیشتر حالت به مسخره گرفتن بود. رفقای بالاترشان «نامه مردم» را به مسخره می گرفتند. هوادارها می گفتند اینها ارزش ندارد، ما روزنامه «کار» را می خوانیم. تنها بعد از این که این پلمیک ها داشت به یک جاهایی می رسید، یعنی آن زمانی که ما از طریق یک ارتباط خصوصی، خودمان به یک جایی رسانده بودیم که آنها انتقاد می کردند به فلان مقاله «نامه مردم»، ما به فلان نوشته ای در روزنامه «کار» انتقاد می کردیم و تحریریه های دو طرف در پی رابطه ای که ایجاد کرده بودیم، اصولی را رعایت می کردند، آمار کاملا نشان می داد که مخاطبین، بیشتر و بیشتر شده اند و رفقا، به خصوص دانشجویانمان در دانشگاه تهران بیان می کردند که «نامه مردم» توسط هواداران فدایی ها خریداری می شود.

– آن موقع که رفته بودید (به مسکو)، رفیق کیا برای انتشار «نامه مردم» چقدر آمار داد؟

عمویی: رقم را یادم نیست. نمی دانم آنجا چه آماری داد. ولی تا آنجایی که به یادم است یک زمانی صحبت از هشتاد، نود هزار نسخه بود.

– آقای کیانوری ادعا می کند که نشریه «نوید» در روزهای آخر به 230 هزار تا رسیده بود.

عمویی: بله این درست است، این درست است! به خاطر بسپارید که آن زمان «نوید» یگانه نشریه ای بود که می توانست این چنین پخش شود و یک چنین مطالبی داشته باشد و بالنتیجه خیلی خیلی خواهان داشت. همه جور خواهانی! شاید بیشترین خواهانش همین هواداران فدایی ها بودند.

در آن سفر و دیدار پاناماریوف (دبیر روابط بین المللی حزب کمونیست اتحاد شوروی- راه توده) صحبتش را به دو قسمت تقسیم کرد، یکی مربوط به خود حزب، ترکیبش، کادرهایش، رهبری اش، کادر سازی و... خوب این چیز تازه ای نبود؛ رسم فعالیت احزاب کمونیست، روند کادر سازی بود که از بین این کادرها طبعا مسئولین حزبی شکل می گیرند. ما هر چه سریع تر باید به روند انتخابی بودن مسئولین برسیم. متاسفانه تا پایان هم ما به این مرحله و جوانگرایی در رهبری حزب نرسیدیم!

– این تاکید را هم داشت؟

عمویی: موکدا. و در قسمتی هم اشاره داشت به این که خیلی به جاست اگر رفقایی که دیگر سنشان زیاد است و به خصوص رفقایی که سال های زیادی از محیط ایران به دور بوده اند، با رفقایی که در عمل فعالیت سیاسی در ایران بودند و تجربیات برخورد با نیروهای سیاسی این مملکت را داشتند جایگزین شوند، آنجا بود که اشاره گذرایی به ما که در زندان بودیم کرد. یعنی مسئولیت ها اصلا متوجه این رفقا بشود. بعدها وقتی ما آمدیم ایران معلوم شد که کیا در سازمان مخفی گزارش بازتری ارائه داده بود. و حالا چه گفته بود که پرتوی در بازجویی هایش اشاره کرده بود که «قرار بوده عمویی دبیر اول حزب بشود!» اصلا من به خاطرم نمی آید که آنجا چنین صحبتی شده باشد.

راست می گفت. ما عملا می دیدیم مثلا همین فرهاد فرجاد، یکی از بچه هایی که الان با بابک امیر خسروی هست، در بحث کردن در دانشگاه، آتشپاره ای بود! اصلا مگر کسی از پس او بر می آمد؟! اینقدر در کنفدراسیون تو سر آنها زده بود و از آنها کتک خورده بود که یک چیز دیگری شده بود. خوب خیلی فرق هست بین او و رفیقی که بیست سال در لایپزیک نشسته و مقاله ای نوشته. همین می شود که وقتی اینجا رای داده می شود که رفقا باید از ایران بروند! می گویند امکان ندارد که ما یک روز دیگر به مهاجرت برویم! چرا؟! خاطره خوشی از آن ایام ندارند. می گویند که آدم در مهاجرت می پوسد! به خصوص این که در عرصه فعالیت نباشد. تازه اینها رفقایی بودند که در رادیو «پیک ایران» کار می کردند، مقاله می نوشتند، مقاله می خواندند، چه رسد به آن رفقایی که دیگر در این ماموریت ها هم نبودند. اصلا من هر چه فکر می کنم نمی دانم آدم چه جوری می تواند دوام بیاورد؟ چرا اینها عصیان نکردند؟

من به یاد قبادی افتادم. آن رفیق افسر شهربانی که آمد ایران و اعدام شد! هر کاری کردند به ایران برنگردد، نپذیرفت. رفقای شوروی گفتند که اگر از شوروی خسته شده ای ما تو را می فرستیم غرب. در درجه اول می فرستیم کشورهای سوسیالیستی. اگر نپسندیدی می فرستیمت ایتالیا، فرانسه و آنجا زندگی ات را هم تامین می کنیم. گفت الا بلا من می خواهم بروم ایران. من می خواهم بروم آنجایی که رفقایم را اعدام کردند. می خواهم بروم به زندانی که الان رفقایم هستند. و آمد در همین زندان و اعدامش کردند!

خوب ببینید! این دیگر نهایتش بود! آن احساس دیگر نهایتش بود! بدون تردید آنهای دیگر هم یک چنین احساس هایی داشتند، منتها درجات مختلفی داشته، نمود بارزش موقعی است که برگشت مجدد مطرح  شد و هیچ کدام حاضر نشدند بروند! می گویند می خواهیم اینجا بمیریم! می گویند می گیرند؟ می کشند؟! می گویند بگذار اینجا بکشند.

من این را صرفا نه ناشی از به اصطلاح بدی محیط مهاجرت و این که با آنها بد رفتار می کردند می دانم، نه، این جوری من نمی بینم. چون تا آنجایی که من حدس می زنم و از گفته هایشان هم بر می آمد، همه به درجات گوناگون، سالی یکبار می رفتند استراحت و این استراحت ها هم سواحل دریای سیاه در بلغارستان یا طرف شوروی بوده. نقاط خوش آب و هوا. و از امکاناتی هم برخوردار بودند که اگر خیلی بالا نبوده ولی خیلی پایین هم نبود و اینها هم آدم های متوقع که زندگی آنچنانی داشتند نبودند که به خاطر یک چنین چیزی از وضع آنجا ناراضی باشند. نه به نظر من، از بی عملی، از آن چیزی که با گذر زمان آدم را می پوساند ناشی می شد. اینها همه آدم های با انگیزه ای بودند که به این راه آمدند و همین انگیزه ها اینها را به انواع گرفتاری ها کشانده. از قیام خراسان گرفته تا آذربایجان، کردستان عراق و... می روی خارج به امید این که دوباره برگردی کار بکنی. ولی یکباره این زمان به چقدر برسد؟! ما مهاجرینی از حوادث آذربایجان، از سال 1325 داشتیم، بعد سال 1327 را داشتیم، کودتای 28 مرداد سال 1332 را داشتیم... 

– زمان میرزا کوچک خان هم داشتیم.

عمویی: قبل هم بود ولی زمان مربوط به حزب توده ایران را گفتم. آن طرفش دیگر به حزب کمونیست و سلطان زاده ها و کامران ها و سیروس بهرام ها و... می رسد.

خوب به نظر من مسئله ممکن است اینجا و آنجا مربوط به عدم رضایت از مسئولین شوروی یا شرایط دشوار دوره های جنگ در آنجا باشد، ولی بیش از هر چیز ناشی از آن عدم فعالیت، آن بی عملی و بیکار بودن، آن بیگانه شدن از خود است. اصلا در  مهاجرت هیچ، در همین فاز، اگر من در همین خانه بنشینم و کار نکنم، اصلا آن روز احساس می کنم پوچ شدم، عبثم! فقط کتاب خواندن آدم را ارضاء نمی کند. آن موقع که می نشینی چهار تا جمله می نویسی، چهار تا جمله ترجمه می کنی، می خوانی، عوضش می کنی، دو نفر می آیند اینجا می خوانند و می گویند «عمو من بروم یک کپی از این بردارم» و... به نظر من اینها انگیزه زندگی به آدم می دهد. به خصوص آن زمانی که آدم در ارتباط با انسان هاست. نه فقط با کاغذ و قلم، گفتگو با افراد، درگیری با مسائل روز، آشنایی با روحیات افراد و... این به نظر من جوهر زنده و زندگی یک انسان مبارز است. ما به این شکل عادت کرده ایم و وقتی که این وجه زندگی از ما گرفته یا به نحوی سلب شود، آدم احساس مردگی می کند.

برای مطالعه شماره های پیشین به لینک های زیر مراجعه نمایید:

1 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2021/janve/772/sabr.html

2- https://www.rahetudeh.com/rahetude/2021/janve/773/sabr2.html

3 - https://www.rahetudeh.com/rahetude/2021/febri/774/sabr3.htm

4 - https://www.rahetudeh.com/rahetude/2021/febri/775/sabr-4.html

5 - https://www.rahetudeh.com/rahetude/2021/febri/776/sabr5.html

6 - https://www.rahetudeh.com/rahetude/2021/febri/777/sabr.htm

7 -  https://www.rahetudeh.com/rahetude/2021/merts/778/sabr4.html

8 - https://www.rahetudeh.com/rahetude/2021/merts/779/sabr.html

9 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2021/merts/780/sabre.html

10 - https://www.rahetudeh.com/rahetude/2021/epril/781/sabr.html

11 - https://www.rahetudeh.com/rahetude/2021/epril/782/sabr.html

12 - https://www.rahetudeh.com/rahetude/2021/epril/783/sabr.htm

13 - https://www.rahetudeh.com/rahetude/2021/mey/784/sabr.htm

14 - https://www.rahetudeh.com/rahetude/2021/mey/785/sabr.htm

15 - https://www.rahetudeh.com/rahetude/2021/mey/786/sabr.htm

16 - https://www.rahetudeh.com/rahetude/2021/mey/787/sabr.html

17 - https://www.rahetudeh.com/rahetude/2021/mey/788/sabr.html

18 - https://www.rahetudeh.com/rahetude/2021/jon/789/sabr.htm

19 - https://www.rahetudeh.com/rahetude/2021/jon/790/sabr.htm

20 - https://www.rahetudeh.com/rahetude/2021/jon/791/sabr.htm

21 - https://www.rahetudeh.com/rahetude/2021/jon/792/sabr.html

 

تلگرام راه توده:

https://telegram.me/rahetudeh

 

 

 

 

 

 

 




 



 

 

        پیج فیسبوک راه توده

 

 

 

                        راه توده شماره 793  - 9 تیر 1400

                                اشتراک گذاری:

بازگشت