راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

 

صبر تلخ – 7

اشتباهات بزرگی که

در رهبری سازمان مخفی شد!

 

به نظر من همه اعضای رهبری حزب و در راس آن هیئت سیاسی، نسبت به تکروی هایی که رفیق کیانوری کرد مسئول بودیم! مگر قابل پذیرش است که مهدی پرتوی که گرفتار شده و زندان رفته و از زندان بیرون آمده است مجددا مسئول سازمان مخفی بشود؟! با هیچ الفبایی این کار نمی خواند! درست است که ما هیچ اطلاعی نداشتیم، اما می توانستیم بپرسیم. اصلا یادم نمی آید که هیچ کداممان پرسیده باشیم که «بعد از این که پرتوی از زندان بیرون آمد، حالا چه کار می کند؟» این برای ما قانع کننده بود که از مسئولیت سازمان مخفی برداشته شده است. دیگر این به عهده تشکیلات کل و شخص دبیر اول است که فرد شایسته ای که صلاحیت مسئولیت سازمان مخفی را دارد جایگزین بکند.

 

 

خوب، حالا تکیه را گذاشتند بر روی، نه فقط مصاحبه کردن، بلکه روی روند تحولاتی که در «سازمان فداییان خلق» به وجود آمد. من در آنجا اشاره کردم که این که در درون چریک های فدایی خلق چه گذشت، طبعا من اطلاع دقیقی ندارم؛ ولی آنچه که در ارتباط با مناسبات حزب توده ایران و «سازمان چریک های فدایی خلق» وجود داشت، کاملا در جریان هستم و من در حد خودم نقش قابل توجهی در این زمینه داشتم.

 

در این مورد شکنجه ای در کار نبود و خودم در این زمینه شروع کرم به توضیح دادن. به واقع مسئله پنهانی هم نبود، کاملا آشکار بود. مقداری هم به تفصیل در این زمینه نوشتم؛ که در واقع من را از بردن به اتاق شکنجه نجات می داد! وقت می گرفت، فکر می کردم که با این مطلب کمی وقت کشی بکنم و به همین علت هم حتی در زمینه ارتباطات روابط عمومی که مثلا با فروهر داشتم، با منتظری داشتم، با طالقانی داشتم، آنقدر به تفصیل بیان می کردم که مثلا یک شب را به خودش اختصاص می داد. غافل از این که بالاخره آنها مسائل خودشان را دارند. زندانی، متهمی که دوران بازجویی را می گذراند، خیلی دلش می خواهد هر چه زودتر این دوره بازجویی تمام بشود! ولی وقتی بازجویی ها روی مسائلی متوقف می شود که توام با شکنجه است، متهم دلش می خواهد که وقت را به مسائلی منحصر بکند که اهمیت چندانی ندارد ولی وقت گیر باشد. به همین علت هم من در زمینه ارتباطاتی که با دوستان فدایی مان داشتم خیلی به تفصیل آنچه را که واقعا رخ داده بود بیان کردم.

از جمله مطالبی که من آنجا به تفصیل صحبت کردم و نوشتم، همان آغاز ارتباط با «سازمان چریک های فدایی خلق» بود. من عده ای از دوستان فدایی را از زندان دوره شاه می شناختم، ما روابط دوستانه خیلی خوبی با هم در زندان داشتیم، چون واقعا از همان ابتدا من علاقه ویژه ای به این جوانان داشتم! بچه های بسیارصادق، پرشور، فداکار، آرمانی! بگذریم از این که در هر جریان سیاسی، بالاخره یک مقدار چوب های کج هم وجود دارد، ولی مجموع آن را که می دیدم، آن تعداد از جوانانی که در ارتباط با چریک های فدایی خلق به زندان آمده بودند، اکثریت قریب به اتفاقشان را همان جوانان صادق، با روحیاتی که برشمردم دیدم.

- سازمان چریک های فدایی خلق «اکثریت» هم دستگیری داشتند؟ شما خبر داشتید که آیا آن موقع دستگیر شدند یا نشدند؟

عموئی- من در یکی از موارد که به بازجویی می رفتم، یکی از مسئولین آنها را در زندان دیدم، در همان «کمیته مشترک» و او مهندس انوشیروان لطفی بود. او جزو مرکزیت سازمان فدایی خلق بود و در یکی از شب ها هم در دالان همان اتاق شکنجه، هر دوی ما زیر دستبند بودیم! و شب دیگری من و لطفی را با هم مواجه کردند.

- قبل از اعترافات بوده است؟ یعنی در همان حین نوشتن به تفصیل در باره سازمان فداییان بوده، یا قبلش بوده است؟

عموئی- نخیر، بعد از آن بود. منتها من اصولا بچه های سازمان فدایی را با نام مستعار می شناختم. بعضی شان را هم به اسم واقعی می شناختم، ولی بیانم در آنجا اسم مستعارشان بود و فقط از همان دو نفری که در نشست های من و زنده یاد کیانوری شرکت می کردند، یعنی فرخ نگهدار و جمشید طاهری پور اسم بردم.

خوب، خیلی افراد دیگری را از سازمان می شناختم، چه به خاطر زندان و چه به خاطر روابط دیگری که به وجود آمده بود؛ اما من در بازجویی ها آشنایی با افراد سازمان فدایی را در محدوده همان جلساتی که بایستی می نشستیم و با هم صحبت می کردیم بیان کردم.

- می گویند که در زندان و در دوران بازجویی، با فداییان اکثریتی، یک مقدار بهتر رفتار می شد؛ نسبت به اعضای حزب توده، در مورد شکنجه ها برای آنها تخفیف قائل می شدند. آیا حقیقت دارد؟

عموئی- به نظر می رسد که در باره برخی از افراد، این طور باشد. چون مثلا بعدها در سال 1366 من با زنده یاد هبت معینی (هیبت الله معینی)، مدتی هم سلول بودیم، ما دو نفر با هم، چه آن موقع که در یک اتاق در بسته، ده نفره بودیم که یکی هبت معینی بود، چه وقتی که من و هبت معینی را تنبیهی از جمع جدا کردند و به یک سلول انفرادی در آسایشگاه زندان اوین انداختند، در آنجا ما دو ماه هم سلول بودیم و خوب، خیلی با هم درد دل کردیم، در باره مراحل شکنجه و... با هم صحبت کردیم. آن طور که هبت برای من تعریف می کرد، واقعا با مراحلی که خودم تجربه کرده بودم، قابل قیاس نبود!

- بعد از پخش تلویزیونی اعترافات شما، آیا از بچه های رهبری سازمان «اکثریت» هم اعترافاتی پخش شد؟

عموئی- بله، هم از انوشیروان لطفی چیزی پخش شد، هم از یکی از رفقای سازمان اکثریت که عضو مرکزیت شان بود، به گمانم نامش اکبری بود. نمی دانم فشار چقدر بود که متاسفانه او یک مقدار در این زمینه زیاده روی داشت! ولی تا آنجا که من می شناختمش خیلی جوان خوبی بود و به نظر من این نمایشگر آن است که خیلی اذیتش کرده بودند! یعنی این تسلیم شدن به خواست آنها فقط و فقط می تواند حاصل فشار سنگینی باشد که وارد کرده اند.

در اتاقی در بسته در زندان اوین که تعدادی از رفقای ما آنجا بودند، اختلافاتی بین بچه ها رخ داده بود و این اختلافات هم عمدتا از ناحیه حسن قائم پناه بود که بعدها خیلی خراب شد! او هم یکی از اعضای کمیته مرکزی حزب بود که به معنای واقعی برید! و تا آنجا هم که من اطلاع دارم، زیر فشار چندانی هم قرار نگرفته بود! او همان کسی است که در یکی از شب هایی که مرا به خاطر اتهام جاسوسی و ارتباط با KGB می زدند، همین حسن قائم پناه را آنجا آوردند و او از من خواست که: حقیقت را بگو!

گفتم: حقیقت همین است که دارم می گویم:

گفت: نه، حقیقتی که هم خودت، هم فروغیان و همه ما در ارتباط با KGB بودیم!

گفتم: دروغ می گویی! تو دروغ می گویی! یا آنقدر تو را زده اند که مجبور بشوی...

گفت: نه، من را نزده اند، من واقعیت را می گویم.

بعد دستش را جلو آورد و من از زیر چشم بند دیدم که شلاق در دستش بود!

گفت: اگر نگویی، آنقدر تو را می زنم تا بگویی!

گفتم: تف توی رویت، بزن!

ولی واقعیت این است که نزد، یعنی از او نخواستند، اگر می خواستند شاید می زد! البته در یادداشت هایی که از زنده یاد کیانوری به جا مانده است، من خواندم که اشاره کرده است که افسانه – دختر مریم فرمانفرماییان (مریم فیروز) – را همین قائم پناه با شلاق زده است! نمی دانم تا چه اندازه صحت دارد، ولی به هر حال در دست نوشته های زنده یاد کیانوری یک چنین اشاره ای شده است. از آنجایی که این فرد را آوردند پهلوی من و چنین حرفی زد، این قرینه ای است که از وجود او چنین سوء استفاده هایی شده است!

خوب، در بین رفقای مسئول ما، بودند کسانی که کمی ضعیف شده و ضعف نشان داده بودند، اما هیچ کدامشان به وقاحت قائم پناه نبودند که به چنین رذالتی تن بدهند.

در سال های بعد – نه در ایام بازجویی – بودند کسانی که مثلا از آنها می خواستند کار تحقیقاتی برایشان انجام بدهند و برخی به این کار تن می دادند. هر قدر هم به آنها می گفتیم که این سوء استفاده از شماست! می گفتند: آخر ما که کار خلافی نمی کنیم!

می گفتیم: مشکل این است که اولا شما کنترلی روی نوشته هایتان ندارید؛ ثانیا در «زندان اوین» چنین منعکس می شود که رهبران حزب توده با بازجوها همکاری می کنند! کسی اصلا نمی داند که تو در کار تحقیقاتی چه چیزی می نویسی؟ از تخصص های شما سوء استفاده می شود! مثلا تو داری در باره اقتصاد می نویسی، آن یکی در باره نفت می نویسد، یا آن رفیق ما در باره «کاپیتال» می نویسد؛ و این به عنوان همکاری کردن با دشمن تلقی می شود، که به کل رهبری حزب لطمه می زند!

امروز دیگر ما آن «حزب توده ایران» که جمهوری اسلامی را به رسمیت شناخت و رای به قانون اساسی داد و در ارتباط با «اتحاد – انتقاد» نیستیم. ما الان زندانی کسانی هستیم که بر خلاف قوانین خودشان ما را شکنجه می دهند که گویا «تو جاسوسی کردی!» ما را شکنجه می دهند که «تو می خواستی براندازی بکنی! می خواستی کودتا بکنی!» خوب، چه همکاریی با اینها می کنید؟! تو باید از حقوق خودت دفاع کنی که «من حق داشتم به عنوان عضو یک حزب قانونی نظراتم را بیان کنم و فعالیت سیاسی داشته باشم، حالا من زندانی شما هستم. آن گاه که آزاد باشم، از دانشم، از بینشم، از توان ایدئولوژیک و تئوریکم، حاضرم در خیلی راه هایی که کمک به روند انقلاب بکند، استفاده بکنم. مثل گذشته که آزاد بودم و این کارها را انجام می دادم. ولی الان اسیر شما هستم، حاضر نیستم این کار را بکنم!»

کما این که از من پرسیدند برای تحقیقات حاضر هستی؟

گفتم: نه.

گفت: می توانی و نمی کنی؟ یا نمی توانی؟

گفتم: در خیلی از موارد تخصصی ندارم ولی در آن زمینه هم که تخصص دارم، حاضر نیستم بکنم!

به سایر رفقا هم وقتی در اتاق در بسته بودم، عینا همین را گفتم. رفیق ما اخگر را ابتدا امر خواستند. رفت و خوشحال برگشت و گفت: چه خوب است که انسان بتواند در زندان هم عقاید خودش را روی کاغذ بیاورد! گفتم: رفیق اخگر! شما بعدا هیچ نظارتی بر نوشته ای که تحویل اینها می دهی نداری! اینکه اینها چه بهره برداری از آن خواهند کرد، چه تغییراتی به نام تو در آن می دهند؟! گفت: راست می گویی، من فکر کردم ما در بند هم که هستیم، می توانیم در راه عقاید خودمان، به دست اینها کارهایی انجام بدهیم. گفتم: نه، اینها نهایت سوء استفاده را از این حسن داوری تو و نیت خیر تو می کنند!

چقدر آن رفیق اخگر نازنین بود! برای این کار، حتی یک بار قلم به روی کاغذ نبرد! واقعا یادش گرامی! ما را جدا کرده بودند و این صحبت ما ناقص ماند. به اشکال گوناگون از طریق دندانپزشکی به من اطلاع داد که یک بار دیگر بیا بهداری تا حرفمان را تمام کنیم. من دلیل تو را برای نپذیرفتن، نمی دانم. هنوز قانع نشده ام، چون فکر می کنم ما می توانیم، حتی اوراق اینها، کارهای مفیدی انجام بدهیم، که به عنوان سند بماند که ما حتی در زندان هم بر باورهای خودمان بودیم و کار کردیم! می تواند سند باشد، تاریخ باشد.

خوب، این بهانه ای شد و در بهداری توانستیم همدیگر را ببینیم و در آنجا من به او گفتم: ما در بازجویی و دفاعیاتمان در دادگاه، از راه و آرمان خود دفاع می کنیم ولی هیچگونه همکاری با آنها نخواهیم کرد، حتی اگر موضوع «تدریس مارکسیسم» باشد. بیش از آن که من و تو فکر کنیم بعدها در آینده این به عنوان سند می ماند، امروز زندانیان اوین برایشان سندی می شود که «رهبران حزب توده دارند با اینها همکاری می کنند!» و موجب شکسته شدن بچه ها می شود! خواهند گفت: رهبرانمان پذیرفته اند، ما چرا نپذیریم؟ گفتم: آخر رهبران چه چیز را پذیرفته اند؟ آنها بسیاری از مطالب را تحریف می کنند!

واقعا یادش گرامی! حاضر نشد به هیچ قیمتی این کار را برای آنها بکند! ولی کسان دیگری بودند که این کار را کردند.

یاد انوشیروان ابراهیمی بخیر! وقتی او را خواستند و او نپذیرفته بود، طرف به او گفته بود: آقا مگر ما از شما چه چیزی می خواهیم؟ شما یک تجربیاتی دارید، در شوروی بودید، جاهای مختلف آن را دیده اید، در این زمینه شما مطالبتان را بیان کنید!

او وقتی که برگشت گفت: عمو جان می دانی چه جوابش را دادم؟ گفتم: چی؟ گفت: به آنها گفتم «چو دزدی با چراغ آید، گزیده تر برد کالا»

- داشتید سلول را می گفتید و قائم پناه...

عموئی- گفتم: همان مسئله قائم پناه را...

- بعدش ر ا می خواستید بگویید، آن فدایی که با شما بود...

عموئی- بله، اسم مستعارش جواد بود و به گمانم نامش اکبری بود. او از رفقای مرکزیت سازمان فدایی بود که در عملیات کردستان شرکت داشتند و سازمان از ما خواسته بود آنها را به نحوی از مرز عبور دهیم. قرار بود او همراه با دو سه نفر دیگر از ایران بروند. دوستان کرُد ما، یعنی «بارزانی» ها تعهد کرده بودند که اینها را از مرز بگذرانند و ببرند. آنها بایستی در محلی در کردستان منتظر می شدند تا دوستان«بارزانی» ما بیایند و آنها را ببرند. «بارزانی» ها کمی دیر می کنند، اینها هم عجله داشتند که زودتر بروند، نگران بودند که مبادا پاسدارها بیایند، خودشان سوار می شوند و می روند؛ که بین راه پاسدارها می رسند و هر چهار نفرشان را می گیرند و به زندان می آورند. سه نفر دیگرشان اعدام شدند و این یکی باقی ماند که از رفقای بالای سازمان هم بود. با کمال تاسف نتوانست فشارهایی را که به او وارد شد تحمل کند! من واقعا همچنان او را به عنوان یکی از چهره های خوب سازمان می دانم! نمی دانم در قتل عام سال 1367 او را هم کشتند یا نه؟

وقتی که یک بار فرصتی دست داد و او را در بهداری دیدم، به او گفتم: خیلی اذیتت کردند؟ گفت«نمی توانم بگویم آن مقدار که شما را اذیت کردند، مرا هم اذیت کردند، ولی برای من غیر قابل تحمل بود!» این عین جمله خودش بود.

یک چنین مواردی در زندان پیش می آید. امیدوارم که این گفته من به معنی تعمیم دادن موارد این چنینی به غیر توده ای ها نباشد. این درد بی درمانی است که در زندان گریبانگیر برخی از مبارزین قدیمی می شود و این را باید به حساب قربانی شدن این جوان ها، به خاطر ستم و توحشی گذاشت که توسط بازجوها بر آنها اعمال می شود! اینها هم یک نوع قربانی هستند!

بگذارید من این را هم بگویم که واقعا حرف دلم هست: ما بهتر است کسانی را که ضعف نشان می دهند، حتی آنهایی را که خیانت می کنند، قربانی تلقی بکنیم! اینها از اول خائن نبودند، می خواستند کاری بکنند، اما توانشان همین قدر بود! شاید آن لو دادن ها، به قیمت لو رفتن و دستگیری افراد دیگری، یا به بهای جان افراد تمام بشود! که این دیگر بی تردید نابخشودنی است. اما حتی در همین مورد هم اینها قربانی هستند!

- شما در مورد سروان عباسی یا مهدی پرتوی هم همین نظر را دارید؟

عموئی- خیلی دشوار است! واقعا می گویم که خیلی دشوار است! ببینید، عباسی یک عمر مبارزه کرد، من عباسی را تبرئه نمی کنم اما قبل از این که عباسی خراب شود، هیئت دبیران سازمانی که من عاشقشان هستم، محقق زاده، وکیلی، روزبه، اینها آیا مسئولیتی در قبال عباسی نداشتند؟ آیا مسئولیتی نداشتند که عباسی شکنجه می شود؟ بالاخره زیر شکنجه چیزی خواهد گفت؟ چرا تدبیری نیندیشیدند که دفتر به جای دیگری برود، پنهان بکنند، که آن ضربه سنگین به سازمان وارد نشود؟ ولی آیا این منصفانه است که من همچنان با عشق از روزبه و وکیلی و محقق و مبشری یاد بکنم – که باید بکنم – ولی از عباس با تنفر یاد بکنم؟! البته بجاست، چرا که او پیش از کشف دفتر و رمز آن، نزدیک به صد و پنجاه تن از رفقا را لو داده بود، و این اطلاعات ناشی از کنجکاوی بیمارگونه ای بود که قبلا هم به او تذکر داده شده بود.

- اگر ثابت بشود که پرتوی قبل از دستگیری 17 بهمن 61، تسلیم اینها نشده است! پرتوی هم همین طور!

عموئی- من نمی خواهم واقعا بدون تکیه بر یک سند محرز، پرتوی را متهم کنم که در یک مصالحه ای با دستگاه امنیتی جمهوری اسلامی به کارش در حزب ادامه داده و سر نخی برای رسوخ آنها در حزب و شناسایی و پیدا کردن خانه های مخفی شده. بعد از آن روزی که ما رفقایمان را به مخفیگاه ها اعزام کردیم، اینها راحت رفتند سراغ مخفیگاه ها و همه رفقایمان را گرفتند! عقل می تواند به آدم بگوید که این قرائن، ذهن را به چنین چیزی هدایت می کند. ولی من از زدن چنین اتهامی به پرتوی، بدون این که سندی داشته باشم پرهیز می کنم. ببینید، پرتوی زندانش منفی منفی است! از لحظه دستگیری، همه نوع همکاری با دستگاه امنیتی کرد. به صورت هدایت کننده به خانه ها، به صورت کمک با بازجوها، به صورت کمک به دادستان، به صورت شرکت در دادگاه و تکمیل کردن اتهاماتی که از طرف دادستان مطرح می شد، همه و همه...

به گفته خودش که «من حتی یک سیلی نخوردم؟» بازجو هم عینا همین مطلب را گفت، و نوع همکاریی که پرتوی با اینها کرد، هم در جریان بازجویی ها و هم در جریان دادگاه، هیچ توجیهی ندارد! مستقیما در دادگاه، کمک دادستان بود! آنچه که دادستان نداشت بگوید، پرتوی تکمیل می کرد و می گفت! حتی بعد از دادگاه، من را می بردند و بازجویی می کردند، سوال می کردند، در اتاق باز بود و خودم دیدم این بازجویی که ورقه را می آورد و سوال می کرد، درست می برد اتاقی که پرتوی آنجا نشسته بود، و ورقه را می گذاشت جلو او! او هم پشت پارتیشنی نشسته بود که من دقیقا می دیدم. کس دیگری مرا نمی دید ولی من در اتاق را می دیدم و برای این که بنویسم، چشم بند را هم بالا زده بودم. ورقه را می برد، می دیدم می گذارد جلوی آقای پرتوی که در همان قسمت دادستانی اوین، پشت میز نشسته است! دادستانی اوین، در ساختمان مجاور و چسبیده به بند «آسایشگاه» است، به طبقات مختلف راه دارد و چهار طبقه است. من دیدم ورقه را می گذارد جلو پرتوی، پرتوی سوال را می نویسد و بازجو می آورد پیش من تا جوابش را بنویسم و دوباره می برد پیش او...

- حالا من از شما می پرسم، وقتی رفیق کیانوری بعد از دستگیری قبلی مهدی پرتوی، دوباره او را مسئول سازمان مخفی کرد، دوباره مسئول سازمان نظامی کرد، و شما، اعضای هیئت دبیران، اعضای هیئت سیاسی، بازخواست کافی، سوال کافی، استیضاح کافی در مورد سازمان مخفی یا سازمان نظامی نکردید، آیا مسئولیت عواقب آن را می پذیرید؟

عموئی- حتما! حتما! به نظر من همه اعضای رهبری حزب و در راس آن هیئت سیاسی حزب توده ایران، نسبت به تکروی هایی که رفیق کیانوری کرده مسئول هستند! بسیاری از این موارد را سایر اعضای هیئت سیاسی و هیئت دبیران اطلاع نداشتند ولی این اصلا توجیه گر کوتاهی در انجام وظایف اعضای هیئت سیاسی نیست!  من به نوبه خودم، خودم را در این مسئولیت شریک می دانم. درست است که اطلاع نداشتم رفیق کیانوری، مهدی پرتوی را برای گرفتن گروه «خادم» مامور کرده است، درست است که من از خیلی چیزهای دیگر اطلاع نداشتم، اما اگر مسئولیتم را جدی تلقی می کردم و عوارض غفلت در این امر را به خوبی ارزیابی می کردم، قرینه هایی می توانستم پیدا کنم و بر مبنای آن قرائن، تکیه کنم، انتقاد کنم و از رفیقمان بخواهم...! مگر قابل پذیرش است که مهدی پرتوی که گرفتار شده و زندان رفته و از زندان بیرون آمده است، مجددا مسئول سازمان مخفی بشود؟! با هیچ الفبایی این کار نمی خواند! درست است که ما هیچ اطلاعی نداشتیم، اما می توانستیم بپرسیم. اصلا یادم نمی آید که هیچ کداممان پرسیده باشیم که «بعد از این که پرتوی آمد، حالا چه کار می کند؟» شاید به علت این که پرتوی به قسمت علنی آمد، این برای ما قانع کننده بود. ولی بعد که از قسمت علنی رفت، نپرسیدیم «حالا که رفته است، چکاره است؟» این برای ما قانع کننده بود که از مسئولیت سازمان مخفی برداشته شده است. دیگر این به عهده تشکیلات کل و شخص دبیر اول است که فرد شایسته ای که صلاحیت مسئولیت سازمان مخفی را دارد جایگزین بکند. و امر پنهانکاری هم دایر بر این بود که هر قدر تعداد افراد کمتری از این موضوع اطلاع داشته باشند، به صلاح است.

- بسیار خوب، اما هیچ وقت کنجکاوی نکردیم، پیگیری نکردیم که «حالا که پرتوی در کار علنی نیست، پس چکاره است؟ مبادا دو باره باشد؟» یعنی نیامدیم روی روحیاتی که از رفیق کیانوری می شناختیم، پیگیری کنیم که نکند یک دفعه چنین ریسکی بکند!

عموئی- به نظر من هیئت سیاسی و منجمله خود من، که عضو هیئت سیاسی بودم، بایستی در باره مسائل پنهانی حزب، بیشتر کنجکاوی می کرد. کنجکاوی، نه به معنای این که از مسائل مخفی و پنهانی اطلاع پیدا کند، اطلاعات کسب کند، بلکه حساسیت نشان بدهد! نسبت به آن احساس مسئولیت داشته باشد! بالنتیجه می توانست در این زمینه تذکرات مفیدی بدهد.

لینکهای شماره های پیشین:

1 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2021/janve/772/sabr.html

2- https://www.rahetudeh.com/rahetude/2021/janve/773/sabr2.html

3 - https://www.rahetudeh.com/rahetude/2021/febri/774/sabr3.htm

4 - https://www.rahetudeh.com/rahetude/2021/febri/775/sabr-4.html

5 - https://www.rahetudeh.com/rahetude/2021/febri/776/sabr5.html

6 - https://www.rahetudeh.com/rahetude/2021/febri/777/sabr.html

 

تلگرام راه توده:

https://telegram.me/rahetudeh

 

 




 



 

 

        پیج فیسبوک راه توده

 

 

 

                        راه توده شماره 777  -  13 اسفند ماه  1399

 

                                اشتراک گذاری:

بازگشت