قاله تحلیلی نورالدین كیانوری (1373) گذشت زمان، حقانیت آخرین تحلیل کیانوری را ثابت نکرد؟ کیانوری: پس از یك دوره مبارزه سخت، بورژوازی بزرگ تجاری، در چهره گروه بندی ارتجاعی رسالت- حجتیه، هر روز بیش از روز قبل اهرم های تعیین كننده حكومت جمهوری اسلامی را در كنترل خود قرارمیدهد و میرود تا حاكمیت مطلق و عنان گسیخته خود را بر جامعه برقرار كند. اكثریت مجلس اسلامی، شورای نگهبان، مجلس خبرگان و بالاخره ریاست جمهوری و ولایت فقیه تحت كنترل كامل آنها قرار گرفته و یا به گروگان آنان درآمده اند. تثبیت این حاكمیت، یعنی تسلط كامل و بی چون و چرای ضد انقلابیترین نیروی اجتماعی و ارتجاعی ترین سمت گیری سیاسی بر سر نوشت جامعه. |
سال 1373، این تحلیل از وقایع و اوضاع ایران را نورالدین کیانوری که از زندان جمهوری اسلامی بیرون آمده بود نوشت. او این تحلیل را که امضای "آ ک" داشت به کمک یکی از نزدیک ترین و مطمئن ترین افرادی که می شناخت به خارج از کشور فرستاد تا به آدرس صندوق پستی راه توده پست کند. نام این فرد را بموقع خود خواهیم نوشت. آن زمان صندوق پستی راه توده در شهر "ایفل" آلمان، کنار خانه ییلاقی دکتر عاصمی قرار داشت. خیلی طبیعی بود که حتی با یک نگاه اجمالی و سریع بتوان فهمید که این شیوه نگارش و نگاه سیاسی خاص کیانوری است و "آ ک" یک نام مستعار است. دراین تحلیل کوچکترین اشاره و انتظاری برای رهبری دوباره حزب توسط کیانوری و کوچکترین اشاره ای که سازماندهی توده ای در داخل کشور مطرح نبود و آنچه مطرح شده بود، صرفا تحلیل اوضاع ایران و تحلیل شرایط حزب پس از یورش ها و مهاجرت مطرح شده بود. او حتی نام خود را پای این تحلیل ننوشته بود. شناخت و تجربه خود او از مهاجرت که دراین تحلیل نیز از آن بهره گرفته شده بود بسیار اهمیت داشت. او دوران پس از کودتای 28 مرداد، دوران کنفدراسیون دانشجوئی، ضربه عباس شهریاری و تشکیلات تهران و.... را از سر گذرانده بود. این نوشته که به خط کیانوری بود، درجلسه ای با حضور علی خاوری و مسعود ملکی در برلین روی میز گذاشته شد و حتی با توجه به ناراحتی چشم خاوری قرار شد همانجا توسط سردبیر راه توده برای حاضران خوانده شود. مطلب با دقت کامل خوانده شد. مسعود ملکی سکوت کرد و خاوری ابتدا پرسید چرا این مطلب را برای من نفرستاد؟ پاسخ داده شد که شاید به این دلیل که با شناختی که از شما دارد میداند آن را بی سر و صدا می گذارید زیر تشک و صدایش را در نمی آورید. گفت «این توطئه است» پاسخ داده شد که رفیق جان! مقاله تحلیلی که نمی تواند توطئه باشد. یا شما عناصری از واقعیت در این تحلیل می بینی یا نمی بینی. اگر می بینی قبول می کنی و اگر نمی بینی هم قبول نمی کنی. توطئه مال زمانی است که پشت آن یک کار سازمانی در داخل کشور مطرح باشد که این نوشته نشان میدهد چنین نیست و اساسا دیگر کیانوری در سن و سال و موقعیتی نیست که خواب و خیال رهبری دوباره حزب را داشته باشد. در میانه این گفتگو ناگهان مشاجره ای زیر لبی میان دکتر عاصمی و ایرج ملکی (آن زمان عضو هیات سیاسی بود) و ظاهرا با یکدیگر خرده حساب داشتند بالا گرفت و دکتر عاصمی بلند شد و ملکی را با مشت تهدید کرد. خاوری زیر چشمی به سردبیر راه توده نگاه کرد و آهسته گفت: "بهت گفتم، از اداهای این آدم خوشم نمی آید و او را با خود نیآر". با پا در میانی و تقریبا تحکم خاوری به عاصمی فضا کمی آرام شد و سپس خاوری گفت "یک نسخه از این نوشته را به من بدهید تا دوباره بخوانم". فرهاد عاصمی مخالفت کرد. سپس خاوری آهسته به سردبیر راه توده گفت "علی! یعنی به من اعتماد نداری؟" و سردبیر راه توده نسخه ای را که در دستش بود و از روی آن خوانده بود را به خاوری داد. تحلیل مورد بحث، طی دو شماره 24 و 25 راه توده با عنوان "سخنی با همه توده ایها" که راه توده برای آن انتخاب کرده بود منتشر شد. خاوری مصاحبه ای در باره این تحلیل کرد و بی آنکه به کل مضمون این نامه بپردازد روی ارزیابی کیانوری از هاشمی رفسنجانی و غلط بودن شعار "طرد ولایت فقیه" مانور کرد و کل تحلیل را توطئه اعلام داشت. پس از این مصاحبه که در نامه مردم منتشر شد، سردبیر راه توده به دیدار خاوری در برلین رفت، با این گلایه که این چه مصاحبه ای بود؟ خاوری گفت "چرا با آن آرایش در راه توده منتشر کردی؟" پاسخ داده شد که رفیق عزیز بحث آرایش "منظور عنوان بندی صفحه اول راه توده است" نیست، بحث محتوای یک تحلیل است. شما اسب را ول کرده ای و زینش را چسبیده ای. مدتی پس از انتشار مصاحبه خاوری، کیانوری یک نامه دو خطی را به شماره فاکس راه توده که همیشه در صفحه اول راه توده منتشر میشد ارسال کرد و در آن نوشت: "خاوری عقل خودش را با عقل من مقایسه کرده. تا من را دوباره به زندان برنگردانده اند به این بحث خاتمه بدهید." که تا وقتی کیانوری زنده بود ما این توصیه را مراعات کردیم و حتی جزئیاتی که دربالا خواندید را هم ننوشتیم. حدود یکسال و نیم پس از این تحلیل، انتخابات مجلس پنجم برگزار شد که سر فصل آغاز دوران اصلاحات شد. همه آن انتخابات را تحریم کردند و راه توده برعکس دیگران در چند شماره توصیه کرد و استدلال کرد که باید در انتخابات این مجلس شرکت کرد. درآن انتخابات یک فراکسیون قابل توجه از طرفداران اصلاحات به مجلس راه یافتند و فشار برای انتخابات غیر فرمایشی برای ریاست جمهوری آغاز شد. انتخاباتی که در آن محمد خاتمی و ناطق نوری (رئیس مجلس پنجم) در برابر هم قرار گرفتند. راه توده با تمام توان خود در خدمت این انتخابات و توصیه موکد به رای به محمد خاتمی شرکت کرد. بار دیگر همه احزاب و سازمان های خارج از کشور انتخابات را تحریم کردند جز راه توده. پیروزی خاتمی در آن انتخابات یک پتک بر سر کسانی بود که در خارج از کشور ناتوان از تحلیل اوضاع ایران قرار داشتند و هنوز هم دارند. بعدها معلوم شد که در آن انتخابات، کیانوری و مریم فیروز همسرش نیز شرکت کرده و به خاتمی رای داده بودند. پس از استقرار خاتمی در کاخ ریاست جمهوری، کیانوری یک نامه شامل توصیه های اقتصادی وسیاسی به خاتمی نوشت و زمانی که روزنامه سلام بدلیل افشای نقش سعید امامی در تدوین قانون مطبوعات توقیف شد، کیانوری به کاملیا انتخابی فرد که در آن دوران خبرنگار روزنامه زن بود و برای مصاحبه با مریم فیروز به خانه کیانوری و مریم فیروز میرفت، پس از دیدن آن شماره روزنامه سلام که نقش سعید امامی را در تدوین قانون مطبوعات با تیتر بزرگ منتشر کرده بود گفت: بزودی حوادث بزرگی شروع خواهد شد! این حوادث با توقیف سلام ومحاکمه آیت الله خوئینی ها که از معدود معتمدان آقای خمینی بود به دلیل افشای نقش سعید امامی در تدوین قانون مطبوعات آغاز شد و متعاقب آن قتل های زنجیره ای و از جمله قتل داریوش و پروانه فروهر رهبران حزب ملت ایران در خانه شخصی آنها. این آوار دیوارهای خانه شخصی کیانوری و مریم فیروز در میدان سنائی تهران که دخترشان برای آنها کرایه کرده بود را هم لرزاند. ریختند و کیانوری را بردند. این بار جرم او این بود که به محمد خاتمی رای داده و برای او نامه نوشته. کیانوری می گوید که از حق شهروندی خود استفاده کرده و کاری حزبی و سازمانی نکرده است. این بازداشت حدود یک هفته ادامه یافت و مریم فیروز در دیداری که پس از درگذشت کیانوری به کوشش راه توده سازمان داده شد و فیلم آن نیز تاکنون دوبار در راه توده منتشر شده، درباره این دستگیری گفت: "آمدند کیا را دوباره بردند. من با هر طرف که میتوانستم تماس گرفتم. "بعد از چند روز او را بازگرداندند، اما طولی نکشید که دیدم روی مبلی که نشسته بود رفته!" به آقایان خبر دادم. فیلم تاریخی این دیدار و گفتگو را میتوانید در آرشیو راه توده ببینید. بعدها گفتند که سعید حجاریان با یک دسته گل برای تسلیت به مریم فیروز به همان خانه میدان سنائی رفته بود. هم او در مصاحبه ای که کرد گفت: کیانوری تا آخر عمر یک کمونیست ارتدوکس باقی ماند و به تعبیر او "جمهوری اسلامی را قبول داشت." اصل تحلیل کیانوری به خط خودش، نامه کوتاه کیانوری و ارزیابی اش از خاوری و بیم از بازگشت به زندان، به همراه برخی یادداشت های کوتاه دیگر وی (از جمله درباره پولهای حزب، که پیش از یورش ها در دو چک 600 هزار مارکی به حساب های بانکی دکتر فرهاد عاصمی و دکتر فریبرز بقائی) واریز شده و همچنین چند مقاله کوتاهی که در باره اوضاع کشور در دوران ریاست جمهوری محمد خاتمی نوشته و با استفاده از فاکس دفتر شادروان "الخاص" نقاش و زنده یاد "پرویز شهریاری" و خانه.... که بموقع خود نام صاحب این خانه را هم خواهیم نوشت همگی در آرشیو راه توده موجود است. حالا و با این مقدمه تحلیل "سخنی با همه توده ایها" را بار دیگر و در دو نوبت منتشر می کنیم تا خود قضاوت کنید، این تحلیل یک تحلیل امنیتی است؟ و قصد نویسنده اش جلوگیری از (بقول خاوری و نامه مردم) فعالیت پربار سیاستی است که اکنون به رد هر گونه شرکت، در هر انتخاباتی در جمهوری اسلامی انجامیده و عملا با شعار "نه به جمهوری اسلامی" سلطنت طلب ها و "حکومت ولائی" بابک امیرخسروی و "عبور از جمهوری اسلامی" پسر آیت الله شریعتمداری و سازگارا و ... انجامیده؟ بار دیگر تاکید می کنیم که هنگام خواندن این تحلیل، تاریخ تدوین و انتشار آن را در نظر داشته باشید.
سخنی با همه توده ایها
حوادث و وقایع نگران كنندهای كه این روزها در كشور ما جریان دارد، توجه همگان و از جمله اعضای حزب ما را بیش از پیش متوجه خود ساخته است. از یك سو، پس از یك دوره مبارزه سخت، بورژوازی بزرگ تجاری، در چهره گروه بندی ارتجاعی رسالت- حجتیه، هر روز بیش از روز قبل اهرم های تعیین كننده حكومت جمهوری اسلامی را در كنترل خود قرارمیدهد و میرود تا حاكمیت مطلق و عنان گسیخته خود را بر جامعه برقرار كند. اكثریت مجلس اسلامی، شورای نگهبان، مجلس خبرگان و بالاخره ریاست جمهوری و ولایت فقیه تحت كنترل كامل آنها قرار گرفته و یا به گروگان آنان درآمده اند. تثبیت این حاكمیت، یعنی تسلط كامل و بی چون و چرای ضد انقلابیترین نیروی اجتماعی و ارتجاعی ترین سمت گیری سیاسی بر سر نوشت جامعه. از سوی دیگر جناحهای مخالف دارودسته مافیایی حجتیه- رسالت ناامیدانه به آخرین مقاومت ها دست میزنند و هر روز بیش از پیش ناگزیر به ترك آخرین مواضع خود و واگذاری آنها به ارتجاع میشوند و برای باقی ماندن در صحنه، به تظاهرات بر علیه "كوكاكولا" و "مكدانلد" می پردازند و از پایمال شدن "آرمانهای انقلاب" ابراز تاسف میكنند. نارضایتی مردم هر روز اوج بیشتری میگیرد، اما این نیروهای ارتجاع هستند، كه بر امواج این نارضایتی سوار شده، آن را برای تحكیم حاكمیت خود و به عقب راندن مخالفین و رقبا به كار میبرند. از اینرو، امید به یك تحول در مجموعه نظام سیاسی ما، با بیم اینكه این تحول در جهت حاكمیت بی نقاب ارتجاع و ضد انقلاب چرخش یابد، توام گردیده است. در حالیكه شرایط، بیش از هر زمان دیگری، برای پایهریزی اتحادی انقلابی مساعد است و این اتحاد قادر به عقب راندن حاكمیت سرمایهداری بزرگ تجاری و ارتجاع راست- حجتیه است، اما نیروهای خلق در تفرقه به سر برده، هیچیك به پشتیبانی از دیگری برنمیخیزند و در نتیجه ارتجاع فرصت مییابد، تا همه آنها را در موضع ضعف و انفعال نگه دارد و بتدریج نابود كند. و اما در مورد حزب ما، بر هیچ كس پوشیده نیست، كه حزب اكنون در یكی از سخت ترین دوران های حیات سیاسی خود به سر می برد. دستگیری و بعدا نابودی بخش اعظمی از رهبران حزب از یك سو و تحولات بینالمللی چند ساله اخیر از سوی دیگر، در تشدید این وضعیت بطور مستقیم و غیر مستقیم دخالت داشته اند، اما اساس و منشاء آن نبودهاند. مشخصات اساسی وضعیت كنونی حزب عبارتست از: ركود و انفعال سیاسی که سرتاپای حیات آن را در بر گرفته است، فقدان وحدت بر سر اساسیترین مسایل جنبش انقلابی و تفرقه و پراكندگی سازمانی. برای آنكه بتوانیم بر دشواریهای موجود در حزب خود غلبه كنیم، لازم است علل و عوامل زاینده این دشواری ها را مورد توجه قرار دهیم. به همین دلیل این نوشته را از علل پیدایش ركود كنونی در حزب آغاز میكنیم.
چرا در ركود و انفعال گرفتار آمده ایم؟ سادهترین و در عین حال نادرستترین پاسخی، كه به این پرسشمیتوان داد، چنین است: در شرایط ركود و بحرانی كه جنبش ما در آن دست و پا میزند، سرخوردگی، ناامیدی و انفعال امری است طبیعی و لذا نباید برای یافتن علل آن بیهوده انرژی و وقت خود را از دست داد. مطابق این نظر، "انفعال امری است صرفا روحی و روانی و نه یك مسئله مربوط به خط مشی سیاسی". اما واقعیت چنین نیست. لااقل در شرایط مشخص جنبش ما، چنین نیست. علل ركود و انفعال كنونی را باید در سیاستها و اهداف جستجو كرد نه در روحیه افراد. بگذارید این مطلب را كمی بیشتر دنبال كنیم. چگونه یك حزب سیاسی میتواند در موضع انفعال قرار بگیرد، یا نگیرد؟ برای اینكه یك حزب سیاسی و اعضاء آن در موضع انفعال باقی نمانند، چاره ای ندارند، جز آنكه همواره در مركز نبرد اجتماعی قرار داشته باشند و برای اینكه یك حزب بتواند در مركز حوادت و وقایع، در مركز مبارزه و نبرد اجتماعی قرار گیرد، باید صحنه نبردی كه در هر لحظه انتخاب می كند، صحنه اصلی ترین نبرد جامعه باشد. صحنه نبردی كه تمام توجه جامعه و منافع بلافصل جامعه در یك لحظه معین، معطوف به آن است. مثلا در كشور ما، تا سال 1367 مبارزه علیه جنگ به میزان زیادی عرصه یك نبرد اساسی در جامعه ما بود. به همین دلیل حزب ما و سایر نیروهای سیاسی توانستند، بدلیل آنكه در همین صحنه می جنگیدند، هم چنان به حیات سیاسی نسبتا فعال خود در داخل و خارج از كشور ادامه دهند. پس از این دوران، مبارزه اقتصادی و طبقاتی، كه تا آن زمان بشدت، اما در پشت صحنه جریان داشت، از پرده بیرون افتاد و عرصه عمده نبرد اجتماعی را به تصرف خود درآورد. از حدود دو سال پیش مبارزه برای آزادی های سیاسی، در كنار مبارزه طبقاتی، در مركز نبرد اجتماعی قرار گرفته است. مسئله طرد مجموعه رژیم در جامعه ما، فعلا صحنه اساسی مبارزه نیست. حزب ما از سال های 62 و 63 با انتخاب شعار سرنگونی و بعدا "طرد ولایت فقیه"، اساسا خود را از عرصه های اصلی مبارزه اجتماعی خارج ساخت. مركز اصلی مبارزه، در تمام دوران پس از انقلاب تا به امروز، بر روی مبارزه طبقاتی و نبرد "كه بر كه"، متمركز بوده است و این نبرد هم چنان ادامه دارد. حتی در تمام دوران جنگ نیز مبارزه بر سر كسب حاكمیت، بدون كمترین وقفه، از هر سو ادامه داشت، ولی شرایط جنگ مانع از آن بود كه تیغ ها در مقابل همگان از رو بسته شود. تنها از این رو بود، كه سیاستی که حزب از سال 62 و با ترک مبارزه طبقاتی در داخل کشور در آن گام گذاشته بود، تا آن هنگام که جنگ خون بر زمین میریخت، نمی توانست نادرستی خود را آنچنان که باید آشکار نماید. بر خلاف آنچه گفته می شود، پس از خاتمه جنگ، جنبش به ركود مبتلا نگردید، بر عكس جنبش با تمام شدت خود ادامه داشت، اما نه در آن عرصه ای كه ما خواهان آن بودیم و می خواستیم همگان را در راهش بسیج كنیم، بلكه در عرصه مبارزه انقلاب علیه ارتجاع، مبارزه بر سر كسب حاكمیت. در عرصه این مبارزه، شعار "طرد رژیم ولایت قفیه" دیگر هیچ چیز برای گفتن نداشت و دقیقا در ادامه همین روند بود، كه نه فقط حزب ما، بلكه همه سازمان های سیاسی، كه از شعارهای مشابه پیروی میكردند، به انفعال و ركود و گریز اعضاء دچار شدند و آن را به حساب ركود جنبش گذاشتند. هنگامی كه یك نیروی سیاسی مبارزه خود را در عرصه ای پیش می برد، كه در مركز مبارزه و در نتیجه در مركز توجه و دلنگرانی مردم قرار ندارد و تعیین كننده منافع بلافصل آنها نیست، بالطبع در بین خلق مخاطبی نخواهد یافت. لازم به گفتن نیست كه در این شرایط، فعالیت محكوم به شكست و فعالین ناچار به انفعال خواهند بود. برای آن كه به راحتی منفعل شویم، همواره ضرور نیست كه جنبش خلق الزاما متوقف شده باشد. ریشه واقعی انفعال در نامتناسب بودن شعارها و خواستهای یك مبارز با خواستهای مشخص خلق در یك لحظه معین قرار دارد و اگر مبارزی به هیچ قیمتی حاضر نگردد كه خواستهای خلق را بپذیرد و برای همان خواست ها مبارزه كند، بناگزیر در حالتی زنجیر انفعال را خواهد گسست كه خواست های او به خواسته های خلق تبدیل شود. و این همان سرگذشت تلخ شعار، خط مشی و سیاست ما بوده است. در عرصه جنبش واقعا موجود، در پیكار اقتصادی و طبقاتی خلق، در صحنه نبرد لحظه به لحظه، ساعت به ساعت و تعیین كننده "كه بر كه" حضوری نداریم و هیچ نام و نشانی از ما نیست، اما در انتظار روز معین نشسته ایم، كه خلق جنبشی دیگر، مطابق امیال ما برپا كند، تا ما فعال و شاید به خیال خود راهبر آن شویم. تنها از این روست و تنها به همین دلیل است، كه در مهلكه یك جنبش عظیم، در ركود گرفتار آمدهایم. تناقضی كه هیچگاه بدنبال یافتن دلیل واقعی آن نرفتهایم. میتوان معتقد بود، كه: "شاید رهبری حزب دچار اشتباه گردیده است و جنبش واقعا موجود جامعه را ندیده است، یا به آن بهای لازم را نداده است؛ و یا شاید از كاربست دقیق اصل ضرورت تلفیق اهداف استراتریك با وظایف تاكتیكی روز عاجز مانده است، اما همه اینها به معنی نادرستی یك خواست اساسی، یعنی شعار سرنگونی یا طرد رژیم نیست." آیا واقعا چنین است؟ پاسخ منفی است. اگر رهبری حزب در جنبش واقعا موجود، در نبرد "كه بر كه" شركت نمیكند، در حقیقت بدین دلیل است كه معتقد است انقلاب بهمن اساسا شكست خورده است. شكست این انقلاب، یعنی آنكه نبرد "كه بر كه" بطور قطع به نفع ارتجاع خاتمه یافته است، یا اگر هنوز ادامه دارد، در بین نیروهایی جریان دارد، كه پیروزی هر یك از آنان به معنی یك دگرگونی كیفی، به معنی یك تحول در حاكمیت طبقاتی و در نتیجه یك تحول انقلابی یا ضد انقلابی نخواهد بود. و این نتیجه فرضیه شكست انقلاب است، كه در شعار "طرد رژیم" منعكس شده است. اما همه این احكام، در تضاد سنگین با واقعیات جاری كشور ما قرار دارد. نه انقلاب بهمن بطور قطع شكست خورده است، نه نبرد "كه بر كه" خاتمه یافته است و نه نتیجه این نبرد برای جامعه و مردم ما بی تفاوت است. اینكه نبرد بر سر كسب حاكمیت، در طی دهسال گذشته در كشورمان ادامه داشته است را، دیگر همه ما به چشم میبینیم. اینكه نتیجه این نبرد نیز برای جامعه و سرنوشت مردم بیتفاوت نیست را نیز همه مان كمابیش احساس میكنیم. پس آنچه باقی میماند، این است كه ببینیم، چرا انقلاب بهمن هنوز دچار شكست قطعی نگردیده است و در نتیجه، شعار طرد رژیم ولایت فقیه نادرست است. بررسی مسئله را از همین شعار آغاز میكنیم.
شعار "طرد رژیم ولایت فقیه" به چه معناست؟ از دیدگاه حزب، ولایت فقیه سمبل و نماد آن نظام ضد دمكراتیكی است كه در ایران كنونی حاكم است. نماد آن سیستم سیاسی- اجتماعی است، كه بدون شكست آن، بدون پشت سرگذاردن آن، حركت به جلو در جامعه امكان پذیر نیست. ولایت فقیه تجسم حاكمیت آن طبقه یا طبقاتی است كه تكامل جامعه ایران، خواه و ناخواه همه دیگر طبقات جامعه را علیه آنها متحد خواهد كرد. همه اینها شاید در شرایط امروز، بیش از هر زمان دیگری درست بنظر آیند. اما واقعیت آن است، كه همه این احكام، علیرغم ظاهر قانع كننده و بی چون و چرائی كه دارند، در ماهیت خودشان اشتباه آمیز و گمراه کننده اند. چرا؟ برای پاسخ به این پرسش، نخست باید در نظر داشته باشیم، كه روح حاكم بر این فرمولبند ی ها و در نتیجه شیوه برخورد حزب به مسئله تغییرات انقلابی در كشور ما، با واقعیات یك جامعه در جریان انقلاب متناسب نیست و بیشتر در چارچوب یك رژیم اختناقی كلاسیك، مانند رژیم شاه قرار دارد. در واقع سیاست حزب وجود یك انقلاب و تاثیرات عظیم آن را در سرتاسر جامعه، به كلی نادیده میگیرد. شعار "طرد رژیم ولایت فقیه"، بعنوان شعار اساسی حزب برای یك دوران معین، شعار درستی بود، اگر همین رژیم برآمده از یك انقلاب نیرومند مردمی نبود، اگر در سرتاسر جامعه مبارزه طبقاتی بسیار حاد و گستردهای بر سر حاكمیت و راه رشد اقتصادی و اجتماعی جریان نداشت، اگر همین ولایت فقیه، برای آنكه عمر خود را چند صباحی طولانی تر كند، ناچار نبود، مدام از مستضعفان و محرومان صحبت كند. زندگی اش را فقیرانه و غذایش را نان و آبگوشت نشان دهد. اینكه آنها عوامفریبی میكنند، اصولا اهمیتی ندارد. مساله مهم اینست، كه چرا آنها ناچار و ناگزیر به عوامفریبی هستند؟ چرا یك دیكتاتور عادی، مثل شاه، ناچار به عوامفریبی نیست؟ چرا شاه در نیاوران و انواع و اقسام کاخ هایش زندگی می کرد، برای اسکی به سوئیس و برای قمار به کیش می رفت، از ثروت افسانه ای برخوردار بود و هیچکس هم جرات اعتراض نداشت ولی همین جناب ولی فقیه درخانه خودش از ترس پاسدارها و محافظین خودش باید خود را به گدائی بزند؟ پاسخ روشن است، رژیم شاه حاصل یك كودتای ضد انقلابی در شرایط شكست جنبش مردم بود و رژیم ولایت فقیه میوه چین یك انقلاب نیرومند مردمی در شرایط اعتلای جنبش و خواستههای خلق. ضربه به حزب توده ایران، ضربت عظیمی به این جنبش بود، اما اشتباه نكنیم، پایان این جنبش نبود. از اینرو تنها و تنها فشار عظیم و نیرومند توده مردم، تنها مهر و نشان عمیق خواستهای انقلاب بر پیكر جامعه ماست كه نیروهای حاكم كنونی درج.ا . را به چنین موضع دفاعی عقب رانده است. تمام سیاست حزب ما در سالهای پس از انقلاب، بر مبنای همین فشار، همین جنبش و ضرورت تشدید و تعمیق آن استوار شده بود و تمام سیاست کنونی حزب بر نادیده گرفتن این فشار و به حساب نیآوردن آن مبتنی است. اما این فشار خلق و این جنبش مردمی واقعا وجود دارد، چه ما آن را به حساب بیآوریم و چه به حساب نیآوریم. اگر آن را به حساب آوریم، میتوانیم در نبرد واقعی جامعه شركت كنیم و حزبی فعال و موثر باشیم. اگر آن را به حساب نیآوریم، مردم بدین خاطر دست از مبارزه نخواهند كشید، این مائـیم، كه نظاره گر و منفعل شدهایم. از اینرو، تا لحظهای كه نبرد "كه بر كه" ادامه دارد، ایدئـولوژی انقلابی در جامعه از میدان بیرون نشده و جنبش تودهای فشار نیروهای انقلاب و مقاومت خلق، تا بدان حد نیرومند است، كه جناح حاكم برای بقای خود در قدرت مجبور به عوامفریبی، مجبور به گرفتن ظاهر انقلابی است، برای ما این امید وجود دارد، كه بتوانیم ارتجاع را در چارچوب نظام موجود به عقب برانیم. به همین دلیل حکم مرکزی شعار "طرد ولایت فقیه" و فرضیه شکست انقلاب، یعنی این که امکان هر گونه تحول کیفی جامعه در چارچوب رژیم ولایت فقیه بکلی منتفی است، قطعیت ندارد. چنین امكانی به عنوان یك "امكان" وجود دارد. وجود این امكان، از ماهیت رژیم ناشی نمیشود، بلكه از واقعیت انقلاب، مقاومت خلق و جنبش تودهها سرچشمه میگیرد. اگر در مبارزه طبقات بر سر كسب حاكمیت شركت نكردهایم، بخاطر آن نبوده است كه قادر به تلفیق اهداف استراتژیك و تاكتیكی نبودهایم، بلكه از آن جهت بوده است، كه این مبارزه را فاقد چشمانداز واقعی ارزیابی كردهایم. و اگر این مبارزه را بدون چشمانداز واقعی ارزیابیكردهایم، بدلیل آن بوده است كه نیروی تعیین كننده انقلاب و جنبش خلق را بسیار كمتر از آنچه كه در واقع بوده است، پنداشتهایم. تمام اشتباه سیاست و شعار کنونی ما در همین جا قرار دارد. برای ما جنبش با سركوب حزب پایان یافته تلقی شد، در حالیكه این جنبش بسیار بسیار نیرومندتر از آن بود كه تنها با خروج حزب ما از صحنه خاتمه یابد. این همان چیزی بود كه رهبری حزب از لابلای گفتارهای خونآلود خود از زندان قصد داشت برای ما پیغام دهد: زمان، زمان عمده كردن حزب نیست. زمان، زمان شركت در جنبش عمومی خلق، در مبارزه میان انقلاب و ارتجاع، در نبرد طبقاتی، قرار داشتن در كنارتودههای مردم و ممانعت از حاکمیت بی بازگشت نیروهای واپسگراست. رهبری حزب، بخاطر نجات جان اعضاء و برای باقی ماندن حزب در صحنه مبارزه تودهها، از قهرمانی چشم پوشید، و ما بجای اینكه قهرمانی آنها را كه دقیقا در همین جا قرار داشت به مردم نشان دهیم، سیاستی را در پیش گرفتیم كه خودمان را از جنبش واقعی جامعه خارج ساخت و آنها را موجوداتی تسلیم شده و وامانده به مردم معرفی كرد. چنان خود تسلیم را باور كرده بودیم، كه از هر كدام آنها، تا زمانی كه زنده بودند، به تعداد انگشتان دست هم یاد نكردیم. دهسال پیش، نبرد "كه بر كه" و امكان هر گونه تحول مثبت در چارچوب آن را خاتمه یافته تلقی كردیم و خود را از آن كنار كشیدیم. در حالیكه این واقعیت بر ما عیان شده است كه تمام تحولات دهساله اخیر، تنها در چارچوب همین نبرد قابل تحلیل است و نه گویا "آماده شدن تدریجی شرایط برای طرد رژیم ولایت فقیه"! همه آنچه گفتیم، یك روی سكه است، روی اصلی سكه، اما این سكه روی دیگری نیز دارد و آن عبارتست از تحلیل کنونی حزب از نیروها و جناح های موجود در ج. ا. با پذیرش شكست انقلاب و با پذیرش اینكه همه این نیروها در مجموع خود، ارتجاع را تشكیل میدهند، ما تحلیل طبقاتی از جناح های حاكم را كنار گذاشتیم و آنها را بر اساس مواضعی، كه نسبت به حزب اتخاذ كردهاند مد نظر قرار دادیم. چون همگی در سركوب حزب اشتراك نظر داشتهاند، پس همگی مرتجع هستند. پس دیگر هرمبارزه ای هم كه با هم داشته باشند، جز دعوا بر سر لحاف ملا نخواهد بود. اما چنین شیوه نگرشی، هیچ تشابهی با ماركسیسم ندارد. سیاست حزب در سالهای پس از انقلاب بر این مبتنی بود كه در صف حاكمیت برآمده از انقلاب، دو نیروی عمده در مقابل هم قرار گرفتهاند. در یك سو نیروهای وابسته به لایههای پایین و تودههای محروم جامعه، كه نیروی تعیین كننده انقلاب بودهاند و در سوی دیگر، جناحهای وابسته به بزرگ مالكان و سرمایهداران بزرگ. تضاد بین این دو نیرو، یك تضاد طبقاتی و بنیادین است، ولی اختلاف نگرش هر یك از آنها با متحدین خود، یك پدیده روانی و اعتقادی و در نتیجه روبنایی و ثانوی است، كه با رشد و توسعه جنبش و با حركت در جهت تعمیق و گسترش انقلاب، بتدریج زایل خواهد شد. بنابراین، باید در كنار نیروهای وابسته به تودههای مردم قرار گرفت، در مبارزه جاری آنها شركت كرد و به آنها كمك كرد تا بتوانند بر پیشداوریها و ذهنیات خود غلبه كنند. تنها در آن صورت است، كه امر اتحاد انقلابی و تشكیل یك جبهه متحد خلق امكانپذیر خواهد بود. واقعیتهای جاری كشور، بیش از هر زمان دیگر، صحت بی خدشه این تحلیل را اثبات میكند. این كه مبارزه بین نیروهای درونی حاكمیت، یك مبارزه طبقاتی است و نه اختلاف بر سر تصاحب قدرت، قابل تردید نیست. اگر این مبارزه صرفا برای كسب قدرت بود، در آن صورت و در شرایطی كه با دشمنانی بسیار نیرومند از هر سو مواجه بودند، هرگز بصورت دو جناح در مقابل هم سینه سپر نمیكردند. در آن صورت، آنها میتوانستند به سازشی با یكدیگر دست یافته و قدرت را در میان خود تقسیم كنند. اگر هر یك از این جناح ها سهمی از قدرت حاكمه را در تصاحب دارند، به معنای آن نیست كه هر دو برای اجرای یك "سیاست طبقاتی واحد" به توافق رسیدهاند، بلكه به معنای آن است كه هر یك بر مبنای تناسب نیروهای طبقاتی جامعه، سهمی از قدرت را در چنگ گرفته و آن را در جهت اهداف طبقاتی "خاص خود" و علیه اهداف طرف مقابل، مورد استفاده قرار میدهد. و اما اعتقاد ما، به این كه شرایط مبارزه به هر یك از طرفین امكان خواهد داد كه بر پیشداوریهای خود غلبه كنند نیز دیگر تقریبا امری روشن است. این دو جناح بدلیل تضاد طبقاتی كه با هم دارند، هر دو دریافتهاند كه صرف "ایدئولوژی اسلامی"، قادر به ایجاد سازش میان آنها نیست و لذا هر یك در جستجوی متحدانی در خارج از مجموعه حاكمیت میگردند. جناج راست، این متحدان را در بین سرمایه داران سلطنت طلب دیروز می جوید و جناج چپ در میان نیروهای دمكراتیك و مخالف. اگر امروز گروه بندی رسالت- حجتیه بیش از هر زمان دیگر به دشمن خونین آزادیهای دمكراتیك مبدل شده است، از جمله به همین دلیل است، كه جناح چپ حاكمیت را از قرار گرفتن در كنار متحدان خود محروم كند. جناح چپ حاكمیت، بدلیل اشتباهاتی كه در گذشته مرتكب شده، نتوانسته است حمایت سایر نیروهای انقلابی را به خود جلب كند. همین امر به ارتجاع رسالت – حجتیه امكان داده است، كه بتواند مواضع خود را هر چه بیشتر در جامعه تحكیم كند. سیاست کنونی حزب ما نیز نتوانسته است متاسفانه دراین روند تاثیر سازنده ای برجای گذارد. و دقیقا در همینجاست که وظیفه حزب ما و نقش پر اهمیت آن امروز، بیش از هر زمان دیگری مشخص میشود. نباید اجازه دهیم كه بورژوازی بزرگ تجاری و نمایندگان ارتجاعی آن، با استفاده از اشتباهات گذشته نیروهای انقلابی، حاكمیت خود را برای یك دوره طولانی تثبیت و مستقر سازند.
چه وظیفهای در مقابل حزب ما قرار دارد؟ اگر این درست است كه جنبش خلق در كشور ما هنوز پایان نیافته است، كه این جنبش همچنان توان تاثیرگذاری بر روندهای جاری كشور را داراست، كه نیروهای انقلابی پس از یك دوره تفرقه و اشتباه، بتدریج همدیگر را باز مییابند، كه اتحاد این نیروها قادر است پیشرفت بیش از این سرمایه داری بزرگ و ارتجاع را در كشور ما متوقف كند، و در صورتی كه همه اینها درست است، پس وظیفه ما این بوده است و این خواهد بود، كه با تمام نیروی خود در كنار جنبش انقلابی تودهها قرار بگیریم و آن را در راه دستیابی به اهداف دمكراتیك خود یاری دهیم. جنبشی كه مضمون اساسی آن عبارتست از: مبارزه با ارتجاع، كوتاه كردن تسلط سرمایهداری بزرگ بر حیات سیاسی و اقتصادی كشور. سمتگیری اقتصادی به نفع زحمتكشان شهر و روستا، آزادیهای سیاسی، حاكمیت دمكراتیك و افزایش نقش مردم در اداره امور و خلاصه تمام آن عرصه هایی كه ضرورت حضور فعال تودهایها در آنها وجود دارد. در حال حاضر، همانطور كه نشریه "راه توده" (اردیبهشت 73) بدرستی متذكر میشود "نیروهای هدایت كننده رژیم ج.اسلامی همانا مافیای پر قدرت حجتیه است، كه از ابتدای پیروزی انقلاب، رهبری حزب توده ایران با هوشیاری نسبت به عملكرد آن هشدار داد... این مافیای سیاسی- اقتصادی، كه بیتردید سر نخ آن به سازمان های جاسوسی موساد و اینتلیجنس سرویس و "سیا"ی امریکا وصل است، درجهت سیاست های جهانی امپریالیسم- صهیونیسم، هدایت مستقیم و غیرمستقیم میشود و خود نیز در داخل كشور، رژیم را هدایت مستقیم و غیرمستقیم میكند. آنها در انحراف انقلاب از مسیر اصلی خود، نقش تاریخی توانستند ایفاء كنند و این نقش هم چنان ادامه دارد." میدانیم، كه مافیای حجتیه تنها از خارج تغذیه نمیشود. پایگاه و نیروی تغذیهكننده آن در داخل، چیزی نیست، مگر بورژوازی بزرگ و بویژه بورژوازی بزرگ تجاری، كه این مافیا و همینطور دارودسته روزنامه رسالت و دیگر نیروهای تعیینكننده حاكمیت جمهوری اسلامی، همگی به نمایندگی از وی و در جهت حفظ منافع آن به فعالیت مشغولند. همه قرائـن و شواهد حاكی از آن است، كه حاكمیت این مافیا و نیروهای وابسته به آن، هنوز بطور مطلق و بیبازگشت برقرار نشده و در همه جا با مقاومتهای بسیار جدی در میان خلق و نیروهای انقلابی مصادف است. وظیفه تاخیرناپذیر حزب ما جز آن نیست، كه تمام نیروی مردم و مقاومتهای پراكنده و سازمان یافته را علیه تسلط این مافیا و بورژوازی بزرگ حامی آن متمركزكند. هر گروهی، حزبی، طبقهای، كه بر علیه این دارودسته مبارزه میكند باید مورد پشتیبانی حزب قرار گیرد. تمام نیروی سیاسی و ایدئولوژیك حزب باید بسیج شود تا بتواند با همكاری و اتحاد با سایر نیروهای اجتماعی، پیشرفت این واپسگراترین و ضد انقلابی ترین طبقه جامعه ایران را مانع شود. آنان كه معتقدند هر گونه مبارزهای در چارچوب رژیم ولایت فقیه محكوم به شكست است، نتیجه میگیرند كه وظیفه ما نسبت به نیروهایی كه امروز علیه حاكمیت سرمایهداری بزرگ و گروهبندی رسالت- حجتیه مبارزه میكند این خواهد بود كه به آنها اندرز دهیم و متذكر شویم كه بدون قرار گرفتن در "جبهه ضد ولایت فقیه"، مبارزه آنها بیسرانجام است و بدین وسیله تصور میكنند كه "حقانیت تاریخی" نصایح آنها اثبات خواهد شد. اینگونه افراد بهتر است به جای اینكه دنبال "حقانیت تاریخی" باشند، تلاش كنند تا به سهم خود، قدمی در مبارزه علیه حاكمیت این ارتجاع بی نقاب بردارند. با محكوم كردن دیگران به شكست، حقانیت هیچ كس اثبات نخواهد شد. این كوتاهی و تزلزل است كه تماما آشكار میگردد. در نادرست بودن اینگونه احكام به ظاهر انقلابی، همین بس كه كاربست آنها در عمل به چنین نتایح فاجعه باری منتهی می شود. اما، ولو اینكه بپذیریم كه تلاش در جهت آزادی و رهایی اجتماعی (و نه هر مبارزهای) در چارچوب رژیم ولایت فقیه، در تحلیل نهایی (و فقط در تحلیل نهائـی) محكوم به ناكامی است، این نتیجه حاصل خواهد شد كه سرنوشت پیكاری كه امروز در جامعه ما علیه تسلط گروه بندی رسالت- حجتیه در جریان است، برای كلیه نیروهای سیاسی و از جمله حزب ما و جنبش مردم بیتفاوت است و یا از پیش مقدر شده است. به هیچ وجه چنین نیست. سرنوشت این مبارزه، سرنوشت همه ماست. شركت در این مبارزه، ولو اینكه محكوم به ناكامی هم باشد، وظیفه تاخیرناپذیر ماست، چرا كه تنها در جریان این مبارزه است كه اتحاد طبقه كارگر با لایههای پایین و میانی جامعه میتواند شكل بگیرد و مستحكم شود. تلاش در جهت برقراری چنین اتحادی، بخودی خود دستاوردی آن چنان بزرگ است كه تمام سنگ پایه سیاست حزب ما در سالهای پس از انقلاب بهمن بر اساس آن پیریزی شده بود. تصور اینكه "رژیم ولایت فقیه" در مجموع خود در سراشیب سقوط قرار دارد و بنابراین، حتی اگر سرمایه داری بزرگ و گروه بندی های وابسته به آن تمام قدرت را در دست گیرند، باز هم همراه با مجموعه رژیم به كنار خواهد رفت، اشتباه بسیار بزرگ دیگری است. اولا كه این شیوه برخورد، هیچ شباهتی به شیوه نگرش ماركسیستی و تودهای ندارد و بیشتر بدرد همان حجتیه و طرفداران شعار "هر چه بدتر، بهتر" می خورد. ثانیا، معلوم نیست، كه این "سراشیب سقوط" تا چندین سال طول بكشد و در این فاصله چه مقدار دیگر از امكانات و نیروهای مقاومت خلق را در كام خود فروكشد، و ثالثا، اگر سرمایهداری بزرگ تجاری تمام اهرمهای حاكمیت اقتصادی را در دست گیرد، در آن صورت حتی تغییر كل رژیم هم موجب كنار رفتن آن از قدرت واقعی نخواهد شد. چرا كه او، باز هم از هر تغییری پیروزمند بیرون میآید، و به اتكاء مواضع اقتصادی خود، هرگونه مخالفت و مبارزهای را در نطفه نابود میكند. این بار عدهای آخوند حجتیه را از نمایندگی خود خلع و بجای آن عدهای دیگر را با كت و شلوار و كراوات منصوب میكند، اما ماهیت سیاه حاكمیت آن دست نخورده باقی میماند. آیا انقلاب ایران، با تمام قدرت و پشتوانه مردمی آن و با تمام نیرویی كه حزب ما تلاش كرد برای آن بسیج كند، موفق شد برای نمونه ملی شدن تجارت خارجی را عملی كند؟ چگونه انتظار داریم این طبقه، در حالی كه قدرت آن دهها برابر شده است و ایدئولوژی تجارت را مدام در جامعه رسوخ میدهد، در تحولات آتی، كه اساسا(و با سیاست کنونی حزب) سمت و سوی اجتماعی و طبقاتی آنها مشخص نخواهد بود، از قدرت كنار گذاشته شود؟ بنابراین، برای مبارزه با حاكمیت این طبقه، منتظر فردا، منتظر طرد رژیم نباید شد. باید همین امروز، بر اساس تضاد عینی منافع آن با منافع اكثریت مطلق مردم، در كنار هر جنبش و نیروئی قرارگرفت، كه حاضر است با آن به مقابله بپردازد. باید ماهیت سیاه واقعی حاكمیت آن را، چهره ریاكارانه و دستان خونآلودش را در مقابل همگان به نمایش گذاشت، باید آن را به عقب نشینی وادار كرد. برای این كار، امروز در جامعه ما امكانات واقعی وجود دارد، فردا هیچ چیز معلوم نیست. بنابر مجموعه همه آنچه تا اینجا گفته شد، شعار "طرد رژیم ولایت فقیه" شعاری است نادرست، كه بر مبنای ارزیابی اشتباه آمیز از شدت و عمق جنبش توده ای و قدرت و تاثیر انقلاب و امکاناتی که در برابر جامعه می گشاید قرار دارد. این شعار بر پارهای اشتراكات شكلی میان جناح های مختلف حكومت جمهوری اسلامی انگشت تاكید گذاشته، تفاوتهای طبقاتی و ماهوی میان آنها را نادیده میگیرد. جناح چپ جمهوری اسلامی را، به صرف اینكه زمانی بر سركوب حزب ما صحه گذاشته است، از هر گونه توان و ظرفیت پیشرفت فكری و انقلابی محروم وانمود كرده، آن را با جناح راست حاكم همسنگ و در یك كفه قرار می دهد و عملا به قدرت گیری این جناح یاری می رساند. این شعار، این توهم نادرست و خطرناك را بوجود می آورد كه گویا حاكمیت هر یك از جناح های موجود در ج. ا. برای خلق و جامعه بی تفاوت است و طرد همه آنها را با هم طلب میكند. این شعار، نیروی بسیج و مقاومت متشكل خلق را در مقابل حاكمیت سیاه سرمایهداری بزرگ در هم شکسته، نیروهای انقلابی را از یکدیگر جدا و در مقابل هم قرار داده، همه آنها را به همراه هم تضعیف می کند. در نتیجه همه اینها، این شعار حزب ما را از نیروهای فعال و مبارزه جو به نظاره گر عروج ارتجاع مبدل کرده، آینده حزب را در معرض مخاطرات جدی قرار میدهد. این فهرست را می توان همچنان ادامه داد. اما دهسال حاکمیت این شعار و تاثیر بی اندازه مخرب آن بر حزب ما و جنبش از هر استدلالی گویاتر است. با كنار گذاشتن این شعار، ما خواست تغییرات انقلابی جامعه را كنار نمیگذاریم، بلكه بر این حكم علمی تاكید می كنیم كه تغییر انقلابی از دیدگاه ما، تغییر این یا آن شكل حكومت نیست، بلكه عبارتست از تغییردرحاكمیت طبقاتی، یعنی در مرحله كنونی عبارتست از طرد حاكمیت سرمایه داری بزرگ، بویژه تجاری و خلع نمایندگان آن از قدرت. این تغییر در چارچوب هر شکل و یا با تغییر هر شكل حكومت كه باشد، در محتوای خود برای ما یك تغییر انقلابی محسوب می شود. به همین دلیل، موضع ما نسبت به نیروهای سیاسی جامعه، به موضعی بستگی ندارد كه آنها بطور كلی نسبت به جمهوری اسلامی اتخاذ میكنند، بلكه بیشتر به موضعی بستگی خواهد داشت، كه از جمله نسبت به حاكمیت این طبقه و نمایندگان آن اختیار میكنند. برای آنكه ماهیت این شعار و مشی سیاسی کنونی حزب را بهتر بفهمیم، كمی به این خط مشی، از دیدگاه منافع بورژوازی بزرگ نظر افكنیم. برای بورژوازی بزرگ، فعلا این كه ولایت فقیه باشد یا نباشد، كمترین اهمیتی ندارد. آنچه كه وی می خواهد، پایان گرفتن بروز هر گونه مقاومت انقلابی، در خون غرقه شدن انقلاب و آرمان های آن و خروج كامل توده ها از صحنه مبارزه سیاسی است. در اثر انقلاب، ایدئولوژی بورژوازی "5 انگشتان دست با هم برابر نیستند" كه طبیعت جامعه و خواست خداوند بر آن قرار گرفته است، كه عده ای محروم و بدبخت و عده ای دارا و خوشبخت باشند و امثال آن، در نزد توده های وسیع مردم سخت اعتبار خود را از دست داده است. بورژوازی بزرگ از لطمه خوردن ایدئولوژی خود به سختی نگران است و دورنمای كل نظام سرمایهداری را در ایران در خطر احساس میكند. برای مقابله با این خطر، ارتجاع در دو سوی جبهه، کارزار ایدئولوژیک وسیعا گمراه كنندهای را برای منحرف كردن خلق، انقلاب و نیروهای آن به كار انداخته است و برای مبارزه با انقلاب جبهه های انحرافی می گشاید. ارتجاع در داخل میگوید: انقلاب یعنی چادر، یعنی مبارزه با منكرات، یعنی گریه و عزاداری، پس درود بر انقلاب؛ ارتجاع در خارج میگوید: انقلاب یعنی چادر، مبارزه با منكرات، گریه و عزاداری، پس مرگ بر انقلاب؛ ارتجاع در داخل میگوید: انقلاب یعنی حكومت مذهبی، نبود آزادی و خفقان، پس درود بر انقلاب؛ ارتجاع در خارج همینها را میگوید و نتیجه میگیرد مرگ بر انقلاب. ارتجاع در داخل میگوید: مبارزه اصلی ما مبارزه حكومت مذهبی با حكومت "لاییك" است؛ ارتجاع در خارج هم، بعنوان مبارزه با آن، عین همین گفته ها را تكرار میكند. این دو، دقیقا گفته های یكدیگر را میگیرند و تكرار میكنند و هر دو یك هدف دارند: تحریف واقعیت و مفهوم انقلاب در نزد خلق. دست در دست هم یك بازی جهنمی براه انداختهاند و چنان ماهرانه و پر قدرت عمل میكنند، كه در هر دو سوی جبهه، در داخل و خارج، كسی را جرات ورود به صحنه و متوقف كردن نیرنگ بازیشان نیست. اما، اگر موفق عمل میكنند، بخاطر مهارت شكست ناپذیرشان نیست، بلكه بخاطر آن است كه صحنه در مقابل آنان خالی شده است. برای ما، بعنوان یك نیروی چپ این مسئله روشن است (یا باید لااقل روشن باشد)، كه هر قدر ایدئولوژی بورژوازی در این صحنه بیشتر می برد، این مائیم كه داریم بیشترمیبازیم. اگر امروز منافع ارتجاع در آن است، كه انقلاب و اهداف آن را تحریف كند، منافع ما در آن است كه انقلاب و اهداف آن را روشن كنیم. برای اینكار باید سیاست خود را بر مبنایی پی ریزی كنیم كه در همه عرصه ها به مقابله با ارتجاع رود. سیاست طرد ولایت فقیه قادر به چنین کاری نیست، برعکس راه را برای نفوذ ایدئولوژی سرمایه هموار می کند. ما باید از انقلاب در مقابل ارتجاع دفاع كنیم. باید از هر نیروی انقلابی، ولو درون حاكمیت "ولایت فقیه" دفاع كنیم. باید اتحاد نیروهای انقلابی را سازمان دهیم و مواضع آنان را در جامعه تقویت كنیم. نباید اجازه دهیم ارتجاع واقعیت ها را تحریف و ایدئولوژی خود را بر جامعه حاكم كند. تنها بدین وسیله است كه میتوان ارتجاع را در همه عرصهها به عقب راند.
ما و جنبش دمكراتیك آیا دفاع از انقلاب و نیروهای انقلابی درون و پیرامون حاكمیت به معنی آن نیست كه ما حمایت از نیروهای دمكراتیك مخالف ج.ا. را كنار گذاشته و عملا به مناسبات خود با آنها و تشكیل یك اتحاد انقلابی زیان میرسانیم؟ به هیچ وجه. ما حتی یك لحظه از پشتیبانی نیروهای دمكراتیك مخالف ج. ا.، حمایت از خواستههای آنها و طرح مطالبات بر حق تودههای محروم خلق در مقابل جمهوری اسلامی امتناع نمیكنیم، بلكه دفاع از انقلاب به معنای آن است كه ما از یك سو با افشای بیامان ارتجاع داخل و خارج، متوجه كردن نوك تیز حملات علیه نیروهای راستگرا و مافیای حجتیه – رسالت و حاکمیت بورژوازی بزرگ مذهبی و غیرمذهبی، و از سوی دیگر با حمایت قاطع و بیتزلزل، همزمان از نیروهای مردمی درون حاكمیت و نیروهای دمكراتیك مخالف رژیم، در واقع كمك میكنیم به تودههای محرومی كه از ج. ا. حمایت می كنند و توده های محرومی كه با ج. ا. مخالفت میكنند، اتحاد منافع میان خود را درك كرده، بر پیشداوری های خود نسبت به یكدیگر غلبه كنند، در یك صف قرار گیرند و متحدا در مقابل ارتجاع بایستند. به این ترتیب، ما به تقویت مواضع نیروهای دمكراتیك در مجموع جنبش یاری می رسانیم. ارتجاع برای تداوم حاكمیت خود تلاش دارد تا توده های محروم را به انقلابی و ضد انقلابی، مذهبی و غیرمذهبی، ریشو و بی ریش، مخالف و موافق رژیم تقسیم كند. ما این تقسیم بندی های دروغین را بر هم می زنیم. ما بدینوسیله اجازه نمی دهیم، كه ارتجاع مفهوم خود را از انقلابی و ضد انقلابی به ما تحمیل كند. از نظر ما همه توده های خلق، صرف نظر از اینكه مذهبی باشند یا غیرمذهبی، ریشو باشند یا بی ریش، موافق رژیم باشند یا مخالف آن، انقلابی هستند و در مقابل، همه وابستگان ارتجاع با هر نقابی که بر چهره داشته باشند ضد انقلابی. در نتیجه ما وظیفه خود می دانیم، كه به توده های محرومی كه از ج. ا. حمایت میكنند، كمك كنیم كه از این اعتقاد بیرون آیند و به توده هایی كه با جمهوری اسلامی مخالفت میكنند، بپیوندند. نفی این تفكر، یعنی اینكه ما زیر نفوذ ایدئولوژی ارتجاع قرار گرفته و انقلابی بودن توده را بر مبنای موافقت و مخالفت آن ها با جمهوری اسلامی تعیین كرده ایم. آنچه كه وظیفه ما است، این است كه به توده ها، صرف نظر از اینكه از رژیم حمایت میكنند یا نه، كمك كنیم كه درك كنند: آنها متحد یكدیگر هستند و هر دو در مبارزه با ارتجاع منافع مشترك دارند. تنها از این طریق است، كه میتوان نیروهای دمكراتیك را متحد نمود، ارتجاع را منفرد كرد و مانع از آن شد كه تحولات آتی، به تحریك ارتجاع به یك برخورد خونین در میان مردم منجر شود، برخوردی كه جز به زیان جنبش انقلابی و جز به نفع ارتجاع نخواهد بود. با در پیش گرفتن این راه، ما با سیاست تسلیم طلبانه طرد ولایت فقیه که جایگزینی هر نیروئی را به جای ولایت فقیه می پذیرد وداع می کنیم. ما تنها از یک جایگزین دمکراتیک برای جمهوری اسلامی پشتیبانی می کنیم. ما در مقابل نیروهای ارتجاعی ضد رژیم به همان اندازه می ایستیم كه در مقابل نیروهای ارتجاعی طرفدار رژیم، و از نیروهای انقلابی ضد رژیم به همان اندازه پشتیبانی می كنیم كه از نیروهای انقلابی طرفدار رژیم. بدین وسیله ما مواضع مجموع نیروهای ارتجاعی را، در مقابل مواضع مجموع نیروهای انقلابی تضعیف می كنیم و بدین وسیله است كه بتدریج جبهه دروغین ضد رژیم و طرفدار رژیم که ارتجاع آن را وسیله ادامه حیات خود قرار داده است در هم می شکند و جبهه واقعی دمکراسی و ارتجاع و انقلاب و ضد انقلاب در سطح جامعه آشكار می گردد. اما این تصور كه برای تضعیف ارتجاع باید نیروهای ضد امپریالیست و طرفدار توده های محروم را در حاكمیت وادار كرد كه از حكومت كناره جویند و در جبهه مبارزه با آن قرار گیرند، یك اشتباه بسیار بسیار بزرگ و نابخشودنی ترین اشتباهی است، كه ممكن است مرتكب گردد. اگر توده های محروم توانسته اند بخشی از قدرت حاكمه را در دست گیرند، تحت هیچ شرایطی نباید اجازه داد كه این قدرت را از دست بدهند. آنچه كه در درجه اول اهمیت قرار دارد، این نیست كه رژیم ولایت فقیه به كنار رود، بلكه آن است كه این كنار رفتن به نفع نیروهای دمكراتیك باشد. با خروج جناح چپ حاكمیت از صحنه قدرت، ممكن است مجموع نیروهای طرفدار طرد ولایت فقیه تقویت شوند، ولی هیچ دلیلی در دست نخواهد بود كه دیگر تحول رژیم به سمت یك نظام دمكراتیك و مردمی باشد. برعكس در شرایط قدرت بی رقیب ارتجاع، اگر كمترین چشم انداز یك تحول دمكراتیك در افق نمایان شود نباید کمترین تردیدی داشت که تمام نیروهای ارتجاعی و واپسگرا با تمام قوا به کمک رژیم خواهند شتافت. پی گرفتن این مسیر شاید دشوارتر و طولانی تر به نظر آید، اما اسیر تخیل نباید شد: طرد جناح چپ حاکمیت در قدرت به تغییر بازهم بیشتر تناسب نیروها به نفع ارتجاع است و به نفع انقلاب. در واقع، زیانبارترین جنبه شعار "طرد ولایت فقیه"، همانا نقش آن در ایجاد توهم برخلاف این واقعیت مسلم است. ما تلاش می كنم مودبانه ترین كلمات ممكن را در این مورد بكار ببریم. دهسال پیگیری این شعار، در واقع چشم ما را بر روی تغییر وحشتناک تناسب نیروها به نفع ارتجاع در درون حاكمیت ج. ا. کور نموده و حتی این مقدار كافی نیست و مروجین این نوع شعارها به خود وعده می دهند، كه به زودی زود جناح چپ حاكمیت بطور كل از صحنه قدرت حذف خواهد شد. و چه پیروزی بزرگی برای نیروهای دمكراتیك! شاید هم بد نباشد، كه مروجین این شعار، عده ای را به ایران اعزام كنند، تا بیشتر به نفع ارتجاع فعالیت كنند، كه بتوان هر چه زودتر "چپ"ها را از قدرت بیرون كرد، تا اینقدر طرد ولایت فقیه به تاخیر نیفتد! و آن وقت نظریه پردازانی به این عظمت، به خود اجازه می دهند، فریادهای آنان كه می گویند "باید از انقلاب دفاع كرد" را "چك بلا محل" اعلام كنند. حتما شعور آنها را با خود مقایسه كرده و فكر میكنند، وقتی گفته می شود باید از انقلاب دفاع كرد، منظور این است كه باید از حجتیه و رسالت دفاع كرد! در هر صورت، باید با تمام قوا به دفاع از نیروهای انقلابی در درون حاكمیت برخاست و اجازه نداد كه مواضع آنان بیش از این تضیف گردد. در میان نیروهای دمكراتیك داخل كشور، هستند كسانی كه به خطر عظیم حذف جناح چپ از صحنه قدرت و پیامدهای جبران ناپذیرآن آگاه هستند، اما از بیم آنكه مبادا با عدم تفاهم سایر نیروهای انقلابی مواجه شوند، از بیان صریح آن ابا دارند. این وظیفه ما است، كه آنها را در این زمینه یاری كنیم. نه تنها خود باید از این جناح دفاع كنیم، بلكه باید تمام قدرت خود را بكار گیریم تا سایر نیروهای انقلابی را نیز، اگر تردیدی دارند متقاعد كنیم كه به حمایت از آنها برخیزند. نباید اجازه داد نیروهای ارتجاع، قدرتی كه بخشی از توده های محروم بر اثر انقلاب و با هزاران فداكاری به چنگ آورده اند، به راحتی از آنان باز ستانند. برای بازپس گرفتن هر تكه از این قدرت، معلوم نیست چند ده سال باید انتظار كشید و خون چه تعداد از انسان ها بر زمین ریخته خواهد شد. نتیجه بگیریم: در مقابل سیاست خانمان برانداز طرد ولایت فقیه، تنها یك راه وجود دارد: دفاع از انقلاب در برابر ارتجاع در همه عرصه ها و در همه صحنه ها. این دفاع به معنی تنگ كردن و تجزیه نیروهای دمكراتیك نیست، برعكس به معنی گستردن آن به سطح تمام جامعه، به سطح تمام جنبش و به سطح تمام توده های خلق است. و سرانجام... همه آنچه تا بدینجا گفتیم و همه خواست ها و سیاست های ما، حتی اگر بهترین و كارآمدترین باشند، یاوه ای بیش نخواهند بود، اگر بر حزبی متحد و نیرومند و مجهز به ایدئولوژی و خط مشی انقلابی متكی نباشیم. تجربه فعالیت اخیر، باز هم بیش از گذشته به ما نشان می دهد، كه حزب پاره پاره، حزبی كه وحدت اراده و عمل نداشته باشد، نمیتواند منشاء اثر انقلابی گردد. برخی رفقا، با توجه به مسایل موجود در حزب و نیز جنبش بین المللی کمونیستی و از جمله با استناد به اقدام اخیر حزب کمونیست فرانسه، معتقدند که قبل از هر چیز زمان مرکزیت دمکراتیک به آخر رسیده است و باید به فكر شكل جدیدی از سازماندهی حزب بود. همه میدانیم که نه ایران فرانسه است و نه حزب توده ایران حزب کمونیست فرانسه. اگر کمونیست های فرانسوی پس از 50 سال فعالیت در شرایط وجود آزادی های سیاسی توانسته اند مرحله مرکزیت دمکراتیک را پشت سر گذارند، ما هنوز این مرحله را آغاز نکرده ایم. آنچه که امروز در مقابل حزب ما قرار دارد، تبدیل شدن از حزبی عمدتا مبتنی بر مركزیت، به حزبی واقعا مبتنی بر "مركزیت دمكراتیك" است. پیشرفت در این زمینه، تنها به خواست ما بستگی ندارد، بلكه به شرایط بیرون از ما، و از جمله وجود آزادی های سیاسی و اجتماعی، میزان اتحاد طبقه كارگر و حمایت آنها از حزب خود، درجه آگاهی های اجتماعی و یك سلسله عوامل دیگر وابسته است. بدیهی است كه میتوان در مورد شكل مركزیت دمكراتیك متناسب با شرایط ما و تناسب میان مركزیت و دمكراسی بحث های سودمندی را انجام داد، اما اینكه حاكمیت این اصل اساسی را از روابط درون حزب كنار بگذاریم، قابل پذیرش نیست. وضعیت كنونی، یك وضعیت استثنایی و حاصل انباشته شدن دراز مدت یك سلسله علل و عوامل عمدتا استثنایی است. استثناء را تعمیم ندهیم و از آن نتایج نادرست اتخاذ نكنیم. اگر عدم تشكیل كنگره حزبی طی چندین دهه و برخلاف اساسنامه حزب به معنی نفی ضرورت كنگره است، از وضع كنونی هم میتوان نتیجه گرفت كه حزب میتواند محل بحث و اختلاف نظر میان اعضاء باشد. برای بن بست كنونی چاره ای بیاندیشیم و برون رفت از آن را در كنار گذاشتن هویت سازماندهی انقلابی خود بجوئیم. چاره اوضاع كنونی، در پایه ریزی حزب و تشكیلات دیگری، به موازات تشكیلات حزب توده ایران مسلما نیست، در دعوت كردن اعضاء به پذیرش بی چون و چرای سیاست های نادرست موجود نیز نیست. در خانه نشستن و منتظر تغییر تناسب جناح ها (كدام جناح ها؟) شدن نیز نمیتواند راه حل تلقی گردد. این راه حل، در حال حاضر تنها میتواند با مشاركت و توسل به آراء و نظرات همه توده ای ها، یعنی همه كسانی كه در گذشته و یا امروز در حزب فعالیت داشته و همیشه به آرمان های آن وفادار بوده اند و امروز نیز آماده كار و فعالیت می باشند بدست آید. در مورد چاره ای كه باید یافت، رفیق كیانوری با بیان خاطرات خود، بویژه تلاش كرده است نظراتش را بنوبه خود با ما در میان گذارد. تصور اینكه وی پس از هشتاد سال زندگی انقلابی، ناگهان به یاد خاطرات جوانی و اختلافات خود با این یا آن فرد یا سیاست افتاده است بكلی دور از واقعیت است. هدف او از بیان این خاطرات نشان دادن این واقعیت ها به همه ما بوده است، كه تاریخ حزب توده ایران هرگز خالی از مبارزه با انحرافات چپ یا راست نبوده و برعكس این تاریخ در همین مبارزه است كه شكل گرفته و تكامل یافته است. اینكه اعضای حزب كوركورانه در مقابل هر فرد، هر اكثریت و اقلیت و هر سیاستی تسلیم نگردند، اینكه با مشی كنونی حزب تماما مخالف است و بالاخره اینكه هیچ اصلی مطلق نیست و در شرایط استثنائـی میتوان برای نجات مصالح حزب و جنبش، بطور استثنائی پاره ای اصول را نادیده گرفت. همه این ها پیام به ما و خط راهنمای ما است. آنچه كه منتشر كنندگان كتاب "خاطرات" با خوشحالی نقطه ضعف آن و وسیله نابودی همیشگی حزب تلقی می كردند، در واقع عمیق ترین نقطه قوت برای ما و پیشرفت حزب است. این دعوتی است به مبارزه، دعوتی است به مقاومت و به اینكه مصالح حزب و جنبش را بالاتر از هر چیز دیگری قرار دهیم. در چارچوب همین دعوت است كه وجود نشریاتی مانند "راه توده" را امروز باید مغتنم شمرد و از آن برای فراهم كردن زمینه جمع شدن همه اعضای حزب در كنار هم و در درون حزب كمال استفاده را نمود. همان چیزی كه احتمالا منتشركنندگان این نشریه نیز، جز به آن نمی اندیشیند. و باز در چارچوب همین دعوت است، كه همه اعضاء حزب حق دارند و بیش از آن، مكلفند كه در بحث بر سر خط مشی کنونی حزب ما مداخله كنند و نظرات صریح خود را بیان دارند. تمام رفقای ما كه نامشان در نزد توده ای ها شناخته شده است، حق دارند و وظیفه دارند، در مبارزه سرنوشت ساز كنونی برای آینده حزب، با تمام نیرو و با تمام وزنه ای كه میتوانند داشته باشند، شركت كنند. تاریخ فردا هیچكس را از این بابت مواخذه نخواهد كرد. اما اگر امروز برخی تماشاچی هستند، نه از آن روست كه از مبارزه بریده اند، بلكه بدان خاطر است كه تجربه مبارزه در بیرون از تشكیلات حزب همیشه منفی از آب درآمده است. همه فرصت طلب ها ابتدا راه خود را از انتقاد از خط مشی حزب آغاز كرده اند، سپس تشكیلات جداگانه ای را با ادعای دنبال كردن "راه واقعی" حزب توده ایران بوجود آورده اند، پس از چندی ادعا كرده اند كه اساسا "مشی موجود" ریشه در تاریخ حزب دارد، همه این تاریخ را منكر شده اند و متعاقبا به این "نتیجه" رسیده اند كه منشا همه "مشكلات" در ایدئولوژی ماركسیسم و اعتقاد به سوسیالیسم و كمونیسم است و دست آخر در منجلاب ضد توده ای درغلتیده اند. ما همه از قرار گرفتن در این راه وحشت داریم. اگر نمی خواهیم در منجلات ضد توده ای فرو رویم، هیچ راهی جز آن نیست كه از همان ابتداء حساب خود را با فرصت طلبی و اپورتونیسم روشن كنیم. تمام سیاست اپورتونیسم و مبارزه ایدئولوژیك ارتجاع، امروز بر سر تاریخ گذشته حزب ما و بویژه سیاست حزب در سال های نخست پس از پیروزی انقلاب تمركز یافته است. تنها با دفاع قاطع از این تاریخ و این سیاست است كه میتوان از غلتیدن در منجلات اجتناب كرد. برای آنكه چند نفر را بیشتر به دور خود گرد آوریم، دروازه ها را چارتاق به روی اپورتونیسم باز نكنیم. نفوذ ضعف از همان سال 62 و 63، در شرایط بسیار پیچیده سیاسی، دستگیری و غیبت بیش از دو سوم اعضای رهبری حزب و تلخكامی روحی ناشی از شكست، با كنار گذاشتن تدریجی و عدم دفاع قاطعانه و بی تزلزل از مشی حزب در سال های پس از انقلاب در حزب ما آغاز شد. در نتیجه، بتدریج بحث در مورد خط مشی گذشته همه حزب را فرا گرفت و آن را در فلج كامل قرار داد. اتحاد با سازمان اكثریت، اساسا به همین دلیل بطور قطعی شكست خورد. پیگیری سیاست های انحرافی سرانجام حزب را پاره پاره و بطور كل از جامعه ما جدا و آن را در انفراد و انزوای كامل قرار داد. امروز کار به آنجا رسیده است که متاسفانه بخشی از رهبری حزب با درنگ از جان و آزادی رهبران وقت دفاع می کنند، بجای دفاع از تاریخ حزب و حیثیت رهبران آن، دفاع آنان را از حزب و تاریخ آن مورد تمسخر قرار میدهد، بجای آنکه در دغدغه اتحاد انقلابی با توده های محروم و درجهت به عقب راندن حاکمیت بورژوازی بزرگ باشد، نگران اتحاد خود با بورژوازی برای طرد ولایت فقیه است. به همین دلیل است که سیاست ضد ولایت فقیه حزب هیچ خطری را برای ارتجاع در بر ندارد. به همین دلیل است که امروز برای نخستین بار در تمام تاریخ حزب مشاهده می کنیم که ارتجاع در داخل و خارج در مقابل مشی حاکم بر حزب، در طی یک دوره طولانی، چنان سکوت رضایتمندانه ای را در پیش گرفته است که همه ما را باید در مورد عواقب این راه به تردید و وحشت بیاندازد. اما در مقابل، هنگامی که دفاع دبیراول وقت حزب از تاریخ حزب و سیاست آن در سالهای پس از انقلاب منتشر گردید، ارتجاع به چنان خشم و زوزه ای افتاده است که آن هم به نوبه خود در تمام تاریخ حزب بی سابقه بوده است و تردید نباید داشت که اگر نبود گشوده شدن این چشم انداز نوین ما هنوز در فراموشخانه ارتجاع مدفون بودیم. و می توان پیش بینی کرد که اگر بخواهیم برای یک لحظه، یک گام از راه دلخواه ارتجاع گام پس نهیم، چه نعره ها و فریادهائی خواهد بود که به آسمان خواهد رفت. اما اگر برای بازگشت از این راه همین یک دلیل را داشتیم، این یک برای ما به اندازه یک میلیارد دلیل ارزش داشت. همه اینها به ما نشان میدهد که منجلات در کجاست و چگونه می توان از غلطیدن در آن اجتناب کرد. بنا به همین دلائل مسئله تغییر مشی کنونی حزب متاسفانه مسئله یک مبارزه ایدئولوژیک، بحث بی طرفانه بر سر پیدا کردن یک راه حل، متقاعد کردن این یا آن گروه به این یا آن راه نیست. مسئله کمی عمیق تر و کمی دشوارتر از اینهاست. دیدن خطر مافیای حجتیه و سیاست بی نهایت ارتجاعی آن، لااقل برای یک توده ای، کار بسیار پیچیده ای نیست. اما چرا بخشی از رهبری حزب نمی خواهد تحت هیچ شرایطی به میدان این مبارزه گام گذارد؟ برای آنكه این بخش می داند، كه اگر خطر این دارودسته و ضرورت مبارزه با آن را بپذیرد، به خودی خود ناچار خواهد شد بپذیرد كه با نیروهایی كه در مقابل آن عمل میكنند وارد یك اتحاد، ولو موقت گردد. پذیرش این اتحاد به معنی آن است كه ما بتدریج و گام به گام به سمت ایجاد یك جبهه متحد با این نیروها و سرانجام به سمت همان سیاست حزب در سال های پس از انقلاب بهمن بازگردیم و این چیزی است كه برای آنها، با راهی كه در پیش گرفته اند و با نیروهایی كه بعنوان متحد خود انتخاب كرده اند قابل قبول نیست. چنانكه گفتیم، مبارزه ایدئولوژیك ارتجاع نه تنها بر روی تاریخ حزب توده ایران متمركز است، بلكه اساسا و در درجه اول بر روی آن بخش از این تاریخ تمركز یافته است كه به نحوی از انحاء با سمتگیری حزب ما در سال های پس از انقلاب در پیوند است. برای آن که ارتجاع می داند اگر اتحاد میان طبقه كارگر و توده های محروم و بینابینی جامعه تحقق یابد، اگر نیروهای حزب و نیروهای انقلابی ملی و مذهبی نزدیك شده و در یك اتحاد قرار گیرند، در آن صورت قادرند نیرویی را بوجود آورند كه میتواند سد ارتجاع و بورژوازی بزرگ را در هم شكند. از وحشت همین اتحاد بود، كه ارتجاع در سال های نخست انقلاب از تدارك كودتای نوژه، ایجاد دارودسته های نظامی در تركیه و حتی تشویق صدام حسین به حمله به ایران خودداری نكرد. امروز از وحشت همین اتحاد است كه تمام زرادخانه ایدئولوژیك و تبلیغاتی خود را به كار انداخته است، تا به هر قیمت ممكن، توده ای ها و توده ها را از پیمودن این مسیر منصرف سازد. حزب ما، حزب طبقه كارگر ایران، حزب توده های محروم و زحمتكش جامعه ما است. سیاست های جدا از توده، تنها در شرایطی بر حزب ما حاكم شده است، كه ارتباط میان این توده و حزب دچار اخلال گردیده است. اكثریت و اقلیت نه بر مبنای واقعی و با اتكاِء به خواست هزاران توده ای كه در داخل و خارج از كشور زندگی و فعالیت میكنند، بلكه بر مبانی فرضی برقرار شده است. به محض اینكه نخستین امكانات برای مشاركت همه اعضای حزب در تغییر مشی آن فراهم شود، این گونه سیاست ها به سرعت جایگاه خود را از دست خواهند داد. در این مورد هیچ تردیدی نباید داشت. تجربه انقلاب بهمن این واقعیت را با تمام روشنی در مقابل چشمان ما قرار داد. به همین دلیل وظیفه همه اعضاء و هواداران حزب است كه دور هم گرد بیایند و آن سیاستی را كه میتواند به نیازهای جامعه و خواست های انقلابی آن پاسخگو باشد تدوین كنند. تنها با تدوین این سیاست، قرار دادن آن در معرض قضاوت همه توده ایها، نشان دادن برندگی آن در عمل و منافعش برای توده های محروم جامعه است كه میتوان بر دشواری های موجود غلبه كرد. با دستان خالی همیشه بازنده خواهیم بود. رفقا و مبارزان توده ای! همه با هم در جنبش واقعا موجود خلق و برای پاسداری از جزء جزء قدرتی كه هنوز برای توده های محروم باقی مانده است و برای گسترش و تفوق نهایی آن بر سرنوشت كشور، تمام نیروی خود را بسیج كنیم. توان جنبش دمكراتیك را دست كم نگیریم. به هیاهوی راستگرایان و وازدگان سیاسی خارج از كشور كه امروز در زیر علم "اقتصاد آزاد" سینه می زنند اعتناء نكنیم. زحمتكشان ایران طی سال های اخیر "مواهب" اقتصاد آزاد را با پوست و گوشت خود و گرسنگی فرزاندنشان درك كرده اند. وقتی كه روزنامه رسالت، یعنی ارگان ارتجاع هم از سیاست صندوق بین المللی پول انتقاد میكند، میتوان فهمید كه جنبش مردم و گرایش به چپ و مخالفت با اقتصاد آزاد سرمایهداری در جامعه ما، چه وسعتی گرفته است. زمان بیش از هر زمان دیگر برای دستیابی به یك اتحاد دمكراتیك مساعد است. توده های مردم را به موافق و مخالف رژیم تقسیم نكنیم. خواست ابلهانه طرد ولایت فقیه را شرط همکاری و حمایت فعال نیروهای انقلابی از یکدیگر قرار ندهیم. در اندیشه راستگرایانه توافق با بورژوازی راستگرا برای طرد رژیم نباشیم، بدنبال پایه ریزی وسیع ترین اتحاد از نیروهای دمكراتیك و طرفداران عدالت اجتماعی، برای پس زدن حاكمیت سرمایهداری بزرگ بر كشور باشیم. برای پیشبرد انقلاب در جهت خواست های توده های محروم مبارزه كنیم!
فصل دوم در شماره آینده
تلگرام راه توده:
|
راه توده شماره 811 - 3 آذر 1400