راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

 

صبر تلخ- 14

رهبری حزب خارج نشد

تا کادرها زیر ضربه نروند!

 

رهبری حزب از ایران خارج نشد زیرا معتقد بود که بگذار ما ضربه گیر کادرها بشویم! چون اگر ما نباشیم تمام فشارها به کادرها وارد می شود. ابتدای کار، تا قبل از سال 1367 چنین شد. یعنی آن فشارهایی که به رهبری وارد شد، به بقیه منتقل نشد. البته آن بخشی که در ارتباط با رهبری بودند، مثل حسین قلمبر و فریبرز صالحی، آنها هم واقعا خیلی اذیت شدند، اما بخش عمده ای از رفقا، مثلا رفقایی که در ضربه دوم به زندان آمدند، اکثریتشان شکنجه نشدند. در احکامی که صادر شد، عمدتا اعضای رهبری بودند که حکم اعدامشان داده شد، بقیه حکمشان حبس بود، 5 سال، 10 سال، نهایتان 15 سال. چرا؟ برای این که حزب علنی کار کرده بود، رفقا همه شناخته شده بودند و اگر رهبری می رفت، تمام فشار روی اینها منتقل می شد.

 

 

 

- ف- شیوا از طبری نقل می کند که «نمی دانی مهاجرت چقدر بد است! چقدر زن و بچه ها جلو آدم سختی می کشند! خجالت اینها و فشاری که احساس می کنی، اصولا مهاجرت را کشنده می کند!»

آیا کسی از دوستان، از مهاجرت سوسیالیستی یا از سختی هایی که دیده بود، چیزی می گفت یا نه؟

عموئی: ببینید، سال های اولیه مهاجرت تعدادی از اینها، بعد از شکست آذربایجان رخ داد. آن دوران اتحاد جماهیر شوروی شرایط پس از جنگ را می گذراند و شرایط زیستی در آنجا بسیار بسیار دشوار بود. به خود شهروندانش نمی توانست برسد، وای به حال کسانی که وبال گردنش شدند. اینان را عمدتا در جمهوری های آسیایی تقسیم کردند و می دانید شرایط زیست در این جمهوری ها به مراتب دشوارتر از جمهوری های اروپایی مثل بلاروس و اوکرایین و فدراسیون روسیه بود. حتی برای امر تغذیه شان در مضیقه بودند. وسایل گرمایشی مثل بخاری نداشتند، حالا شوفاژ که پیش کش.

بهرام دانش بینی شکسته اش را به من نشان می داد و می گفت علی جان ببین این نتیجه هیزم شکنی است که یک تراشه اش بلند شد و محکم خورد روی بینی من و بینی ام شکست. من را به بیمارستان بردند و بینی ام را عمل کردند. گفتم حالا چرا هیزم شکنی می کردی؟ گفت خوب چه طور آتش روشن بکنیم؟ یا مثلا می گفت: با هزار مکافات ما خودمان را به مسکو منتقل کردیم. آن هم بیشتر کمک ایرج بود که ما را از چنگ حیدر علی اف نجاد داد. در مسکو سالن هایی بود که افراد گرسنه می رفتند آنجا، از این نان های چورنی خلپ، نان سیاه، در سبد بود. هر کس گرسنه اش بود می رفت یکی دو تا بر می داشت، روی صندلی می نشست و می خورد و می رفت. می گفت مدت ها زندگی مان این جوری می گذشت تا این که حزب توانست جایی برای ما بگیرد و از آن به بعد دیگر زیر پوشش صلیب سرخ قرار گرفتیم و صلیب سرخ یک حمایت هایی از ما می کرد.

- این در مورد شرایط سخت زندگی در مهاجرت بود. در مورد خود شوروی، رفتارهایی که در خود شوروی هست، پارتی بازی هایی که مثلا احیانا انجام می شود و آن جمهوری آرمانی که خیلی ها در ذهنشان بود، وقتی می رفتند، یکباره مشاهده می کردند که نه این جوری نیست! از آن وضعی که می دیدند چه می گفت؟

عموئی: آنچه در نوشته های این خاطرات نویس ها آمده، هیچ کدام این چنین از شوروی یاد نکرده اند. از سختی های پس از جنگ بیان می کردند ولی از آن نوع مسائل نه. آیا آن عرق ایدئولوژیک شان، آن چمشداشت هایی که نسبت به حزب برادر داشتند باعث می شد؟ به هر حال اینها آدم های پخته ای بودند، آدم های دنیا دیده ای بودند، فرق داشتند با آن جوان، اتابک فتح الله زاده! فرق دارند با آن که گذارش از شوروی می گذرد و فکر می کند باید بهشت برین باشد، بعد می بیند نیست و در کتاب خاطراتش فریادش بلند می شود.

من اطمینان دارم هر کدام از این رفقا اگر می خواستند بنشینند خاطرات بنویسند خاطراتی به مراتب غنی تر از آنها می توانستند بنویسند. ولی خیلی به ندرت ممکن بود به این جنبه های منفی اشاره ای بکنند. چرا که اعتقاداتی داشتند و می دانستند اصلا گذر از این مراحل، دشواری های تبعی دارد. حتی مشکلات شخصیتی دارد. اینها در ارتباط با کمونیست های شوروی به علن می دیدند که این کمونیست است، آن هم کمونیست است ولی دو شخصیت کاملا متفاوت اند، یک قالب نیست که هر کس کمونیست شد حتما ابعاد شخصیتی اش این خواهد بود! اصلا این طور نیست. همه این مراحل را طی می کنند ولی در این میان یکی مثل حیدر علی اف در می آید یکی مثل زوگانف از آن در می آید!

- آقای عمویی اتفاقا در خاطرات آرداشس (اردشیر) آوانسیان هم اشاره ای به این مسئله شده که می گوید من در مسکو سالن هایی که لنین بود در کمینترن تعلیم دیدم. تصورم از کمونیست ها آنی بود که در کمینترن دیده بودم. بعد از سال های 20، کمونیست روس را که می دیدم رفتارشان متفاوت شده بود، رفتار به اصطلاح تبختر آمیزی داشتند، انگار نسبت به ما که احزاب کمونیست جهان سومی محسوب می شدیم چنین رفتاری داشتند!

آن رفقایی که به مهاجرت سوسیالیستی رفته بودند، چنین عوض شدن رفتاری را ذکر می کردند؟

 

عموئی: به طور کلی رفقایی که از مهاجرت آمده بودند، زبان انتقادی از رفقای شوروی نداشتند. وجهی که خود من در یکی دو مسافرتی که به اتحاد شوروی داشتم تجربه کردم – مربوط به همین سال های 58 – 59 خودمان است – با نهایت رعایتی که می کردند، من چنین حالتی ندیدم. یعنی واقعا رفقای شوروی در مورد میهمانانشان، به ویژه اگر در رده های بالای حزب برادر باشند، مثلا یکی عضو هیئت سیاسی یک حزب کمونیست دیگر باشد، خیلی رعایت می کنند. این جنبه های تشریفاتی قضیه است. مثلا در هتل جای معینی بر اساس ردیف تشکیلاتی فرد در نظر می گیرند. رفیقی که با من بود، در طبقه دیگری از هتل اکتبر بود. وسایل اتاق من خیلی مفصل تر بود. اصلا من خندیدم گفتم آقا یک اتاق بدهید ما با هم زندگی می کنیم. گفتند نه رفیق عمویی، اصلا نمی شود. این تشریفات قضیه بود که حقیقتش خیلی هم خوشایند من نبود.

اما موردی که نشان دهند یک چنین حالتی بود، مربوط به مذاکره ای بود که پس از مراجعت از افغانستان با یکی از رفقای حزب کمونیست اتحاد شوروی داشتم. اگر به خاطر داشته باشم، اسمش سی میننکو و در شعبه روابط بین المللی حزب کمونیست اتحاد شوروی مسئول روابط با احزاب برادر خاورمیانه بود. خوب، خیلی دوستانه و رفیقانه برخورد کردیم و در باره چیزهایی که دیدم و مذاکراتی که با رفقا ببرک کارمل، سلطانعلی کشمند نخست وزیر آنجا، ژنرال نجیب و... داشتیم، نظر مرا پرسید. آنها بدون تردید خودشان می شناختند ولی نظر مرا هم جویا بودند که در شرایط کنونی وضع افغانستان را چگونه می بینی؟ رهبری آنجا برخوردشان چگونه است؟ و...

واقعیت این است که من وقتی به افغانستان رفتم یک دید منفی پیدا کردم. دوستان ما هم اطلاع دارند که موضع حزب توده ایران در باره وقایعی که در افغانستان رخ داده بود، موضع بسیار مثبت و تایید آمیز بود. اما آنچه که من مشاهده کردم، به هیچ وجه با آنچه که قبل از مسافرت در تصور داشتم، منطبق نبود.

عمیقا اعتقاد داشتم که حضور ارتش سرخ در افغانستان، اصولا به ضرر اتحاد شوروی است. این که برای افغانستان چه پیامدهایی دارد، مربوط به پتانسیل درونی این کشور است. اما در مورد خود اتحاد شوروی اعتقاد داشتم که به ضرر اتحاد شوروی است. چون بخش بزرگی از مردم افغانستان تحت تاثیر نیروهایی به نام مجاهد هستند، هر چند یک مشت جنگاورانی بودند که همه جا را اشغال کردند و دعوت شدگان کاخ سفید ایالات متحده و... بودند ولی ارتش سرخ که یک نیروی آزاد کننده در جنگ دوم جهانی بود و آن افتخارات بزرگ را نصیب مردمش کرده، حالا در افغانستان از یک جمعی حمایت می کند. یعنی گروهی در افغانستان مورد حمایت اتحاد شوروی حکومت را در دست گرفته. آیا این گروه باید با حضور و حمایت آشکار سربازان ارتش سرخ آنجا حکومت بکنند؟ من نظرم جز این بود. وقتی این را صریحا بیان کردم، به عینه در چهره این رفیق شوروی مان دیدم که خیلی ناخوشایندش بود! چهره را در هم کشیده بود، خیلی صریح گفت که این قسمت چیزی است که دیگر نمی شود در موردش صحبت کرد! یعنی شما حق ندارید اصلا در این زمینه صحبت کنید! پس تو چرا می پرسی؟! حقیقتش این نوع برخورد، خیلی به من برخورد. چون من اعتقاد داشتم و دارم که در روابط برادرانه حزبی، همه برابر هستند و حق دارند اظهار نظر کنند و هیچ کس حق ندارد نظر دیگری را وتو کند. و خوب، من سکوت کردم. هیچ چیز دیگری نگفتم. فقط زهرخندی زدم و اشاره کردم پس این طور! رفیقمان، دبیر اول حزب، خیلی موافق نبود که این مسئله در هیئت سیاسی مطرح بشود و فقط بین من و رفیقمان کیانوری مطرح شد و عدم رضایتم را آنجا بیان کردم.

- شما در این یک ساله ای که سرکوب زیاد بود، با اعضایتان چطور تماس می گرفتید؟ اصلا روزنامه ای وجود داشت؟ آن موقع «جرقه نو» بود؟

عموئی: نه، همین «پرسش و پاسخ» بود و یک تحلیل هفتگی که زنده یاد نیک آیین فراهم می کرد. کسالت او سبب شد که دو شماره آخر آن را رفیق ملکه (خانم محمدی) آماده کند.

- این چطور به اعضا داده می شد؟ چطور بین اعضا پخش می شد؟ علنیتی که نبود، یعنی چطور اعضایتان را حفظ می کردید و مثلا به حوزه هایتان رهنمود می دادید و متقابلا نظرات آنها را دریافت می کردید؟

 

عموئی: بله. همین طور که اشاره کردم، یک مقدار خودمان را در شرایط قرار بدهیم تا بحثمان مصداق آناکرونیزم (تحلیل موقعیت در خارج از زمان و مکان) نشود.

قرار گرفتن در سال 1361، برای یک حزب سیاسی که علنیتی داشته است که نتیجه اش شناخته شدن بخش اعظم کادرش، اعضایش، خانه هایش، دفاترش و... بوده و الان هم برداشتش این است که دارد به طرف محدودیت هر چه بیشتر می رود، به نظر من خطر کردن، یعنی به دست خودش سرکوب را جلو انداختن است، این را نباید با opportunism (فرصت طلبی) یکی گرفت.

یک حزب سیاسی مسئولیت دارد، در این زمینه هم مسئولیت دارد، یادم می آید در مصاحبه ای که اخیرا آقای شمیرانی از کانادا با من داشت، اشاره کرد که چرا تدابیری اندیشیده نشد که حزب را از زیر ضربه خارج کنید؟ گفتم اقداماتی در این زمینه انجام گرفت و تصمیم گرفته شد که رفقای کمیته مرکزی به خارج بروند ولی هیچ کس حاضر نشد برود!

- این چه تصمیم حزبی است که هیچ کس حاضر نیست آن را قبول کند؟

عموئی: مسئله مرگ و زندگی است! طرف می گوید «من حاضرم در ایران بمیرم و خون من رنگین تر از دیگران نیست، چرا فرار بکنم؟ بگدار مرا بگیرند.» به نظر من برداشت رفقای ما این نبود که همه شان اعدام خواهند شد، فکر می کردند می روند زندان و می گفتند «مگر شما 25 سال زندان نکشیدید؟ خوب، ما هم می کشیم!» استدلالشان این بود. ما می گفتیم رفقا ما به اتفاق آراء نظر دادیم که همگی بروید بیرون و فقط ما دو نفر اینجا بمانیم.

- شما و چه کسی؟

عموئی: من و جوانشیر. چون او مسئول تشکیلات کل بود و من هم مسئول شعب حزب بودم.

- ولی قبول نکردند.

عموئی: خیر، نپذیرفتند. وقتی که به خود آقای کیانوری گفتم. گفت «من یک نفر حاضر نیستم بروم، فقط بدنامی برای من می ماند.» خوب این رفقا حاضر نشدند بروند.

آقای شمیرانی به من گفت «خوب، رفقای کمتیه مرکزی از خودشان گذشتند، آیا مسئولیتی در قبال بقیه کادر و... نداشتند؟» ولی این پاسخش روشن است، در آن صورت همه این فشارها به آنها منتقل می شد. همین استدلال را ما با رفقا کردیم.

-  یعنی فشار پذیر شدید؟ گفتید ضربه به ما نخورد؟

عموئی: بله. دقیقا رهبری حزب گفت بگذار ما ضربه گیر کادرهایمان بشویم! چون اگر ما نباشیم تمام فشارها به کادرها وارد می شود.

- واقعا این اتفاق افتاد؟

عموئی: ابتدای کار، تا قبل از سال 1367 چنین شد. یعنی آن فشارهایی که به رهبری وارد شد، به بقیه منتقل نشد. البته آن بخشی که در ارتباط با رهبری بودند، مثل حسین قلمبر و فریبرز صالحی، آنها هم واقعا خیلی اذیت شدند، اما بخش عمده ای از رفقا، مثلا رفقایی که در ضربه دوم به زندان آمدند، اکثریتشان شکنجه نشدند. در احکامی که صادر شد، عمدتا اعضای رهبری بودند که حکم اعدامشان داده شد، بقیه حکمشان حبس بود، 5 سال، 10 سال، نهایتان 15 سال. چرا؟ برای این که حزب علنی کار کرده بود، رفقا همه شناخته شده بودند و اگر رهبری می رفت، تمام فشار روی اینها منتقل می شد.

- خوب نمی شد برعکس بکنند؟ یعنی این که رهبری حضور داشته باشد، علنا کارش را انجام بدهد، نامه اش را بنویسد، رهنمود را بدهد، کم کم ارتباط ها قطع بشود؟

عموئی: داشتیم همین کار را می کردیم، دقیقا ماموریت داده شد مثلا به رفیق حجری، که مسئولیت تشکیلات تهران را داشت – ما مخصوصا روی تهران تاکید داشتیم – که اصلا سازماندهی اش را تغییر دادیم و تبدیلش کردیم به سه منطقه و برای هر منطقه یک مسئول گذاشتیم. این مناطق بایستی شعبه تشکیلات ایالتی را عوض می کردند، ارتباطات را تغییر می دادند. خانه ها، مرکز تجمع ها و حوزه ها را از آن شکل نسبتا گسترده تغییر دادند. تعدادی از حوزه ها فقط سه نفر، برخی حوزه ها فقط پنج نفر...

- بعضی حوزه ها هم زنجیری شد؟ با اسم رمز؟

عموئی:همه این تدابیر اندیشیده شد. یعنی این نبود که واقعا فعالیت غیر علنی به کلی مردود شود؛ نه، وقتی دیدند که یگانه راه بقا این است، این مسیر را در پیش گرفتند. به هر حال همان طور که گفتم، می شود و جایز هم هست نسبت به عملکردها انتقادات جدید داشت، اما توصیه می کنم خودمان را دقیقا در همان فضا و شرایطی قرار بدهیم که حزب در آن شرایط بود. پاره ای از تصمیمات می تواند اشتباه باشد، اما مقدار زیادی از آن متاثر از شرایطی بود که بر حزب تحمیل می شد.

برای مطالعه شماره های پیشین به لینک های زیر مراجعه نمایید:

1 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2021/janve/772/sabr.html

2- https://www.rahetudeh.com/rahetude/2021/janve/773/sabr2.html

3 - https://www.rahetudeh.com/rahetude/2021/febri/774/sabr3.htm

4 - https://www.rahetudeh.com/rahetude/2021/febri/775/sabr-4.html

5 - https://www.rahetudeh.com/rahetude/2021/febri/776/sabr5.html

6 - https://www.rahetudeh.com/rahetude/2021/febri/777/sabr.htm

7 -  https://www.rahetudeh.com/rahetude/2021/merts/778/sabr4.html

8 - https://www.rahetudeh.com/rahetude/2021/merts/779/sabr.html

9 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2021/merts/780/sabre.html

10 - https://www.rahetudeh.com/rahetude/2021/epril/781/sabr.html

11 - https://www.rahetudeh.com/rahetude/2021/epril/782/sabr.html

12 - https://www.rahetudeh.com/rahetude/2021/epril/783/sabr.htm

13 - https://www.rahetudeh.com/rahetude/2021/mey/784/sabr.html

تلگرام راه توده:

https://telegram.me/rahetudeh

 

 

 



 



 

 

        پیج فیسبوک راه توده

 

 

 

                        راه توده شماره 785  -  15 اردیبهشت 1400

                                اشتراک گذاری:

بازگشت