راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

 

بخش پایانی- چین از کدام اشتباهات درس گرفت

قدرت فردی "مائو"

چین را آزمایشگاه اشتباهات کرد

ترجمه و تدوین دکتر سروش سهرابی

این بخش پایانی ترجمه ای فشرده و گزارش گونه کتاب "شکست جهش بزرگ با فاجعه انقلاب فرهنگی در چین" است. مطالعه این مجموعه شاید تا حدودی بتواند افشاء کننده تقلیدی باشد که دولت احمدی نژاد از فاجعه "جهش بزرگ" و "انقلاب فرهنگی" در چین کرد. دورانی که چین با دشواری بسیار توانست، سرانجام و سالها پس از درگذشت مائوتسه تونگ خود را از زیر بار آن خارج ساخته و گذشته ای را جبران کند که گفته می شود دهها سال چین را از پیشرفت بازداشت. گرچه، اگر آن تجربه تلخ و پرتلفات نبود، چین تجربه ای را نداشت که با استفاده از آن به چین شگفت انگیز امروز برسد. ما امیدواریم این ترجمه در ایران بصورت کتاب انتشار یابد، چرا که آنچه در انقلاب فرهنگی و جهش بزرگ در چین روی داد، تجربه ایست برخاسته از حکومت فردی و غلبه تخیلات بر واقعیات برای همه کشورها و از جمله برای ایران!

 

 

"جنبش تربیت سوسیالیستی" در روستاهای چین در ابتدا با دشواری زیاد به راه افتاد. دهقانان درگیر و دار مسایل تولید، به این نتیجه رسیده بودند که باید از رهنمودهایی که از شهر می‌آید برحذر بود. کادرها هم وضع را فهمیده بودند، رهنمودها را انتقال می‌دادند، گزارش‌ها را ارائه می‌ کردند و منتظر می‌ماندند که ... "این هم بگذرد"! بنابراین از نگاه پایه، کارزار تربیت سوسیالیستی نه لازم بود و نه بموقع.

در مه 1963، عصبانیت مائوتسه تنگ پنهان ناشدنی بود. به ابتکار او کمیته مرکزی جنبش موسوم به "ده ماده نخست" را به راه انداخت. در اینجا همان بدبینی که در گذشته به آن اشاره کرده بودیم و تاکید بر الویت مبارزه طبقاتی دیده می‌شود: "چه کسی در مبارزه میان سرمایه‌داری و سوسیالیسم، میان مارکسیسم - لنینیسم و رویزیونیسم پیروز خواهد شد؟" کادرها بنابراین باید پاکسازی شوند "دست‌ها و پاها را بشویند". "چهار پاکسازی" (سی کینگ) عبارت بود از تجدید نظر در حسابداری بریگادها و اکیپ‌ها، از جمله در زمینه توزیع "موضوعات کار" که موجب ناخشنودی بسیار دهقانان شده بود. تجدید نظر باید در جمع صورت گیرد و زیر نظارت دهقانان "فقیر و متوسط پایین" می بود. این امید وجود داشت که از این طریق تجمعات دهقانی دوباره احیا شوند و نیرو بگیرند.

پیدا شدن مجدد سروکله دهقانان فقیر و متوسط پایین، یعنی گروه اجتماعی که گفته می‌شد با کلکتیویزاسیون پایه عینی آن ناپدید شده باعث تعجب بود. در واقع دهقان فقیر یا متوسط پایین یک قشر تاریخی است. ولی تعیین آنکه شامل کدام بخش از دهقانان می‌شود براساس معیارهایی صورت می‌گرفت که موجب می‌شد مرتبا در وضع طبقاتی بازبینی‌هایی به عمل آید و در آن فعالیت‌های جانبی دهقانان درنظر گرفته شود. بنابراین پیش می‌آمد که دهقانان متوسط پایین (در ارتقایی ناخوشایند) به دهقانان متوسط بالا تبدیل شوند. آنان بدینصورت عنوان پرافتخار خود را از دست می‌دادند. وجود نگرش‌های سیاسی نادرست موجب این اعتبار دادن به فقرگرایی می ‌شد.

هدف از "ده ماده نخست" احیای مبارزات گذشته بود که با از سرگیری مبارزه طبقاتی در روستاها همراه شد: یادآوری "چهار پیشینه" (افراد، خانواده‌ها، روستاها، کمون‌ها)، "اعلام بدبختی‌ها" یعنی تکرار و بیان اینکه در گذشته دهقانان چه وضع عذاب آوری داشتند، مبارزه برضد "چهار عنصر نادرست" (زمینداران سابق، کشاورزان ثروتمند پیشین، ضدانقلابی‌ها و بیچارگان "راست گرا" از 1957 تا 1959). با اینحال در رهنمودهای ده ماده خواسته شده بود که به مجازات‌های بدنی مقصرین متوسل نشده و یاد آوری می‌کرد که "95 درصد کادرهای حزب ذاتا خوب هستند" و اینجا مسئله تنها "تضاد درون خلقی" است. در ماده 10 نتیجه گرفته می‌شد : کارزار سه سال طول خواهد کشید و رشد نوینی به "رفاه بیشتر" خواهد داد.

در عمل، از پاییز 1963 شکست اشکار شده بود. بسیاری از کادرها، دهقانان فقیر را "بی نزاکت و عقب مانده" می‌دانستند. در منطقه کانتون، از آنان در حزب همچون "سگ‌های محافظ بی لیاقت" یاد می‌شد. وانگهی خود مسئولان حوزه‌های روستایی بودند که از میان "عناصر خوب" گردانندگان انجمن‌های دهقانان فقیر و متوسط پایین را بر می‌گزیدند.

بعدها، در جریان انقلاب فرهنگی، جملاتی بسیار مشابه به "وانگ گوانگ می‌" (همسر لیوشائو چی) نسبت داده شد: "این به اصطلاح سازمان‌های طبقاتی (انجمن‌های دهقانان فقیر و متوسط پایین) گاردهای سیاه و دهاتی هستند. بسیاری از آنان در دستجات مخفی راهزن بوده اند. آنان غالبا در زندگینامه خود نکات منفی دارند.

در مقابل، مشارکت کادرها در کارهای یدی که در ده ماده توصیه شده بود اجرا شد. (البته این سیاست ریشه در جریان خیافانگ یعنی اعزام کادرهای شهری به روستاها داشت که در پاییز 1957 به راه افتاده بود). علاوه بر این، میزان سهم کار جایگزین که کادرها بدلیل انجام کارهای اداری و دوری از زمین دریافت می‌کردند از 4٪ به 2٪ کاهش یافت. این کاهش درآمد تا اندازه‌ای ناشی از اجبارهای اقتصادی بود. همچنین حداقل 60 روز در سال برای تولید برای کادرهای منطقه‌ای و 120 روز برای کادرهای کمون‌های خلقی، 180 روز برای کادرهای بریگادها تعیین شده بود. بالاخره تاکید شده بود که کادرها باید سهم کار خود را در همان بریگاد انجام دهند. این مجموعه تدابیر "سه بسته" (سون دینگ) نام داشت.

اما کارزار پاکسازی و تسویه حساب بسرعت بر بقیه کارها غلبه کرد. بحثی هیجان انگیز درگرفت که عمدتا در حول گرایش‌های مساوات طلبانه سالهای اخیر بود. از اینکه کارهای با مهارت دستمزدی اندک داشته باشند انتقاد شد. بحث بنابراین بر روی تولید، توزیع کار، روش‌های حسابداری متوجه شد. سیاست دیگر در مقام فرماندهی نبود. در حالیکه جوانان روستایی با اشتیاقی اندک در کارزار تربیتی مشارکت می‌کردند (250 میلیون از چینی‌هایی که در روستاها زندگی می‌کردند زیر 25 سال و 100 میلیون بین 16 تا 25 سال داشتند) این جوانان چندان باوری به رسم "اعلام بدبختی‌ها" نداشتند. در روزنامه جوانان چین 27 ژوئن 1963 چنین می‌خوانیم: "پس از آنکه دهقانان کهنسال فقیر از بینوایی گذشته خود سخن گفتند، جوانان با سادگی سوالاتی کودکانه را مطرح کردند: "شما واقعا در گذشته هیچ نداشتید؟ چرا پس از دستگاه دادگستری یاری نمی‌خواستید؟ چرا نمی‌توانستید زمینداران را قانع کنید؟" بدین سان مسئله "تداوم انقلاب" مطرح شده بود.

میشل اکسنبرگ، یک پژوهشگر امریکایی می‌نویسد :

"خواست‌های بی پایانی که حکومت مطرح می‌کرد و در زندگی مردم آشوب ایجاد کرده بود موجب شده بود که بسیاری از چینی‌ها بهای زیادی به امنیت و آرامش بدهند. از گرمای زمین بهره گیرند، از فشارهای سیاسی ناخوشایند بگریزند، از تفریحات محدود که خطر انتقاد ندارند لذت برند. اینها به اهداف اصلی بسیاری از چینی‌ها تبدیل شده بود."

من به خود اجازه می‌دهم که این سخن را تا اندازه‌ای تعدیل کنم. فراموش نکنیم زمانی که مسئله تولید، کود، مبارزه با آفات، برنامه کشت و غیره مورد بحث قرار می‌گرفت دهقانان با حساسیت و هیجان در آن شرکت می‌کردند. در حالیکه اینها مسایل زمین‌های کلکتیو و نه شخصی آنان بود. دهقانان آنجا که سوسیالیسم به شکل مشخص آن مورد بحث قرار می‌گرفت بی اعتنا نبودند. بلکه آنجایی بی اعتنا بودند که کار به بحث‌های تکراری و میتینگ‌های تمام نشدنی یا تسویه حساب‌ها میان کادرها و بوروکرات‌های مختلف کشیده می‌شد.

در سپتامبر 1963 و در شرایطی که شکست ده ماده اول آشکار شده بود، مصوبه تازه کمیته مرکزی انتشار یافت. نام آن "ده ماده دوم" بود و آن را دنگ شیائوپینگ با همکاری پنگ ژن نوشته بود.

در جریان انقلاب فرهنگی، این نوشته بعنوان "سند سیاه" و رویزیونیست معرفی شد. با اینحال در نگاه اول این ده ماده دوم با ده ماده قبلی تفاوت چندانی نداشت و عمدتا پاسخ به مسایلی بود که در طول جنبش ایجاد شده بود. مسئولان باید خود را در "مطالعه، انتقاد و انتقاد از خود" بشویند. گروه های کاری باید با رفتن به منطقه های کلیدی به کمک جنبش بشتابند. حزب باید کارزار فشرده ای را برای مطالعه و تصفیه عناصر ناسالم در پیش گیرد، ضمن اینکه مراقب باشد که "بیماری را با نجات بیمار علاج کند" و حوزه های روستایی باید با شور بیشتری "تجمعات دهقانان فقیر و متوسط پایین"‌را سازمان دهند. سند خواهان مجازات عناصر ناسالم بدون از دست دادن حزم و احتیاط شده بود. شمار کادرهایی که باید تنبیه می شدند حدود 2٪ تخمین زده می شد و مجازات ها از برکناری تا حبس را شامل می شد. تنها 1٪ دشمن طبقاتی هستند که باید آنها را خنثی کرد و جلوی زیانشان را گرفت.

در همه این نکات چیز تازه ای بنظر نمی رسد. ولی در واقع این متن لحنی متفاوت با سند پیشین دارد. آیا آنچنان که بعدها گاردهای سرخ مدعی شدند این ده ماده دوم در حال "کشیدن هیزم از زیر اجاق" بود؟ در واقع نیز این سند ملاحظات بسیاری دربرابر انتقاد ها قرار داده و می کوشید از فعالان حزبی حمایت کنند. گرد همآیی های انتقاد از اعضای حزب باید در پشت درهای بسته برگزار می‌شد. نام تقصیرکاران اعلام نمی شد. در جابجاکردن و تغییر طبقه بندی گروه های اجتماعی در روستاها احتیاط توصیه می شد و اینکه تنها رفتارهای استثماری را باید مجازات کرد و نه کسانی را که در فعالیت های جانبی مشروع وارد شده اند.

احتیاط، مراقبت، ضمانت، همه اینها از شعله ور شدن آتش جلوگیری می کرد. از این فراتر بحث های مفصلی و گاه بسیار مشروح می کوشید که فعالیت های جانبی دهقانان را حفاظت کند، اجازه داده شود که وجین کردن زمین ها در ورای چارچوب قانونی انجام شود، تکه زمین فردی در حمایت قرار گیرد. کاملا روشن بود که دنگ شیائوپینگ همچنان در همان چارچوب سال 1961 عمل می کرد. مهم نیست که روستاییان سرخ باشند یا خاکستری، مهم این است که کار کنند، تولید کنند و شبح قحطی و کمبود را برای همیشه محو کنند.

کارزار جدید هم مثل قبلی ها چندان جاندار نبود. زمستان 1963 - 1964 طوفانی تر بنظر می رسید. از ماه فوریه 1964 چهار موضوع مطرح شد که سرنوشت بر آن بود تا آینده ای پرسرو صدا داشته باشند:

1- ارتش خلقی آزادیبخش به یک الگو تبدیل شود،

2- نسل انقلابی جانشین را شکل داد،

3- سیاست را در مقام فرماندهی قرار داد،

4 - رویزیونیسم شوروی را با شدت حداکثر افشا کرد.

کارزار تربیت سوسیالیستی در نتیجه باز از سر گرفته شد. این کارزار بر چند منطقه کلیدی و حساس متمرکز شده بود و امکانات بیشتری در اختیار آن قرار گرفته بود.

این "مناطق کلیدی" را بطور خیلی دقیق برگزیده بودند. در مجموع 5 تا 10٪ کمون ها و بریگادها شامل برنامه جدید می شدند. بقیه روستاها بطور خیلی جانبی تحت تاثیر این حرکت قرار گرفتند. همه چیز حکایت از آن داشت که با توجه به بی میلی دهقانان تلاش می شد که گستردگی جنبش و آسیب های احتمالی آن محدود شود. در مقابل، دیده می شد که گروه های کاری 100 تا 500 تنی از هر کمون یا 10 تا 20 نفر از هر بریگاد و 2 تا 3 تن از هر اکیپ تولیدی به این مناطق کلیدی اعزام می شدند.

اعضای این گروه ها غالبا شهرنشینانی بودند که بدین طریق به پایه "خیافانگ" اعزام می شدند. آنها نزد ساکنان محلی زندگی می کردند و به آنها لوازم خواب، وسایل اشپزخانه و پول برای خرید مایحتاج می دادند. آنها شناخت خوبی از پرونده های کادرها داشتند و با این وعده که نسبت به آنها سختگیری نخواهد شد سریعا توانستند به کادرها بقبولانند که اشتباهاتشان را بپذیرند. این گروه ها از خبرچین های محلی استفاده می کردند، ولی پرونده های اتهامی را با دقت بازبینی می کردند. اگر مسئولان این گروه های کاری کادرهایی با اهمیت معینی بودند، آنها با نام مستعار عمل می کردند. به اتهامات کادرهای نافرمان در گردهم آیی های عمومی رسیدگی می شد. شمار کادرهایی که باید تنبیه می شدند از 50٪ فراتر می رفت ولی میزان آن بخش که باید با آنان مبارزه می شداز متوسط 5٪ فراتر نمی رفت. (یعنی حدود 700 تا 800 برای 300 هزار اهالی). همه اینها هنوز چندان روشن نبود و مائو در 1964 مجددا نارضایتی خود را اعلام کرد.

تابستان 1964 همان تابستان داغ و سوزان مقابله "مائو" رهبر انقلاب چین با "لیو شائوچی" رهبر کهنه کار و دوراندیش حزب کمونیست چین است. درست در همین سال و فصل اختلاف میان مائو تسه تنگ و لیو شائوچی آشکار شد و بالا گرفت. نزاعی که نشان می‌داد این دو از اوضاع دو درک کاملا متفاوت دارند.

در ژوئن 1964 مائو شش معیار مطرح کرد. بنظر او براساس این شش معیار می‌شد مشخص کرد که آیا کارزار تربیت سوسیالیستی موفق بوده است یا نه:

1- آیا دهقانان فقیر و متوسط فقیر واقعا بسیج شدند و به حرکت در آمدند؟

2- آیا توانستیم مسئله کادرهای "کثیف" را - یعنی آنانی که مرتکب اشتباهاتی شده بودند- حل کنیم؟

3- آیا کادرها در کارهای بدنی هم شرکت می‌کنند؟

4- آیا توانسته‌‌ایم یک هسته رهبری نوین و سالم ایجاد کنیم؟

5- زمانی که "چهار عنصر" (بد) کشف شدند، آیا توده‌ها برای مبارزه علیه آنها بسیج شدند تا در همانجا مسئله را اصلاح کنند یا موضوع را به مقامات بالاتر ارجاع می‌دادند؟

6- تولید افزایش پیدا کرده است یا کاهش؟

 

 

این متن گویای خیلی مطالب بود. براساس آن یکی از نتایج جنبش باید افزایش تولید باشد. یعنی دومی به اولی وابسته است. ابتدا باید انقلاب شود، بعد تولید افزایش یابد ...

تجربه "جهش بزرگ به پیش" خطر چنین فرمولی را نشان داده بود. از سوی دیگر در اینجا حزب دیگر نیروی تعیین کننده نبود، بلکه توده‌ها به شکلی ایدالیزه و آرمانی شده در مرکز قرار گرفته بودند. در این مورد من با نظر تحلیلگر امریکایی "فرانز شومان" موافقم که از پوپولیسم مائو در برابر نخبه گرایی لیو شائوچی سخن می‌گوید.

نظر لیو شائوچی کاملا چیزی دیگر بود. از نظر شائوچی که بشدت تحت تاثیر تفسیر استالین از لنینیسم قرار داشت، در مرحله معینی کادرها تعیین کننده همه چیز هستند. شائوچی به این موج پایان ناپذیر انتقاد، تصفیه، همه چیز را زیر سوال بردن که مائو خیلی بدانها علاقه داشت اعتقادی نداشت. از این نظر او نماینده دستگاه حزب و توده کادرهایی بود که از تابستان 1955 در بحران‌های پیاپی پیچ و تاب می‌خوردند. شائوچی طرفدار یک جامعه سازمان یافته، مبتنی بر سلسله مراتب و تحت نظارت حزبی از نخبگان و  برگزیدگان بود. او بدنبال حزبی بی نقص و کامل بود که بتواند حزب پیشاهنگ باشد. اما بطور متناقض همین دیدگاه موجب شد که از تابستان 1964 او خیلی بیشتر از مائو نسبت به کادرها سختگیر باشد. در 1964 شائوچی با اتکا به تجربه همسرش "وانگ گوانگامی" یکی از بزرگ ترین تصفیه‌ها را در بخش‌های روستایی درون حزب کمونیست چین انجام داد، تصفیه‌ای که از 1949 به بعد بیسابقه بود.

در واقع وانگ گوانگامی در فاصله نوامبر 1963 تا آوریل 1964 مسئول یک اکیپ کار در بریگاد تائویوان بود که آن را با نوعی خشونت اداره می‌کرد. سختگیری شدیدی که وانگ در این بریگاد که تا آن زمان نمونه محسوب می‌شد بکار می‌برد موجب شد که خطاهایی را در کار بریگاد بیابد که او را به نتایجی از این دست رساند که حزب کمونیست چین دیگر وجود ندارد و در واقع این یک "رژیم ضدانقلابی با دو چهره متفاوت" است. از اوت 1964 لیوشائوچی نیز با این تحلیل بدبینانه نزدیک شده بود: "یک سوم قدرت در واحدهای پایه در دست ما نیست."

رهنمودهای سپتامبر 1964

دومین ده ماده جدید بازبین شده که در سپتامبر 1964 تدوین شد بشدت سختگیرانه بود. قبل از آنکه محتوای آنها را بیان کنم لازم است به شرایط آن زمان اشاره‌ای شود. این شرایط را از زبان یکی از کادرها بشنویم که بزودی آزمایش هولناک تازه‌ای در انتظارش بود. در 10 نوامبر 1964 رادیو ووهان چنین گفت: "ما امسال از بلایای طبیعی لطمه زیادی دیدیم ... مردم ناراحت هستند. برداشت گندم سخت شده است." بنظر او کارزار جدید دشوار خواهد بود و پنج تا شش سال طول خواهد کشید. "گروه‌های کار" که حزب تشکیل می‌داد و به مناطق می‌فرستاد نیروی تعیین کننده اند. این گروه‌ها با پایه محکمی که دارند باید برای 6 ماه در روستاها مستقر شوند. اگر لازم باشد باید از تاکتیک "دریای انسانی" نیز استفاده کرد. یعنی اعزام وسیع گروه‌های کاری به یک نقطه معین. چنانکه مثلا به خیان هوبی که 280 هزار جمعیت داشت 18 هزار تن اعزام شدند!

 

قدرت زیادی در دستان گروه‌های کارمتمرکز شده بود. بطوریکه کادرها دربرابر مداخله و سرکشی‌های آنان هیچ نوع حفاظی نداشتند. 

برنامه "چهار تصفیه" (موسوم به سین کینگ) پی گرفته شد: این دوران وحشت برای کادرهای محلی بود. گفته می‌شود که از 25 میلیون کادر محلی که چین آن زمان داشت و حدود دو پنجم آنان یعنی حدود 10 میلیون عضو حزب کمونیست چین بودند. که بین 1.250.000 تا 2.500.000 تن از آنان از کار برکنار شدند. اما درواقع تمرکز تلاش‌ها بر روی "نقاط کلیدی" نتایجی وحشتناک تر را نشان می‌دهد. یعنی در آنجا که این اکیپ‌ها فعالیت می‌کردند و حدود 10 تا 15 درصد کمون‌ها و بریگادها را شامل می‌شد عملا 70 تا 80 درصد کادرها برکنار شدند. بسیاری از آنان محکوم شدند، توقیف شدند، به کار اجباری فرستاده شدند. انجمن‌های دهقانی در این انتقاد و تصفیه کادرها مشارکت داشتند. نشریه "جنوب" که در کانتون منتشر می‌شد به تاریخ 11 اکتبر 1964 نامه‌ای از یک دهقان فقیر را چاپ کرده است که این مشارکت دهقانان را در امر انتقاد و برکناری کادرها نشان می‌دهد. او در این نامه تاسف می‌خورد که کادرها وقت زیادی را برای وظایف اداری به حساب خود می‌نویسند و می‌افزاید: "زمانی که شما کادرها منصف نیستید ما هم باید شما را نقد کنیم و بر شما نظارت کنیم و اگر شما این انتقادها را نپذیرید باید شما را زیر رگبار نقد بگیریم."

بدینسان با حدی از فقر و تنگ نظری کسانی که گرسنه بودند و می‌خواستند به هر شکل چند کیلویی برنج بدست آورند رسیدن به حساب کادرها شروع شد. روز 26 دسامبر همان روزنامه خبر می‌دهد که شماری از کادرها را یافته‌‌اند که "وقت کاری جایگزین" زیادی به خود اختصاص داده‌‌اند و اینکه این خطایی "با ماهیت ضدسوسیالیستی و استثمارگرانه" است یعنی دیگر تضادی درون خلق نیست. شرایط به پیدایش نوعی عوامفریبی میدان می‌داد.

این هم سخنان یکی از مسئولان اکیپ کاری است که در نوامبر 1964 به روستایی وارد شده است: "ما آمده‌‌ایم که رهبران شما را به رگبار نقد بگیریم. ما آمده‌‌ایم که به شما یاری کنیم تا سیاست، اقتصاد، ایدئولوژی، سازمان را سالم سازی و بهداشتی کنید. ما آمده‌‌ایم تا کادرها و نه توده را به راه درست بیاوریم. ما آنقدر اینجا خواهیم ماند تا کمبودها و خطاهای روسای شما اصلاح شود. شما‌‌ای مردم باید به ما کمک کنید. پس از این جلسه به خانه خود بروید و خطاهای روسایتان را با خطوط بزرگ بر روی اعلان‌ها بنویسید. نگذارید آنها فرار کنند. در میان کادرها، هم خوب است و هم بد..."

دهقانان تشویق می‌شدند که به نشان تعلق به مائو خطاهای روسای خود را بنویسند. فعالان حزب کمونیست چین و جوانان کمونیست را بدانجا می‌کشاندند که خود در این زمینه پیشتاز و سرمشق دیگران باشند.

ده روز بعد، زمانی که تابلوها نصب شدند، خوانده شدند، تفسیر شدند، گردهم آیی تازه‌ای تشکیل شد. کادرها با صدای بلند انتقاد از خود می‌کردند. تا پیش از آن، جلسات انتقاد از خود در پشت درهای بسته تشکیل می‌شد. اما اکنون گاه مسئول یک بخش حزب کمونیست چین به مدت سه روز بوسیله اکیپ‌های پیاپی مورد سوال قرار می‌گرفت. کار به خشونت و خودکشی هم کشیده شد. گاه این شیوه‌های خشن جنبه‌های نگرانی آوری از زندگی سیاسی در روستاها را نشان می‌داد. مثلا در "بریگاد نمونه" شنگشی در نزدیکی کانتون کارزار تصحیح اشتباهات توسط ژائو زیانگ رهبری می‌شد که بعدها در 1979 وارد دفتر سیاسی حزب و مدتی رییس جمهوری چین شد. دبیر بریگاد چن هو در اینجا یک دبیر نمونه، "قهرمان کار" است که مائو او را در یک جلسه خصوصی در ژوئن 1964 به حضور پذیرفته است. اکیپ کار به محل می‌رود. دشمنان دبیر او را یک مستبد محلی می‌نامند و به سواستفاده از مقام، سرکوب مردم، تجاوز و ... متهم می‌کنند. جلسه اتهامی تشکیل می‌شود. دبیر از خود دفاع خوبی می‌کند و با توبیخی سبک کار خاتمه پیدا می‌کند. ولی او دیگر آبرویش را باخته است. به محض اینکه اکیپ می‌رود مردانی را اجیر می‌کند تا از آنهایی که او را متهم کرده بودند زهر چشم بگیرند. اینان به پکن شکایت می‌کنند. یک اکیپ کاری جدید که وانگ گوانگامی (همسر شائوچی) مسئول آن است و بازرسان پلیس نیز عضو آن هستند وارد منطقه می‌شود. شن هن وحشت زده با کشتی به هنگ کنگ فرار می‌کند اما کشتی او در میان دریا توقیف می‌شود. او به خلافهایش در یک میتینگ اعتراف می‌کند، میتینگی که در پایان آن شن هن با استفاده از فرصت و گرفتن کابل برق فشار قوی خودکشی می‌کند.

ماجرای دیگری نیز این نارضایتی از کارازار ترور واقعی برعلیه کادرها را نشان می‌دهد. این ماجرا به بریگاد نمونه‌ای مربوط می‌شود که مدام همچون یک الگو بدان استناد می‌شود و در شانشی قرار دارد.

دبیر این بریگاد، شن یونگویی، در ابتدای اکتبر بعنوان نماینده استان برای سومین مجمع ملی خلق انتخاب می‌شود. بازده غلات این بریگاد کوچک متشکل از 380 دهقان واقعا اعجاب انگیز است. از 11 کینتا در هکتار در سال 1949 به 60 در 1964 رسیده است. اما در پایان اکتبر یک اکیپ کار در محل مستقر می‌شود. این اکیپ نارسایی‌هایی را در آمارها مشاهده می‌کند از جمله اعلام کمتر سطح زمین‌های زیر کشت. در ابتدای دسامبر بریگاد تصمیم می‌گیرد که طبقه بندی بریگاد داژای را از "بریگاد نمونه" به "بریگاد دارای مشکلات جدی" تغییر دهد. در این زمان شنگ یونگویی بعنوان نماینده در پکن مستقر شده است. مائو او را به جضور می‌پذیرد و بعنوان رییس مجمع ملی خلق منصوب می‌شود. چند روز پیش از آن چوئن لای در گزارش خود تجربه منطقه داژای را همچون "نمونه‌ای از ساختمان اقتصادی که بر نیروی خود متکی است." اعلام می‌کند. روز 30 دسامبر، روزنامه خلق در صفحه اول خود عکس مائو را در کنار چن یونگویی منتشر می‌کند. در بازگشت به داژای از او همچون یک قهرمان واقعی استقبال می‌شود. مائو حتی اعلام کرده بود در کشاورزی باید از داژای اموخت. شاید "گروه کار" توسط شائوچی فریفته شده بود. شاید هم این گروه می‌خواست به شخصی بسیار بالا حمله کند. هرچه بود این بار موفق نشد زیرا به یک نماد حمله کرده بود.

در پایان دسامبر 1964 - ابتدای ژانویه 1965 مائو تسه تنگ كمیته مركزی را به یک جلسه کاری فراخواند. در این جلسه مائو از زیاده روی گروه های کاری انتقاد کرد و گذشت نسبت به کادرهای خطاکار را خواست. در نتیجه این جلسه بخشنامه جدیدی منتشر شد که "23 نکته ژانویه 1965" نام گرفت. این بخشنامه، اسناد قبلی را كان لم یكن تلقی كرد و اعلام داشت مسئله واقعی تضادی میان سوسیالیسم و سرمایه‌داری است که ناشی از "دوام تضاد طبقات و مبارزه طبقاتی میان پرولتاریا و بورژوازي و دو راه سوسیالیسم و سرمایه‌داری در تمام دوران گذار است."

این سند از "گروه های کار" می خواست به اکثریت کادرها و توده ها متکی شوند و بدینسان یک "ائتلاف سه گانه" بوجود آورند. در این سند آمده بود كه باید نسبت به اکثریت کادرهای "خطاکار" که خطای خود را كه معمولا ناچیز هم بود پذیرفته باشند گذشت كرد مگر درمورد تعدادی عناصر ضدانقلابی. ولی مائو در ماده 11 این سند چرخشی تعیین کننده کرد: "حمله باید متوجه افراد مقتدر در حزب شود که خواهان دنبال کردن راه سرمایه داری هستند". و برای اینکه این مبارزه را به پایان رساند در صورت لزوم باید "قدرت را بدست گرفت".

از نظر واژگان بکار رفته و فراتر از آن، از جهت تعریفی که از هدف حملات داده شده بود می توان گفت که انقلاب فرهنگی آغاز شده بود. ولی قبل از آنکه روند شروع انقلاب فرهنگی را در سالهای 1965 - 1966 دنبال کنیم، باید مسئله ای دشوار را بررسی كرد. این کادرهایی که هر روز بر سر آنان بحث و جدل و نبرد در می گرفت چه كسانی بودند و چه تركیبی داشتند؟ کار "میشل اکسنبرگ" در این زمینه روشنگری هایی دارد. وی کادرهایی را که در سطح نواحی فعالیت می کردند به سه گروه نسبتا متمایز تقسیم می كند:

1- کادرهایی که در سطح خیان ها و بالاتر از آن فعالیت می کردند که فشارها متوجه آنان بود و در تمام دوران انقلاب فرهنگی به همین شكل ماند. اکثریت آنان (53٪ براساس آماری که نویسنده بدست داده) کادرهای حزبی پیش از 1949 یا سالهای اصلاحات ارضی (1946-1953) بودند. این "کادرهای قدیمی" کهنه سربازان انقلابی بودند که با رشته های مختلف رفاقت به مسئولان مرکزی حزب پیوند داشتند. تحصیلات 42 ٪ آنان كمتر از دو سال و 86٪ كمتر از 6 سال بود. یقینا اینان كه رو به پیری و خستگی داشتند، واجد برخی از آن خصلت هایی بودند كه در گزارش های حزبی مورد انتقاد قرار می گرفت. و یحتمل كسانی چون لیوشائوچی، پنگ ژن و دنگ شیائوپینگ به نظرات آنان احترام می گذاشتند و در مطالبه نظم و كارایی با آنان مشترك بودند.

2- دربرابر اینان توده كادرهایی قرار داشتند كه وظایف فنی را برعهده داشتند. وظایفی از نوع مالی، اقتصادی، آموزشی، مدیریت و غیره. اینان جوانانی در سنین سی سالگی بودند كه 58٪ آنان در همین دوران دپیلم تحصیلات متوسطه خود را دریافت كرده بودند. آموزش سیاسی آنان كتابی بود و پیوند شان با آرمان های انقلاب بیشتر ارثیه نسل پیشین بود تا تجربه خود آنان و بالطبع نوعی جاه طلبی و گوش بفرمانی در آنان وجود داشت. آنان در دوران های بحران در پی رهبرانی می رفتند كه بخت بیشتری برای پیروزی داشتند. فعلا آنان به "كادرهای قدیمی" نزدیك بودند كه در نواحی قدرت را در دست داشتند و ... منتظر فرصتی كه جانشین آنها شوند.

3- توده كادرهای محلی كه پرشمارترین بخش بود. آنان غالبا میانسال بودند و در سالهای كلكتیویزاسیون سیاسی شده بودند. آموزش آنها ضعیف ولی مبارزه جویی اشان برعكس واقعی بود. آنان بدنبال شور ساده نگرانه ابتكارات بزرگ مائو به راه افتاده بودند ولی از آنسو به خواست ها و فشارهای دهقانان نیز حساس بودند. در جریان تابستان 1955 بود كه آنان برای نخستین بار آتش انقلاب را برافروختند.... در حالیكه ترور واقعی نیمه دوم سال 1964 عمدتا متوجه همینان شد.

این تحلیل، اختلاف مائو و لیو شائوچی را روشن تر می كند. مائو به لیو انتقاد می كرد كه "به اكثریت حمله كرده تا از مشتی اقلیت دفاع كند" یعنی به كادرهای محلی هجوم برده تا قدرت "كادرهای قدیمی" را حفظ كند. و این كار را از جمله از طریق "اكیپ های كار" به پیش برده است. در حالیكه از نظر مائو خطر بزرگ اداری شدن و بوروكراتیزاسیون در این كار وجود داشت كه با غیرسیاسی شدن نسبی جوانان و كادرهای فنی بر وخامت آن افزوده می شد. آمار نشان می داد كه روند پیوستن این بخش به حزب در حال كاهش بود.

مفهوم موضعگیری مائو در ژوئن 1964 در مورد ضرورت "شكل دادن به جانشینان انقلابی" را نیز از همینجا می توان درك كرد. بنظر من موضع مائو همچنین نتیجه ای بود كه وی از شكست كارزار تربیت سوسیالیستی گرفته بود: دهقانان خواهان نظم و ثبات هستند و با ماجراجویی مخالفند. بنابراین مائو توفان را متوجه سطحی بالاتر، دور از تولید كرد و لیوشائوچی را از توده و كادرهای روستایی جدا كرد.

البته درست است كه از سال 1962 شرایط بین‌المللی به شكلی تحول یافته بود كه اوضاع سیاسی را عمیقا تغییر داده بود. اكنون باید به این شرایط نگاهی انداخت.

 

انقلاب فرهنگی (ژانویه 1965 - پایان مه 1966)

 

با آغاز انقلاب فرهنگی، جنبش تربیت سوسیالیستی علاوه بر روستاها در شهرها نیز باید اجرا می شد. ولی در این بخش سروصدای چندانی نداشت. قبلا مدت کوتاهی در کارخانه ها جنبش "ووفان" (یا پنچ ستیز ...) رواج پیدا کرده بود. یعنی ستیز با فساد، با دروغ، جدایی از توده، بوروکراسی و پارتی بازی.

از ژانویه 1965 این احساس بوجود آمده بود که این جنبش بزرگ که در 1962 به راه انداخته شده بود در حال گم شدن در شن های پایان ناپذیر عظمت خاک چین است. در این چارچوب پیامدهای رهنمود 23 ماده ای کاملا مشخص بود: اعضای گروه های کار باید از روستاها به شهرها باز گردند تا رهنمودهای جدید را بررسی کنند. کادرهای روستائی که از کار و زندگی باز مانده بودند، بدین ترتیب از شر این همکاران مزاحم شهری راحت شده بودند اکنون می توانستند به کارهای فوری، یعنی آمادگی برای کشت بهاره برسند.

انتقادهایی هم که قبلا نسبت به کادرهای محلی شده بود، بدون سروصدا پس گرفته شد، زیرا موفقیت کارزار کشت غلات به آنان بستگی داشت. رادیو خیان، در برنامه 24 فوریه خود یادآوری کرد که به کادرها در عوض فعالیت های مدیریتی خود امتیاز کاری بسیار کمی داده شده است. همان رادیو نتیجه گرفت: "مهمترین وظیفه کادرهای روستایی ما عبارتست از آنکه دهقانان را برای موفقیت در عرصه تولید هدایت کنند. هر کادری که بتواند افزایش تولید داشته باشد یعنی کادر خوبی است" ...

آیا از اینجا می توان دومین شکست مائو تسه‌تنگ را پس از شکست "جهش بزرگ به پیش" نتیجه گرفت؟ چنین نتیجه گیری به معنای نادیده گرفتن پدیده های نوینی بود که از چندی پیش ظاهر شده بود.

نقش نوین ارتش خلقی آزادیبخش

نخستین پدیده نوین همراه با کارزار تربیت سوسیالیستی در روستاها ظاهر شد: نقش تازه ای که به ارتش خلقی آزادیبخش واگذار شد. در فوریه 1964، از مردم چین خواسته شد تا این ارتش را همچون الگوی خویش در نظر بگیرند. این رهنمود جریانی را که از یک سال پیش وجود داشت تقویت کرد و منظور سربازانی بودند که با ایثار تمام به مردم خدمت کرده یا خدمت می کردند و حالا باید بعنوان الگوی همه چینی ها در نظر گرفته شوند. سربازانی مثل "لی فنگ" که قربانی وظیفه خود شد و دفترچه خاطرات او که سراسر مطالب عادی و کلیشه ای بود در میلیون ها نسخه همراه با عکس های پرزیدنت مائو منتشر شد. در این دفترچه جملات اثرگذاری می خوانیم مثلا :"می خواهم همچون پیچی زنگ نزده باشم. کسی به یک پیچ توجهی نمی کند ولی ماشین بدون آن کار نخواهد کرد."

یا مثلا از نمونه های جمعی مانند "همراهان خوب جاده نانکن" (محور اصلی تجاری شانگهای) تقدیر می شد. فیلمی از روی کار آنان هم ساخته شد ـ سربازی به رنگهای نئون - که در آن سادگی زندگی آنها علیرغم جاذبه زرق و برق زندگی شهری نشان داده می شد. دسته های سربازان برای کمک به برداشت محصول به روستاها می رفتند و در آنجا بصورت گروه های تبلیغ اندیشه مائو تسه‌تنگ در می آمدند و با خود "کتاب کوچک سرخ" نقل قول های مائو را که بخش سیاسی ارتش آزادیبخش ملی تدوین کرده و لین بیائو بر آن مقدمه ای نوشته بود میان روستاییان توزیع می کردند. در 33 فصل این کتاب به شکلی عملی نقل قول هایی از مائو متناسب به اوضاع مختلف ذکر شده بود (حزب کمونیست، طبقات و مبارزه طبقات، خدمت به خلق، امپریالیسم ببر کاغذی است ...) مائو بدینسان جای کنفوسیوس را در حکمت مردمی گرفت ...

باید درباره دلایل این نقش نوین ارتش اندیشید. بنظر نمی رسد که بتوان آن را مستقیما ناشی از اوضاع بین‌المللی و نگرانی از جنگ دانست. با اینحال کارزار فشرده بسیج جوانان برای دفاع از ویتنام (همراه با تشدید تدارکات جنگی) یک وضع نوینی را بوجود آورد: این صدها هزار آموزشگر که شبه نظامیان را در سالهای 1965-1966 تعلیم می داند، با کتاب سرخ مائو اشنا شدند و ترفیع و ترقی آنان نیز در همین زمان آغاز شد. لغو درجات نظامی در کنار این تصمیم که همه نظامیان را بدون استثنا یک ماه در سال همچون سرباز ساده به پایگاه های محلی اعزام کنند اعتبار بیشتری به ارتش خلقی آزادیبخش داد.

یاداوری لحظات قهرمانانه "یانان" (در انقلاب چین) این افتخارات را بزرگ می داشت. تصویر این سربازان که در پشت آنها آب های رودخانه "دوها" بر روی پلی طنابی می خروشید، با پیروزی های بیست سال جنگ داخلی گره خورده بود. داستان های مکرری از ایثار این مقدس های لاییک یا به ادعای برخی خیال پرداز که همواره آماده عمل خیر بودند در همه جا پخش می شد. تصویر سنتی جنگجوی کم عقل بتدریج از بین می رفت ...

ضمنا نباید فراموش کرد که مسایل مشخص و روزمره تری این اعتبار را به لباس نظامی و نشان سرخ می داد: دهقانانی که وارد ارتش شده بودند در آنجا یک حرفه و یک عمل سیاسی را می آموختند و زمانی که از ارتش بیرون می آمدند می توانستند به کادرهای نوین تبدیل شوند.

ارتش بدینسان هم یک عامل روستازدایی و هم ترفیع اجتماعی شد. حتی در صف دانشجویان نیز به کسانی که برای خدمت نظام انتخاب می شدند علیرغم سختی و طولانی بودن آن حسادت می شد. ارتش بتدریج نقشی را بعهده می گرفت که پیشتر حزب کمونیست چین بر عهده داشت. فراموش نکنیم که پیش از آن نیز در دوران مبارزات قهرمانانه "یانان" ارتش خلقی آزادیبخش و حزب در یکدیگر ادغام شده بودند. حزب در آن زمان هسته محکمی بود که اندیشه درست را به واحدهای مبارزه انتقال می داد. و این تاز زمانی که ارتش شکل حرفه ای پیدا کرد ادامه داشت یعنی تا سال 1959 که ارتش و حزب از یکدیگر متمایز شدند.

از آن پس به ابتکار لین پیائو، ارتش خلقی آزادیبخش نقش غیرنظامی روزبروز بیشتری گرفت. سربازان بدون نگرانی از وضع اقتصادی خود با خاطر آسوده به مبلغان "اندیشه مائو تسه‌تنگ" تبدیل شدند. کتاب کوچک سرخ و "سه پرخواننده ترین نوشته های مائو" (بیاد دکتر نرمان برتون، خدمت به خلق، یو گونگ کوها را جابجا می کند) پایه های این ایدئولوژی خالص شدند که برای هر اوضاع و احوالی نسخه ای آماده داشت.

نامه 7 مه 1966 مائو تسه‌تنگ به پیائو انباشته از اشاره به روحیه یانان و خواستار آن است که ارتش به یک مدرسه دایمی بزرگ آموزش سیاسی و فرهنگی تبدیل شود و تحولی را که از قبل پیش رفته است به انتها رساند.

این دوران همراه با عروج شخصیتی کاملا معمایی است. یعنی لین بیائو. او سرباز و در واقع سربازی درخشان بود. در 1907 نزدیک هوهان در هوبی بدنیا آمد. لهجه غلیظ زادگاهی همراه با یک صدای بلند خش دار او را به سخنرانی غیرقابل تحمل تبدیل کرده بود. لین بیائو که از محیطی خرده بورژوا برخاسته بود دارای مطالعات خوبی بود که به ارتقای سریع کاری او پس از خروج از اکادمی نظامی وامپوا (هوانگ پو) مساعدت کرد. وی در همین اکادمی بود که در سال 1925 به حزب کمونیست چین پیوست. در 20 سالگی، سردسته گروهان شد و در شورش نظامی ناچانگ در اول اوت 1927 شرکت کرد. بدینسان او یکی از بنیانگذاران ارتش سرخ بود و با مائو پیوندی بسیار نزدیک داشت. بزودی فرماندهی یک هنگ را بعهده گرفت و در 1949 هم یکی از بهترین تاکتیسین های چینی بود (در سپتامبر 1937 یک بریگاد ژاپنی را که در حال عبور از پینگ خینگ بودند شکست داد)، هم یک نظریه پرداز نظامی بود (او مدیر "آکادمی نظامی مبارزه ضد ژاپنی" یانان شده بود) و هم یک استراتژ کم نظیر بود (آنگونه که نبرد او در منچوری برعلیه گومیندانگ در 1947-1948 نشان می دهد). جنگ کره قابلیت های او را بیشتر نشان داد. او یکی از ده مارشال چین بود که در 1955 منصوب شدند. از اوت 1959 نقش سیاسی فزاینده ای یافت و جانشین پنگ دهوای شد. او مردی متواضع، نحیف، همیشه بیمار - مسلول - فاقد ابهت جسمانی و بی تردید جاه طلبی وحشتناک بود. نشانه آن سخنرانی حیرت انگیزی است که در 18 مه 1966 در برابر جلسه دفتر سیاسی وسیع حزب ایراد کرد. او در این سخنرانی به پنگ ژن حمله کرد اما از فرصت استفاده کرد تا بحث مفصل و فاضل مابانه ای در مورد کودتاهای نظامی در جهان به راه اندازد. براساس این فرض که "قدرت سیاسی اصولا قدرتی برای سرکوب است" او از 61 کودتا در جهان از 1960 به بعد نام برد که 58 تای آن پیروز شده است! پس از اینکه مشهورترین کودتاهای تاریخ چین را مفصل بررسی کرد، به ستایش مائو پرداخت و گفت: "مائو تسه‌تنگ بزرگترین رهبر حزب ماست و همه سخنان او هنجارهای جنبش ماست. تمام حزب به حساب هرکس که دربرابر او بایستد خواهد رسید... مائو تسه‌تنگ مسایلی را بیش از مارکس، انگلس و لنین حل کرده است. آنان مستقیما رهبر انقلاب پرولتاری نبودند ... لنین به اندازه مائو زنده نماند. جمعیت چین ده برابر آلمان، سه برابر روسیه است ... چین در همه چیز بالاتر است. میان همه کشورها و در سراسر جهان ... مائو تسه‌تنگ بزرگترین انسان است."

لین پیائو ضمنا سازمانده کارامدی نیز بود. او با یک سلسله تدابیر مشخص ارتش خلقی آزادیبخش را به پشت جبهه حمله ای تبدیل کرد که مائو از زمستان 1964 و بهار 1966 تدراک می دید: امنیت دولتی تحت اقتدار ارتش قرار می گرفت، 5 تن از 13 فرماندهان نظامی مناطق، 7 از 13 کمیسر سیاسی، 13 از 23 فرمانده نظامی استان ها و 17 از 23 کمیسر سیاسی استانی تغییر کردند.

جبهه فرهنگی

اهمیت جبهه فرهنگی در نبرد سیاسی دومین پدیده تازه بود. پس از 26 اکتبر 1963 و سخنرانی کوتاه ژو یانگ در آکادمی علوم، بتدریج سخن از یک "انقلاب فرهنگی" می رفت. این اصطلاحی قدیمی بود که غالبا در سالهای یانان بکار می رفت و منظور از آن دعوت به نپذیرفتن بار و میراث فرهنگی "فئودالی" بود. 5 مه 1958 لیو شائوچی آن را در مفهومی تازه بکار گرفت و خواهان "یک انقلاب فنی و در عین حال انقلاب فرهنگی" شد و بدین شکل دو جنبه اقتصاد و فرهنگ را به هم پیوند زد. این اصطلاح بعدا به دست فراموشی سپرده شد. پنگ ژن زمانی که شهردار پکن بود مسئول راه اندازی "گروه اصلی کاری کمیته مرکزی برای تربیت سوسیالیستی" بود مجددا مسئول بررسی انقلاب فرهنگی شد. او باید با جریان "رویزیونیست" که از 1960-1961 در میان شماری از روشنفکران پایتخت بوجود آمده بود مبارزه می کرد. پنگ ژن که خود بعدها یکی از شخصیت های مورد اتهام شد، انتقاد نرمی از وو هان کرد که معاون شهرداری پکن و نویسنده نمایشنامه برکناری های روی و طرفدار بازگشت پنگ دهوای بود که پیشترها به آن اشاره کردیم.

مائو تسه‌تنگ از این کندی عصبی بود. او سخن از "پادشاهی مردگان" متشکل از این فرهنگ کهنه باسوادان، این آرمان های کنفوسیونیسم، این عادت به اطاعت از مقامات اکادمیک می کرد که بر روح زندگان سنگینی می کند. او طرح ضد حمله را می ریخت و با موفقیت پیش می برد. مثلا در تابستان 1964 مائو بحثی را به راه اندخت علیه یانگ خیاناهن فیلسوف بر سر اینکه "یک به دو تقسیم می شود" و نه چنانکه خیاناهن معتقد است که "یک در یک ادغام می شود". بحث ظاهرا بر سر هگل و دیالکتیک بود. اما در واقع اصل موضوع چیز دیگری بود. مائو از ارزش شکستن و تقسیم کردن دفاع می کرد. هوادران "تعدیل" لازم پس از جهش بزرگ خواهان ترکیب و ثبات ناگزیر بودند.

اگر شیوه این بحث ها همچنان بسیار آکادمیک بود، در مقابل بازگشت کادرها به پایه (خیافانگ) تشدید می شد، در شرایطی که بسیاری از دانش آموزان مدارس برای آموزش طولانی به روستاها اعزام می شدند. شیوه آموزش نیمه درس، نیمه کار در بورگ ها برقرار شده بود (به حساب نهادهای محلی و در پیوند لازم با نیازهای مردم).

همچنین نگاه ها متوجه اصلاح در اپرای پکن بود که در آن زمان مائو تسه‌تنگ و جیانگ کینگ از پاییز 1964 نقش تعیین کننده ای داشتند. کینگ ستاره سابق تئاتر و سینمای شانگهای در دهه 1930 بود و پس از آن در یانان به کمونیست ها پیوست. از 1965 تصمیم گرفته که تناترهای پیشین که واپسگرای ارزیابی می شد بازی شود و نمایشنامه های تازه با موضوعات معاصر نشان داده شود. بدانها نام "نمایش های سوسیالیستی" داده شده بود. مانند نمایش "فانال سرخ" یا "حمله به هنگ ببر سپید". خط و ربط های سیاسی این اصلاحات هنری کمتر در آن دوران مورد توجه قرار گرفت.

در واقع در مورد بیشتر مسایل ما چیز روشنی نمی دانیم. چنین بنظر می رسید که تعدیل هایی که از سال 1961 در برنامه های حساب نشده رهبری چین به عمل آمده بود دنبال و تحکیم خواهد شد. نخستین جلسه سومین مجمع ملی خلق که در 21 دسامبر 1964 و 4 ژانویه 1965 در پکن تشکیل شده بود این احساس را تقویت می کرد. نخست وزیر چوئن لای در سخنرانی مفصل خود حساب کرد که تا 1965 به "تحکیم دستاوردهای سه سال بی وقفه "جهش بزرگ به پیش" اکتفا خواهد شد" اما از سال 1966 ما به مرحله ای نوین وارد می شویم. طی پانزده سال (از سومین تا پنجمین برنامه پنج ساله) به راه انداختن اقتصادی کشور تحکیم می شود، سپس در بیست سال (بین 1981 تا 2000) به "چهار نوسازی" بنیادین دست زده خواهد شد (کشاورزی، صنعت، دفاع ملی، علوم و تکنیک). برنامه ای وسیع که البته تا سال 1975 صحبتی از آن نشد، سالی که چوئن لای در آستانه مرگی که می دانست قریب الوقوع است حمله به "باند چهار نفره" را آغاز کرد...

فعلا این گزارش اطمینان بخش بود چرا که نظرات اصلی همگان را در برداشت: از چین تا پایان سده بیستم یک کشور "قدرتمند و مرفه" ساخته شود.

در پایان سپتامبر- آغاز اکتبر 1965 همایش وسیع دفتر سیاسی با حضور دبیران استانی برگزار شد، همایشی که مصوبات آن قریب الوقوع بودن بحران را نشان داد. در این جلسه هم به ریویزیونیسم خارجی پرداخته شد که پیشتر به آن اشاره کردیم و هم به رویزیونیسم داخلی. همایش دفتر سیاسی بر خط مشی‌ای که در "23 نکته ژانویه 1965" آمده بود تاکید کرد. چند ماه بعد مائو مسئله موجود را با تمثیلی "سرنگون کردن پادشاه جهنم برای آزادی کردن شیاطین" معرفی کرد یعنی حمله به کادرهای سطح بالای حزب.

هدف از کارزار جدید در ابتدا هنوز چندان روشن بنظر نمی‌رسید و بیشتر بر روی چند دبیر اول حزبی در استان‌ها متمرکز شده بود؛ اما ماه به ماه مسئله روشن‌ تر می‌شد. در ابتدا حمله به "وو‌هان" شروع شد یعنی بطور غیرمستقیم به شهردار پکن. از آنجا که وو‌هان نمایشنامه نویس بود - به ماجرای نمایشنامه او در نقد زیرکانه مائو پیشتر اشاره کردیم - مسئله ابعاد فرهنگی به خود گرفت. بنابراین اساس درگیری یک درگیری سیاسی در بالا و میان رهبران بود ولی این درگیری یک جنبه فرهنگی هم داشت که نمی‌توان آن را نادیده گرفت.

اهمیت ایدئولوژی، تربیت و فرهنگ، در همه اشکال آن، مسئله‌ای تازه در مبارزه سیاسی در چین نبود: جنبش "ژنگ فانگ" برای "تصحیح سبک کار حزب" که در سال 1942 در یانان به راه انداخته شد نیز فرصتی بود برای مائو تا در "بحث پیرامون هنر و ادبیات" خودی نشان دهد. بعدها مسایل هنری مانند جنجال در اطراف بعضی فیلم ها از جمله فیلم "خواب خانه سرخ" خود از بحران‌های سیاسی مهم پس از 1949 حکایت داشت. علاوه بر آن، مائو تسه‌تنگ که روزبروز بیشتر از الگوی "رویزیونیستی" شوروی فاصله می‌گرفت به همین نسبت نیز از مفهوم مکانیکی میان پایه اقتصادی و روبنای ایدئولوژیک دور می‌شد. بالاخره نقش روشنفکران در ساختمان سوسیالیسم در کشورهای توسعه نیافته‌ای نظیر چین تعیین کننده ارزیابی می‌شد. بنظر می‌رسید که این بخش روشنفکری در نتیجه دوران سه سال تلخ استقلالی بدست آورده است که برای مائو تحمل پذیر نبود. از اینجا این فکر درگرفت که باید مبارزه طبقات را به عرصه فرهنگی نیز گسترش داد، فکری که خود نشانه‌ای بود از بی صبری دربرابر کندی تحول در چین و عقب ماندگی آگاهی جمعی، یا (بنا باصطلاح مورد علاقه مائو) زندگانی که زیر وزن مردگان خرده شده‌اند. ظاهرا مائو معتقد بود اگر ما انسان و ایدئولوژی او را تغییر دهیم، جامعه را تغییر خواهیم داد. در اینجا هشدار مشهور مارکس را در نقد برنامه گوتا باید بخاطر آورد که در آن وی یاداوری می‌کند که انقلاب گام به گام پیش می‌رود: "آنچه در اینجا با آن سروکار داریم (یعنی در نخستین مرحله در انقلاب) جامعه‌ای کمونیستی است که هنوز بر روی پایه‌های خود تکامل نمی‌یابد، بلکه برعکس، مبتنی برپایه‌های جامعه سرمایه‌داری است که از آن بیرون آمده است. بنابراین این جامعه جدید هنوز در همه مناسبات اقتصادی، اخلاقی، فکری داغ جامعه کهنه را که از بطن آن بیرون آمده بر خود دارد ... اما این نقایص در نخستین مرحله جامعه کمونیستی آنچنانکه از جامعه سرمایه‌داری، پس از یک زایمان سخت و طولانی بیرون آمده اجتناب ناپذیر است. در مرحله‌ی بالاتر جامعه کمونیستی، زمانی که تبعیت برده وار فرد از تقسیم کار و همراه با آن تقابل میان کار فکری و کار یدی از میان برداشته شد، زمانی که کار دیگر نه وسیله زیست بلکه خود یک نیاز حیاتی شد؛ وقتی که با توسعه چند جانبه افراد، نیروهای مولده نیز رشد کرد و همه منابع ثروت جمعی به حد وفور رسیدند، فقط در آن هنگام است که چشم‌ انداز محدود حقوق بورژوایی را می‌توان برای همیشه پشت سرگذاشت و جامعه می‌تواند بر پرچم خود بنویسد: "از هرکس به اندازه توانایی اش، به هرکس به اندازه نیازش!"

این نوشته مارکس شاید در فرمولبندی خود کمی افراط کرده باشد و باید مراقب بود که تفسیری مکانیکی از آن بدست نداد و مراحل را بصورت دیواری جدا نشدنی و نفوذناپذیر در نظر نگرفت؛ ولی اصل مطلب را بدرستی گفته است: تقدم نیروهای مولده و وجود الزامات ناشی از داده‌های عینی.

در شرایطی که جامعه چین بسیار دور از وفور بود و سوسیالیسم تازه و به دشواری در حال تحکیم پایه‌های خود بود، انقلاب فرهنگی خواب کمونیسم را می‌دید. از یاد نبرده‌ایم کار "جهش بزرگ ... " به کجا کشید.

بحران به ناگهان از پرده بیرون افتاد: 10 نوامبر 1965، "یائو ونویان"، روزنامه نگار اهل شانگهای، در بزرگترین روزنامه این شهر به نمایشنامه وو‌هان موسوم به "برکناری‌های روی" حمله کرد. نقد وی بسیار گزنده و از کاهی کوهی ساخته بود. بسرعت شایعاتی پخش شد که این قلم ملهم و تشویق شده از سوی جیانگ کینگ همسر خود مائو و همچنین ژانگ چونکیائو است که یکی از مسئولان اصلی حزب در شانگهای بود و سروصدای زیادی پیرامون خودش در مرحله تخیلی "جهش بزرگ به پیش" راه انداخت. چنانکه در مقاله‌ای خواهان لغو مزدبری شده بود.

"وو‌هان" بخت برگشته که درگیر ماجرایی شده بود که از ظرفیت او بیرون بود چندین بار در دسامبر و سپس ژانویه سال بعد از خود انتقاد کرد. وی سرانجام در فوریه 1966 شدیدا توبیخ و از صحنه سیاسی حذف شد.

سقوط پنگ ژن و رهنمود 16 مه

"پنگ ژن" شهردار پکن که فشار غیرمستقیم متوجه او شده بود، در ابتدای فوریه "یک گروه پنج نفره درباره انقلاب فرهنگی" ایجاد کرد. این گروه نقدی آکادمیک بر این نمایشنامه نفرین شده نوشت. پنجم فوریه لیوشائوچی نتیجه گیری این گروه را تایید کرد. پیشتر از آن گن بودا، کانگ شنگ، جیانگ کینگ، که قدرتش بیشتر می‌شد به مائو یاداوری کردند که "پنگ ژن" رویزیونیست‌ها را در حمایت خود گرفته است. مائو در 28 مارس تصمیم‌های مهمی گرفت. او قاطع نبودن نقد گروه پنج نفره را محکوم کرد و از هوادارانش خواست که شهرداری پکن، بخش تبلیغات کمیته مرکزی و گروه پنج نفره را منحل کرده و کسان دیگری را در آنجا برگمارند. "پنگ ژن" که عضو دفتر سیاسی بود بنابراین باید برکنار می‌شد. تفسیری که مائو درباره مطالباتش کرد به روشنی اهداف او را نشان می‌دهد: "من همیشه خواهان آن بوده‌ام که هرگاه ارگان‌های کمیته مرکزی بطور قطع بد عمل کرده باشند، مدیریت محلی برعلیه کمیته مرکزی شورش و آن را تارومار کند. باید در همه جا شمار عظیمی از پادشاه میمون‌ها داشته باشیم که کاخ‌های آسمانی را واژگون می‌کنند. ( در افسانه‌ها و نمایش‌ها آمده که شاه میمون‌ها، سون ووکنگ در یک جشن آسمانی هلوی نامیرایی را بدست آورد و بدینسان اشوب بسیار بزرگی در میان خدایان پدید آورد...) در کنفرانس سپتامبر گذشته (نشست وسیع کمیته مرکزی که درباره آن پیشتر صحبت شد) من از رفقا که از نواحی مختلف آمده بودند سوال کردم: "اگر در کمیته مرکزی رویزیونیسم نفوذ کند چه خواهید کرد؟" این خطر وجود دارد و بسیار جدی است."

بخاطر آوریم که در همین 28 مارس بود که مائو با هیئت وساطت حزب کمونیست ژاپن دیدار کرد. این هیئت پس از مذاکره با پنگ ژن، دنگ شیائوپینگ و چوئن لای، پروژه‌ای را تدوین کرده بود که نوعی همکاری میان حزب کمونییست چین و حزب کمونیست شوروی برای کمک به ویتنام را ممکن می‌کرد. ولی مائو در این دیدار با رد هر گونه سازش با "رویوزیونیسم شوروی" این امید را به خاکستر تبدیل کرد.

در این شرایط، تلاش‌های آخرین پنگ ژن برای جلوگیری از غرش طوفان به جایی نرسید: روز 5 آوریل، دنگ توئو استعفا داد و 16 آوریل یک "یادداشت سردبیری" در نشریات پکن منتشر شد که مضمون آن انتقاد از خود مسئولان محلی بدلیل آشتی جویی نسبت به ووهان، دنگ توئو و دیگر نویسندگان یادداشت‌های "روستای سه خانواری" و "سخنان شبانه در یانشان" بود که به ماجرای آنها در گذشته اشاره کردیم.

"لو پینگ" مدیر دانشگاه پکن که به پنگ ژن نزدیک بود، نشستی در این باره تشکیل داد: از آنجا فضای آشفته‌ای در دانشگاه بوجود آمد که بتدریج موسسات آموزشی حومه غربی پکن را فرا گرفت. در 18 آوریل روزنامه ارتش خلقی آزادیبخش، لحن تندی به خود گرفت. در واقع تصمیم به دخالت آن در بحث هنگام همان "گپ زدن"‌های شانگهای "درباره کار ادبی و هنری در میان نیروهای مسلح" گرفته شده بود که لین بیائو فراخوان و اجرای آن را به خیانگ کینگ همسر مائو سپرده بود.

زمانی که لیوشائوچی در 19 آوریل از یک سلسله دیدارهای رسمی در آسیای جنوب شرقی بازگشت، وخامت اوضاع را دریافت. به احتمال قوی مخالفت او با تدابیر افراطی مورد نظر مائو دلیل تردیدهایی بود که در چند هفته بعدی بنظر می‌رسید پیش آمده است. یک نشست محدود کمیته مرکزی که میان 20 تا 26 آوریل برگزار شد سقوط دنگ توئو و دوستانش را تایید کرد و احتمالا راه را برای انتقاد از پنگ ژن باز نمود. در همین حال در 28 آوریل، ارتش مانع از حضور پنگ ژن در دفتر کارش در شهرداری پکن و مقر حزب در پایتخت شد... که مبادا از طریق تلفن رهنمودهایش را بدهد! یک بار دیگر روزنامه ارتش بود که خط مشی را تعیین کرد: سرمقاله 4 مه درباره "هرگز نباید مبارزه طبقات را فراموش کرد"، مقاله 8 مه درباره خطر "بازگشت رژیم گذشته" اگر رویزیونیسم در عرصه فرهنگی پیروز شود. روز 8 مه، روزنامه بسیار رسمی "روزنامه خلق" برای نخستین بار همین خط را مطرح کرد.

در 16 مه، بیانیه کمیته مرکزی (که البته تنها توسط دفتر سیاسی تنظیم شده بود) این اقدامات را تایید کرد و برخوردی وسیع را وعده داد: "نمایندگان بورژوا که در حزب، دولت، ارتش و همه دیگر بخش‌های فرهنگی خود را جا زده اند، دار و دسته‌ای رویزیونیستی و ضدانقلابی را شکل داده‌اند. آنها در نخستین فرصت قدرت را بدست خواهند گرفت و دیکتاتوری بورژوازی را بجای دیکتاتوری پرولتاریا خواهند نشاند. ما تا به امروز چهره برخی از آنها را افشا کرده ایم. برخی دیگر را هنوز نه و همان‌ها با استفاده از اعتماد ما در حال متشکل شدن برای جانشینی ما هستند. اینها افرادی از نوع خروشچف هستند که در کنار ما خوابیده‌اند..." دو روز بعد لین بیائو دربرابر جلسه وسیع دفتر سیاسی سخنرانی خود درباره روش‌های کودتا را انجام داد که به آن اشاره کردیم و علیه پنگ ژن و دوستانش موضع گرفت.

روز 3 ژوئن، در محوطه دانشگاه پکن، یک دستیار فلسفه بنام "نی یوانزی" و پنج تن از همکارانش، بنام "اندیشه مائو تسه‌تنگ" بیانیه تاسف آوری پخش کرده و به رییس دانشگاه (که دبیر کمیته حزب و دوست پنگ ژن بود) حمله کردند. اینجا و آنجا تجمعاتی شکل گرفت؛ انقلاب فرهنگی وارد مرحله فعال آن شد.

چند نکته

چین دوباره وارد یک بحران درازمدت شد. من وضعیت عمومی را یادآوری می‌کنم زیرا چندی بعد، انقلاب فرهنگی چین را با جنبش ماه مه فرانسه و "مه خزنده" ایتالیا مقایسه کردند. بنظر من هرگز نباید مسئله اصلی را فراموش کرد: انقلاب فرهنگی، پس از بحران "بگذار صد گل بشفکد"، بحرانی ویژه بود که در کشوری با سمتگیری سوسیالیستی و توسعه نیافته روی می‌داد.

در ابتدا نوعی ناامیدی ناشی از برنامه‌های پنج ساله و تقلید از مدل شوروی پدید آمده بود: هدف این بود که هر چه سریعتر از وضعیت توسعه نیافتگی خارج شد و از چین یک کشور "نیرومند و مرفه" ساخت. بنابراین باید کشور صنعتی می‌شد و استقلال آن در تصمیم‌ گیری تحکیم می‌شد. به هر صورت تاکید بر سوسیالیسم مانع از این می‌شد که بر روی پشتیبانی اردوگاه سرمایه‌داری بتوان حساب کرد. توان اردوگاه سوسیالیستی هم برای پاسخ دادن به نیازهای کشوری اینچنین عظیم کافی نبود. ْرهبران چین بنابراین تصمیم گرفتند که کشور را با انتقال منابع غنی کشاورزی به سمت دیگر بخش‌ها، صنعتی کنند. این کار با کلکتیویزاسیون سریع که مائو از ژوییه 1955 مبتکر آن بود سرعت گرفت. مالیات کشاورزی از یکسو و فروش اجباری کالاهای کشاورزی به بهای ثابت به دولت از سوی دیگر وسیله اصلی این انتقال منابع بود. ارزیابی می‌شود که حدود 25درصد درآمد کشاورزی را دولت بر می‌داشت. نرخ انباشت سرمایه نسبت به تولید داخلی را اقتصاددانان امریکایی (دووایت پرکینز...) در 1933 حدود 5درصد و در 1952 به 16درصد تخمین زده‌اند. از آن پس بین 23 تا 26 درصد در نوسان بوده است (جز در سالهای بسیار بحرانی) با حداکثر 30 درصد هنگام جهش بزرگ به پیش. این بیشتر از هر کشور دیگر جهان سوم بود (16درصد در هند در فاصله 1952-1957، 17درصد در تایلند، 20درصد در تایوان...) که علاوه بر آن زیر فشار نظارت قدرت‌های امپریالیستی و بانک‌های آنان بر اقتصادشان هم بودند.

این تسریع اجباری به ناهنجاری‌های وخیم اجتماعی انجامید، بویژه اختلاف شدید درآمد میان شهر و روستا، میان خود روستاها، میان گروه‌های مختلف اجتماعی... از همان آوریل 1956 مائو تسه‌تنگ مسئله را خوب متوجه شده بود. اما از آنجا که هدف بنیادین او بیش از آنکه هدفی اجتماعی بر مبنای منافع قشرهای محروم باشد، هدفی ملی و ناسیونالیستی بود، سخنی هم از کند کردن این روند برای او در میان نبود. او بنابراین در پی یافتن مسکن‌هایی بود تا تضادهای نوظهور را تخفیف دهد. وی می‌کوشید با ایجاد فضای مبارزه جویانه تا حد ممکن نابرابری‌ها را کاهش دهد و فشار ایدئولوژیکی بسود عدالت بیاورد تا مانع از انفجار اجتماعی شود. ولی در اینجا تضادی وجود داشت که به دشواری می‌شد بر آن غلبه کرد: می‌دانیم که در واقع کارزار برابری جویانه جهش بزرگ به پیش، در نتیجه تخیل گرایی و امیدهای خیالی هزاران ساله فقیرترین دهقانان به یک بحران تولیدی بزرگ انجامید که که برون رفت از آن ممکن نبود مگر با تشدید خطری که هدف پیشگیری از آن بود. آن هم در شرایطی که چین از 1960 و بویژه از 1964 در عرصه بین المللی منزوی شده بود و بنابراین باید "تنها بر روی نیروی خود حساب می‌کرد".

انقلاب فرهنگی بنابراین در تحلیل نهایی همچون خودداری از روبرو شدن با تضاد بنیادین میان منطق صنعتی شدن و پیامدهای اجتماعی آن بروز کرد. این پاسخی نادرست به مسئله‌ای واقعی بود.

 

لینکهای شماره های پیشین:

 

1 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2021/febri/775/chin.html

 

2 - https://www.rahetudeh.com/rahetude/2021/febri/776/chin.html

 

3 - https://www.rahetudeh.com/rahetude/2021/febri/777/chin.html

 

 4 - https://www.rahetudeh.com/rahetude/2021/merts/778/chin.html

 

5 - https://www.rahetudeh.com/rahetude/2021/merts/779/chin.html

 

تلگرام راه توده:

https://telegram.me/rahetudeh



 



 

 

        پیج فیسبوک راه توده

 

 

 

                        راه توده شماره 780  -  27 اسفند ماه  1399

 

                                اشتراک گذاری:

بازگشت