راه دشواری که چین طی کرد- 5 اشتباه "جهش بزرگ" با انقلاب فرهنگی کامل شد "آلن رو" چین شناس کمونیست فرانسوی ترجمه و تدوین- دکتر سروش سهرابی |
در ژانویه 1962 کمیته مرکزی 7 هزار کادر حزبی را در پکن گرد آورد. این عده باید ترازنامه چهار سال "جهش بزرگ به پیش" را بررسی و تدوین می کردند. کار تدوین بطور جمعی و زیر نظر لیوشائوچی انجام می گرفت. کادرهای حزبی ابتدا مسایل را در گروه های کوچک بحث می کردند و سپس نتایج موقتی را که بدان رسیده بودند برای بقیه اعلام می کردند. اکنون و پس از انتشار سخنرانی مرکزی مائو تسه تنگ در مجله پرچم سرخ بتاریخ 30 ژوئن 1978 می توان اساس بحث های آن زمان را بازسازی کرد. در این گردهمایی بشدت از جهش بزرگ انتقاد شد ولی در همین حال "خط عمومی" را که در زمان به راه انداختن جهش بزرگ مورد نظر بود تائید کرد. بنابراین همه موافق با سیاست تعدیل جهش بزرگ بودند که از یک سال پیش از آن آغاز شده بود. البته میزان انتقادات در برخی جدی تر و در برخی نرم تر بود. به نظر لیوشائوچی 30٪ شکست جهش بزرگ ناشی از بلایای طبیعی بود و 70٪ ناشی از اشتباهات انسانی. تنها لین بیائو و چوئن لای از بیلان جهش بزرگ دفاع کردند. در حالیکه لیو شائوچی خواهان "لغو احکامی" شد که در مورد کادرهایی صادر شده بود که در 1959 با اندیشه های پنگ دهوای - وزیر دفاع سابق - در پلنوم لوشان موافق بودند. به همین دلیل از سال 1961 به بعد بسیاری خواهان آن شدند که به اندیشه های سیاسی پنگ دهوای بازگشت شود. این خواسته ها در محافل روشنفکری پایتخت مطرح می شد. مثلا نمایشنامه نویس وو هان، معاون شهردار پایتخت، که دوست پنگ ژن بود یک نمایش تاریخی را به روی صحنه برد که بسیار از آن استقبال شد. این نمایش "برکناری های روی" نام داشت و پیام سیاسی آن را همه فهمیدند. قهرمان این نمایش یک کارگزار عالیرتبه سلسله مینگ بود که از دهقانان ناحیه خود دربرابر فرمان های بی خردانه دفاع می کرد. در نتیجه امپراتور تصمیم به برکناری او گرفته بود. همانطور که مائو نوشت: "امپراتور ما هستیم، و های روی هم پنگ دهوای ... موضوع نمایش، برکناری او." روزنامه "عصر پکن" و یک تعداد دیگر از نشریات پکن در 1962-1961 طنزنامه هایی را منتشر کردند با عنوان "وراجی های یان شان" یا "دهکده سه خانوار". نویسندگان معروفی (از جمله همین وو هان و همچنین دنگ توئو ...) در این نمایشنامه ها "لافزنان" یا "کم حافظه ها" را به ریشخند می گرفتند. مثلا در یکی از این نمایشنامه ها داستانی در مورد دهقانی می خوانیم که یک تخم مرغ یافته بود که شبیه همان داستان سنتی ماست که کسی کاسه ماستی را در آب دریا می زد و می خواست با آن دوغ درست کند. برهمه معلوم بود که اشاره این داستان ها به مائو و خواب و خیال های او هنگام به راه اندازی "جهش بزرگ به پیش" است. لیوشائوچی اجازه انتقاد را داد، هرچند که با همه آنها موافق نبود. در اوت 1962، او اثر خود را "چگونه یک کمونیست خوب باشیم؟" برای بار دوم منتشر کرد و برخی اندیشه های خود را در آن غنی کرد. وی با مهارت و ضمن پذیرش ضرورت تحمل دربرابر اندیشه های مخالفی که در حزب مطرح می شود، از کسانی که هیچگاه آرامش را نمی پذیرند و همیشه بدنبال درگیری هستند انتقاد کرد. شائوچی خود را همچون پرچمدار وحدت حزب نشان داد در برابر مائو که مدام در فکر تجزیه کردن حزب است. سخنرانی که مائو در ژانویه 1962 انجام داد بنوبه خود از همه مبهم تر بود. این سخنرانی هم عمق شکست را نشان می داد و هم تلاش برای حفظ سمتگیری که از سال 1958 تحمیل شده بود. در مورد اول این سخنرانی درواقع نوعی انتقاد از خود بود. هم به این اصطلاح اشاره شد و هم به نخستین انتقاد از خود اشاره شد که در مورد خطاهای جهش بزرگ که در ژوئن 1961 انجام شده بود. سخنرانی اخیر هنوز در آن زمان منتشر نشده بود اما متن آن در اختیار کادرهای حزب کمونیست چین قرار گرفته بود. مائو پذیرفت که "در مورد نیروهای مولده" اطلاعاتی ندارد و سه نوع توجیه در ضرورت جهش بزرگ ارائه داد : اول- الگوی شوروی برای چین کارایی نداشت و بنابراین باید جمع می شد. دوم- چین بدلیل عظمت عقب ماندگی آن باید در پی تسریع حرکت تاریخ می رفت و مائو در اینجا بر ضرورت جستجوی یک راه چینی نوآورانه پافشاری کرد. بالاخره نکته جدید در صحبت های مائو آن بود که دستگاه اداری چین باید راهی بیابد که از طریق این سمتگیری راه چینی را حفظ کرد. بنظر من در این نکته آخر است که مائو به سوی انقلاب فرهنگی می رود. من به این سه نکته برخی نوشته های دیگر مائو را هم می افزایم که در سال های 1960-1958 نوشته شده و دیدگاه او را روشن تر می کند. این مسایل را وهو چی شی در کتاب "مائو و ساختمان سوسیالیسم" بررسی کرده است. انتقاد مائو از استالین مائو الگوی شوروی را بشدت نقد می کند. در نوامبر 1958 مائو در تفسیر کتاب "مسایل اقتصادی سوسیالیسم" اثر استالین چنین می نویسد: "استالین تنها بر روی تکنولوژی و کادرهای فنی تکیه می کند. او جز تکنیک و کادر چیزی دیگر نمی خواهد. استالین سیاست و توده ها را فراموش می کند. در اینجا نیز او بر روی یک پا حرکت می کند." از نظرگاهی دیگر یعنی از نظر عدم توازن در اقتصاد به زیان کشاورزی و به سود صنایع سنگین نیز استالین روی یک پا قرار گرفته است. مائو بر تجزیه و تحلیل خود پافشاری می کند: "استالین فقط از مناسبات تولید سخن می گوید. او از روبنا و رابطه میان آن با پایه اقتصادی سخنی نمی گوید ... او تنها از اقتصاد حرف می زند، ولی به مسئله سیاست نمی پردازد." مائو این انتقادات را در سال 1962 تکرار می کند و با محکوم کردن ریویزیونیسم شوروی به آن لحنی بسیار نمایشی تر می دهد: به گسست میان دو کشور چیزی باقی نمانده است. اما واقعیت آن است که تا همین امروز نیز در پکن آشکارا بر سر درستی انتقادات مائو بحث است و به یکجانبه بودن آنها اشاره می شود. مثلا خو موکیائو اقتصاددان چینی در فصلی از کتاب "بررسی مسایل اقتصاد سوسیالیستی در چین" می نویسد: "مناسبات تولید سوسیالیستی ما باید با سطح نیروهای مولده هماهنگ باشد؛ همانگونه که با نظام مدیریت اقتصادی. این نظام در اتحاد شوروی نیز در ابتدای دهه 1950 نقایصی داشت. ما وقتی آن را کپی کردیم و در چین بکار بستیم با مشکلات بیشتری هم روبرو شدیم. ما باید این نظام را تحول می دادیم و آنچه مثبت بود را نگاه می داشتیم و آنچه منفی بود بدور می ریختیم. منطقی نبود که آن را یکجا پذیرفت یا یکجا نفی کرد." خلاصه آنکه پذیرفتن این مدل و بکار بستن کورکورانه آن در 1950 یک اشتباه بود، و نفی و دور انداختن خشن آن در 1958 بدون آنکه چیز دیگری جانشین شده باشد اشتباه دوم. این اشتباه دوم در واقع به معنای دور ریختن ده سال دستاوردهای سوسیالیستی بود... ولی خود "راه چینی" نیز که مائو از آن سخن می گوید کمابیش مبهم است. ما تنها می دانیم که این راه چه چیز نیست و در پیش گرفتن آن چه منافعی خواهد داشت. مثلا مائو معتقد بود نظریه لنین در مورد اینکه "هر قدر یک کشور عقب مانده تر باشد گذار آن به سوسیالیسم دشوارتر است" اشتباه است. ما در این مورد همان نظریه مائو در مورد "صفحه سفید" را داریم که گویا کشور عقب مانده تر صفحه سفیدی است که روی آن راحت تر می شود نوشت. ولی آیا ضعف روشن "جهش بزرگ به پیش" همان کم بها دادن به اهمیت نیروهای مولده نبود؟ مائو مدعی بود که نظریه لنین در مورد اینکه هر قدر کشوری بیشتر عقب مانده باشد گذار آن به سوسیالیسم دشوارتر است، نادرست است. چرا نادرست است؟ مائو دلیلی ارائه نمیدهد. او تنها ادعا میکند، بی آنکه بتواند سخن خود را اثبات کند. برای این کار او به یک متافیزیک واقعی تضاد ارجاع میدهد که در نوشته 20 مارس 1958 وی به روشنی دیده میشود: "پسر به پدر تبدیل میشود و پدر به پسر؛ زنان به مردان و مردان به زنان. اینگونه تغییرات مستقیما انجام نمیشود. بلکه پس از ازدواج پسران و دختران بدنیا میآیند. آیا این یک تحول نیست؟ ... جهان نیز تحول مییابد: ابدی نیست. سرمایهداری به سوسیالیسم میرسد و سوسیالیسم به کمونیسم. کمونیسم نیز تحول مییابد: شروعی دارد و پایانی خواهد داشت. هیچ چیز در جهان نیست که روند زایش - تحول - نابودی را طی نکند. میمونها به انسان تبدیل شدند و انسان پیدا شد. در پایان، بشریت دیگر وجود نخواهد داشت. میتواند به چیزی دیگر تبدیل شود. در این زمان خود کره زمین نیز نابود خواهد شد. زمین خاموش میشود و خورشید سرد میگردد ... هر چیزی باید آغاز و پایانی داشته باشد. تنها دو چیز پایان ناپذیر هستند : زمان و مکان." این یک نگرش فلسفی است که بر دو جنبه متقابل یک تضاد تاکید میکند که مبارزه میان آنان نیروی محرک پیشرفت تاریخ و جامعه است. از نظر مائو واحد به دو جز تقسیم میشود، ضرورتا، برای همیشه بدون آنکه سنتز پایداری میان تضادها بوجود آید. ارزش مثبت در جهان همان تنازع، مبارزه، عدم توازن است که همراه است با تمجید از نقش انسان که طبیعت را تغییر میدهد و قادر به هر کاریست. شاید این اندیشه به هگل یا لائوتسه نزدیک باشد اما از قوانین عینی اقتصادی دور است. مائو خود را مخالف بوروکراسی و منجمد شدن جامعه معرفی میکند. او با زبانی نامودب کادرهای حزبی را مسخره میکند که "دوپای خود را بر فراز سر مردم باز میکنند و بر روی آنان ادرار میکنند و مدفوع میریزند". و اما بقیه مسایل؟ "بر روی دو پا راه رفتن" یعنی توازن میان صنعت و کشاورزی. "قرار دادن سیاست در مقام رهبری"، " با غلات و فولاد همه چیز ممکن است"... مائو جز شعار چیزی تحویل نمیدهد. واقعیت این شعارها چیست؟ چگونه باید آنها را عملی کرد؟ مائو در نوشته ماه ژانویه خود بطور مبهمی به تصمیماتی که در جریان "تعدیل"های سال 1961 گرفته شد اشاره میکند و بنظر میرسد که از این پس آنها را تایید میکند. ولی مجموعه نظرات مائو دچار ابهام و انباشته از جنبههای پیش بینی نشده، فرار به جلو دربرابر تضادهایی است که بوجود آمده و بر آنها غلبه نشده است. "راه چینی" که مائو بر آن تاکید میکند فقط شکل یک چالش، اعلام اصولی که گویا از قبل اثبات شدهاند را دارد. با این نگرش آیا "باغ چشمه هلوها" در ناکجاآباد قرار نمیگیرد؟ ولی با همه اینها "جهش بزرگ به پیش" شکست مطلق نبود اگر از آن چه گذشت تجربیات لازم آموخته میشد. اما این خود مائو بود که شرایط این تجربه اندوزی را از بین برد. موفقیت آن، شرایط تایید آن، تحکیم آن را دقیقا خود مائو نفی کرد. فاجعه انقلاب فرهنگی که از سپتامبر 1962 آغاز شد، در این تضادی وجود داشت که اجتناب پذیر بود ولی اراده چینیها پس از 1962 به اینکه چین را به مرکز نمونه نیروهای انقلابی جهان تبدیل کنند موجب تحکیم گرایش به انقلاب فرهنگی شد. در سخنرانی ژانویه 1962 مائو یک بخش عجیب وجود دارد. در سرتاسر این نوشته، مائو کادرهای بوروکرات را که انتقادپذیر نیستند محکوم میکند. خیلی خوب! اما او میافزاید: "اگر اقتصادی سوسیالیستی برقرار نشود، کشور ما به یک دولت ریویزیونیستی تبدیل خواهد شد، دولتی بورژوایی. دیکتاتوری پرولتاریا به دیکتاتوری بورژوازی تبدیل خواهد شد و حتی یک دیکتاتوری ارتجاعی از نوع فاشیستی خواهد بود ... طبقات ارتجاعی شکست خورده باز برای احیای موقعیت خود تلاش خواهند کرد. در جامعه سوسیالیستی دوباره عناصر بورژوا میتوانند زاییده شوند... در تمام مرحله سوسیالیسم، مبارزه طبقات همچنان ادامه خواهد داشت." چگونه میتوان در همه اینها علایم یک نگرانی مبهم را ندید؟ بنظر میرسد که مائو در 1962 همه اعتماد خود را به این حزب از دست داده است که حتی میتواند فاشیست شود ... بورژوازی ظاهرا دوباره در چین و درون خود حزب ظاهر شده است و مبارزه طبقاتی که صحبت آن میرود میتواند درون خود حزب کمونیست درگیرد. می توان پرسید که آیا همه اینها نتیجه سیاست جهش بزرگ نیست؟ ... این برنامه نبود که به فاجعهای انجامید که مدت سه سال کشور را تهدید کرد. ولی این سیاست سرانجام تصحیح شد. چین از سال 1962-1961 توازن خود را یافت و یک تجدید سازمان اقتصادی عمیق و خردمندانه را انجام داد. کشاورزی به پایه اقتصاد آن تبدیل شد و صنایع سبک که بسوی کشاورزی سمتگیری کردهاند اهمیت بیشتری از صنایع سنگین یافت. چین اکنون "بر روی دو پا راه میرود": تولید کود در فاصله 1957 تا 1966 هفت برابر شد، تولید تراکتورها چهار برابر. انقلاب کشاورزی واقعی در چین در سطح نیروهای مولده در حدود سال 1961 آغاز شد و این کار بدون قربانی کردن توسعه صنعت انجام گرفت. در نتیجه صنعت نیز با آهنگی منطقی تداوم یافت. این موفقیتهای میان مدت سیاست اقتصادی که در ابتدا فاجعه بار بود ربطی به معجزه ندارد بلکه ناشی از تلاشهای مدیریت اقتصادی چین است. کادرهای حزبی نشان داند که میتوانند خیالهای مبهم مائو را به واقعیتهای پایدار تبدیل کنند. مثلا در این دوران بود که در هونان، هوا کوفنگ در پیشاپیش صحنه قرار گرفت. وی بدلیل شایستگی فنی خود، توانایی اش در حل مسایل آبیاری و توسعه کشت سیب زمینی مشهور شد. نخستین نوشتههای او راجع به کود و مسائل کشاورزی بود. صدها هزار کادر مشابه تربیت شدند که شاید از سخنگویی و مباحث ایدئولوژیک نه بی بهره اما کمتر در آن حرفهای بودند اما دربرابر دانش فنی بالایی داشتند. با اینحال همه چیز آنچنان جریان دارد که گویا مائو از این اوضاع، از تحمیلی که واقعیت بر تخیلات کرده است، از رشد پنهان افسردگی، ناراحت است. مائو از طرف دیگر نسبت به از دست رفتن روحیه کادرها حساس شده بود که ناشی از تجربه "سه سال تلخ" و یاس میلیونها تن بود که تصور کرده بودند بهشت در همین گوشه کنارها پنهان شده است. بدینسان، مائوییسم بدلیل اراده گرایی و تحقیر قوانین اقتصادی، با سقوط شور و هیجانی که بوجود آورده بود، شرایط تحکیم بوروکراسی کادرها را فراهم آورد همان بوروکراسی که مدعی بود میخواهد آن را ریشه کن کند. این کادرها در واقع ناگزیر به تلاش برای انجام وظایفی ناممکن شدند. نتیجه آن شد که هزاران تن از آنان ناامید و خسته شدند. متافیزیک تضاد سرانجام به یک شکست قابل پیش بینی ختم شد. و این در شرایطی بود که چین در 1962 در خطوط کلی خود با چین سال 1978 نزدیک بود و خلق چین میتوانست از آزمونهای تازه و سخت خودداری کند. "باغ چشمه هلوها" با خیالات سرسبز نمیشود بلکه نیاز به کود و ماشین آلات دارد. این همان چیزی بود که "هیولاهای شاخدار" و دیگر "چنگالهای اهریمن" در حزب کمونیست چین بدان معتقد بودند و انقلاب فرهنگی بزودی خواستار پاکسازی آنان شد. در 29 سپتامبر 1979 به مناسبت سی امین سالگرد جمهوری خلق چین، "یی جیانینگ" رئیس کمیته دائم مجمع ملی خلق و معاون کمیته مرکزی حزب، ریشههای انقلاب فرهنگی را به نظر خود چنین جمع بندی کرد: "انقلاب فرهنگی با هدف مبارزه با ریویزیونیسم و و پیشگیری از آن آغاز شد. بدیهی است یک حزب پرولتاری که در قدرت قرار دارد باید دائما مراقبت خطر ریویزیونیسم باشد. راه ریویزیونیستی، در داخل کشور به سرکوب مردم و در خارج موجب هژمونی بر کشور میشد. منتها به هنگام آغاز انقلاب بزرگ فرهنگی، ارزیابی که از شرایط داخل کشور و داخل حزب انجام شد با واقعیت همخوانی نداشت و مفهوم ریویزیونیسم بدرستی روشن نشد." تحلیلی عجیب از کسی که مدعی است منطقی سخن میگوید. این تحلیل از نبردی حکایت میکند دربرابر حریفی که به درستی تعیین نشده با نیروهایی که به درستی ارزیابی نشده است و با اینحال این نبرد "بزرگ" و "ضروری" است. به هر تقدیر در این سخنرانی به سه نشانه و ردپا اشاره شده است که آنها را دنبال میکنیم. ردپای داخلی: باید از تغییر ماهیت حزب جلوگیری میشد. کارزار تربیت سوسیالیستی که دهمین پلنوم کمیته مرکزی در سپتامبر 1962 به راه انداخت متوجه این هدف است. ردپای خارجی: ریویزیونیسم موجب هژمونی خارجی میشود که منظورآشکارا اتحاد شوروی و حزب کمونیست آن کشور است. انقلاب فرهنگی بنابراین در رابطه بود با حرکت به سمت شکاف در اردوگاه سوسیالیستی که در فاصله سالهای 1962 تا 1966 دنبال شد. بالاخره خود شرایطی که در آن انقلاب فرهنگی به راه افتاد بنظر میرسد اهمیت خاص خود را داشته است که روی این نکته باید مکث بیشتری کرد. با اینحال همین ابهام آشکاری که در توضیحات یی جیانینگ وجود دارد کل انقلاب فرهنگی و بویژه نقش شخص مائو در به راه انداختن آن را زیر سوال میبرد. بقول پال کلودل "دو چیز تحمل ناپذیر وجود دارند. نظم و بی نظمی." بنظر میرسد که مائو این احساس دوگانه را در خود داشت و به همین دلیل بود که وی، یگانه راه حل میانهای را که میتوانست در درازمدت "جهش بزرگ به پیش" را نجات دهد برهم زد. این راه حل میتوانست از شکست جهش بزرگ زمینهای برای یک حرکت نوین و اصیل به سمت سوسیالیسم بوجود آورد. در سپتامبر 1962 دهمین نشست کمیته مرکزی حزب کمونیست چین در پکن برگزار شد. این نشست حادثهای مهم بود. در اینجا بود که مائو تسه تنگ - که قبلا به عقب نشینی موقت و انتقاد از خود او اشاره کردیم - تصمیم گرفت به حمله دست زند. سخنرانی او را میتوان در یک جمله معروف خلاصه کرد: "رفقا، مبارزه طبقات را فراموش نکنید". تاثیر این سخنان را در قطعنامه پایانی نشست میبینیم. در این قطعنامه گفته میشود که مبارزه طبقات راهی پر پیچ و خم است. "این مبارزه بطور ناگزیر درون حزب متجلی میشود. فشار فزاینده امپریالیسم خارجی و وجود تاثیرات بورژوایی در داخل کشور ریشه اجتماعی اندیشههای ریویزیونیستی در داخل حزب را تشکیل میدهند." با این تحلیل بود که کمیته مرکزی "جنبش تربیت سوسیالیستی" را به راه انداخت. محتوای این جنبش چیزی جز "پاکسازی" حزب نبود. یعنی درست همانند دوران "جنبش تصحیح سبک کار در حزب" که در 1942 در ینان به راه انداخته شد. همه شواهد نشان میداد که مائو با اطمینان از شکست "جهش بزرگ به پیش"، میکوشید دلایل آن را نه به خود این برنامه، به اراده گرایی که در پشت آن وجود داشت و دست زدن به اقدامات حساب نشده؛ بلکه ناشی از برخورد و رفتار نادرست کادرهای حزب بداند. چنین وانمود میشد که "تعدیل"هایی که در برنامه جهش بزرگ اتخاذ شده وضع را وخیم تر هم کرده است. دشمن ناگهان پیدا شد: "ریویزیونیسم" ریویزیونیسم اصلا یعنی چه؟ این پرسشی بود که پاسخ روشنی نداشت. پس پرونده این ریویزیونیسم را باز کنیم. در این پرونده اوراق پراکندهای میبینیم: در این پرونده ابتدا یک سلسله نوشتههای پراکنده مائو است. مانند آنچه در مه 1963 نگاشت با نام "هفت سند خوب استان ژهجیانگ درباره مشارکت کادرها در کارهای دستی" که در آن مینویسد: " اگر کادرهای ما چشمانشان را ببندند و بسیاری از آنان نتوانند حتی میان دشمن و ما تمیزی قائل شوند، با دشمن همکاری کنند، به فساد روی آورند، اخلاق و روحیه خود را در اینصورت از کف میدهند. اگر کادرهای ما بدین شکل وارد اردوگاه دشمن شوند، یا اگر دشمن بتواند در صفوف ما نفوذ کند و بخشی از کارگران و دهقانان و روشنفکران ما فریب آن را بخورند و یا از دشمن بترسند، در اینصورت در زمانی کوتاه، شاید چند سال، یا یک دهه، حداکثر چند دهه، یک بازسازی ضدانقلابی بطور ناگزیر در سطح ملی رخ خواهد داد و حزب مارکسیست - لنینیست به یک حزب فاشیست تبدیل میشود و تمام چین به رنگی دیگر در میآید." در پرونده دوران پیشا انقلاب فرهنگی همچنین میتوان به سرمقالههای مختلفی که در نشریات منتشر میشد اشاره کرد. مثلا این سرمقاله پرچم سرخ در سال 1963: "خیلی از کادرها به تنبلی افتادهاند و سرسری کار میکنند، زیاد میخورند و زیاد مال جمع میکنند، دچار جاه طلبی هستند، مانند خانزادهها رفتار میکنند، ظاهر بوروکراتها را دارند، به هیچوجه به فکر بار و فشاری نیستند که بر دوش مردم است و هیچ اهمیتی به منافع دولت نمیدهند ... " و افزوده میشود که اینها "از مردم بریده اند"، که گرفتار "منطقه گرایی" شدهاند و "تولید برایشان همه چیز است". مدارک تعجب آور دیگری هم در دست است مانند برخی اسناد اداره پلیس فرمانداری "لیانجیانگ" که در جریان یک حمله شبانه به سال 1964 بدست کماندوهای تایوانی افتاده و سپس منتشر شد. در این اسناد از جمله گزارشهای اداری، مکاتبات داخلی، نوشتههای مسئولان مختلف حزبی در اکتبر 1962 و مه 1963 وجود دارد. تصویری که از اینگونه اسناد بدست میآید البته ضرورتا منفی است. تصور کنید که تاریخ اجتماعی فرانسه را بخواهند از طریق اسناد پلیس بنویسند! با اینحال اطلاعاتی که در آن وجود دارد دارای ارزش معینی است. من در اینجا چند نمونه را نشان میدهم از جمله تابلویی که در آن به یک سلسله گرایشهای منفی که میان کادرهای دو بریگاد وجود دارد اشاره شده است. این گرایشها عبارتند از: - گرایش به سرمایهداری، - مساعدت بیشتر به بنگاههای فردی و تولید خانوادگی بجای کشاورزی، مهاجرت به شهر با روشهای غیرقانونی، مسطح کردن بیش از حد زمینهای کشت نشده و غصب زمینهای جمعی، سهم زیادی قطعه زمین فردی، - بدست آوردن سودهای شخصی به زیان تعاونی، اعطای وام با بهره ربایی، فئودالیسم، ازدواج در خانه نامزد زن، قماربازی، کشتار غیرقانونی خوک، فساد، رشا و ارتشا، - برداشت بدون اجازه از منابع عمومی، دزدی، احتکار، رفتار زننده، امتناع از انجام کارهای مربوط به کادرها، رفتار ناشایست در کار، خرید و مصرف اسرافکارانه. در این تابلو شمار و میزان جرایم اتفاق افتاده و بهای پولی اختلاسها و دزدیها و غیره نقل شده است که بخاطر اختصار از ذکر آن خودداری شد. یا مثلا در گزارش دیگری میخوانیم: "در مورد کادرهای یک بریگاد تولید، دو تن از آنان دستفروشی میکنند، چهل تن خیانت در امانت و رشوه خواری کرده اند، ده تن قماربازی کرده، پنج تن به کشتار غیرقانونی خوک پرداخته اند، یا به ازدواج (از طریق خرید نامزد از خانواده اش) دست زده اند، یکی وارد امور مذهبی و خرافی شده است، سه تن جشنهای پرزرق و برق به راه انداخته اند. (که یکی از آنان در حین جشن از شرکت کنندگان پول برای ساخت خانه اش جمع اوری کرده است...) و 36 تن هم دیگر نمیخواهند کادر باشند." این مسئله آخر مدام در فرمانداری لیانجینگ تکرار میشود. 1188 کادر یعنی حدود 8٪ آنان دیگر نمیخواهند کادر باشند. که دلیل آن روشن است : کادرها حق دست زدن به امور خصوصی را ندارند و تحت انواع رفتارهای ناپسند و فشار از سوی دهقانان در جریان "سه سال تلخ" قرار داشتند: دهقانان یکی از کادرها را با چوب زدهاند چون با اینکه "کود طبیعی" که تحویل بریگاد میشود قبلا خیس شود تا وزن آن افزایش یابد مخالف بوده است. در همان استان خیان، 2500 دهقان، کار کشاورزی را برای "تجارت" ترک کردند و 25٪ اکیپهای تولید به دهقانان اجازه دادند که کشت خصوصی کنند. بنابراین مسئله تنها از چارچوب کادرها خارج بود. در یک گزارش دیگر "9 مسئله عمده موجود" چنین طبقه بندی شده است: 1- اعضای کمون کودهای خوب را برای خود نگه میدارند و کودهای نم دار را به بریگاد میدهند. 2- برخی پس از آنکه سهم کار خود را انجام دادند به کار دیگری نمیروند ولی مخفیانه زمینهای خود را وجین میکنند. 3- برخی فقط بدلیل فشار است که کار میکنند اما بارآوری آنان بالا نیست. آنان وقت خود را تلف و کار را خراب میکنند. 4- برخی روی کمک دولت حساب میکنند و برای آنکه خودشان زندگی خود را فراهم کنند مبارزه نمیکنند. آنان در بازپرداخت بدهیهای دولتی اضطراری تاخیر میکنند و حتی آن را نمیپردازند و مبالغ دولتی را میان اعضای کمون تقسیم میکنند. 5- روحیه فعالیت خصوصی همچنان وجود دارد. اکیپهای تولیدی فهمیدهاند که حتی یک قطعه کوچک که به یک خانوار دهقانی با قرارداد تولید داده میشود پیامد منفی دارد. با اینحال بسیاری از اکیپها به این کار ادامه میدهند. 6- قطع درختان کلکتیوها ادامه دارد که به ثروت آنها لطمه میزند. 7- برخی کشاورزی را برای دستفروشی و کار در صنایع رها کرده اند. برخی وارد کارهای احتکاری شده اند. برخی از آنان که کشاورزی را برای فعالیت های حاشیهای ترک کردهاند برایشان دیگر مهم نیست که دستههای مرغابی و غاز به برداشتهای کلکتیو صدمه میزنند. نیروی کار در نتیجه مهاجرت کاهش یافته است. 8- برخی، وسایلی نظیر ابزارهای مزرعه، کود و غیره را میدزدند. 9 - ما هنوز گرایشهای نادرست را به سمت سرمایهداری، فئودالیسم و بوژوامنشی نابود نکرده ایم. در نتیجه نمیتوانیم با کارایی تولید جمعی را اداره کنیم.
چند نویسنده راجع به چین نظر میدهند: همه چیز اینجاست ... اگر دقت نکنیم؛ اگر بخواهیم محتوای این سندهای پراکندهای را که در بالا ذکر شد به همین شکل و دقیقا بپذیریم، به دام افتاده ایم. همه اینها انقلاب فرهنگی را توجیه میکنند و در اینصورت نمیتوانیم تغییر سیاست چین پس از 1976 را درک کنیم! مثلا شارل بتلهایم پس از آنکه تصور کرد در چین همان جامعه سوسیالیستی واقعی را یافته است - برخلاف جامعه شوروی که در آن سرمایهداری احیا شده است - برنامههای پس از اکتبر 1976 را درک نمیکند و مخالفت خود را ابراز کرده است. او در دام افتاد. برخی دیگر، بدلایلی دیگر، در همین دام افتادند یا خوانندگان خود را بدین دام کشیدند. مانند م. ماکیاچی در کتاب "از چین" که در آن بی اندازه از چین و انقلاب فرهنگی ستایش شده بود. او در چین "جهانی از انسانهای بی گناه" را کشف کرده بود. "ما ظرف بیست روز، با سر در این اقیانوس خلوص فرو رفتیم" در این "آزمایشگاه حیرت انگیز سیاسی" که در آن، پس از "افشای خط انحرافی لیوشائوچی"، حزب کمونیست برخلاف آنچه در اتحاد شوروی میگذرد" ابزار انقلاب است و نه ابزار مدیریت". در همه این اظهار نظرها همان فکر بنیادین همواره، به اشکال گوناگون تکرار میشود: انقلاب فرهنگی ضروری و درست بود. این انقلاب مانع از آن شد که چین با عزیمت از سرمایهداری خودبخودی سالهای 1963-1961 به یک کشور ریویزیونیستی تبدیل شود. مائو برنامه تعدیل و سازش 1961 را شکست، این انقلاب سوسیالیستی است که با زبان خود سخن میگوید، با بازوی خود عمل میکند. عجیب اینجاست که در برخی دیگر آثار موضعی مشابه را میبینیم که بدلایلی معکوس - یعنی بنام دفاع از سرمایهداری- همین نظر را تبلیغ میکنند. آنان دام دیگری را پهن کردهاند : دام ناامیدی و انصراف از تغییر. در مفصل ترین کتابی که درباره تاریخ حزب کمونیست چین در قدرت نوشته شده است، "ژاک گیورماز" بر ظهور سرمایهداری در میان دهقانان چینی تاکید میکند زیرا اعتقاد نویسنده به جهانشمول بودن سرمایهداری را تقویت میکند. این کتاب مائو را همچون مدافع سازش ناپذیر سوسیالیسم تصویر میکند. او در مبارزه اش ذیحق است ولی این مبارزهای بدون امکان پیروزی نهایی است چرا که بدنبال یک ناکجاآباد است. در اینجا یکی از اندیشههای قوی کتاب پرفروش "آلن پیرفیت" یعنی "چین فردا" را میبینیم که براساس یک قیاس معالفارق، چین انقلاب فرهنگی را همان سوسیالیسم واقعی میداند چرا که این سوسیالیسم ضدانسانی است و در هر حال امکان ایجاد آن در کشورهای "پیشرفته" وجود ندارد. پس سوسیالیسم در فرانسه ناممکن است. من از خواننده میخواهم که وارد این دام توهم و انفعال نشود. آن اسنادی را که خود ما در بالا برشمردیم از نو بخوانید. هیچ چیزی که این ادعاها و انقلاب فرهنگی را توجیه کند در آن وجود ندارد. اولا تمام خطاهایی که کشف شده و اعلام شده مربوط به چند صد فرانک، چند کیلو برنج، چند هکتار زمین است (تازه آن هم در شرایطی که کشور را قطحی گرفته بود.) از آن گذشته کادرها متهم به آنچیزی شدند که تا چندی قبل از آن سیاست رسمی دولتی بود مانند دفاع از "قرارداد تولید خانوادگی"... همچنین برای رعایت انصاف، از آن تصویر منفی که از کادرها دادیم تصویرمعکوسی را که چین شناس امریکایی دواک برانت از کادرهای حزب کمونیست چین ارائه داده است نیز در نظر بگیریم. در کتاب "کادرهای بوروکراسی و سیاست قدرت در چین کمونیست" برانت از زندگی سخت کادرها سخن میگوید که با صداقتی مثال زدنی کار میکنند. چنانکه در سال 1966 - 1965 تلاش شد زندگی یکی از این کادرها که با محرومیت و ایثار در یکی از فقیرترین مناطق چین فعالیت میکرد همچون الگویی برای همه مردم ارائه شود. در هر حال این مسئله مطرح است که چرا این خطاها؟ چرا این از دست دادن روحیه؟ چرا این گلیم خود از آب بیرون کشیدن حالت عمومی پیدا کرد؟ پاسخ روشن است: بدلیل اشتباهات "جهش بزرگ به پیش"، به دلیل بی برنامگی، اراده گرایی، به دلیل نادیده گرفتن واقعیتهایی که از سال 1959-1958 روشن شده بود. اگر مقابله با مشکلات تولید دشوار شده بود بدلیل ناشایستگی کادرها نبود. برعکس با وجود تصمیمات اشتباه، باوجود رهنمودهای ماجراجویانه، سوسیالیسم چین توانست خود را حفظ کند چرا که کادرها توانستند با افتخار به مصاف وظایف دشواری روند که برعهده آنان گذاشته شده بود. "بوروکراتیسم"، "فرماندهی از بالا"، سواستفاده واقعی از قدرت که وجود داشت دلیلش شرایطی بود که کادرها در آن قرار گرفته بودند و ناگزیر بودند یک خط مشی ناممکن را به پیش برند. سوسیالیسم چینی توانست مقاومت کند همچنین به این دلیل که سرچشمه آن به 1949 و تاسیس جمهوری خلق چین باز نمیگشت. این سوسیالیسم ریشههایی عمیق داشت، حاصل مبارزهای طولانی بود، حاصل پیوستن واقعی تودهها بدان بود. این واقعیت بود که توانست دربرابر ماجراجویی و تجربه شکست جهش بزرگ به پیش مقاومت کند، تجربهای که موجب شده بود آرزوی هزاران ساله جامعهای آزاد چشم اندازی دستیابی ناپذیر جلوه کند. مبارزه میان دو خط که در فاصله سالهای 1962 و 1965 شاهد آن هستیم، آن مفهومی را ندارد که برخی میخواهند به آن بدهند. این مبارزه میان طرفداران راه سرمایهداری و ایستادگان بر سر راه سوسیالیستی یا طرفداران "ریویزیونیسم شوروی" و هواداران راه سوسیالیسم واقعی نیست. خروشچف چینی وجود ندارد. نزاعی که در چین در گرفته بود بر سر ترازنامه جهش بزرگ به پیش بود. میان آنان که طرفدار یک راه ویژه سوسیالیسم چینی بودند که امکان دهد این کشور تا پایان قرن به یک کشور نیرومند و خوشبخت تبدیل شود و در سوی دیگر مائو تسه تنگ و طرفداران او بودند. اینان با سازشی که در 1961 آغاز شده بود مخالف بودند. آنان میخواستند که کشور مدام در حال انقلاب بسر برد و هیچ دوره آرامشی را نمیپذیرفتند. یعنی آنچه مائو آن را "انقلاب مداوم" مینامید. در سوی دیگر خط، طرفداران یک سازش و جهش بزرگی تعدیل شده و تحکیم شده بودند. بنظر من اینان بودند که طرفداران واقعی "راه چینی" به سوسیالیسم بودند که بسیاری از نویسندگان آن را به خط مائو نسبت داده اند. تحولاتی که در چین پس از 1976 روی داد ریشه خود را در همین سالهای فاصله میان جهش بزرگ و به راه افتادن انقلاب فرهنگی داشت. مبارزه میان آنچه که بتدریج به دو مشی آشتی ناپذیر تبدیل شد را میتوان به راحتی در فاصله میان 1962 و 1966 دید. این مبارزه در یک سلسله از رهنمودهای کمیته مرکزی بازتاب یافته است که مراحلی در کارزار تربیت سوسیالیستی است که در ابتدا بدان اشاره شد. لینکهای شماره های پیشین:
1 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2021/febri/775/chin.html1
2 - https://www.rahetudeh.com/rahetude/2021/febri/776/chin.html
3 - https://www.rahetudeh.com/rahetude/2021/febri/777/chin.html
4 - https://www.rahetudeh.com/rahetude/2021/merts/778/chin.html
تلگرام راه توده:
|
راه توده شماره 779 - 20 اسفند ماه 1399