راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

 

هنوز کشاکش های حکومتی

درکنار جنبش تحولات مهم است

 

 

یکی از بحث‌های ادامه  دار در ایران اینست که آیا انقلاب 57 ناگزیر بود؟

این بحث مهمی است و درواقع راجع به گذشته نیست بلکه درباره امروز است. در این زمینه حداقل دو دیدگاه وجود دارد. یک دیدگاه معتقد است که پیروزی انقلاب برآمده از اشتباه شاه بود. اگر شاه، زودتر دست به اصلاحات می زد، یا اگر برعکس بیرحمانه تر کشتار می کرد، رژیم او باقی می ماند. (نظر دوم ظاهرا دیدگاه قطعی آقای خامنه ایست) همانطور که اگر انقلابیون از سر مصالحه با شاه در می آمدند و بر سر سرنگونی پافشاری نمی کردند، یا زمانی که شاه صدای انقلاب مردم را شنید آنها هم صدای شاه را می شنیدند کار به انقلاب نمی کشید.

گروه دوم کسانی هستند که معقتدند که انقلاب روندی اجتناب ناپذیر بود و بنابراین رژیم شاه چه اصلاحات می کرد، چه نمی کرد، چه مصالحه می کرد و چه کشتار، رفتنی بود. براساس این دیدگاه گسترش جنبش مردم به سمت پیروزی نیز امری اجتناب ناپذیر بود و بنابراین نه شاه و نه رهبری آیت الله خمینی نقشی در روند پیروزی انقلاب نداشتند.

اینکه در یک شرایط معین جهانی و داخلی در دهه 50 خورشیدی، تحت تاثیر روند انقلاب‌ها در جهان و تحولات در داخل کشور، تغییر در ایران اجتناب ناپذیر شده بود تردید نیست. مسئله آن است که آیا این تغییر باید حتما و به نحوی "اجتناب ناپذیر" با سرنگونی شاه یا سقوط سلطنت توام می شد؟ پاسخ به این پرسش قطعا منفی است. لنین در زمان خود معتقد بود که برای طبقه حاکمه شرایطی که مطلقا از آن راه گریزی نداشته باشد وجود ندارد. بنابراین سقوط طبقه حاکمه به هیچوجه همواره اجتناب ناپذیر نیست. ولی این بدان معنا نیست که حکومت همیشه و در هر لحظه و در هر شرایطی می تواند جلوی سقوط خود را بگیرد. بلکه سقوط حکومت تحت تاثیر شرایط و تحولات بتدریج می تواند اجتناب ناپذیر شود و در آن شرایط می شود.

تجربه انقلاب 57 نشان داد که در روند تغییرات و تحولاتی که به انقلاب 57 منجر شد سه پارامتر یا متغیر عمده دخالت داشت که وزن و نقش آنها همراه با روند انقلاب و جنبش تغییر می کرد:

1 - رژیم شاه، 2- اپوزیسیون و رهبری مقابل شاه، 3- جنبش مردم.

تا حدود آغاز سال 57 رژیم شاه و مقاومت‌های آن برای اصلاحات نقش عمده در روند تحولات داشت. شاه نمیتوانست جلوی تغییر سد کند ولی می توانست بر شکل یا سرنوشت آن اثر بگذارد. از آغاز سال 57 از نقش شاه و رژیم او واکنش‌ها و برنامه‌های آن در سرانجام تحولات روزبروز کاسته شد تا جایی که از کشتار شهریور 1357 به بعد عملا پارامتر شاه از امکان تاثیرگذاری نه بر شکل یا سرعت تحولات بلکه بر سرنوشت تحولات خارج شد. بنابراین، ظرفیت رژیم شاه برای تعیین سرنوشت تحولات که تا آن زمان عمده بود دیگر پایان پیدا کرد. از این زمان دو عامل دیگر نقش تعیین کننده پیدا کرد: رهبری و جنبش مردم. در این مرحله و تا دیماه 57 نقش رهبری آیت الله خمینی همچنان در سرنوشت جنبش و اوج و فرود مبارزه مردم تعیین کننده بود. ولی از پایان دیماه 57 پارامتر رهبری هم دیگر از تاثیرگذاری بر سرنوشت تحولات (نه بازهم بر شکل و سرعت آن) کنار رفت و جنبش مردم نقشی تعیین کننده یافت. یعنی در مقطع تشکیل دولت بختیار اگر آقای خمینی هم عقب می نشست (که چنین قصدی نداشت) مردم دیگر عقب نمی نشستند.

بنابراین، مسئله سرنوشت قطعی یک جنبش، یک انقلاب، مسئله ماهها و روزهاست، نه بحث سالها و دهه‌ها آنچنان که برخی می‌اندیشند یا بقول خود "پیش بینی" ‌کرده‌اند. تجربه تاریخی حزب توده ایران در این زمینه بسیار آموزنده است. در واقع بحث‌هایی که درون حزب توده ایران بطور مشخص در دهه 50 و بویژه در سال 57 وجود داشت در حول همین احتمالات و متغیرها می گشت. پیش از آن و در سال‌های پس از کودتای 28 مرداد تا اوایل دهه پنجاه حزب توده ایران مسئله سرنگونی رژیم کودتا و دیکتاتوری را مطرح می کرد، نه سلطنت و نه شاه را. زیرا هنوز نه جنبش مردمی نیرومندی وجود داشت، نه اپوزیسیونی تاثیرگذار. همه چیز هنوز به واکنش‌ها و شکاف‌های درون هیئت حاکمه و رژیم زیر فشار شرایط بستگی داشت.

از آغاز دهه پنجاه خورشیدی بتدریج دورنمای یک جنبش وسیع نارضایتی در جامعه آشکار شد که بازتاب آن در رهبری حزب توده ایران در سال‌های 52 و 53 به شکل طرح تشکیل جبهه واحد ضد دیکتاتوری و سپس ضرورت سرنگونی سلطنت استبدادی از طرف حزب توده ایران درآمد. در اینجا هم هنوز حزب توده ایران یک قید بسیار مهم بر سرنگونی سلطنت گذاشت و آن "سلطنت استبدادی" بود. یعنی حزب توده ایران شرایطی را احتمال می داد که استبداد برود ولی سلطنت بماند. چنانکه منوچهر بهزادی از رهبران وقت حزب در مقاله‌‌ای بسیار دقیق در نشریه "دنیا" با طرح این پرسش که آیا سرنگونی سلطنت استبدادی شاه همراه با سرنگونی شکل سلطنت بطور کلی خواهد بود، پاسخ داد:‌ "بنظر ما، نه!" همین یک جمله ساده و روشن دستاویز سالها ضد تبلیغ علیه حزب توده ایران بود که گویا حزب هوادار سلطنت است. در حالیکه پاسخ حزب توده ایران بطور روشن آن بود که ما نمی دانیم و نمی توانیم پیش بینی کنیم که متغیرها و عواملی که در بالا اشاره کردیم به چه شکلی بر یکدیگر تاثیر خواهند گذاشت و جنبشی که برای مبارزه با دیکتاتوری در ایران روی خواهد داد تحت چه شرایطی و تا کجا به پیش خواهد رفت. برخی از همان‌ها که آن روز و حتی در سال‌های نخست پس از انقلاب به حزب توده ایران از این بابت می تاختند که چرا حاضر به غیب گویی و جوزدگی نشده و نیمه اول دهه 50 شعار سرنگونی کامل نظام سلطنتی را نداده، امروز می گویند اگر شاه چنین و چنان کرده بود، در قدرت مانده بود. یعنی می پذیرند که سخن حزب توده ایران که آنقدر به آن ناسزا می گفتند درست بود و ممکن بود تحت شرایطی استبداد برود و سلطنت بماند.

بحث‌هایی هم که پس از شهریور سال 57 در حزب توده ایران بوجود آمد نیز تحت تاثیر همین حوادث و از بین رفتن اهمیت نقش شاه و رژیم او و باقی ماندن دو عامل رهبری و جنبش بود. یک دیدگاه که ایرج اسکندری از آن هواداری می کرد معتقد بود که آیت الله خمینی ظرفیت رهبری این جنبش را ندارد. دیدگاه دیگر که متعلق به نورالدین کیانوری بود بر آن بود که جنبش مردم ظرفیت سرنگونی سلطنت را دارد. نادرست بودن دیدگاه اول در روند حوادث مشخص شد، زیرا آیت الله خمینی موفق شد جنبش مردم را به سمت سرنگونی سلطنت رهبری کند. امروز ما نمی توانیم بگوییم و نمی توانیم بدانیم که آیا درصورت فقدان چنین رهبری، جنبش مردم به خودی خود، یا با یافتن رهبرانی دیگر می توانست به سمت سرنگونی سلطنت به شکلی موفقیت آمیز حرکت کند یا نه، ولی چنین چیزی حداقل تا قبل از خروج شاه از کشور بسیار بعید بنظر می رسد. به هر حال جنبش خودبخودی مردم قطعا نمی توانست به سمت سرنگونی سلطنت برود و اگر می رفت معلوم نبود به کجا می رسید و بعد از آن چه پیش می آمد، ولی این احتمال حتما وجود داشت که در صورت کنار کشیدن یا ناتوانی آیت الله خمینی در ادامه رهبری مبارزه، در جنبش شکاف ایجاد شود و رهبرانی دیگر ظهور کنند. در اینصورت پیروزی انقلاب هم به تاخیر می افتاد و هم با خونریزی بسیار زیاد توام می گشت که بحث درباره آن اکنون خالی از موضوع است.

توجه به نقش و جایگاه و نحوه اثرگذاری هر یک از این سه عامل حکومت، اپوزیسیون و مردم در هر مرحله مهم است زیرا کم توجهی به آنها می تواند به گرداب ختم شود، گردابی که اکنون نیز هم در داخل کشور و هم در خارج کشور گروه‌هایی در آن دست و پا می زنند. حکومتی که هنوز متوجه نشده در سراشیبی است و امکان اثرگذاری خود را بر سرنوشت حوادث روزبروز بیشتر از دست می دهد، در کنار اپوزیسیونی که در داخل و خارج تصور می کند که انقلاب کردن و نکردن، یا شکل و نتیجه کار بدست آنهاست. تاسف آور آنست برخی بنام حزب توده ایران خود به یک طرف این بحث تبدیل شده‌اند و پشت به همه تجربه تاریخی حزب، در یک شعار (طرد ولایت فقیه) درجا می زنند بدون آنکه توانسته باشند و بتوانند حتی برای تحقق همین شعار خود یک گام به پیش بردارند.

از نگاه ما، امروز ما علیرغم پشت سر گذاشتن دو شورش اعتراضی 96 و 98 همچنان در مرحله قبل از کشتار شهریور 57 هستیم و نقش حکومت و رقابت ها و تقابل هائی که در درون آن جریان دارد در تحولات تعیین کننده است. جنبش مردم و فعالیت اپوزیسیون ملی کشور از طریق بازتاب آن در حکومت و شکافی که در آن ایجاد می کند بر سرنوشت جامعه اثر می گذارد. کسی که این واقعیت را متوجه نشود و تصور کند که سرنوشت تحولات در دست او و اتحاد با دیگرانی در قد و اندازه اوست و به اهمیت تعیین کننده شکاف در حکومت که بازتاب جنبش و خواست و مبارزه مردم است بهایی ندهد محکوم است که همچنان در پشت سر مردم – اگر نگوییم رویاروی آنها – حرکت کند!

 

تلگرام راه توده:

https://telegram.me/rahetudeh

 

 




 



 

 

        پیج فیسبوک راه توده

 

 

 

                        راه توده شماره 784  -  8 اردیبهشت 1400

                                اشتراک گذاری:

بازگشت