راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

 

آخرین تحلیل کیانوری از انقلاب و ج. اسلامی- 2

ضد انقلاب، سنگر به سنگر

انقلاب 57 را به زانو در آورد

 

براثر كم تجربگی انقلاب و نیروهای انقلابی و پر تجربگی و خونخواری ارتجاع و امپریالیسم و توطئـه های پی در پی، انقلاب بزرگ بهمن از سال 1360 در مسیرعقب نشینی قرار گرفت.

پس از شكست كودتای نوژه، جنگ خونین ایران و عراق، كه از آن باید به مثابه بزرگترین توطئه امپریالیسم علیه انقلاب یاد كرد سازمان داده شد. نیروهای راست با دمیدن در بوق "جنگ جنگ، تا پیروزی" موفق شدند، موقعیت خود را هر چه بیشتر در نزد رهبری انقلاب و در مجموع حاكمیت ج. ا. تثبیت كنند. در آخرین سال یا سالهای حیات آیت الله خمینی مجموعه نیروهای راست طرح کشتار وسیع زندانیان سیاسی را سازمان دادند که به حق بزرگترین جنایت تاریخ معاصر ایران محسوب می شود.

 

 

انفجار در مرکز همیاری – یهودیان آرژانتین- و روشن شدن دست های پنهان انجمن حجتیه و "علی اکبر پرورش" که از چهره های سرشناس این مافیا محسوب می شود در این اقدام، ضرورت بررسی دلائل و انگیزه های نیروهای ارتجاعی حاکم بر جمهوری اسلامی را در ارتکاب اینگونه اقدامات بار دیگر به طور جدی مطرح می سازد. برای درک انگیزه های ضد مردمی حادثه سازان شاید بهتر باشد نگاهی بسیار گذرا به گذشته داشته، تحولات سیاست امپریالیسم و ارتجاع نسبت به انقلاب ایران را کمی دنبال کنیم تا از ماجراجوئی های امروز آنان و اهدافی که دنبال می کنند تصور کامل تری بدست آوریم. پس از پیروزی انقلاب مردمی و ضد امپریالیستی بهمن 57 مجموعه امپریالیسم و وابستگان داخلی آنها استراتژی مشترک خود را در جهت نابودی و به شکست کشاندن انقلاب پی ریزی و حلقه های مختلف آن را مرحله به مرحله به اجرا در آورده، همچنان به پیش می برند. در وهله نخست، طرح و توطئـه های امپریالیسم، اساسا بر دو بازو متكی بود. بازوی نخست، سلطنت طلبان فراری بودند، كه وظیفه طرح ریزی توطئه ها از بیرون ج. ا. را به عهده داشتند. بازوی دوم، آن دسته از نیروهای مذهبی ضد انقلابی بودند، كه به دلیل جنبه مذهبی خود امكان نفوذ آسان و سریع در ج. ا. و اجرای دسیسه چینی ها از درون نظام برآمده از انقلاب را در اختیار داشتند.

اساس و پایه استراتژی امپریالیسم و ارتجاع نسبت به انقلاب ایران، همانگونه كه حزب توده ایران به درستی تشخیص داده بود و بر آن تكیه می ورزید، عبارت بود از منفرد و منزوی كردن نیروهای انقلابی و وفادار به آرمان های توده های محروم و طرد آن ها از دستگاه حاكمه ج. ا.

بر این اساس، در سال های نخست انقلاب، سیاست حادثه آفرینی و تفرقه افكنی به قصد رودررو قرار دادن نیروهای انقلابی و متزلزل ساختن موقعیت آنان در جامعه، به ابزار دائم و اصلی مرتجعین و ضد انقلابیون تبدیل گردید. پس از شكست كودتای نوژه و تلاش برای جمع آوری نیرو در كشورهای همسایه، طرح ریزی و تحمیل یك جنگ خونین، كه از آن باید به مثابه بزرگترین توطئه امپریالیسم علیه انقلاب یاد كرد، با همدستی ارتجاع منطقه سازمان داده شد. هدف نخستین جنگ، شكست انقلاب یا لااقل جدا كردن سرزمین های نفت خیر كشور از دیگر مناطق آن بود. این هدف و همه دیگر توطئه ها با شكستی سنگین برای ارتجاع پایان یافت.

در طول نخستین سال های انقلاب، برخلاف خواست و امید ارتجاع، انقلاب نه تنها در مسیر عقب نشینی و شكست قرار نگرفت، بلكه در سیر جریانات و حوادث، مواضع نیروها و طبقات مختلف شركت كننده درانقلاب هر چه بیشتر مشخص شده، جنبش انقلابی روند رشد و تعمیق را می پیمود. با گذشت زمان و تعمیق جنبش، دشمنان انقلاب دیگر تنها مزدبگیران مستقیم امپریالیسم نبودند، بلكه بخشی از نیروهای متز لزل و راستگرا نیز كه سیر حوادث و گسترش و ژرفای جنبش مردمی را به زیان خود می دیدند، به صف دشمنان آن می پیوستند. بخش عمده و اساسی این نیروها در واقع آن جریاناتی بودند كه از درون ج. ا. عمل می كردند، تا از بیرون آن. مواضع آیت الله خمینی، كه در كنار صف توده های محروم و ضد امپریالیست قرار گرفته بود، موقعیت راستگرایان و مرتجعین را بسیار ضعیف و شكننده ساخته بود. مزدبگیران امپریالیسم و عناصر وابسته به حجتیه تلاش كردند تا با تاكید بر شكل مذهبی انقلاب، ماهیت مردمی و ضد امپریالیستی آن را به فراموشی سپرده، سمت ضربه را به سوی نیروهای انقلابی تغییر دهند.

راستگرایان حکومتی و غیر حکومتی از شنیدن "صدای پای نعلین" بیش از آن که نگران آزادی های توده های مردم باشند در وحشت از لطمه های پی در پی به حق و حقوق مالکیت های بزرگ سرمایه داری، فئودالی بسر می برند. نیروهای انقلابی عمدتا از روند انقلاب و تضادهای ناگزیر آن درك درستی نداشتند. آنها این واقعیت را كه انقلاب ما در یك كشورعقب مانده سرمایه‌داری روی داده است و بناچار مهر و نشان این عقب ماندگی، نه فقط بر پیكر توده های محروم، بلكه بر جسم و روح، حتی و بویژه نیروهای پیشرو جامعه داغ خود را باقی گذاشته است، بدرستی تشخیص نمی دادند. هر یك از نیروهای انقلابی خود را اساس و محور انقلاب تصور می كرد و ضربه به خود را پایان جنبش و شكست انقلاب می پنداشت (امری، كه بعدا گریبان حزب ما را نیز گرفت.)

كم تجربگی انقلاب و نیروهای انقلابی و پر تجربگی و خونخواری ارتجاع و امپریالیسم و توطئـه های پی در پی كه سازمان می داد، شرایطی را بوجود آورد كه انقلاب بزرگ بهمن از سال 1360 در مسیرعقب نشینی قرار گرفت.

در همین دوران بود كه برای واپسگرایان تردیدی باقی نماند، تا آن هنگام كه آیت الله خمینی در كنار توده های محروم و انقلابی ایستاده باشد، آرزوی شكست انقلاب و قدرقدرتی آنها رویایی است كه تحقق آن بسیار دشوار خواهد بود. متكی بر این اندیشه، ارتجاع پایه های سیاست آینده خود را بر جدا كردن آیت الله خمینی از نیروهای انقلابی و مردمی در درون و بیرون حاكمیت ج.ا. و به اسارت درآوردن او در چنگال خود قرار داد و از جمله با این هدف، مجموعه امپریالیسم و نیروهای راستگرا توطئه جنایتكارانه طولانی ساختن جنگ و كشاندن رهبری انقلاب به این راه بی بازگشت را سازمان دادند و متاسفانه با موفقیت به پیش بردند.

بنابر محاسبات راستگرایان، هر قدر جنگ بیشتر ادامه یابد، آیت الله خمینی بیشتر از آرمان های توده های مردم دور شده و بیشتر به گروگان آنها درخواهد آمد. به این ترتیب، نیروهای راست با دمیدن در بوق "جنگ جنگ، تا پیروزی" موفق شدند، موقعیت خود را هر چه بیشتر در نزد رهبری انقلاب و در مجموع حاكمیت ج. ا. تثبیت كنند.

در بیرون صحنه، چهره مرکزی سیاست "جنگ جنگ تا پیروزی" شخص هاشمی رفسنجانی بود. وی در تمام مدت جنگ به خود لقب "سردار جنگ" داده، مدام در این ستاد و آن مرکز فرماندهی به طرح عملیات جنگی و هدایت بازیچه های انسانی به روی مین و به زیر گلوله توپ و تانک مشغول بود و از این طریق تلاش می کرد تا خود را بعنوان تنها فردی مطرح کند که قادر است یک پیروزی بزرگ به ارمغان آورده و آبروی رهبر انقلاب را خریداری کند. بدین ترتیب وی توانست برای خود موقعیت ویژه ای در رهبری جمهوری اسلامی و جایگاه پراعتباری در صف نیروهای راستگرا فراهم آورد. به محض خاتمه جنگ، وی با یک چرخش کامل وانمود کرد که از اساس و مادرزاد با جنگ مخالف بوده ولی گویا در مقابل فشار جناح چپ و شخص آیت الله خمینی چاره ای جز تسلیم نداشته است و مردم همین صلح امروز را هم باید از صدقه سر وی بدانند و راجع به گذشته تا دیروز وی هیچ سئوالی نداشته باشند.

اما بخش آگاه جناح چپ، پس از یک دوره سرگشتگی، خیلی سریع به این نتیجه رسید که ادامه جنگ جز تضعیف موقعیت وی در حاکمیت جمهوری اسلامی نتیجه دیگری در بر نخواهد داشت. با این حال پاره ای از آنان به امید بدست آوردن یک پیروزی هرچه سریع تر و برای اینکه میدان را درمقابل حریف خالی نکرده، آیت الله خمینی را در چنگ نیروهای راست رها نکنند، برای مدتی بدنبال شعار"جنگ، جنگ تا پیروزی" همچنان حرکت می کردند. بخش پائین تر نیروهای چپ که در بسیاری موارد هنوز صف واقعی انقلاب و ضد انقلاب را تشخیص نمی داد و از توطئه های امپریالیسم و ارتجاع شناخت دقیقی نداشت، در دام دسیسه ها قرار گرفت و با وجود نقش بسیار فداکارانه ای که در تمام مدت جنگ ایفاء کرد، اما عملا در کم اعتبار شدن مجموعه جریان چپ مذهبی و صعود راستگرایان و مرتجعین به قدرت حاکمه سهم معینی را به عهده گرفت.

از سالهای 64 و 65 به بعد، تناسب نیروها در درون حاکمیت جمهوری اسلامی هرچه بیشتر به نفع نیروهای راست چرخش یافت و در آخرین سالهای حیات آیت الله خمینی جمهوری اسلامی کاملا در دستان آنان قرار گرفت. سیاست ارتجاع در تداوم جنگ نیروهای مردمی درون حاکمیت جمهوری اسلامی در بن بست کامل قرار داد. هم دفاع از جنگ به معنی نابودی آنها بود و هم عدم دفاع از جنگ. دراین دوران تلاش چندباره میرحسین موسوی نخست وزیر وقت برای استعفاء با مخالفت مواجه گردید. نیروهای راست که عملا جمهوری اسلامی را در دست داشتند هنوز خود را برای به چنگ گرفتن آشکار سکان امور کشور آماده نمی دیدند. هنوز باید جنگ ادامه می یافت، هنوز باید بنیه نظامی و اقتصادی کشور بازهم بیشتر و بیشتر تحلیل می رفت و هنوز باید نیروهای دمکراتیک بازهم ضعیف و ضعیف تر می شدند. از سوی دیگر راستگرایان این واقعیت را درک می کردند که در عرصه اقتصادی، نفس وجود جنگ سیاست های ویژه ای را الزامی می سازد که هر نیروی دیگری نیز که درحاکمیت باشد ناچار است کم و بیش آنها را دنبال کند. بدین ترتیب نیروهای راست ضمن اینکه در تمام مدت جنگ نبرد را در عرصه اقتصادی با شدت بسیار دنبال می کردند و تحت هیچ شرایطی اجازه نمی دادند به مواضع اساسی آنان دراین زمینه لطمه ای وارد آید، اما حاضر شدند برای خاطر آن که جنگ به هر قیمتی که هست همچنان تداوم بخشند، امتیازاتی واگذار کرده، جناح چپ را با این امید که تمام عواقب جنگ و سیاست "جنگ جنگ تا پیروزی" را به گردن آنها بیاندازند، همچنان در حاکمیت حفظ کنند. بدیهی است، راستگریان هیچگاه پیش بینی نمی کردند اقتصاد کشور تحت هدایت آنان در مدتی کوتاه به چنان فاجعه ای گرفتار شود که مردم اقتصاد دوران جنگ را آرزوئی دیگر دست نایافتنی بپندارند. با پایان گرفتن مخاصمات نظامی هاشمی رفسنجانی که در طول جنگ نقش "قهرمان جنگ" و با خاتمه آن نقش "قهرمان ضد جنگ" با مهارت ایفاء کرده بود، خود را برای نشستن بر مسند ریاست جمهوری آماده می کرد. از سوی دیگر مرجعین و وابستگان انجمن حجتیه که درتمام این مدت از انظار مخفی شده و از پشت پرده هدایت عملیات "جنگ جنگ تا پیروزی" را به عهده داشتند، از مخفیگاه بیرون آمده، تشکیلات علنی "رسالت" را سازمان دادند و مجموعه این دو نقشه های آینده تقسیم قدرت را تدارک دیدند. با تغییراتی که در قانون اساسی داده شده بود، از یک سو نخست وزیر که عملا کاره ای نبود از قانون اساسی نیز حذف و راه برای یک ریاست جمهوری قدرتمندتر هموار گردیده بود و از سوی دیگر با حذف شرط مربوط به "مجتهد جامع الشرایط بودن" از شرایط  "ولایت فقیه" راه برای یک "ولایت فقیه" ضعیف تر اما مطمئن و گوش به فرمان گشوده شده بود. بدین ترتیب رابطه میان ریاست جمهوری و ولایت فقیه در قانون اساسی به نحوی برقرار گشت که تعادل میان آنها را به طور نسبی حفظ کند. این تعادل در عین حال انعکاسی بود از تناسبی که در آن زمان در درون صف نیروهای راست، یعنی گردانندگان واقعی جمهوری اسلامی وجود داشت. برای بدست گرفتن بی قید و شرط زمام جمهوری اسلامی، راست گرایان از هر سو به رفع موانع مشغول بودند. با نزدیک شدن زمان مرگ آیت الله خمینی فرصت ها دم به دم تنگ تر می گردید و لازم بود یک سلسله مسائل و موانع باقی مانده که هنوز حاکمیت بی و چرای آنها را تهدید می کرد، هرچه سریع تر در زمان آیت الله خمینی برطرف گردد. از همین رو بود که در آخرین سال یا سالهای حیات آیت الله خمینی مجموعه نیروهای راست یک سلسله توطئه های بسیار جنایتکارانه ای را سازمان دادند که تمام سرنوشت بعدی انقلاب را تحت الشعاع خود قرار داد. توطئه نخست طرح کشتار وسیع زندانیان سیاسی بود که به حق بزرگترین جنایت تاریخ معاصر ایران محسوب می شود. دلائل واقعی این کشتار فجیع انسان های بی دفاع، امروز کاملا مشخص شده است. از یکسو هاشمی رفسنجانی خود را برای بدست گرفتن زمام ریاست جمهوری آماده می کرد و برنامه بعدی خود را نیز کاملا تدارک دیده بود. گرفتن چهره لیبرال و به ظاهر آزادی طلب نقطه اتکاء اساسی برنامه های آینده وی را تشکیل میداد. وجود هزاران زندانی سیاسی موقعیت این چهره را بشدت به خطر می انداخت. دارودسته او نه می توانست این همه زندانی را در دوران ریاست جمهوری آینده تحمل کند، نه می توانست آنها را اعدام کند و نه می توانست آنها را آزاد کند. لذا لازم بود "حل مسئله زندانیان" را از طریق پاک کردن صورت مسئله، در زمان آیت الله خمینی و بنام او انجام شده، به حساب "جنون وی بعلت شکست در جنگ" گذاشته شود. روش به کار گرفته در اعدام زندانیان که بیشتر به یک قرعه کشی مرگ شبیه بود، اساسا نشان میدهد که برای ارتجاع مسئله اصلی این نبود که چه کسی کمتر مبارز است و یا چه کسی بیشتر، چه کسی بیشتر مخالف رژیم است و چه کسی نیست! ارتجاع نمی توانست وقت خود را برای اینگونه مسائل تلف کند. مسئله اساسی عبارت بود از کم کردن تعداد زندانیان، عبارت بود از گرفتن هرچه بیشتر قربانی در کمترین زمان ممکن. و اما برای ارتجاع حجتیه که باید آن را محرک و مسبب اساسی این جنایت هولناک دانست، مسئله تنها در یک انتقامجوئی تاریخی و محروم کردن توده ها از رهبران و همراهان انقلابی خلاصه نمی شد، بلکه درعین حال نکته اساسی عبارت بود از دائمی کردن تفرقه در میان نیروهای انقلابی درون و بیرون حاکمیت جمهوری اسلامی.

بدیهی است، ما قصد نداریم كه مسئولیت این كشتار فجیع را تنها به شخص یا اشخاص خاصی منتسب كنیم. این مسئله ایست كه تاریخ آن را روشن خواهد كرد. آنچه كه ما می دانیم و می‌توانیم بدانیم، این است، كه چه نیروهایی از امكان تصمیم گیری در انجام این جنایت برخوردار بودند. و این جنایت در جهت منافع چه كسانی قرار داشت و چگونه و از چه طریق؟

توطئه دیگر این دوران، عبارت بود از تلاش برای برداشتن تنها مانع و آخرین مانع باقی مانده در مقابل قدرت مطلقه راست، یعنی توطئه بركنار كردن شخص آیت الله منتظری و پیش رفتن در این مسیر، تا حد اعدام نزدیكان و خویشاوندان وی.

با حذف آیت الله منتظری، آخرین امید جناح چپ ج. ا. بطور كلی از دست رفت و حاكمیت كامل ارتجاع در دوران پس از درگذشت آیت الله خمینی مسلم گردید. هر چند كه مواضع آیت الله منتظری، با مواضع نیروهای چپ حاكمیت در همه زمینه ها الزاما هماهنگی نداشت، اما در مورد نیروهای راست، مسئله هماهنگی یا ناهماهنگی نبود، بلكه مسئله تضاد كامل و قرار داشتن وی در نقطه مقابل خواست حاكمیت مطلقه راستگرایان بود.

ضربه برای نیروهای چپ بقدری شدید بود كه آنها حتی در مرحله نخست حاضر به تائید این اقدام نگردیدند. انجمن های دانشجویی وابسته به این نیروها، با صدور اعلامیه ای دو پهلو و مبهم تلاش كردند تا همچنان موقعیت آیت الله منتظری را به نحوی حفظ كنند. اما در مقابل واكنش سخت جناح راست و رودررو قرار گرفتن با پاره ای از عناصر پائین خود كه عمق توطئه را بدرستی تشخیص نمی دادند، عقب نشینی كرده و پس از مدتی اعلامیه نخست خود را پس گرفتند. توطئه بركناری آیت الله منتظری، تنها ضربه ای به نیروهای چپ حاكمیت ج. ا. نبود، بلكه ضربه ای بود به انقلاب و به همه نیروهای انقلابی و مردمی.

توطئه دیگر آخرین سال حیات آیت الله خمینی، ایجاد بلوای تكفیر "سلمان رشدی" نویسنده انگلیسی بود. با آنكه صدور فتوای اعدام "رشدی" در چارچوب نیات هاشمی رفسنجانی قرار نداشت اما برخواست های بخش دیگر نیروهای راست، یعنی جریان حجتیه متكی بود. بی دلیل نبود، كه به محض صدور این حكم، "بنیاد 15 خرداد"، كه گردانندگی آن آشكار در دست حجتیه و دارودسته "رسالت" قرار دارد، فورا (و مسلما با آمادگی قبلی) جایزه ای برای قاتل احتمالی وی تعیین كرد و بدین وسیله تلاش نمود تا به این ماجرا ابعاد بین المللی و بی بازگشت دهد. هنوز هم حجتیه تنها جناح در حاكمیت ج. ا. است كه از این حكم پشتیبانی می‌‌كند.

از نظر بین المللی، با صدور فتوای اعدام "رشدی"، ج. ا. كه تا آن زمان چهره ای كمابیش انقلابی و ضد امپریالیستی داشت و در مقابله با امپریالیسم از پشتیبانی نیروهای انقلابی در سطح بین المللی برخوردار بود، از آن پس چهره كامل یك رژیم فناتیك مذهبی را به خود گرفت. این امر برای امپریالیسم و ارتجاع، چه از نظر تاثیرات مخرب آن بر سایر جنبش های اسلامی منطقه، و چه از نظر قطع مناسبات متقابل ج. ا. با نیروهای انقلابی در سطح جهان ضرورت كامل داشت. بدین طریق و از آن پس سیاست خارجی گردانندگان ج. ا. بر حمایت از هر نیروی ارتجاع مبتنی شد كه به نام "اسلام" علیه نیروهای مترقی فعالیت می كرد و مبارزه "اسلام انقلابی" علیه  "اسلامی آمریكائی" كه تكیه كلام آیت الله خمینی بود، جای خود را به مبارزه میان "اسلام و دگراندیشی" داد.

اما دلایل این اقدام دارودسته حجتیه، تنها به عرصه بین المللی مربوط نمی شود. اساس مسئله در آنجا قرار داشت كه نیروهای ارتجاعی از نتایج استراتژی خود در به اسارت درآوردن آیت الله خمینی و انجام توطئه های خود به نام او و در نتیجه به نام انقلاب بسیار خوشنود بوده، دیگر به هیچ عنوان حاضر نبودند از این سیاست دست بردارند.

هاشمی رفسنجانی، با مسلم شدن ریاست جمهوری خود، بازی را تمام شده تلقی می كرد و معتقد بود نیروهای دمکراتیک باندازه کافی تعضیف شده اند که بتوان خط سرمایه‌داری وابسته به امپریالیسم در كشور آشكارا و بدون پرده پوشی به پیش برود. اما جناح حجتیه- رسالت نظری خلاف این داشت. اساس نظرات آنان را می توان در موارد زیر خلاصه کرد:

نخست این که دار و دسته ضد مردمی حجتیه حاضر نبود جوایز فیلمبنامه مشترک "جنگ جنگ تا پیروزی" تنها به هاشمی رفسنجانی و وابستگاه او تعلق گیرد. اگر رفسنجانی هنرپیشه ماهری بود، در عوض حجتیه نیز کارگردان ماهری بود. لذا باید از همان اول حساب ها را روشن کرد و به متحد قدیمی و رقیب جدید فهماند؛ فکر این که اوضاع و احوال عینا مطابق خواست های او و طرفدارانش پیش خواهد رفت را از سر بیرون کند.

دوم اینكه جناح حجتیه، كه در پیوند با فئودال ها، آیت الله های بزرگ، سرمایه داران بزرگ تجاری و سران بازار و بطور كلی محافظه كارترین اقشار و نیروهای اجتماعی قرار داشته و دارد، اساسا نسبت به هر تحولی، ولو اینكه به دست یكی از مهره های رژیم باشد مظنون بود. برای این دارودسته، ج.ا. مبتنی بر "فقه سنتی"، یا هیچ دگرگونی نباید به خود ببیند و یا اگر دگرگونی اجتناب ناپذیر است، باید در سمت بازگشت به گذشته، بازگشت به سلطنت یا بازگشت به هر نظام دیگری باشد، كه پذیرش نابرابری اجتماعی و اقتصادی، فلسفه وجودی آن را تشكیل می دهد.

سوم اینكه این جناح، بر خلاف هاشمی رفسنجانی، معتقد بود كه پایه های توده ای انقلاب بسیار نیرومندتر از آن است كه بتوان با درپیش گرفتن سیاستی آشكارا ضد انقلابی، مدتی طولانی در صحنه قدرت دوام آورد. آن نیرویی در دراز مدت برنده خواهد بود كه بتواند خود را با انقلاب و خواسته های توده ها در ظاهر هماهنگ نشان دهد و سیاست خود را ادامه انقلاب معرفی كند.

چهارم اینكه، مسئله اساسی برای جریان حجتیه- رسالت، نابودی كامل انقلاب و هر نوع اندیشه و تفكر انقلابی و دمكراتیك بود. بنابراین، لازم بود سیاستی در پیش گرفته شود كه بتواند مرزهای انقلاب و ضد انقلاب، دمكراسی و ارتجاع را هر چه بیشتر و بهتر مخدوش نماید. باید به نحوی عمل كرد، كه توده ها دیگر نتوانند تشخیص دهند، چه كسی انقلابی و چه كسی ضد انقلابی است. چه كسی وابسته با امپریالیسم و چه كسی دشمن امپریالیسم است. تنها آن زمان كه ضد انقلاب بتواند در جامه انقلابی ظاهر شود زمانی خواهد بود که دار و دسته حجتیه بتواند در مسابقه "انقلابی" بودن همگان را پشت سر بگذارد و ارتجاع را به نام انقلاب بر مردم تحمیل كند.

و بالاخره پنجم اینكه، ماجرای "سلمان رشدی" و نقش حجتیه در آن را باید در چارچوب سیاست امپریالیسم نسبت به ج. ا. نیز مورد توجه قرار داد. چنانکه می دانیم رفتار امپریالیسم نسبت به جمهوری اسلامی از زمان حاکمیت نیروهای راست به طور کلی دو چهره داشته است. یک چهره آن عبارتست از تلاش برای گسترش روابط و نفوذ اقتصادی در جمهوری اسلامی از طریق پیشبرد سیاست های ضد بشری صندوق بین المللی پول به نحوی که بتواند گذار جمهوری اسلامی به یک نظام سرمایه داری وابسته و متكی به امپریالیسم را بدون ضرورت دخالت مستقیم سازمان دهد. مواضع جناح هاشمی رفسنجانی با این چهره امپریالیسم در همآهنگی است، اما با توجه به بقای جنبش انقلابی در کشور، امپریالیسم و ارتجاع نمی توانند سرنوشت و آینده خود را به سرنوشت رفسنجانی و همکارانش وابسته سازند. به همین دلیل آن روی دیگر چهره امپریالیسم، عبارت است از آنكه، بعنوان "حقوق بشر" و "مبارزه با تروریسم"، تیغ را همچنان بر فراز ج. ا. نگاه داشته شود، تا در صورت عدم موفقیت رئیس جمهور و احتمال قدرت گرفتن نیروهای دمكراتیك، خود مستقیما در كشور مداخله و ارتجاع را حفظ و حاكم نماید. مافیای حجتیه ابزار این سیاست امپریالیسم است و دقیقا به همین دلیل است که پشت همه ماجراجوئی های داخلی و بین المللی رژیم دست این مافیا کاملا به چشم می خورد.

در هر صورت، با این دلائل و انگیزه ها بود كه دارودسته حجتیه لازم می دانست تا قبل از مرگ آیت الله خمینی و باز هم به نام او مبانی استراتژی آینده خود را پایه ریزی نماید. اگر پایه سیاست رفسنجانی برای دوران پس از درگذشت آیت الله خمینی گرفتن چهره غیر انقلابی و لیبرال بود، پایه استراتژی حجتیه برای این دوران، گرفتن چهره انقلابی و ضد لیبرالی بود! صدور حكم اعدام "سلمان رشدی" را حلقه نخست این استراتژی و آغاز جدائی این جناح با جناح هاشمی رفسنجانی باید تلقی کرد. جامعه ایران، بویژه در آخرین سال حیات آیت الله خمینی، انباشته از حوادث و توطئه های خونباری است كه خط مشترك همه آنها عبارت است از تلاش دیوانه وار نیروهای راست، در جهت هموار كردن جاده قدرت در دوران پس از درگذشت آیت الله خمینی. توطئه هائی كه همه به نفع نیروهای راست و به نام آیت الله خمینی عمل شد. بنابراین نشان می دهد كه دستگاه رهبری كشور در آن سال بطور مطلق در چنگ راست گرایان قرار داشته است.

همانطور که نشریه راه توده در شماره شهریورماه 73 می نویسد: "حزب توده ایران حتی در زمان آیت الله خمینی نیز معتقد بود که این "ولایت فقیه" نیست که نتیجه مبارزه را تعیین می کند، بلکه این تناسب نیروهای طبقاتی است که سرنوشت ولی فقیه را رقم می زند." آخرین سالهای حیات آیت الله خمینی صحت این حکم را بازهم بیشتر اثبات می کند. علیرغم کهولت سن و مریضی جسمانی وی که مسلما زمینه بسیار مساعدی را فراهم کرده بود، در اساس از آنجائی که در آن سالها تناسب نیروها در حاکمیت جمهوری اسلامی به نفع نیروهای راست تغییر یافته بود، لذا آنها بودند که تعیین می کردند چه اقداماتی، در چه زمانی و چگونه می باید به نام آیت الله خمینی، با اطلاع یا بدون اطلاع او، انجام شود.

با توجه به سیاست امپریالیسم و ارتجاع نسبت به انقلاب ایران و با توجه به آنچه گفته شد، می‌توان نتیجه گرفت كه در حال حاضر سه خطر بسیار بزرگ كشور ما را تهدید می‌‌كند:

1- خطر مداخله نظامی امپریالیزم؛

2-خطر حذف كامل نیروهای مردم گرا از حاکمیت ج. ا.؛

3- خطر قدرت گرفتن باز هم بیشتر ارتجاع حجتیه- رسالت در تناسب نیروهای جناح های درون ج. ا.

 

1- خطر مداخله نظامی امپریالیسم بسیار بسیار جدی تر از آن چیزی است، كه همه ما در تصور داریم. با توجه به تضعیف نسبی موضع هاشمی رفسنجانی، سناریوی مداخله نظامی بیش از پیش در دستور روز حکومتگران امریکائی و امپریالیستی قرار می گیرد. ارتجاع نیز به اندازه كافی نیرو در اختیار دارد كه بتواند امكانات لازم مداخله امپریالیزم را از هر نظر در داخل و خارج فراهم كند.

از سوی دیگر، سلطنت طلبان در خارج از کشور، برای زمینه سازی مداخله امپریالیسم کارزار بسیار وسیعی را به راه انداخته اند که نمی توان از کنار آن بی تفاوت گذشت. آنها همه ابزارها و وسائل تبلیغی و غیر تبلیغی را دراین مورد به کار گرفتند و به کار می گیرند. برای یک نمونه مشخص می توان به مسئله جزایر خلیج فارس اشاره کرد که سلطنت طلبان بعنوان "دفاع از تمامیت ارضی" و شعارهای بی محتوائی نظیر"هیچ سازشی جایز نیست" و "هرمذاکره ای محکوم است" و ادعاهای مغرضانه دیگری از این دست، تمام تلاش خود را به کار گرفتند تا به این مسئله ابعاد بین المللی داده، روابط ایران با همسایگان عرب خود را هر چه بیشتر تیره سازند، موقعیت امپریالیزم را در منطقه خلیج فارس تحكیم كنند و دست آخر زمینه تجزیه تمام بخش های جنوبی كشور را فراهم آورند. و اینست مفهوم "دفاع از تمامیت ارضی" مورد نظر سلطنت طلبان.

دستگاه های تبلیغاتی سلطنت طلبان برای زمینه چینی ماجراجوئی های ضد انقلابی خود در جائی اختلاف میان امپریالیسم و جمهوری اسلامی را جنگ زرگری تلقی می کنند، اما در جائی دیگر "قابلیت" امپریالیسم نسبت به حکام ایران را مورد ستایش قرار میدهند. گاه برای مداخله نظامی امپریالیسم لحظه شماری می کنند و سر از پا نمی شناسند و گاهی قیافه ای بی طرفانه و منتقدانه به خود گرفته، ادعای حقوق بشر امریکائی را مورد تردید قرار می دهند و با قیافه به ظاهر ساده لوحانه و طلبکارانه می پرسند که اگر آنها راست می گویند پس چرا برای احقاق حقوق بشر درایران مداخله نمی کنند؟! و با همه این حقه بازی ها تلاش دارند حساسیت نیروهای انقلابی را نسبت به خطر بسیار جدی مداخله امپریالیستی در كشور ما كاهش دهند. اینكه دعوای ارتجاعیون حاكم در ج. ا. با امپریالیسم "جنگ زرگری" است، یا نیست و اینكه بخش اساسی حاكمیت ج. ا. در اختیار نیروهای ارتجاعی است، حتی برای یك لحظه خطر مداخله نظامی امپریالیسم را كاهش نمی دهد. تجربه كشور همسایه ما "عراق"، این واقعیت را با وضوح تمام به اثبات می رساند. ارتجاعی بودن صدام حسین و حكومت دیكتاتوری عراق موجب آن نگردید كه امپریالیست ها، زمانی كه منافعشان اقتضاء می كرد، با تمام نیرو به این كشور هجوم نیآورده، اقتصاد آن را ویران، حاكمیت ملی آن را مورد تجاوز و زحمتكشان این كشور را به مرگ و نیستی محكوم نسازند.

این تصور، كه طرح جدی بودن خطر امپریالیسم و توطئه تجزیه كشور ممكن است موجب توهم توده ها نسبت به ماهیت ارتجاع حاكم در ج. ا. گردد، از بیخ و بن نادرست است. اگر امروز توده های مردم در مقابل توطئه ها و ماجراجویی های ارتجاع داخل و خارج از خود واكنش لازم را نشان نمی دهند، برای آن است، كه پیآمدهای آنرا دست كم می گیرند. اما اگر همه نیروهای انقلابی و دمكراتیك بر وجود این خطر تاكید ورزند و اگر توده های وسیع مردم برای یك لحظه درك كنند كه در پس ماجراجویی های ضد انسانی و ضد انقلابی ارتجاع و روی دیگر سكه آن، یعنی "مبارزه" امپریالیسم علیه تروریسم و بخاطر "حقوق بشر"، چه آینده خونینی تدارك دیده می شود، در آن صورت نیروی مقاومت بسیار عظیمی بوجود خواهد آمد، كه می‌تواند پیشرفت نقشه های ارتجاع و امپریالیسم را مانع شود.

پاره ای تصور می‌كنند، هر چند احتمال مداخله امپریالیستی در كشور ما وجود دارد، اما این مداخله علیرغم همه زیان های آن، لااقل این حسن را خواهد داشت، كه شر ارتجاع حاكم را از سر مردم ما دور خواهد كرد.

این تصور بسیار كودكانه تر از آن است كه بتوان آن را جدی گرفت. باز هم تجربه مداخله نظامی امپریالیسم در عراق، كه نه صد سال پیش، بلكه همین یكی دو سال پیش و نه در آن سوی دنیا، بلكه در همسایگی كشور ما صورت گرفت، درست خلاف این را اثبات می‌‌كند. علیرغم همه لاف و گزاف های "جرج بوش" در مورد ضرورت "حتمی و بی قید و شرط" بركناری صدام حسین، كه هدف از آن فریب دادن نیروهای اپوزیسیون در عراق و خنثی كردن مقاومت آنان و توده های مردم در مقابله با تجاوز آمریكایی بود، آیا صدام حسین بر كنار گردید؟ یا اینكه برعكس، دقیقا هنگامی كه ادامه عملیات نظامی ممكن بود موجب تضعیف موقعیت وی، حتی در سطح رهبری حزب بعث گردد، به اقدامات نظامی فورا پایان داده شد؟(بوش اول)

آیا باید امپریالیست ها را تا این اندازه ابله به حساب آورد كه حتی برای یك لحظه این فكر را در مغز خود راه دهند كه دارودسته های ارتجاعی را، كه این همه به منافع آنها خدمت می‌‌كنند كنار زده و حاكمیت را به نیروهای مترقی واگذار نمایند، كه با منافع آنها مبارزه كنند؟ كدام نمونه این چنین را در تمام تاریخ سراغ داریم، كه توقع داریم كشور ما دومین آن باشد؟

مداخله امپریالیسم تنها با یك هدف ضد ملی و ضد مردمی، به قصد تجزیه كشور، به قصد نقض حاكمیت ملی، به قصد تضعیف نیروهای مترقی و به قصد حفظ یك نیروی ارتجاعی و در صورت امکان یا لزوم، جایگزین كردن آن با نیروهای ارتجاعی دیگر ممكن و قابل تصور است.

آنچه كه مسلم است، آن است كه روند تحولات در کشور اگر سیر عادی خود را ادامه دهد، دیرتر یا زودتر، به كنار رفتن ارتجاع به نفع نیروهای مترقی خاتمه خواهد یافت. اما اگر پای امپریالیسم به تحولات داخل ایران کشیده شود، هیچ تردیدی نباید داشت که توده های مردم و نیروهای مترقی ایران بزرگترین بازنده حوادث و ارتجاع برنده کامل آن خواهد بود و درست به همین دلیل است که ارتجاع داخل و سلطنت طلبان درخارج با این شدت و حدت بدبنال یافتن وسیله ای هستند كه بتوانند از آن طریق پای امپریالیسم را به میهن ما باز كنند.

2- دومین خطری كه امروز كشور ما را تهدید می‌‌كند، خطر حذف كامل جناح مردم گرا از حاکمیت ج.ا. است. برای آنكه بتوان از این خطر بسیار بزرگ جلوگیری كرد، لازم است تا همه نیروهای انقلابی و دمكراتیك حمایت خود را از آنها دریغ ندارند. ارتجاع تنها در صورتی كه مطمئن شود تلاش در جهت كنار گذاشتن نیروهای مردمی از حاکمیت جمهوری اسلامی موجب برآمدن یك موج سنگین مقاومت گردیده و نیروهای انقلابی را سریعا در كنار یكدیگر قرار خواهد داد، ممكن است ناچار شود از نقشه های خود صرف نظر كند. مسئله دفاع از نیروهای مردمی درون حاكمیت ج. ا.، تنها به معنی دفاع از آخرین امكانات علنی و نیمه علنی باقی مانده برای نیروهای انقلابی نیست، تنها به معنی ممانعت از یك كشت و كشتار تازه، این بار در صفوف پائین ج. ا. نیست، تنها به معنی حفظ تكیه گاه های قدرت مردمی در درون حكومت - كه در شرایط معین مسلما به نفع انقلاب خواهد بود- نیز نیست. مسئله در عین حال عبارت از آن است، كه آن بخش از توده های محروم مذهبی كه از انقلاب و آماج های آن دفاع می‌كنند، صف واقعی دشمنان انقلاب را بهتر بشناسند و همچنان در صحنه مبارزه برای پیشرفت انقلاب و علیه ارتجاع باقی بمانند.

3- خطر دیگری كه اكنون میهن ما را تهدید می‌‌كند، افزایش قدرت ارتجاع در تناسب نیروهای جناح های درون حاكمیت ج. ا. است.

با تضعیف نسبی موقعیت هاشمی رفسنجانی، در نتیجه روشن شدن پیامدهای شوم اجرای دستورات صندوق بین المللی پول، جناح ارتجاع سعی می‌‌كند تا از این وضعیت برای تحکیم موضع خود در ج. ا. استفاده كند. و همین امر امكانات این جناح و در نتیجه خطرات آن را افزایش خواهد داد. بدیهی است، ورشكستگی سیاست "تعدیل اقتصادی" امری است به خودی خود بسیار مثبت و باید مبارزه در جهت پایان گرفتن هر چه سریع تر این سیاست ضد ملی را در تمام عرصه ها هر چه بیشتر تشدید نمود. اما برای اینكه ارتجاع از این وضعیت به نفع خود استفاده ننماید، لازم است، تا نیروهای انقلابی در راس مبارزه برای خواست هایی چون: خروج ایران از صندوق بین المللی پول، پایان دادن به سیاست "آزاد سازی سرمایه‌ داری"، مخالفت با هر شکل و نوع خصوصی سازی و به تاراج دادن اموال متعلق به عموم، مخالفت با هر گونه افزایش قیمت ها و حذف سوبسیدها، اجرای اصول 43 و 44 قانون اساسی، مخالفت با هر گونه واگذاری معادن كشور به سرمایه داران داخلی و خارجی، مخالفت با برقراری و گسترش روابط توطئه آمیز و پنهانی با امپریالیسم آمریكا، پایان گرفتن حاكمیت فقه سرمایه‌داری و "اسلام آمریكایی" بر اقتصاد و جامعه و زندگی خصوصی مردم و خواست های دیگر نظیر آنها، قرار گیرند. طرح این خواست ها در جامعه ما بر اساس اوج گیری نارضایتی روزافزون توده ها و بر بستر اختلافات میان جناح های مختلف راستگرایان امكان پذیر است و باید تلاش در جهت تحقق آنها را بدون هرگونه ماجراجوئی و بهانه دادن بدست ارتجاع با تمام قوا دنبال کرد.

تحلیل خطوط كلی تحولات انقلاب ایران، در چارچوب نبرد "كه بر كه"، نشان می دهد، كه جنبش كنونی مردم ایران، جنبشی در كنار یا برخلاف انقلاب بهمن نیست، بلكه تداوم منطقی انقلاب بزرگ بهمن است، كه بر اثر حاكمیت راستگرایان در آن گسست بوجود آمده است و با مانع روبرو گردیده است. بدلیل قدرت جنبش مردمی، راستگرایان چون نمی‌توانستند بنام "ضد انقلاب" بر كشور حكومت نمایند، بنام "انقلاب" به حكومت ادامه دادند. و این تناقض اساسی و عمده حاكمیت آنهاست. و این نقطه قوت بزرگ و نقطه ضعف بزرگتر حکومت آنان است. این تناقض یا با گرفتن یك چهره آشكار ضد انقلابی می‌تواند برطرف گردد و یا با منتقل شدن قدرت به نیروهایی كه ماهیت طبقاتی آنان با اهداف واقعی انقلاب بهمن سازگار است. همه قرائن و شواهد نشان می دهد، كه راستگرایان فعلا و تا آینده نزدیکتر قادر به تغییر چهره نخواهند بود و لذا می توان و باید با تکیه بر انقلاب و اهداف انقلاب آنها را به عقب نشینی وادار کرد.

اما اگر جنبش كنونی مردم ایران تداوم انقلاب بزرگ بهمن است، بنابراین وظایف عینی آن، همانا به ثمر رساندن وظایف حل نشده انقلاب بهمن، یعنی پایان دادن به نفوذ امپریالیسم و حاكمیت كلان سرمایه داران بر حیات سیاسی و اجتماعی كشورماست. این جنبش، جنبشی علیه تمام حكومت نیست، بلكه بنا بر اهداف خود، متوجه نیروهای راستگرای ج. ا. است. این جنبش، جنبشی علیه این یا آن شكل حكومت نیز نیست، بلكه جنبشی علیه حاكمیت این یا آن طبقه معین اجتماعی است. بنابراین، وظیفه این جنبش گردآوردن همه نیروهای مخالف شكل كنونی حاكمیت نیست، بلكه متحد كردن همه اقشار و طبقات مخالف با ماهیت كلان سرمایه‌داری وابسته آنست. و همین امر است كه پایه عینی اتحاد عمل ارتجاع داخل و خارج را علیرغم اختلاف نظر آنان در شكل حكومت را فراهم كرده است. و همین امر متقابلا پایه عینی اتحاد همه نیروهای انقلابی و دمكراتیك درون و برون حاكمیت ج. ا. است. و درست به همین دلیل است، كه جناح راست حاكم بر ج. ا. به جای آنکه تلاش کند تا با متحدن کردن همه نیروهای حاضر به فعالیت در چارچوب این شکل حاکمیت، پایگاه آن را در جامعه تقویت نماید، برعکس تمام تلاش خود را بکار گرفته است، تا نیروهای مردمی را به هر قیمت ممكن از حكومت بیرون رانده و در مقابل، بدنبال جلب هواداری سرمایه داران سلطنت طلب به سمت خود است تا مرز بازپس دادن اموال آنان است.

اگر سد راه پیشرفت جنبش كنونی مردم ایران، حاكمیت كلان سرمایه داران وابسته بر كشور است، بنابراین، هدایت این جنبش، كه تمام توده های خلق را در بر می گیرد، تنها با طرح خواست های واقعی و دمكراتیك مردم در سمت تحقق اهداف شریف انقلاب بزرگ مردمی و ضد امپریالیستی بهمن امكان پذیر است.

اما آنچه كه امروز برخی از نیروهای انقلابی را از پیگیری این مبارزه باز می دارد، دلخوش شدن آنها به اوج گیری نارضایتی توده ها و امكان سرنگونی مجموع نظام ج. ا. است. پس از آن که نشریه راه توده خواستار آن گردید که همه نیروهای انقلابی در مقابل نیروهای ارتجاعی داخل و خارج از کشور متحد شده و پیشرفت آنان را متوقف سازند، هفته نامه "کیهان لندن" در مقاله ای با لحنی به ظاهر دردمندانه و دلسوزانه از این که عده ای می کوشند تا "در هر فرصت و به هر بهانه و از هر راه فضای سیاست های تبعیدی را زهرآگین کنند" سر به شکایت برداشت. اما وقتی که نویسنده مقاله از این که "رژیم دارد اندک اندک از هم می پاشد" سخن می گوید، معلوم می شود که چرا هفته نامه کیهان لندن سالهاست عناوین و مقالات خود را طوری انتخاب می کند که گوئی تا هفته آینده و چاپ شماره بعدی آن، معلوم نیست که جمهوری اسلامی همچنان برسر حکومت باشد یا نه! وظیفه ای که از طرف امپریالیسم و ارتجاع به سلطنت طلبان و ارگان ضد انقلابی آنها واگذار شده است، ظاهرا آنست که با ایجاد التهاب و جو سازی این باور را در ذهن نیروهای انقلابی پرورش دهند که گوئی رژیم درحال فروپاشی است و از هر گونه مبارزه انقلابی برای خواست های مشخص توده ها باید اجتناب کرد. اما در طی این سالیانی که ظاهرا قرار بود رژیم از هم بپاشد، ارتجاع در مقابل چشمان نیروهای چپ اپوزیسیون مواضع خود را در جامعه تحکیم نمود، خواست و اراده صندوق بین المللی پول را بر کشور حاکم کرد، تمام دست آوردهای انقلاب را به باد داد، تمام اصول مترقی قانون اساسی را زیرپا گذاشت، تمام اموال ملی، حتی آب و برق را به سرمایه داران واگذار کرده، تمام سازمان های چپ را به انفراد و انزوا محکوم کرده، دهها میلیارد بدهی خارجی را بر اقتصاد کشور تحمیل کرد، طاقت فرساترین شرایط را به توده های مردم تحمیل نمود و امروز که گفته می شود باید در مقابل ارتجاع ایستاد و این روند را متوقف ساخت، بازهم آقایان مدعی هستند که عده ای "فضای سیاست های تبعیدی را زهرآگین می کنند"، یعنی حاضر نیستند به "اوج گیری نارضائی توده ها" و "فروپاشی اندک اندک رژیم" دل خوش کنند و اجازه دهند که ارتجاع به این بهانه بی دردسر و با خیال راحت مواضع خود را مستحکم کند. در همینجا لازم است که ببینیم که واقعیت "فروپاشی رژیم" چیست و افزایش نارضایتی توده ها در شرایط کنونی به چه معناست و به کجا میتواند منتهی شود؟

"تقدس" نارضایتی توده"، كه ورد زبان همه نیروهای چپ اپوزیسیون مبدل شده است، بر این تصور تماما نادرست استوار است كه گویی "افزایش نارضایتی توده"، یعنی پیشرفت نیروهای انقلابی. اما واقعیت این است كه اوج گرفتن خشم و نارضایتی عمومی در شرایط كنونی كشور ما، به معنی پیشرفت نیروهای انقلابی نیست. مسئله درست برعکس است:

پیشرفت نیروهای ارتجاعی دلیل اوج گیری نارضایتی توده است. به همین دلیل بود که حزب ما در سالهای پس از انقلاب برای "نارضایتی توده" هلهله و شادی نمی کرد، بلکه آن را یک "خطر" میدانست و نسبت به آن هشدار می داد. چرا که در شرایط یک انقلاب نیرومند مردمی و حضور نمایندگان توده ها درحاکمیت، افزایش نارضایتی توده ها به معنی جدا شدن این توده از انقلاب، جدا شدن این توده از حاکمیت و در نتیجه به معنی عقب نشینی جنبش و پیشرفت نیروهای ارتجاعی است. برخی نمی خواهند این واقعیت را ببینند. زیرا دیدن این واقعیات علاوه بر آنکه تمام اوهام و تخیلات آنان را در مورد "پیشرو" بودن نقش بر آب می سازد، به معنی درگیر شدن در یک مبارزه بسیار سخت، طاقت فرسا و طولانی است و آنها به "انفجار توده ها" دل خوش کرده اند.

پاره ای از سازمان های چپ تصور می کنند که اگر روزی یک میلیون بار بر جنبه مذهبی انقلاب تاکید کنند و همه گناهان و اشکالات را به گردن رهبری مذهبی انقلاب بیاندازند، خواهند توانست گریبان خویش را از تاثیر سرنوشت انقلاب بر سرنوشت خود برهانند. اما واقعیت های روشن خلاق این را به ما نشان میدهد. علیرغم تضعیف نیروهای انقلابی مذهبی هیچیک از نیروهای چپ و دمکراتیک کشور تقویت نشده اند و دلیل این امر نیز روشن است: ماهیت ضد امپریالیستی و دمکراتیک انقلاب بهمن بطور عینی بر شکل مذهبی غلبه دارد. بنابراین تضعیف این انقلاب یعنی تضعیف همه نیروهای ضد امپریالیستی و دمکراتیک. روی گرداندن توده ها از انقلاب یعنی روی گرداندن توده ها در درجه اول از اندیشه های ضد امپریالیستی و دمکراتیک و در درجه دوم اندیشه های مذهبی. این روند عینی بیش از آنکه در میان توده های "ناآگاه" خود را نشان دهد، قبل از همه در خود سازمان های چپ بازتاب یافته است. امروز کم نیستند در بین اعضاء و رهبران سازمان های چپ، اشخاصی که دیگر نمی توان با آنها کلمه ای درباره امپریالیسم و خطر امریکا و اسرائیل حتی صحبت کرد. در پاره ای سازمان چپ خواست های ضد امپریالیستی و دمکراتیک مورد تمسخر قرار می گیرند. احتمال مداخله امریکا و امپریالیست ها در ایران "امیدوارکننده" ارزیابی می شود. به جای تحلیل طبقاتی جامعه، تحلیل ایدئولوژیک و تقسیم کردن مردم به مذهبی و غیر مذهبی رواج داده می شود. شعار "جدایی مذهب از سیاست" که در شرایط وجود یک جنبش توده ای مذهبی به معنی جدا شدن این توده ها از سیاست و در نتیجه شعاری بی نهایت ارتجاعی است به افتخار و تاج سر همه نیروهای چپ مبدل می شود. تهاجم بی وقفه ارتجاع به مثابه پیشرفت نیروهای انقلابی تلقی می گردد. خلع توده های انقلابی از حاکمیت "منفرد شدن" ارتجاع وانمود می شود. به جای مبارزه برای جلوگیری از تحکیم مواضع کلان سرمایه داری وابسته بر اقتصاد و جامعه، از این امر ادعای اینکه به روشن شدن اذهان "توده های ناآگاه" نسبت به ماهیت حاکمیت جمهوری اسلامی یاری می رساند، استقبال می شود، یعنی شعار "هرچه بدتر بهتر" به شعار همه نیروهای چپ مبدل می شود. و همه اینها در تحلیل نهائی جزئی است از روند جدائی توده ها از انقلاب و حاکمیت، جزئی است از روند افزایش نارضایتی توده ها. این جدائی و این نارضائی در میان نیروهای چپ بصورت سرخوردگی از مبارزه ضد امپریالیستی، سرخوردگی از مبارزه طبقاتی، سرخوردگی از اندیشه حاکمیت توده های مردم بیش از همگان متجلی است. بنا به همین دلائل سرنوشت همه نیروهای انقلابی کشور ما، مذهبی یا غیرمذهبی، به یکدیگر پیوند خورده است و سرنوشت همه آنها با هم به سرنوشت انقلاب وابسته است.

وقتی انقلاب در مسیر عقب نشینی قرار می گیرد، یعنی همه نیروهای انقلابی در مسیر عقب نشینی قرار دارند و نه فقط انقلابیون مذهبی. وقتی دستاوردهای انقلاب ویران می شود، یعنی دستاوردهای همه سازمان های انقلابی ویران می شوند و نه فقط سازمان های انقلابی مذهبی. وقتی توده ها از انقلاب جدا می شوند، یعنی اعضای همه سازمان های انقلابی از سازمان خود جدا می شوند و نه فقط توده های مذهبی. وقتی آرمان های یك انقلاب مضحكه می شود، آرمان های همه نیروهای انقلابی مضحكه می شود و نه فقط آرمان های مذهبی، و بالاخره وقتی که رهبر یک انقلاب لجن مال می شود؛ رهبران و اعضای همه سازمان های انقلابی لجن مال می شوند و نه فقط یک رهبر مذهبی. وهمه این ها تاثیر قانون تقدم ماهیت انقلاب بر شكل آن است. روند نارضایتی توده ها از انقلاب و بازتاب آن در نیروهای چپ و انقلابی جامعه ما، اگر به همین شکل ادامه یابد باید مطمئن بود که هر انفجار توده ای به معنی انفجار همه سازمان های انقلابی و حاکمیت کامل ضد انقلاب بر کشور خواهد بود. باید این روند را متوقف ساخت.

امروز گرایش به چپ در جامعه ما نیرو گرفته است. این گرایش به چپ، فعلا به معنی آماده شدن شرایط یك تحول بنیادین انقلابی نمی‌تواند تلقی شود، بلكه به معنی به تنگ آمدن مردم از پیشرفت مداوم نیروهای ارتجاعی و پیامدهای سنگین آن بر زندگی آنهاست. باید از این فرصت تاریخی برای جبران اشتباهات گذشته استفاده كرد. تنها اتحاد نیروهای دمكراتیك، دفاع سرسختانه از انقلاب و آرمان ها و دستاوردهای آن، پشتیبانی از همه نیروهای انقلابی مذهبی یا غیر مذهبی و متوجه ساختن خشم و نارضایتی مردم به نیروهای راستگرا و ارتجاعی می‌تواند انقلاب و نیروهای انقلابی را نجات دهد، ارتجاع را به عقب نشینی وادار كند و از حاكمیت ضد انقلاب در صورت انفجار نارضایتی توده ها جلوگیری نماید!

----------------------------

بخش اول این تحلیل که در سال 73 نوشته شده را میتوانید از روی لینک زیر بخوانید و توصیه می کنیم هر دو بخش را با دقت کامل بخوانید. متن کامل این تحلیل به خط زنده یاد کیانوری در آرشیو راه توده محفوظ است.

لینک شماره گذشته:

https://www.rahetudeh.com/rahetude/2021/novamr/811/kiya.html

 

تلگرام راه توده:

https://telegram.me/rahetudeh

 

 

 

 

 

 

 

 

 

        پیج فیسبوک راه توده

 

 

 

                        راه توده شماره 812  - 10 آذر 1400

                                اشتراک گذاری:

بازگشت