راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

 

نفرت مردم ایران

از اسرائیل را

ج. اسلامی به

همدردی تبدیل کرد!

«هینتر گروند» نشریه اینترنتی آلمانی ـ ترجمه رضا نافعی

 

  

از جمله دستاوردهای جمهوری اسلامی بازستاندن آن شناخت و درک و احساسی است که مردم ایران از اسرائیل و امریکا داشتند. شعار باصطلاح "استکبار" ستیزی آقایان محصولی نداشته است جز از کف رفتن همین درک و شناخت ملی در ایران. درک و شناختی که از دوران دولت دکتر مصدق آغاز شد و با کودتای امریکائی – انگلیسی 28 مرداد به یک پدیده ملی تبدیل شد. حداقل در میان اقشار و طبقات متوسط اجتماعی این شناخت منفی نسبت به امریکا و همین شناخت توام با نفرت از اسرائیل بعنوان یک دولت غاصب و سرکوبگر شکل گرفته بود که در انقلاب 57 نیز در شعارهای مردم منعکس بود. امروز، این یک خود فریبی است اگر بپذیریم که آن نمایش های حکومتی که برای آتش زدن پرچم امریکا و یا اسرائیل برپا می کنند و شعارهای دولتی در نماز جمعه ها و یا سخنان احمدی نژاد و یا علی خامنه ای با باور ملی مردم همخوانی دارد. چنین نیست و این محصول دروغگوئی، چهره خونریز حکومت، برقراری غارتگرانه ترین سیستم اقتصادی، سرکوب های اجتماعی و ... است که دراین میان نقش صدا و سیما نیز کم نیست. گریز از ایران و رسیدن به امریکا، در میان نسل جوان کشور به یک آرزو تبدیل شده است، بی آن که بدانند واقعیت در امریکا چیست. نه آن حرف های شعاری که رهبران جمهوری اسلامی می زنند و مردم نسبت به آنها هیچ باوری ندارند، بلکه واقعیات زندگی و زیرساخت های غارتگرانه حاکم بر امریکا. از این بخش حاکمیت چیزی نمی گوید، زیرا خود از همان سیستم اقتصادی در ایران پیروی می کند. بحث این نیست که در اتحاد شوروی پیشین چه گذشت و خوب بود یا بد و بحث این نیست که روسیه امروز نیز خود یک فاجعه است برای مردم آن کشور، بحث بر سر امریکاست که سراشیبی سقوط را طی می کند و بیم آن میرود که برای رهائی از این سقوط به بزرگترین فاجعه بشری دست بزند.

این جمله مارکس که در سالهای اخیر کتاب سرمایه او در اروپا و بویژه آلمان تبدیل به پر طرفدار ترین کتاب برای مطالعه و یافتن دلایل بحران اقتصادی کنونی تبدیل شده را با دقت بخوانید:

"...سرمایه از فقدان سود، یا سود اندک وحشت دارد،...برای سود مناسب پرجرات می شود، برای ده درصد مطمئن می شود و می تواندهمه جا بکار افتد، برای بیست درصد سرزنده می شود و برای پنجاه درصد بی باک، برای صد در صد هر قانون انسانی را زیر پا می گذارد و برای سیصد در صد جنایتی نیست که به آن تن در ندهد، حتی اگر خطر اعدام داشته باشد. اگر اغتشاش و درگیری سود آور باشند هر دو امید بخشند!

 خبرها حکایت از آن دارند که کنسرن Foxconnمستقردر تایوان (معروف به»چین ملی «جزیره ای چینی است و مستقل که جمهوری خلق چین آن را برسمیت نمی شناسد و این جزیره را متعلق به خود می داند. م ) قصد دارد در آمریکا کارخانه ایجاد کند. این خبر بروشنی نشان می دهد که آمریکا که « سرزمین امکانات بی مرز» خوانده می شد امروز به چهارمین مرحله از روندی وارد شده است که می توان آن را مرحله پس رفت به روزهای آغازین آمریکا خواند، به مرحله ای که اقتصاد آمریکا را به درجه اقتصاد یک کشور جهان سوم تنزل خواهد داد.

Foxconn بزرگترین کارفرمای خصوصی چینی است که قطعات فرآورده های موسسه Appel مانند « آیفون»" آیپد»و « آیپود » را تولید می کند.

استیون جاب که یکی از پایه گذاران این موسسه و احتمالا در عرصه فن آوری و طراحی رسانه ای مردی پیشنگر بود، قطعا از دوستداران اتحادیه های کارگری و یا کارگران آمریکائی نبود. او بخش عمده تولیدات موسسه عظیم خود رابه کنسرن Foxconn منتقل کرد که به دادن مزدهای اندک مشهور و بد نام است.

اقامتگاه های کارگران که محل زندگی آنهاست در محوطه کارخانه ساخته شده. آنها معمولا در شیفت های12 ساعته کار می کنند و پیوسته با شرائط خطرناک کاری مواجه هستند. اخیرا 137 نفر از کارگران بدلیل آن که «آیپد» را با مواد شیمیائی خطرناک تمیز می کردند بیمار شدند. طی پنجسال گذشته 17 نفر ار کارگران Foxconnهنگام کار دست به خودکشی زدند. گردا گرد کارخانه تورهائی نصب کرده اند که اگر کارگران خود را به قصد خود کشی از پنجره پرت کردند تورها آنها را نگه دارند و مانع مرگ آنها گردند.

چراFoxconn این بهشت آزاد خود را که در آن قانون کار وجود ندارد رها می کند و به آمریکا می رود؟

 برای پاسخ دادن به این پرسش باید سیر چهار مرحله ای آمریکا را شناخت. سیری که آمریکا را بسرعت بجائی می برد که از لحاظ اقتصادی تبدیل به یک کشور جهان سومی گردد.

مرحله نخست: ویران کردن صنایع

آلکساندر هامیلتون، نخستین وزیر دارائی آمریکا، در سال 1791 طرحی یازده ماده ای برای حمایت از صنایع آمریکا به اجرا گذاشت که تا چند دهه پیش دنبال می شد. طبق آن طرح افزون بر حمایت های گوناگون دولتی از صنایع داخلی به کالاهائی که از خارج به آمریکا صادر می شدند عوارض گمرکی سنگینی تعلق می گرفت. با پیروی از شیوه «حمایت ازصنایع داخلی» آمریکا تبدیل به بزرگترین صادر کننده تولیدات صنعتی به جهان گشت. حاصل این سیاست رشد پایدار طبقه متوسطی شد که بسیار گسترده بود و وابستگان به آنها بعنوان کارگرهای صنعتی دستمزد های خوب دریافت می کردند.

آنگاه روند جهانی شدن یا «گلوبالیزایسون» رو به رشد نهاد و گفته شد راه شایسته آنست که مرزها ی ملی کشورها باز شوند، حمایت از صنایع داخلی به کنار نهاده شود و هیچ مانعی بازرگانی جهانی را محدود نسازد.

در دوران ریاست جمهوری رونالد ریگان، در سالهای دهه هشتاد طرح یازده ماده ای آلکساندر هامیلتون را دور انداختند و تعرفه های گمرکی را کاهش دادند. بیل کلینتون هم که در دهه 1990 وارد کاخ سفید شد سیاست بازرگانی ریگان را ادامه داد و آمریکا قرار داد های بازرگانی آزاد موسوم به گاتGATT و نفتا NAFTA و سازمان تجارت جهانی WTO را امضاء کرد. حاصل آن این بود که تمام سدهائی که دویست سال از صنایع داخلی آمریکا در برابر رقبای خارجی حمایت می کردند شکسته شدند.

در بحث های انتخاباتی سال 1992 راس پِروت Ross Perot نامزد مستقل برای ریاست جمهوری آمریکا گفت که شغل های موجود در آمریکا به کشورهائی که سطح دستمزد در آنها نازل است منتقل خواهند شد. حق با پروت بود ولی هیچ یک از مقامات مسئول دولتی نمی خواستند این هشدار را بشنوند.

در سالهای دهه 1960 از هر سه نفر آمریکائی یک نفر در صنایع تولیدی کار می کرد. ولی امروز، پس از آن که آمریکا قرار داد های پیوستن به مناطق آزاد بازرگانی را امضاء کرد، از هر ده نفر یک نفر در صنایع تولیدی کار می کند.

طی دهه های گذشته 5 هزار کارخانه در آمریکا تعطیل شدند و 5 میلیون شغل صنعتی از دست رفت. نه این که از بین رفته باشند بلکه به خارج انتقال یافتند مثلا به چین.

پیش از آن که ریگان به کاخ سفید راه یابد آمریکا بزرگترین وارد کننده مواد خام و بزرگترین صادر کننده تولیدات صنعتی در جهان بود. در عین حال آمریکا بزرگترین اعتبار دهنده جهان نیز بود. ولی آمریکا امروز بزرگترین صادر کننده مواد خام و بزرگترین وارد کننده کالاهای ساخته شده و در عین حال مقروض ترین کشور جهان است. وقتی تولید از پای درآمد اقتصاد هم از بین می رود.

مرحله دوم: «تهی دست شدن» طبقه متوسط.

امروز دیگر تولید کنندگان دستگاههای تلویزیون، کامپیوتر یا میز و صندلی کارگران آمریکائی نیستند. آنها امروز یا در مک دونالد همبرگر سرخ می کنند یا در هتل ها ملافه عوض می کنند و آنها که دانش آموخته بودند دیگر در کار ایجاد مصنوعات پیچیده نیستند بلکه دربازار بورس برای وال استریت اوراق بهادار می فروشند.

در سالهای 1950 که اقتصاد آمریکا هنوز در مسیر برنامه یازده ماده ای هامیلتون حرکت می کرد یک چهارم از تولید ناخالص ملی آمریکا تولیدات صنعتی بودند. در حال حاضر این تولیدات به یک دهم کاهش یافته اند و جای آنرا خدماتی با دستمزدهای کم گرفتند. این نوع تازه اقتصاد قادر نیست یک طبقه متوسط پایدار را تحمل کند. و در عین حال نه این بخش خدمات و نه وال استریت هیچ کدام قادر به ایجاد رفاه مستمر نیستند.

از زمان انعقاد قرارداد نفتا و ایجاد منطقه آزاد تجارت در سال 2004در آمد مشتغلین بکار در آمریکا پیوسته رو به کاهش بوده است. بین سالهای 2007 تا 2009در آمد خانواده هائی که در آنها زن و مرد هر دو به کار اشتغال داشتند پنج درصد کاهش یافت. کاهش در آمد در خانواده هائی که فقط زن یا مرد به کار اشتغال داشتند 18 در صد بود. در این مدت خانوار ها بطور متوسط 6،6 در صد از در آمد خود را از دست دادند.

مردم شاغل به کار با استفاده حداکثر از کارت های اعتباری خود، برای پرداخت اقساط خانه های مسکونی خود وام دوم را گرفتند تا بتوانند بنوعی از عهده پرداخت مخارج ماهانه برآیند. اما سرانجام این راه نیز برای گذران زندگی کفایت نکرد.

افزون بر این ها یک صنایع مالی تازه نیز بوجود آمده بود که تخصصش خالی کردن بیشتر جیب طبقه متوسط بود. یک مدل کار آنها تسلط یافتن بر آن موسسات آمریکائی بود که بدهکارمی شدند. این صنعت مالی پس از آن که کنترل آنها را بدست می گرفت، شاغلان بکار در آن موسسات را اخراج می کرد و خود موسسه را به یکی از کشورهائی که سطح دستمزد در آنها پائین بود منتقل می ساخت. میت رومنی می گفت این شیوه ای پر سود برای بهره برداری تمام عیار از موسسات است.

حتی کارخانه هائی که بسیار سود آور بودندمانند موسسه «سنساتا فری پورت» در «ایلی نویز» از این حمله در امان نبودند. پیروی ازجهانی شدن ارزانتر است، انتقال کار به کشورهای کم دستمزد، حتی بقیمت اخراج 170 کارگر آمریکائی و ویران کردن کل اقتصاد یک منطقه، سود بیشتری دارد.

امروز بیش از 50 میلیون آمریکائی در فقر بسر می برند و به دریافت کوپن غذا برای مستمندان نیازمندند. طبقه متوسط به طبقه کارگر پیوست، به طبقه ای که خود به طبقه کارگران فقیرتبدیل شد (“ Workingpoor”) اقتصاد محلی فرو می شکند وایالات آمریکا ورشکست می شوند.

مرحله سوم: صدور ثروت

در گذرگاه عبور از بزرگترین صادر کننده به بزرگترین وارد کننده جهان بر تابلوئی هزینه سنگین این سفر نقش بسته است. این تابلو  ترازنامه منفی بازرگانی آمریکا است.

در سال 2011 کسر بودجه آمریکا در برابر بقیه کشورهای جهان 780 میلیارد دلار بود. امروز برای خرید کالاهائی که قبلا در خود آمریکا تولید می شدند سالی 500 میلیارد دلار به کشور های آستانه ای حواله می شود.

سرمایه گذاران خارجی با دلارهای آمریکائی شروع به خرید کارخانه های آمریکائی کرده اند.

در گذشته ثروتی که در آمریکا تولید می شد در خود آمریکا بمصرف می رسید. مغازه های خواربار فروشی مستقر در شهرها و محلات آمریکائی پولی را که به صندوقشان می آمد به بانک می سپردند و بانک هم آن پولها رابعنوان اعتبار در اختیارموسسات محلی می گذاشت.موسسات هم می توانستند کارگر استخدام کنند و کارگران هم با مزد دریافتی خود در خوار بار فروشی محل خرید می کردندو این دور تسلسل ادامه داشت.

 ولی اگر در این معادله سرمایه گذاران خارجی را در کنار خواربار فروش محل قرار دهیم به نتیجه دیگری می رسیم به این معنی که سرمایه گذار خارجی بخش عمده ای از سود خود را دوباره در محل کسب سودسرمایه گذاری نمی کند بلکه آنرا به خارج می فرستد.

این یکی از آن دلائلی است که سبب شد بسته رونق اقتصادی پرزیدنت اوباما به نتیجه مطلوب منتهی نشود. وقتی مردم آمریکا با پول خود تلویزیون یا لباس و یا میز و صندلی می خرند، به احتمال بسیار زیاد سود حاصله از فروش این تولیدات به دست سرمایه گذاران خارجی خواهد رسید و آنها با آن پول اقتصاد محل خود را رونق می بخشند نه اقتصاد آمریکا را.

مرحله چهارم: بازگشت به دوران مهاجرت های اولیه برای آباد کردن آمریکا

در زمانی که کارگران آمریکائی برای یافتن کار خود را به هر دری می زنند کنسرن های بزرگ خارجی مانند Foxconn به انبوهی از کارگران اندک مزد دسترسی دارند. پیش از فوکسکُن موسساتی دیگر نیز از این منبع کارگران اندک مزد بسود خود بهره میگرفتند.

چندی پیش موسسه " Ikea" کارخانه ای در ویرجینیا افتتاح کرد، یعنی در ایالتی که میانه خوشی با اتحادیه های کارگری ندارد. در سوئد، مقر اولیه Ikea ، دستمزد کارگران ساعتی 19 دلار است و سالانه دست کم 5 هفته مرخصی با حقوق دارند، این مزایا مخارج تولید را نسبتا بالا می برد. در نتیجه Ikea بخشی از تولید خود را به آمریکا منتقل کرد که دستمزد کارگران در آنجا ساعتی 8 دلار و مرخصی سالانه آنها دوازده روز است.

کارخانه آلمانی اتوموبیل سازی فولکس واگن نیز سود خود را تشخیص داد و دوباره بخشی از تولید خود را به آمریکا بازگرداند. چندی پیش این کنسرن کارخانه ای در «چاتانوگا» واقع در ایالت تنسی افتتاح کرد که آن ایالت نیز روابطی خصمانه با اتحادیه های کارگری دارد. در آلمان کارگران موسسات بزرگ عضو اتحادیه کارگری هستند، سطح دستمزد آنها بالاست، حق اعتصاب دارند و در مدیریت کارخانه نیز نماینده ای دارند که او نیز می تواند در باره آینده موسسه سخنی بر زبان آورد. در چاتانوگا از هیچ کدام این ها خبری نیست.

آنجا کارگران عضو هیچ اتحادیه ای نیستند و دستمزد آنها ساعتی 14،50 دلار است. تقریبا روشن است که آمریکا تازه ترین کشوری است که به جرگه کشورهای اندک مزد می پیوندد.

افزون بر این بهتر است کالائی که باید در آمریکا بفروش برسد بجای آن که از آن سر دنیا به آمریکا فرستاده شود در خود آن کشور تولید شود که هم هزینه حمل و نقل آن کمتر است و هم می توان مهر   Made in the USA   بر آن زد.

از این رو کنسرن هائی چون فوکسکُن Foxconn در فکر این هستند که به آمریکا بروند. بدشواری می توان تصور کرد که کارگر آمریکائی حاضر به تحمل آن شرائط کاری باشد که کارگران چینی به آن تن در می دهند.

اما با توجه به برنامه ای که جمهوریخواهان دنبال می کنند (حزبی که در کنگره آمریکا اکثریت دارد) چنین تصوراتی دور از واقعیت بنظر نمی رسد. جمهوریخواهان قوانین کار را، که از نسل ها پیش رسمیت یافته و اجرا شده اند مانند مشخص بودن حداقل دستمزدها، 40 ساعت کار در هفته، ایمنی محل کار یا ممنوعیت کار کودکان، همه این ها را به باد حمله گرفته اند. و اگر موفق گردند دیگر هیچ سد و مانعی وجود ندارد که بتواند کارگر آمریکائی را از پیدا کردن سرنوشتی چون کارگران کشورهای اندک مزد در امان نگاه دارد.

این مرحله چهارم پایان خط است. اما چرا؟ دلیلش آنست که راههای باقی مانده چند تائی بیش نیستند. اگر ایالات متحده آمریکا سیاست بازرگانی خود را ناگهان تغییر دهد و دوباره برای کالاهای وارداتی عوارض وضع کند، تاثیر آن اندک خواهد بود، چون کنسرن های خارجی هم اکنون کارخانه های خود را در آمریکا ایجاد کرده اند و سودی که می برند درآمریکا نگاه نمی دارند بلکه به خارج منتقل می سازند.

 ممکن است از این طریق بتوان مشاغل از دست رفته پیشین را دوباره ایجاد کرد ولی این ها دیگر مشاغلی نیستند که مزد خوبی عاید کار گران سازند. اینها مشاغل اندک مزدی هستند که کنسرن های خارجی ایجاد می کنند و سودی که از آن حاصل آید نیز در امریکا نخواهد ماند. در واقع این نوعی از استعمار است.

آیالات متحده آمریکا بصورتی به عقب باز می گردد که در تاریخ مانند ندارد. اگر حاصل این پس روی برای مردم دردناک نبود می توانستیم بعنوان غوغائی حیرت انگیز به تماشای آن بنشینیم.

——

اصل این مقاله به زبان انگلیسی است و نویسندگان آنتوماس هارتمن: روزنامه نگار و نویسنده آمریکائی وسام ساکس: نویسنده وال استریت ژورنال است.

من آن را از نشریه اینترنتی هیتنر گروند ترجمه کرده ام و لینک آنرا هم می گذارم!

http://www.hintergrund.de/201211142352/wirtschaft/welt/usa-in-vier-einfachen-schritten-zum-dritte-welt-land.html

 

تلگرام راه توده:

https://telegram.me/rahetudeh

 

 

  

 

 

 

        پیج فیسبوک راه توده

 

 

 

                        راه توده شماره 808  - 12 آبان 1400

                                اشتراک گذاری:

بازگشت