صبر تلخ- 16 وسعت یورش به حزب، دامن توده ایهای غیر فعال را هم گرفت
در بازداشت ما، بسیاری از رفقای قدیم را هم گرفتند. اینها اصلا در دوره جمهوری اسلامی برای حزب کار نمی کردند ولی گرفتند و آوردند! حالا از ما می پرسیدند، کلیه اطلاعات خود را در باره مثلا دکتر وهاب زاده بگویید! گفتم: مگر وهاب زاده را گرفتید؟ گفتند: بله بالاخره توده ای است! گفتم: آقا یک وقتی او توده ای بوده و حالا استاد دانشگاه است، بهترین پزشک است! همه اینها چند ماهی زندان بودند. دکتر عظیم وهاب زاده، متاسفانه بر اثر سرطان فوت کرد! |
واقعا دوستان عزیزی داشتیم. دکتر عظیم وهاب زاده، یکی از بهترین رفقای ما بود که متاسفانه بر اثر سرطان فوت کرد! عجیب است که در بازداشت این بار ما، بسیاری از رفقای ما قدیم را هم گرفتند. اینها اصلا در دوره جمهوری اسلامی برای حزب کار نمی کردند ولی هر رفیقی ما داشتیم، گرفتند و آوردند! حالا از ما می پرسیدند، کلیه اطلاعات خود را در باره دکتر وهاب زاده بگویید! گفتم: مگر وهاب زاده را گرفتید؟ گفت: بله بالاخره توده ای است! گفتم: آقا یک وقتی او توده ای بوده و حالا استاد دانشگاه است، بهترین پزشک است! همه اینها چند ماهی زندان بودند تا بالاخره ثابت شد...! رفاقت شخصی سبب شده بود با ما مراوده و آمد و رفتی داشته باشند. روزی هوشنگ قربانی نژاد آمد به من گفت که: سیاوش کسرایی با من تماس گرفته و گفته که داریوش فروهر مدتی است در به در پی عمویی می گردد و نتوانسته او را پیدا کند و بالاخره پیش خودش فکر کرده که سیاوش کسرایی توده ای است و قاعدتا باید آدرس عمویی را بداند، پس به کسرایی مراجعه می کند. کسرایی می گوید «من نمی دانم کجا هستند. حالا می روم تحقیق می کنم.» کسرایی به هوشنگ خبر می دهد که داریوش فروهر گفته با فلانی کار ضروری دارم و حتما باید در فاصله کوتاهی او را ببینم! قربانی نژاد هم می گوید «من نمی دانم» در حالی که هر روز می آمد و ما را با ماشینش می برد جاهایی که بایستی می رفتیم... به هر حال، به قربانی نژاد گفتم «خانه ای را تعیین کنید که ملاقاتی با فروهر داشته باشیم و آدرس آن خانه را هم به فروهر بدهید!» قرار را گذاشتند و محل دیدار ما منزل آقای به آذین (محمود اعتمادزاده) بود. خوب، من را همین رحیم عراقی به آنجا برد. بعد از هفت هشت دقیقه ای فروهر با یک گارد مسلح و اسلحه ها و چکمه ها و... آمد! مرا دید و آمد روبوسی کرد و گفت: محافظان شما کجا هستند؟ گفتم «محافظان من رفته اند.» دید من می خندم. گفت: «چرا! این روزها حتما باید محافظ داشته باشید. گفتم: آقای فروهر شما محافظ دارید، ما محافظمان کجا بود؟ می دانید چپ چه نیرویی از دست داده است؟ چه سرکوب وحشتناکی نسبت به چپ روا شده است؟ ما تازه می خواهیم خودمان را پیدا بکنیم. نه محافظی داریم، نه تفنگی داریم.» البته بودند رفقایی که برای من پیغام داده بودند که اگر صلاح می دانید یکی دو نفر مسلح، دورادور مراقب شما باشند. گفتم نه، اصلا نیازی نیست! خوب فروهر آمد و دیداری داشتیم و معلوم شد که به تازگی از اروپا آمده است و می گفت رفقای حزب می خواسته اند که اگر امکان داشته باشد، آنها هم به «نوفل لوشاتو» بروند و ببینند برنامه آقای خمینی چیست و چکار می خواهد بکند؟ و اگر قصد ورود به ایران دارد، چگونه و با چه برنامه ای است و چه سخنرانی می خواهد بکند؟ و... گویا پیشنهاداتی داشتند. اما ظاهرا برای این کار موفق نشده بودند و از فروهر خواسته بودند که وقتی پیش آقای خمینی می رود، نظرات و پیشنهاداتشان را در میان بگذارد. فروهر رفته بود لایپزیک، گفته بود: می خواهم بروم ایران، می خواهم ببینم حزب چه برنامه ای دارد، چه کار می خواهد بکند؟ ما با آقای خمینی این حرف ها را داریم و بنا هم بر این است که آقای بازرگان نخست وزیر بشود، آقای خمینی این مطلب را اعلام بکند، و دولت موقتی تشکیل بشود و به احتمال زیاد من هم درکابینه اش هستم، یکی از وزرای کابینه موقت هستم و ما فکر می کنیم حزب توده هم می تواند حضور و نقش ارزنده ای داشته باشد! خوب، تحلیل های خود حزب هم که معلوم بود، پیشاپیش در باره انقلاب احتمالی ایران و نیروهایی که در مجموعه این انقلاب عملکردی خواهند داشت، در چارچوب همان شعار «جبهه متحد خلق» بود که حزب عمیقا اعتقاد داشت که سه نیروی مشخص: حزب توده ایران، «سازمان چریک های فدایی خلق ایران» و «سازمان مجاهدین خلق ایران» به صورت متشکلش، و نیروهای مذهبی خط امام که نزدیک به خود آقای خمینی هستند، پایه های «جبهه متحد خلق» هستند و این مجموعه می تواند آن جبهه ای باشد که بعد از انقلاب، روند حفظ دستاوردهای انقلاب و مهم تر از آن، تعمیق دستاوردها را عملی کند.
- دیدار شما با آقای فروهر چه تاریخی بود، آقای عمویی؟
عموئی: دقیقا نمی توانم بگویم، ولی مدت زیادی بعد از آزادی ما نیست. فکر می کنم تازه کابینه شریف امامی عوض شده و ازهاری آمده بود، فکر می کنم آن موقع بود. یک مقدار محیط، نظامی شده بود. استاندارهایی که به استان های مختلف فرستاده بودند، همه امرای ارتش بودند. - شما در آن دوره ای که خانه کامیاب بودید، غیر از ارتباط با دیگر افراد غیر حزبی و نیروهای انقلاب، برای جمع کردن شاکله حزب چه ارتباطاتی گرفتید، چه ترفندی چیدید؟ عموئی: ما هنوز کاری نکرده بودیم. ما در واقع در حال ارزیابی موقعیت بودیم، می دانستیم سازمان «نوید»ی وجود دارد. می دانستیم گروه های دیگری غیر از «نوید» هم وجود دارند مثل گروه «ارانی»، گروه «روزبه»، اینها بر اساس اصل عدم تمرکز، هر کدامشان مستقلا ارتباطی را با مرکز حزب در لایپزیک داشتند و ما هیچ آشنایی با هیچ کدامشان نداشتیم، می دانستیم هستند و کار می کنند! گاهگاهی که بعضی از اعضا به زندان می آمدند، آدم متوجه می شد که چه خبرها هست! اما چگونگی کارشان، چگونگی ارتباطشان یا آشنایی با اعضایشان، خیر، چیزی نبود. سازمان نوید عمدتا جوان بودند، اما در میان گروه های دیگر منجمله گروه «ارانی»، توده ای های قدیمی هم بودند که آنجا جمع شده بودند. ما تلاشی نداشتیم که ارتباطی با رفقای حزبی داخل برقرار بکنیم. قبل از هر چیز باید تکلیف خودمان روشن می شد. - ارتباط با خارج چی؟ عموئی:همین را می خواهم بگویم. چون ما واقعا با رهبری حزب حرف داشتیم! ما ضمن این که خودمان را طی این 25 سال همواره توده ای می دانستیم، از مواضع حزب دفاع می کردیم، تاریخچه حزب را با دوستان همبندی که علاقه مند بودند در میان می گذاشتیم، ولی به هر حال مطالبی داشتیم که باید با رهبری حزب در میان می گذاشتیم. اولا می خواستیم بدانیم رهبری حزب چه کسانی هستند؟ این نام، آن نام، بله می دانستیم که در حال حاضر از دی ماه 1356، رفیق ما کیانوری دبیر اول حزب است ولی بقیه اعضای رهبری چه کسانی هستند؟ و نظراتشان نسبت به تاریخ حزب، نسبت به نقاط گرهی حزب، احیانا نسبت به اشتباهات حزب، نسبت به انتقاداتی که دیگران می کنند چیست؟ چه مقدارش را بجا می دانند؟ چه مقدارش را پاسخ داده اند؟ چه دفاعیه ای واقعا از حزب انجام گرفته است؟ همه اینها مسئله بود. و خوب، حالا یک دوره جدیدی آغاز شده است که قاعدتا برآورد ما این بود که بایستی فعالیت حزب علنی باشد! هیچ دلیلی ندارد که ما برویم زیر زمین و فعالیت زیر زمینی بکنیم! با این آشنایی گسترده ای که با همه فعالان سیاسی این مملکت داریم، حالا برویم زیر زمین و فقط با چهار نفر در ارتباط باشیم! به عشق این که این هسته را حفظ بکنیم؟ نه، عمیقا اعتقاد داشتیم بایستی علنی کار کرد. اگر سرنگونی نظام شاه عملی بشود، که تمام اوضاع و احوالات نشان می دهد این روند، روند اجتناب ناپذیر است و به هیچ شکلی نمی توان جلوی آن را گرفت، حتی کابینه ازهاری هم که آمده نتوانسته است آبی روی این آتش بریزد، و تمام شرایط نشان می داد که کار از دست اینها خارج شده است، چه خواهد شد؟ در ساده ترین شکل، این بود که شاه مبانی قانون اساسی را رعایت بکند، حالا لفظا که قبول کرده بود ولی رعایت کند، یعنی واقعا کابینه ای را به وجود بیاورد که مورد پذیرش این مردم معترض باشد و آزادی احزاب و آزادی بیان و... رعایت بشود. اما این اجتماعات عظیم نشان می داد که اصلا مردم به چنین چیزی قانع نیستند! اصلا دیگر شاه را نمی خواهند، این نظام را نمی خواهند! به خوبی معلوم بود که در هیچ شهری، این استاندارهای نظامی نتوانسته اند آرامش را برقرار بکنند. گزارشاتی که روز به روز از شهرها می آمد، نشان می داد که درست است که عده ای کشته می شوند ولی واقعا اینها از ارتش برای سرکوب دربست مردم استفاده نکردند! خوب، ما واقعا باورمان این بود که اگر بخواهد فعالیت حزب در داخل باشد، نباید غیر علنی باشد، باید علنی باشد، حضوری علنی باید داشته باشد! که بتواند برد کارش و حرفش هر چه وسیع تر و بیشتر باشد. تلاش هایی داشتیم تا با برخی از رفقای قدیمی دیدارهایی داشته باشیم. این دیدارها غالبا در شکل مهمانی هایی بود که به مناسبت آزادی ما از زندان برگزار می شد و معمولا دعوت می کردند و مدعوین همه از رفقای قدیمی بودند؛ ولی نیت ما چیز دیگری بود. درست است که دیدن آنها مطبوع بود، اما ما با این ها حرف داشتیم که ببینیم چکاره هستند؟ چه تغییراتی کرده اند؟ آیا اهل کار هستند، اهل مبارزه هستند؟ و خوب، با کمال تاسف، اندکی از اینها کسانی بودند که آمادگی ادامه فعالیت را داشتند! برخی از آنها بسیار تغییر کرده بودند! یعنی فقط پول برایشان مطرح بود! زندگی شخصی برایشان الویت داشت و زندگی مرفهی هم پیدا کرده بودند! شوخی نیست، کسی که تخصصی دارد، شرکتی هم زده است و 20 سال هم هست که کار می کند، ثروتی اندوخته، ساختمان های قشنگ، اتومبیل های خوب، زن و بچه های مرفه، بچه هایی دارد که مهندس و دکتر شده اند، دنیای او عوض شده است، من چه انتظار عبثی دارم که او بیاید تمام زندگی را به خطر بیاندازد، امکان ندارد! همگان این طور نبودند، برخی این طور بودند، برخی دیگر کسانی بودند که باورهاشان را داشتند ولی انرژی کار کردن نداشتند، مثلا راضی بودند که اگر حزبی باشد، دسترسی به مطبوعات حزب داشته باشند، کمک مالی به حزب بکنند ولی حزب از آنها نخواهد که به عضویت حزب در بیایند. کسانی دیگر هم بودند که می پرسیدند ما به کجاها باید مراجعه کنیم؟ به چه کسی خودمان را معرفی بکنیم؟ خوب، اینها سبک سنگین کردن های اولیه بود که باید انجام می گرفت و ما هم عجله نداشتیم که همین حالا چهار نفر، ده نفر، بیست نفر که اظهار علاقه کردند، زود به همدیگر وصلشان کنیم و بگوییم این شبکه تو، آن شبکه تو، تو مسئول فلان...! خیر، هیچ عجله ای نداشتیم. کما این که همین دوره، از روزی که در سال 73 از زندان بیرون آمدم، بارها و بارها رفقا به من گفتند رفیق عمویی چرا سازماندهی نمی کنی؟ گفتم: عزیزان من! این جلسه ای که هفت، هشت نفر نشسته ایم و در باره اهم مسائل این جامعه بحث می کنیم، نظر خواهی می کنیم، نظر می دهیم، چه فرقی می کند این اسمش «حوزه» باشد یا این که همین جور باشیم؟ شما فقط جنبه های امنیتی اش را زیاد می کنید و بیخود هم حرف های قلمبه سلمبه رویش می گذارید! همین دیدارها همین نشست ها مفید است! من امروز اصلا به شیوه کار زیر زمینی باور ندارم! به نظر من زمان آن شیوه گذشته است. شیوه های دیگری لازم است که به طرف استقرار آزادی بیان، آزادی عقیده، آزادی احزاب، حزب علنی و آزاد... برود. نه زیر زمینی! فعالیت زیر زمینی، هم هزینه سنگین تری را به افراد تحمیل می کند، هم حتما گرفتار خواهید شد! یکی از ویژگی های جمهوری اسلامی این است که به جای آبادانی مملکت، فقط دستگاه امنیتی اش را تقویت کرده است! از ابزاری برخوردار شده که مسئله تعقیب و مراقبت، اصلا چیزی کهنه شده است. آنچنان در ردیابی پیشرفته شده است که به ذهن آدمی نمی رسد! این نیست که حالا شما از خانه بروید بیرون، یک نفر شما را تعقیب بکند؛ شما کنار ویترین مغازه بایستید، تحت عنوان این که مشغول تماشای وسایل داخل ویترین هستید، توی شیشه کسی را ببینید که از در خانه منتظر شما بوده، پس تا اینجا هم دنبالت آمده است! یا از جمله کارهایی که می کردیم، بند کفش هایمان را شروع کنیم به بستن، ببینیم طرف آمد یا نبامد. نه، حالا این طور نیست. بلافاصله در دستگاهش می زند که «سوژه راس ساعت فلان از خیابان فلان حرکت کرد، به سمت میدان توحید می رود!» در میدان توحید منتظر شما هستند، با مشخصات ماشینتان، با مشخصات خودتان...! یا نه، اصلا با پارابلومش درست یک گلوله پلاستیکی کنار سپر ماشین شما می زند و هر جایی که رفتید، خود این گلوله مخابره می کند که کجا هستید! در خانه تان جمع شده اید، یک چیزی می زند کنار پنجره اتاقتان، به شعاع 150 متر هر گفت و گویی که در خانه می شود، به بیرون مخابره می شود و طرف ضبط می کند! یعنی امکانات زیر نظر گرفتن و ردیابی برای دستگاه جهنمی امنیتی خیلی زیاد شده است. بی شک وجود یک هسته متشکل، منضبط، آگاه به پنهانکاری و دارای ارتباطات تعریف شده و منظم در مرکز یک حزب علنی و فعال، امر تلفیق فعالیت مخفی و علنی را تامین می کرد، ولی آنچه در آن لحظات اولویت داشت شناسایی و اطلاع از نظرها و مواضع رفقا برای ایجاد شبکه هایی بود که بایستی بعد از آن سازماندهی شوند. برای کار مخفی، افراد نبایستی شناخت زیادی از دیگر اعضای شبکه داشته باشند و حداکثر با دو یا سه نفر آشنا باشند. حال آن که در سازمان علنی حزب چنین ضرورتی در میان نیست! برای مطالعه شماره های پیشین به لینک های زیر مراجعه نمایید: 1 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2021/janve/772/sabr.html 2- https://www.rahetudeh.com/rahetude/2021/janve/773/sabr2.html 3 - https://www.rahetudeh.com/rahetude/2021/febri/774/sabr3.htm 4 - https://www.rahetudeh.com/rahetude/2021/febri/775/sabr-4.html 5 - https://www.rahetudeh.com/rahetude/2021/febri/776/sabr5.html 6 - https://www.rahetudeh.com/rahetude/2021/febri/777/sabr.htm 7 - https://www.rahetudeh.com/rahetude/2021/merts/778/sabr4.html 8 - https://www.rahetudeh.com/rahetude/2021/merts/779/sabr.html 9 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2021/merts/780/sabre.html 10 - https://www.rahetudeh.com/rahetude/2021/epril/781/sabr.html 11 - https://www.rahetudeh.com/rahetude/2021/epril/782/sabr.html 12 - https://www.rahetudeh.com/rahetude/2021/epril/783/sabr.htm 13 - https://www.rahetudeh.com/rahetude/2021/mey/784/sabr.htm 14 - https://www.rahetudeh.com/rahetude/2021/mey/785/sabr.htm 15 - https://www.rahetudeh.com/rahetude/2021/mey/786/sabr.html تلگرام راه توده:
|
راه توده شماره 787 - 29 اردیبهشت 1400