سالگرد بنیانگذاری "حزب توده ایران" 80 سال در بطن تمام رویدادهای کشور |
با فرا رسیدن 10 مهر، 80 سال از بنیانگذاری حزب توده ایران، کهنسال ترین، اثرگذارترین و جدی ترین حزب سیاسی ایران میگذرد. تبار حزب توده ایران هر چند به همه جنبشهای رزمجویانه و عدالتخواهانه تاریخ غنی و پربار کشور ما از چند هزار سال پیش بدینسو باز میگردد، ولی پیشینه بلافصل آن را باید از یکسو در انقلاب مشروطه؛ و از سوی دیگر؛ در اوجگیری جنبشهای انقلابی ایران در دوران پس از انقلاب اکتبر 1917 جستجو کرد. حزب کمونیست ایران وارث مستقیم تجربه، آگاهی و دستاوردهای دو انقلاب مشروطه در ایران و انقلاب اکتبر در روسیه شد. این دو جریان ضمنا در پیوند با یکدیگر بودند. چرا که مبارزه انقلابی روسیه و به ویژه انقلاب 1905 آن کشور شرایط مساعدی را برای پیروزی انقلاب مشروطه فراهم کرد، همانگونه که پیروزی مشروطیت ماهیت استبدادی و واپسگرای دولت تزاری را بیش از پیش آشکار کرد. حضور توام مبارزان انقلابی ایران و روسیه در نبردهای دوران مشروطیت و پس از اکتبر اثری عمیق برجای گذاشت و به حزب کمونیست ایران از همان آغاز جنبه ملی و انترناسیونالیستی توامان داد. نیروهایی که در جنبش مشروطه به میدان آمدند، کامیابیها و ناکامیهای آنان، تجربیاتی که بدست آوردند، سرنوشت تلخی که کشور ما بدان دچار شد، همه و همه در شرایط پس از پیروزی انقلاب در روسیه و تشکیل کشور شوروی بصورت درکی تازه از امکان تحقق آزادی و برابری درآمد که در عالیترین شکل آن در اندیشه و برنامه حزب کمونیست ایران خود را نشان داد. این درک آغاز یک گسست تاریخی بود. همه جنبشهای پیشین تاریخ ایران متکی بر یک اقلیت شجاع بود که با طبقه حاکمه و عقاید و ایدئولوژی رسمی مخالف بودند و بدین منظور میکوشیدند عقیده و جهان بینی تازه یا نوعی اصلاح و تفسیر و ارتداد در آن را جانشین ایدئولوژی رسمی و حکومتی کنند. آنان سپس میکوشیدند تا با ترویج ایدئولوژی تازه در میان تودههای مردم آنان را نیز به هواداری از آن کشانده و بدینسان جنبشی را دربرابر حکومت تشکیل دهند. از جنبش مزدک و مانی گرفته تا اندیشههای خوارج و شیعی و قرمطی بعدها جنبشهایی نظیر شیخیه و مشابه آن مبتنی بر همین درک بودند. "پیامبر و امت" یا "پیشوا و توده" الگوی تاریخی این درک و شکل از تحول اجتماعی است که البته دلایل عمیق خود را داشت و با سطح پایین رشد و پیشرفت اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی همسو بود. با تشکیل حزب کمونیست ایران این درک از تحول اجتماعی لااقل برای اکثریت کمونیستهای ایرانی پایان یافت. درک حزب کمونیست ایران از تحول اجتماعی عبارت از نوعی انقلاب بود که وسیعترین تودههای مردم باید آن را تحقق بخشند و طبقه کارگر وظیفه رهبری و هدایت آن را برعهده داشت. البته درک دیرینه از تحول اجتماعی که دلایل خاص و عمیق خود و قدمتی چند هزار ساله داشته و دارد به همین سادگی میدان را ترک نکرد. تا سال 1357 و تا همین امروز ما با گروهها و گرایشهایی سروکار داریم که تحول اجتماعی را عبارت از رهبری یک اقلیت "آگاه" بر توده "ناآگاه" میدانند، تودهای که با پذیرش ایدئولوژی آن اقلیت و تن دادن به رهبری آن خواهد توانست تحول اجتماعی را تحقق بخشد. برخی از بنیانهای نظریه مارکسیستی انقلاب اجتماعی مانند نقش رهبری حزب پیشاهنگ و وظیفه تبلیغ و ترویج و سازماندهی آن اگر به درستی درک نشود، اگر مطلق شود، اگر نقش توده مردم در تاریخ و در انقلابهای اجتماعی و رابطه متقابل پیشاهنگ و توده در نظر گرفته نشود، اگر وظیفه حزب نادرست فهمیده شود … میتواند به بازگشت همان درک کهن از تحول اجتماعی منجر شود. تاکید برخی گروههای چپ رو بر "هژمونی" یا "صف مستقل" طبقه کارگر که مدعی هستند حزب توده ایران در تاریخ خود از آن عدول کرده یا این اتهام مکرر به حزب توده ایران که "دنباله رو توده" است ناشی از آن است که گسست میان درک نوین از انقلاب اجتماعی با آن درک کهنه تاریخی در میان این نیروها هنوز آغاز نشده است. مشکل در آن نبود و نیست که ما دنباله رو توده هستیم و آنان پیشاهنگ توده. مسئله در آن است که ما انقلاب و تحول اجتماعی را چیزی دیگر میفهمیم و آنان چیزی دیگر. به این مسئله در بررسی انقلاب 57 باز خواهیم گشت. ولی این اشاره لازم بود که توجه کنیم گسست از درک قدیمی هزاران ساله از تحول اجتماعی به یک درک نوین خود یک روند است، از جمله در جنبش چپ و حتی در حزب کمونیست ایران و حزب توده ایران، روندی که با سطح تکامل جامعه ایران بیارتباط نبوده و نیست. انواع و اقسام اختلاف ها؛ چپ یا راست رویها و انشعابها که در تاریخ جنبش چپ ایران شاهد آن بودهایم بنوعی ریشه در فشار درک کهنه از تحول اجتماعی بر ذهن مبارزان آن دارد؛ به ویژه که آن درک کهن با گرایش روانی ناخودآگاه - و گاه آگاه- برخی مبارزان اجتماعی که مایلند خود را برتر از مردم بدانند و نقش خود را در تحولات بیش از آنچه در واقع هست تصور کنند همسویی دارد. آنچه به حزب کمونیست ایران مربوط میشود درک نوین حزب از انقلاب متکی به مردم و با رهبری طبقه کارگر محدودیتها و راهشگاییهای خاص خود را در شرایط ایران داشت. مهمترین راهگشایی اش در آن بود که مسئله تحول را از یک مسئله اندیشه و ایدئولوژی به یک مسئله اجتماعی و طبقاتی تبدیل کرد. تحول عبارت از آوردن یک دین تازه، یک ایدئولوژی تازه و دعوت "همه" مردم بدان نیست، متشکل کردن "بخشی" از مردم، اکثریت مردم، آن طبقات و قشرهایی است که در تحول ذینفع هستند. پیکره این قشرها براساس منافع و شرایط زندگی خود در کنار همدیگر قرار میگیرند و در تحول اجتماعی ذینفع میشوند و نه براساس اعتقاد به یک ایدئولوژی. البته ایدئولوژی تحول اجتماعی در این طبقات طبعا زمینه مساعدتری برای رشد و گسترش دارد تا در میان دیگر قشرهای اجتماعی. ضمن اینکه خود این ایدئولوژی نیز با گسترش در میان توده مردم و در پیوند با تحولات جنبش اجتماعی دچار تحول می شود و تکامل می یابد. بعبارت دیگر ایدئولوژی تحول اجتماعی را نباید همچون اندیشه هایی ثابت در نظر گرفت که در آن تکلیف حال و گذشته و آینده یک بار برای همیشه تعیین شده است. جامعه یک ماشین نیست که ایدئولوژی همچون دفترچه راهنما و کارکرد آن عمل کند. جامعه ارگانیسم و سازوارهای در حال تحول و تکامل است و ایدئولوژی تحول اجتماعی همراه با آن باید تکامل یابد تا این تحولات را بازتاب دهد. همین، یک بار دیگر این واقعیت را نشان می دهد که انقلاب یا تحول اجتماعی نمی تواند بصورت دعوت مردم به پذیرفتن این یا آن ایدئولوژی باشد. اهمیت چنین درکی بعدها در جریان انقلاب 57 در ایران خود را نشان داد. هنوز هستند کسانی که در شگفتند چرا حزب توده ایران از یک انقلاب با ماهیت مذهبی پشتیبانی کرد و آن را نشانه "خطا" و یا "ریاکاری" حزب میدانند. آنان متوجه نیستند که جامعه سوسیالیستی، جامعهای نیست که بخواهد دین، مذهب یا ایدئولوژی تازهای را جانشین مذهب پیشین کند. همانگونه که انقلاب سوسیالیستی انقلاب مارکسیستها یا سوسیالیستها نیست، انقلاب مردمی است که در تنوع اندیشهها و عقاید و مذاهب خود در یک تحول سوسیالیستی، در جامعهای آزاد و عاری از استثمار و نابرابری ذینفع هستند. اندیشه های حزب کمونیست ایران امکان چنین انقلابی را در درک از تحول اجتماعی وارد کشور ما کرد. امکانی که تا تحقق کامل و گسست از درک قدیمی حتی در این حزب هم فاصله داشت چرا که هنوز سطح تجربه اجتماعی برای گذار از درک قدیمی ناکافی بود. ضمن اینکه جامعه ایران آن دوران را اقلیتی به لحاظ اجتماعی فعال و اکثریتی غیرفعال شکل میدادند. نه میشد انتظار داشت که کمونیستهای ایران بتوانند این واقعیت عینی را در ذهن خود پشت سر بگذارند و نه توقع داشت که این واقعیت بر ذهن و درک آنان از تحول اجتماعی تاثیر معین خود را نداشته باشد. محدودیت استراتژی حزب کمونیست ایران برای تحول اجتماعی ضمنا در آن بود که شمار طبقه کارگر در جامعه آن روز ایران بسیار اندک بود. در این شرایط، برای آنکه انقلاب جنبه تودهای داشته باشد و بدست توده مردم به انجام رسد، مسئله اتحاد، مسئله ایجاد یک جبهه متحد خلقی میان طبقه کارگر با دهقانان و قشرهای متوسط و زحمتکش شهری از همان آغاز به مسئله تعیین کننده تحول اجتماعی در ایران تبدیل شد. اندیشه "جبهه متحد خلق" نوآوری بزرگ دوم حزب کمونیست ایران بود. هدف این جبهه بیش از آنکه عدالت اجتماعی باشد، توسعه اقتصادی و اجتماعی بود. توسعهای که در سایه آن هم طبقه کارگر ملی شکل بگیرد و هم شرایط رهایی کشور از زیر سلطه بیگانه فراهم شود. و این نوآوری سوم حزب کمونیست ایران در تاریخ جنبش انقلابی در ایران بود. حزب کمونیست ایران برای نخستین بار مسئله توسعه اقتصاد و اجتماعی را با مباررزه، خواست و زندگی توده مردم پیوند زد. البته حزب کمونیست ایران مبتکر طرح نظریه توسعه در ایران نبود. پیش از آن محافل لیبرال و تجددخواه، روحانیان و سوسیال دموکراسی انقلابی نیز آن را طرح کرده بودند. حتی میتوان گفت توسعه در کنار استقلال بزرگترین خواست و مسئله تاریخی آن دوران در ایران بود. نوآوری حزب کمونیست ایران در آن بود که مسئله توسعه را از سطح آرزو؛ متقاعد کردن شاه؛ درخواست از طبقات بالای جامعه؛ تن دادن به استعمار؛ از پا تا به سر فرنگی شدن؛ یا دعوت از رویتر و دارسی خارج کرد و آن را با توده مردم، با جنبش اجتماعی پیوند زد. توسعه کار مردم است و در شرایط کشوری مانند ایران مردم برای آنکه در توسعه مشارکت کنند باید نتایج و پیامدهای آن را لمس کنند. بنابراین میان توسعه و عدالت اجتماعی پیوندی ناگسستنی و دو سویه برقرار است : عدالت اجتماعی بدون توسعه، تقسیم فقر است؛ توسعه بدون عدالت اجتماعی تقسیم بردگی. تحول انقلابی یعنی زدودن این هر دو. در شرایط سرکوب و ممنوعیت فعالیت حزب کمونیست ایران و اتحادیههای کارگری، گروه 53 نفر همچون یک گروه روشنفکری، در حول اندیشه و رهبری دکتر تقی ارانی شکل گرفت که بخشی از آگاه ترین و مبارزترین جوانان آن دوران در آن گرد آمده بودند. اکثر آنان بعدها در شرایط گسترش جنبش اجتماعی در ایران به چهرههای تاثیرگذار سیاسی، ادبی یا روشنفکری ایران تبدیل شدند. حزب توده ایران وارث همه جنبشها، همه اندیشههای دوران پیش، با همه دستاوردها و تضادهای آن بود. حزب خود در موقعیت ویژهای بنیانگذاری شد، یعنی در دوران جنگ جهانی دوم که محرک و هدف اصلی آن نابود کردن اتحاد شوروی بود. در این شرایط، مسئله عمده آزادی جهان و استقلال ایران عبارت بود از به شکست کشاندن جنگ ضد شوروی و ایجاد یک جبهه ضد فاشیستی. بنیانگذاران حزب توده ایران که خود از شرکت کنندگان در انقلاب مشروطه، مبارزان جنبشهای انقلابی آغاز سده کنونی خورشیدی، کمونیستها و فعالان کارگری یا اعضای گروه 53 نفر و زندانیان رضاشاهی بودند بر سر این اهداف متحد شدند و مبارزه را در این شرایط نوین از نو آغاز کردند. هرچند حزب توده ایران در آن زمان به فعالیتی وسیع در میان دهقانان ایرانی که اکثریت کشور را تشکیل میدادند دست زد ولی مخاطبان اصلی آن را جامعه شهری یعنی کارگران و قشرهای متوسط و پایین شهری تشکیل می داد. فعالیت حزب توده ایران در میان دهقانان نمیتوانست چندان موفق باشد بدان دلیل که عمده دهقانان ایرانی از روندهای سیاسی کشور برکنار بودند. اینکه گفته میشود خوانین دهقانان را به طور گروهی پای صندوقهای رای جمع میکردند و به نام و با شناسنامههای آنها رای میدادند، درست است؛ ولی اینکه آن را به حساب صرف "ناآگاهی" و یا "بلاهت" دهقانان میگذارند نادرست. مسئله این بود که نتیجه صندوق رای تاثیری در زندگی دهقانان نداشت یا این تاثیر آنچنان دور و غیرمستقیم بود که خارج از تصور آنان بود. دهقانان در چارچوب یک اقتصاد طبیعی و خود مصرفی زندگی میکردند و سیاست عمومی کشور، اینکه چه کسی در مرکز برود یا چه کسی بیاید در زندگی آنان اثری خاص نداشت و روال زندگی آنان را دچار اخلال یا تغییر ویژهای نمیکرد. طبیعت، آب و هوا، بارش باران و سرما و گرمای به موقع یا بیموقع تاثیری بیشتر در زندگی دهقانان داشت تا جابجا شدن نخست وزیر و استاندار. موفقیت نه چندان چشمگیر حزب توده ایران - که برای تغییر شرایط سیاسی مبارزه میکرد- در میان دهقانان ریشه در اینجا داشت. حزب توده ایران تنها در نقاطی از کشور توانست در میان دهقانان موفقیتی کسب کند که آنان تا حدودی وارد اقتصاد پولی شده و با زندگی شهری پیوند خورده و تحت تاثیر حوادثی قرار گرفته بودند که روند مبادله کالایی و زندگی شهری را دستخوش تحول و ناآرامی میکرد و در نتیجه بر روی زندگی آنان نیز اثر میگذاشت. برعکس در میان کارگران و روشنفکران و قشرهای متوسط شهری که مزد بر بودند و سمت و سوی سیاست عمومی کشور و سلطه بیگانه بر زندگی آنها تاثیر مستقیم داشت؛ حزب توده ایران موفقیت بسیار کسب کرد. این همان موفقیتی بود که به حزب توده ایران در شرایط سالهای 20 تا 32 ظاهری بسیار قدرتمند میداد، قدرتی که خود از دو سو دچار محدودیت بود. از یکسو بدلیل وزن بالای اقتصاد طبیعی (یعنی تولید برای مصرف نه برای مبادله) و به تبع آن جامعه روستایی در ایران، و از سوی دیگر وزن اندک صنعت و طبقه کارگر شهری. به این عوامل شرایط جهانی نیز افزوده میشد که عبارت بود از ویران شدن اتحاد شوروی در جریان جنگ و سربرآوردن قدرت بزرگ و پیروزمند ایالات متحده به عنوان یک قدرت ضد سوسیالیسم در جهان. بدینسان شرایط داخلی و جهانی به زیان حزب توده ایران و خواست آزادی و سوسیالیسم عمل میکرد. میتوان گفت پیروزی و پایدار ماندن کودتای 28 مرداد در یک نگاه درازمدت و تاریخی، بیش از آنکه حاصل اشتباه این، و خیانت آن، یا توطئه دیگری باشد، حاصل این ترکیب شرایط داخلی و جهانی بود. از نظر سیاسی، در دوران پس از شهریور 20 وظایفی که در مقابل حزب توده ایران قرار گرفت پیچیده تر شد. علاوه بر رویداد جنگ جهانی و اشغال ایران، مسئله جلوگیری از بازگشت دیکتاتوری و حفظ آزادیهایی که بدلیل خلا قدرت در ایران ایجاد شده بود نیز مطرح بود. کوشش برای تشکیل یک جبهه ضدفاشیستی - در شرایطی که بخش مهمی از افکار عمومی بدلیل نفرت از انگلستان و پیشینه روسیه تزاری طرفدار آلمان بود- ایجاد جبهه حمایت از صنایع داخلی، جبهه آزادی، جبهه موتلف احزاب آزادیخواه، جبهه مطبوعات ضد دیکتاتوری در سالهای 1325 و 26 و بالاخره شرکت در جنبش ملی شدن نفت بخشی از این فعالیتها بود.
البته سخن از فعالیت آزاد حزب در این دوران جنبه نسبی دارد. چرا که نقش سرکوبگر دولت بیشتر به افراد متنفذ محلی، اوباش، خوانین و گروههای شبه فاشیستی واگذار شده بود. ولی با وجود این عوامل نامساعد زمینههایی وجود داشت که نقش حزب را برجسته میکرد و به آن امکان میداد بیش از وزن واقعی عددی خود در کل جامعه ایران نمود داشته باشد. با توجه به اینکه کنشگران سیاسی و اجتماعی در همان دوران اقلیتی از کل مردم ایران را تشکیل میدادند و اکثریت روستایی از سیاست برکنار بود، حزب تنها میتوانست آن اقلیتی را که سرنوشتشان وابسته به چگونگی روابط اجتماعی و سیاسی بود تحت تاثیر قرار دهد و متشکل کند، اقلیتی که به یقین پیشروترین و آگاه ترین کنشگران سیاسی و اجتماعی زمان خود بودند یا شدند و هنوز هم تاریخ روشنفکری ایران وام دار آن دوران است. دورانی که ایران با ادبیات جهان آشنا میشود، مسئله آزادی زنان مطرح میشود، درک مادی از تاریخ برای نخستین بار طرح میشود و زمینه را برای پیشبرد بعدی علوم تاریخی و اجتماعی فراهم میکند. ولی این نتایج درخشان نباید نکته اصلی تر را پنهان کند که در هر حال حزب و هواداران آن اقلیتی در میان کنشگران سیاسی و اجتماعی ایران بودند که خود آن کنشگران اقلیت ناچیزی از جمعیت کشور محسوب میشدند. اینان پیشروترین، آگاه ترین و پرنمودترین بخش کنشگران سیاسی و اجتماعی کشور بودند و نه قویترین آن. قویترین و متشکل ترین کنشگر سیاسی کشور همچنان ارتش بود که صرفنظر از تجیهز آن به سلاح و تشکیلات، در آن زمان بالغ بر 100 هزار نیرو داشت و طرفدار و پشتوانه سلطنت بود. نتیجه آنکه حزب توده ایران در شرایط خاص ناشی از دوران جنگ جهانی و پس از آن و سپس جنبش وسیع ملی شدن نفت رشد کرده بود که این شرایط با توجه به وضعیت عمومی داخلی و جهانی پایدار نبود. بنابراین آن رشد هم نمیتوانست پایدار بماند، به ویژه که تحولات بعدی زمینه را برای اقلیت شدن دوسویه پایگاه طبقاتی حزب در جامعه فراهم کرد. در دوران پس از جنبش ملی شدن نفت، کشور ما شاهد جنبش 15 خرداد بود که آن نیز جنبشی در میان بخشی از شهرنشینان بود که اقلیتی از جامعه کشور بودند. این جنبش نیز به همین دلیل شکست خورد و نتوانست به موفقیت دست یابد. ولی از همان دهه 40 و با انجام اصلاحات ارضی وضع به تدریج تغییر کرد. با اصلاحات ارضی سیاست به عمق روستاها راه یافت. از یکسو بخشی از تحصیلکردگان شهری تحت عنوان سپاهی دانش و بهداشت و ترویج و آبادانی راهی روستاها شدند. آموزش سواد به روستاییان که ده یا بیست سال پیشتر اعضای حزب توده ایران برای پیشبرد آن با موانع عبورناپذیر و حتی خطر مرگ روبرو بودند اکنون به اجبار دولتی تبدیل شده بود. از سوی دیگر و بسیار مهم تر، در پی اصلاحات ارضی بخشی از دهقانان برای همیشه راهی شهرها شدند و بخشی به طور فصلی با شهر ارتباط برقرار کردند. زندگی روستاهای ایران بیش از پیش از حالت طبیعی و خود مصرفی خارج و به مدار اقتصاد پولی و کالایی کشیده شد. بدینسان مهمترین حادثه این زمان روند متلاشی شدن اقتصاد طبیعی در ایران در پیامد دوران پس از اصلاحات ارضی است، روندی که با افزایش ناگهانی درآمد نفت کشور زمینههای یک بحران عمیق اقتصادی و اجتماعی را بوجود آورد. در نتیجه این روند سرنوشت اکثریت مردم ایران به حکومت و چگونگی روابط اجتماعی و اداره جامعه گره خورد. دورانی که برای اکثریت روستایی مردم ایران، اینکه چه کسی در مرکز برود یا بیاید بیتاثیر باشد پایان یافت. حاصل این موضوع آن شد که در شرایط فرا رسیدن بحران اقتصادی و اجتماعی اکثریت مردم ایران به کنشگران سیاسی ناراضی و فعال تبدیل شدند. شرایط عینی برای گسست کامل از نوعی تحول اجتماعی مبتنی بر هدایت اکثریتی ناآگاه توسط اقلیتی آگاه به تدریج فراهم گردید. فروپاشی اقتصاد طبیعی و وابسته شدن زندگی کل جامعه به تولید کالایی اهمیت مشارکت مردم و نقش دولت را در تنظیم و ساماندهی اقتصاد و بازار دهها و صدها بار بیش از گذشته کرد. در حالیکه دستگاه رهبری و مدیریت کشور نه به لحاظ طبقاتی حاضر به اصلاحات عمیق اقتصادی و اجتماعی و تامین مشارکت ملی بود، نه به لحاظ علمی و مدیریتی ظرفیت سازماندهی خردمندانه درآمد نفت در سطح ملی و و مقابله با بحران های ناشی از بالا و پایین رفتن بهای آن را داشت و نه برای رویایی با یک جنبش اجتماعی گسترده آمادگی داشت.
انقلاب 57
انقلاب 57 پیامد و تداوم این چرخش عمیق اجتماعی بود. گذار از جامعهای که اکثریت مردم آن در چارچوب اقتصاد روستایی و خودمصرفی زندگی میکردند و سیاست در زندگی آنان تاثیر مستقیم نداشت، به جامعهای که به طور عمده وارد اقتصاد بازار شده بود. جامعهای که اکنون اکثریت مردم آن خوراک و حتی پوشاک خود را خود تهیه نمیکرد بلکه باید آن را از بازار میخرید و برای این کار باید پول میداشت و برای داشتن پول باید وارد مبادله میشد؛ باید کالایی که تولید میکرد به فروش میرفت تا بتواند با آن کالای مورد نیاز زندگی خود را تهیه کند. هر وقفه، هر اختلال، هر بحران که این وضع را تهدید میکرد مستقیما حیات و زندگی همه را تهدید میکرد. جامعهای که در آن نقش تنظیم کننده دولت و مراقبت از آنکه نظم اقتصادی و مبادله کالایی دچار اخلال و از هم گسیختگی نشود صدها بار بیش از گذشته اهمیت یافته بود. اکنون آنچه در شهرها میگذشت، آنچه در پایتخت روی میداد، اینکه چه کسی بر سرکار باشد و چه کسی برود یا بیاید دیگر برای اکثریت مردم ایران بیاهمیت و بیتاثیر نبود، برعکس پیامدهای بحران اقتصادی تاثیر خود را بر دورافتاده ترین روستاها نیز میگذاشت و آنان را به مدار سیاست میکشاند. انقلاب 57 بازتاب این تغییر عظیم اجتماعی در شرایط فرا رسیدن بحران بود. مشابه این پدیده سیاسی شدن عمومی در دیگر انقلابها و از جمله در روسیه و در انقلاب آن نیز رخ داد، اما در آنجا "جنگ" عامل سیاسی شدن جامعه شد. دهقانان روسی که در اکثریت عظیم خود در چارچوب اقتصاد خود مصرفی زندگی میکردند و از سیاست به کلی برکنار بودند در نتیجه جنگ به مدار سیاستهای داخلی و حتی جهانی کشیده شدند. ناکامی انقلاب 1905 روسیه و تنها ماندن "شوراهای کارگران" ناشی از همین محدود ماندن آن در دایره شهرها بود. ولی در شرایط جنگ جهانی اول، برخلاف گذشته، اینکه چه کسی در پایتخت بر سر کار بود و آیا موافق یا مخالف ادامه جنگ بود بر روی زندگی میلیونها دهقان روسی که فرزندان و نیروی کار خود را باید به جبهه میفرستاد تاثیر مستقیم میگذاشت. شکلگیری شوراهای دهقانان و سربازان در کنار شوراهای کارگران در جریان مبارزات 1917 بازتاب مستقیم تاثیر جنگ در زندگی روستاها بود. البته در روسیه هم یک چرخش اجتماعی روی داده بود ولی این چرخش اجتماعی عبارت بود از پیدایش مراکز تمرکز صنعتی کارگری که موجب پیدایش یک جنبش کارگری آگاه و نیرومند در آن کشور شده بود. شاید بتوان گفت این چرخش به شکلگیری عنصر ذهنی رهبری انقلاب بیشتر یاری رساند و جنگ به زمینه عینی آن، البته بشرط آنکه مفهوم "عوامل عینی و ذهنی انقلاب" را از راهنمای اندیشه، به مطلقها و جزمیاتی که مانع تعمق و اندیشیدن است تبدیل نکنیم. به هر حال جنگ، دهقانان روسی را وارد سیاست کرد، انقلاب هم با وعدهها و خواستها و کوشش برای تغییر زندگی دهقانان آنان را دهها و صدها بار بیشتر سیاسی تر کرد. ولی اکنون ورود میلیونها دهقان کم تجربه به عرصه مبارزه انقلابی، آزاد شدن آنها، و وزن سنگین آنان در کل کشور بر روی گرایشها و سمتگیریهای درازمدت انقلاب پیامدهای مثبت و منفی خود را بر جای میگذاشت و بر جای گذاشت که موضوع بحث ما نیست. در ایران مسئله به گونهای دیگر و تا حدودی معکوس شد. تحت تاثیر پیامدهای اصلاحات ارضی و گران شدن بهای نفت - بدون توسعه واقعی صنعتی- سیاسی شدن کل جامعه و کشور همراه شد با تبدیل شدن مزدبگيران، کارگران و روشنفکران و قشرهای شهری با تجربه مبارزه سیاسی به اقلیتی در کل جمعیت کشور. بدون آنکه، بجز صنعت نفت، مراکز تمرکز بزرگ نیروهای کار شکل گرفته باشد که بتواند با وزن ویژه خود بر روی روندهای انقلابی اثر پایدار بگذارد. این وضعیت تازهای بود که حزب توده ایران در آستانه انقلاب 57 و در جریان انقلاب با آن روبرو شد. آن پایه کارگری و روشنفکری شهری حزب که تجربه مبارزات دهه20 و 30 را با خود داشت اکنون به یک اقلیت مطلق در جامعه سیاسی تبدیل شده بود. این پایه در دهه 20 و 30 هم اقلیتی از جامعه بود ولی در آن زمان کل جامعه سیاسی نشده بود. بنابراین آن اقلیت فعال سیاسی میتوانست بر روی گرایش اکثریت غیرفعال اثر بگذارد و قدرتمندتر از کمیت خود در سیاست کشور ظاهر شود، به ویژه که محل تجمع آن پایتخت و مراکز شهری بود. در شرایط سال 57 مسئله دیگر این نبود. اکنون همه کشور سیاسی شده بود، ولی اکثریت سیاسی عمدتا بدون تجربه مبارزه تاریخی. بخش باتجربه آن همچنان همان شهرنشینانی بودند که در مبارزات سالهای 20 تا 32 یا جنبش 15 خرداد 42 شرکت کرده بودند. ایدئولوژی مذهبی انقلاب و تثبیت رهبری آیتالله خمینی بر آن حاصل ترکیب این عوامل و گرایشهای مختلف و متضاد بود.
پیامدهای تحول اجتماعی
انقلاب 57، جنبش انقلابی و حزب توده ایران را در برابر دهها پرسش و مسئله دشوار و پیچیده قرار داد که باید آنها را در عرصه نظری و عملی حل میکرد و حل کرد. نخستین و مهمترین مسئله شکل مذهبی انقلاب و چگونگی رویارویی حزب با آن بود. چنانکه گفتیم انقلاب 57 پیامد مستقیم سیاسی شدن تودههای وسیع مردم ایران در نتیجه خارج شدن از زندگی خودمصرفی و وارد شدن آنان به زندگی کالایی بود. یکی از دلایل آنکه اکثریت نیروهای سیاسی ایران در قبال انقلاب موضع نادرستی اتخاذ کردند در آن بود که این چرخش مهم و تعیین کننده اجتماعی را ندیدند. آنان تنها به شکل مذهبی و رهبری مذهبی جنبش توجه میکردند. ندیدن این تحول اجتماعی چندین پیامد داشت : پیامد نخست آن بود که عمق جنبش انقلابی دست کم گرفته میشد. بجای آنکه درک شود که آنچه در حال روی دادن است یک جنبش بزرگ و پردامنه انقلابی با ظرفیت سراسری شدن است، جنبش در حد یک شورش، یک انفجار موقت نارضایتی محدود درشهرها دیده میشد. دیدگاهی که طبعا با تحقیر و دست کم گرفتن ظرفیت رهبری این جنبش یعنی آیتالله خمینی توام میشد و بنابراین کل جنبش انقلابی را شورشی فاقد آینده ارزیابی میکرد.
دوم. آنکه تفاوت عمیق شرایط سال 57 با دورانهای پیشتر و سالهای دهه 20 و 30 درک نشد. بسیاری رهبران سیاسی قدیمی، انقلاب 57 را نه همچون پیامد گسستی اجتماعی، بلکه تدوام جنبشهای سیاسی قدیمی ایران در ابعادی وسیع تر تصور میکردند. تصور اینکه آیتالله خمینی همان آیتالله کاشانی است که بدلیل تبلیغ هواداران وی موفقیتی بیش از کاشانی بدست آورده است حاصل این نگاه بود. درکی که از اساس نادرست بود. نه خمینی کاشانی بود و نه پایه مردمی خمینی همان پایه آیتالله کاشانی. این خمینی حتی خمینی سال 42 نبود. پایگاه آیتالله کاشانی در زمان خود و آیتالله خمینی در سال 42 همان تودههای شهری یعنی اقلیتی سیاسی در یک اکثریت غیرسیاسی بود و بنابراین حزب توده ایران یا نیروهای ملی حق داشتند خود را و نیروی خود را در آن شرایط در موقعیتی برابر با آنان بدانند. در 1357 پایگاه آیتالله خمینی کل ایران و اکثریت سیاسی شده بود. حزب توده ایران اگر همه آن پایگاهی را که در دهه 20 و 30 داشت هم حفظ کرده بود، اکنون آن پایگاه به لحاظ کمی به یک اقلیت ناچیز در کل جمعیت سیاسی شده کشور تبدیل شده بود، هر چند به لحاظ کیفی بخش با تجربه آن باشد. پیامد سوم آن بود که با ندیدن جنبه اجتماعی جنبش، همه چیز در جنبه ایدئولوژیک آن خلاصه میشد. ایدئولوژی اسلامی انقلاب نه همچون، آشناترین و در دسترس ترین پرچم برای بیان خواستهای تودههای وسیعی که برای نخستین بار به میدان فعالیت سیاسی پای گذاشته بودند، بلکه همچون نمادی از ناآگاهی، از واپسماندگی، از بازگشت به گذشته تصور میشد. در این شرایط اندیشه همراهی با این توده و تجربه اندوزی و تجربه آموزی به همراه آنان از اساس بیمعنا بود. باید در میان این توده "روشنگری" کرد و آنان را از خطا، از "توهم" دل بستن به رهبری مذهبی جنبش بیرون آورد! اکثریت نیروهای سیاسی کشور از ملیون گرفته تا چریکهای فدائی و مجاهدین خلق و مائویستها و کنفدراسیونیها از انقلاب چنین درکی داشتند. غیر از حزب توده ایران، یا دقیق تر بگوییم، اکثریت بزرگ رهبری و اعضای آن، و بخشی از آگاه ترین جناح نیروهای مذهبی چپ، همه دیگر گروهای سیاسی اعم از ملی، مذهبی و چریکی و لاییک همین درک ناقص و نادرست را از انقلاب داشتند. غلبه این درک خود بازتابی از تضادهای تکامل اجتماعی ایران و سیاسی شدن سریع آن بود. خود این واقعیت که برخی انقلاب ایران را با جنبه ایدئولوژیک و مذهبی آن ارزیابی میکردند و نه با محتوای اجتماعی آن نمادی از رشد ناکافی اجتماعی و سطح مبارزه سیاسی در ایران بود. اینکه اکثریت هوادران مجاهدین خلق یا مائویستها از میان دانش آموزان و روستاییان بودند که البته خود را "پیشاهنگ آگاه" تلقی میکردند ناشی از این واقعیت بود. بنابراین تحول اجتماعی پیش گفته تنها خود را بصورت رشد بی سابقه هواداران آیتالله خمینی نشان نمیداد. به شکل درک نادرست وساده گرایانه از محتوای جنبش انقلابی نیز خود را نشان میداد. اینکه سازمانی (مجاهدین خلق) با رهبری یک جوان متوهم سی ساله (مسعود رجوی) ناگهان چندصد هزار عضو و هوادار آماده خودکشی از میان دانش آموزان و جوانان پیدا کرد نمادی از همین رشد ناکافی اجتماعی از یکسو، و و ورود نیروهای کم تجربه به عرصه سیاسی، از سوی دیگر بود. در این شرایط نخستین مسئله در برابر حزب توده ایران هنوز آن نبود که بدانیم آنچه در ایران روی میدهد چه چیز هست، بلکه نخست باید روشن کرد که چه چیز نیست. این نه یک شورش کور یا موقت و بیآینده است، نه تجلی بازگشت به گذشته، نه نشانه واپسماندگی، نه حرکتی علیه تجدد و مدرنیسم. در حالیکه نشانههای بسیار وجود داشت که بتوان انقلاب 57 را اینگونه تفسیر کرد و بسیاری اینگونه تفسیر کردند و همچنان میکنند.
مسئله بعدی همین بود که این نشانه ها، گرایشها و علایمی را که این جنبش در جهت واپس نشان میدهد باید چگونه درک یا تفسیر کرد. در این عرصه نیز پرسشهای مختلف و دشواریهای بسیار مطرح بود. نخستین مسئله، رهبری مذهبی جنبش و گرایشهای ضد کمونیستی و ضد شوروی بود که جنبش انقلابی از خود نشان میداد. حزب توده ایران با وضعی روبرو شد که در جنبش انقلابی جهانی سابقه نداشت، یا لااقل بدین شکل سابقه نداشت. یک انقلاب وسیع اجتماعی با رهبری یک مرجع تقلید مذهبی توام با گرایشهای ضدکمونیستی. تمام درک گذشته درباره مذهب و نقش تاریخی آن، در باره "آنتی کمونیسم" و مفهوم آن در میان مارکسیستها که البته توام با ساده بینیهای بسیار هم بود - و انقلاب ایران این ساده بینیها را هم نشان داد- باید دگرگون میشد و حزب توده ایران در عمل آن را دگرگون کرد. مسئله تازه این نبود که در ایران انقلابی با رهبری مذهبی در حال انجام بود. در جنبش انقلابی جهانی سابقه جنبشهایی با رهبری مذهبی یا نیمه مذهبی وجود داشت و بسیار وجود داشت. ولی این جنبشها در شرایطی و در کشورهایی روی داد که خود را نیازمند پشتیبانی جهانی اتحاد شوروی احساس میکردند و بدون این پشتیبانی هیچ بختی برای پیروزی نداشتند. در نتیجه خصلت ضد شوروی و ضد کمونیستی آشکار نداشتند و نمیتوانستند داشته باشند. پشتیبانی کمونیستها از چنین جنبشهایی بدیهی بود و حاوی نکته تازهای نبود. در ایران مسئله معکوس بود. جنبش برای اینکه در ایران بتواند آسان تر به پیروزی دست یابد باید گرایشهای ضدکمونیستی و ضدشوروی از خود نشان میداد. امریکا و غرب همواره، هم برای طبقه حاکمه و هم اپوزیسیون ایران، روشن کرده بودند که حکومتی را در ایران که بخواهد با اتحاد شوروی رابطه مسالمت آمیز و غیردشمنانه داشته باشد تحمل نمیکنند، چه رسد به رابطه دوستانه و همکاری. در شرایط ایران، تنها در صورت وجود یک جایگزین حکومتی با گرایشهای - ولو محدود- ضد شوروی و ضد کمونیستی بود که غرب به پایان دادن پشتیبانی از شاه و سقوط نسبتا مسالمت آمیز آن رضایت میداد. بنابراین این پرسش دربرابر رهبری حزب توده ایران مطرح بود که گرایشهای ضدکمونیستی که این جنبش از خود نشان میدهد تا چه اندازه ماهیت آن است و تا چه اندازه ناشی از سطح رشد نیافته آگاهی جنبش؛ تا چه اندازه ناشی از درک ذهنی مردم و رهبری انقلاب از کمونیسم است یا حاصل شرایط خاص تاریخی، سیاسی و بینالمللی ایران و تجربه سابقه تاریخی تلخ مناسبات ایران با روسیه تزاری؟ اکثریت رهبری حزب توده ایران معتقد بود که یکی از مهمترین آرمانهای جنبش انقلابی خواست عدالت اجتماعی و سوسیالیسم و برابری است و چنین خواستهایی نمیتواند با گرایشهای ضدکمونیستی واپسگرایانه و واقعی در درازمدت همسویی داشته باشد. بنابراین تعمیق جنبه دموکراتیک و ضدامپریالیستی جنبش میتواند شرایط را تغییر دهد. جریان انقلاب نشان داد که این دیدگاه درست بود. تعمیق جنبه دموکراتیک انقلاب کار را به آنجا رساند که به دولت موسوی و حتی خود آیتالله خمینی نیز برچسب "کمونیست" زدند. معلوم شد که جنبش دارای ماهیت ضدسوسیالیستی واقعی نیست بلکه این گرایشها حاصل فعالیت اقلیت اندک ولی قدرتمند راست و واپسگرا از یکسو و عدم شناخت مردم از مفهوم سوسیالیسم و یک تحول سوسیالیستی از سوی دیگر است.
مسئله بعدی تفسیری بود که باید از جنبه مذهبی جنبش انقلابی داشت و برخی شعارها، خواستها در جهت بازگشت به صدر اسلام و حکومت عدل علی یا احساسات ضدغربی یا حتی ضد برخی مظاهر پیشرفت مانند آتش زدن سینماها و نفی موسیقی و حقوق زنان و غیره که در جریان این جنبش به چشم میخورد. حزب توده ایران در اینجا نیز توانست اسیر شکل حوادث نشود و وجود این گرایشها را ناشی از ترکیب ناهمگون جنبش انقلابی و قرار گرفتن نیروهایی با ماهیت طبقاتی و اجتماعی گوناگون در کنار هم در یک جنبش گسترده اجتماعی ارزیابی کند. واقعیت این بود که در جنبش انقلابی نیروهای راستگرایی وجود داشتند که درک آنها از جنبش انقلابی، بازگشت به گذشته، مخالفت با چپ، حاکمیت سرمایهداری تجاری، خانه نشین شدن زنان، مخالفت با مظاهر تمدن و دموکراسی بود. ولی این ماهیت و جنبه عمده و تعیین کننده جنبش انقلابی نبود و نیست. انقلاب ایران، انقلابی عمیقا دموکراتیک است و بنابراین تعمیق ناگزیر جنبه دموکراتیک انقلاب خواهد توانست بر این گرایشهای غیردموکراتیک غلبه کند. در عمل نیز انقلاب ایران درست در همان عرصههایی که بنظر میرسید به گذشته بازگشت خواهد کرد، در عرصه هنر و سینما و موسیقی و کشاندن زنان به حوزه اجتماعی بزرگترین دستاوردها را داشت. و این تازه در شرایطی بدست آمد که نیروهای راستگرا در تمام این دوران دربرابر این تحول صف بندی کرده بودند و همچنان صف بندی کردهاند. اگر این مقاومت نبود؛ یا دقیق تر بگوییم اگر این مقاومت در همان سالهای نخست انقلاب میتوانست در هم شکسته شود؛ امروز ما با دستاوردهایی به مراتب چشمگیرتر مواجه بودیم. با اینحال جنبه مذهبی انقلاب میتوانست موانع بسیاری دربرابر رشد و تعمیق آن فراهم کند و فراهم کرد. بزرگترین مشکل و خطر در آنجا بود که جنبه مذهبی انقلاب این پندار را میتوانست بوجود آورد و بوجود آورد که مهمترین صف بندی جامعه و انقلاب، نه صف انقلاب و ارتجاع، که صف مذهبی در برابر غیرمذهبی است. واقعیت آن است که در سال 57 و در جریان مبارزه انقلابی، صف بندی یا تصور رویارویی مذهبی و غیرمذهبی در ذهن وسیعترین تودههای مردم مسلمان و معتقد کشورما بسیار کم رنگ بود و شاید بتوان گفت وجود نداشت، ولی در میان فعالان و روشنفکران به ویژه مذهبی و افراطیون "چپ" پررنگ بود. دلیل بارز آن هم استقبالی بود که به یکسان از زندانیان سیاسی آزاد شده چپ و مذهبی در همه شهرها و روستاهای ایران میشد. صفر قهرمانی همان جایگاه و همان احترامی را داشت که آیتالله منتظری و طالقانی. مردم هنوز چپ را با خسرو گلسرخی و دفاعیات او در دادگاه که مارکسیسم و روزبه و ارانی را در کنار اسلام و امامان حسین و علی قرار داده بود میشناخت و برای او احترامی عمیق قائل بودند. در حالیکه در روشنفکران و فعالان مذهبی، بیشتر حس رقابت و انتقام از همه چپها برخاسته از ماجرای "تغییر ایدئولوژی" و تصفیه خونین مائوییستی درون مجاهدین خلق غلبه داشت. در برخی از چپها نیز که عمدتا گرایش روشنفکری و خود برتربینی داشتند و مردم را به خاطر عقاید مذهبی شان یا پذیرش رهبری آیتالله خمینی تحقیر میکردند همین گرایش غلبه داشت. این دو گرایش، آتش بیار معرکهای شدند که نیروهای واپسگرا برای ایجاد رویاوریی مذهبی و غیرمذهبی تدارک می دیدند و تاثیری بسیار زیانبار بر روند انقلاب بجای گذاشتند. نخستین سیاستمداری که اساس سیاست خود را بر روی ایجاد رویارویی مذهبی و غیرمذهبی قرار داد شاپور بختیار بود. او در برابر استراتژی آیتالله خمینی که بر وحدت روشنفکران و مذهبیون تکیه میکرد، راهبرد خود را بر تقابل روشنفکران و نیروهای لاییک جامعه در برابر مذهبیون قرار داد و کوشید خود را نماینده نیروهای لاییک جامعه در برابر تهاجم مذهب وانمود کند. این حساب و حسابهای دیگر او بر روی امریکا و ارتش نادرست از آب درآمد و شکست خورد. ولی با شکست او و پیروزی بهمن 57 ادامه استراتژی رویارویی که او بنیان گذاشت به دست نیروهای ارتجاعی مذهبی افتاد که اکنون بنام دفاع از اسلام به جنگ مذهبی و غیرمذهبی دامن زنند. این نیروها، این بار در هدف خود موفق شدند چرا که تحت تاثیر فعالیت زیانبار مائوئیست ها، لائیکهای سلطنت طلب، روشنفکران ضدمذهبی، احزاب کرد افراطی یا وابسته به عراق که همه خود را "چریک فدایی" معرفی میکردند از یکسو، و سیاست دولت موقت و راستگرایان مذهبی و بازاری از سوی دیگر، رویارویی مذهبی و غیرمذهبی و حتی مسلمان و مارکسیست ناگهان و در مدتی کوتاه به صف بندی عمده جامعه تبدیل شد. کار به جایی رسید که حتی ترور آیتالله مطهری به حساب چپها گذاشته شد و تظاهرات بزرگ ضد چپ در سراسر کشور به راه افتاد. در مدت چند ماه از پیروزی بهمن 57 بتدریج نابودی دستاوردهای مبارزات مشترک سال 57 آغاز شد و این فکر بیمعنا و خطرناک که چپها بدلیل ایدئولوژی مذهبی و اسلامی انقلاب با آن مخالفند عمیقا در جامعه و تودههای مذهبی مردم ریشه دوانید. بدیهی است نمیشد از توده مردم انتظار داشت که بتوانند بین سیاست و نظرات حزب توده ایران و دیگر نیروهای "چپ" تفکیک قائل شوند، به ویژه که صرفنظر از افراطیون چپ، همه راستگرایان و حتی برخی از چپهای مذهبی نیز مدام بر طبل تقابل میان مارکسیسم و مذهب میکوبیدند. کوششهای حزب توده ایران برای آنکه با دفاع خود از انقلاب بر این جو تقابل غبله کند بی فایده شد چرا که در شرایط جایگیر شدن یقین تقابل اسلام و مارکسیسم، پشتیبانی حزب توده ایران از انقلاب ایران نیز به عنوان سیاستی "تاکتیکی" یا "ریاکارانه" تفسیر میشد. فعالیت مشترک نیروهای راست، چپ نما و چپ رو در ایجاد تقابل مذهبی و مارکسیسم بصورت بزرگترین مانع ذهنی بر سر راه حزب توده ایران، بر سر راه اتحاد نیروهای انقلابی، بر سر راه انقلاب درآمد و ما هرگز نتوانستیم بر آن غلبه کنیم و خود قربانی آن شدیم. امید ما در نهایت تنها آن بود که در یک روند درازمدت بتوان این تقابل را پشت سر گذاشت. حزب توده ايران آرمانهای انقلاب ایران را با سه خواست عمده استقلال، آزادی و عدالت اجتماعی میفهمید. از اوایل سال 60 مسئله عدالت اجتماعی در مرکز درگیریها و رویاروییهای دوران پس از انقلاب قرار گرفت. ولی عدالت اجتماعی به عنوان یکی از خواستها و آرمانهای انقلاب ایران و مردم ایران و برنامه حزب ما به چه معنا بود؟ به معنای برابری در امکانات موجود؟ نوعی از پیشرفت توام با عدالت؟ شکلی دیگر از سازماندهی اجتماعی و اقتصادی که متکی بر نیروی مردم باشد؟ تجربه دیگر انقلابها که حزب ما بر آن متکی بود در این زمینه چه درسهایی داشت؟ مسئله بزرگی که در برابر همه انقلابها و جنبشهای بزرگ سده اخیر قرار داشت، در درجه نخست مسئله تامین رشد و پیشرفت اجتماعی بود. مهم ترین این انقلابها یعنی انقلاب روسیه و چین رنگ سوسیالیستی داشتند و زیر این پرچم اکثریت جامعه را متحد کردند. آنچه آنان از سوسیالیسم میفهمیدند عبارت از ایجاد آن چنان جامعه پیشرفتهای بود که بتواند نیازهای اساسی و گسترش یابنده اکثریت مردم را تامین کند، جامعهای که اساس آن بر بهره وری و ثروت افزایی نیروی کار قرار داشته باشد و هرکس را به اندازه کارش از مواهب جامعه برخوردار کند. تصور رهبران و کنشگران این انقلاب ها از سوسیالیسم ایجاد آنچنان سازمان اقتصادی و اجتماعی بود که اکثریت مردم را به صحنه بیاورد و با استفاده از نیروی آنها عقب ماندگی را جبران کند به نحوی که آن اکثریت از این رشد و توسعه بهره برند و جایگاهی درخور در آن داشته باشند. نتیجه آنکه این رشد و توسعه، در مسیر خود و در نهایت همراه با نوعی عدالت اجتماعی، در مفهوم برابری در برخورداری از مواهب نیز بود. بنابراین، هدف درجه اول این انقلاب ها، بیش از آنکه تامین عدالت اجتماعی باشد، تامین شرایط رشد و توسعه بود. برقراری عدالت اجتماعی وسیله توسعه و پیامد توسعه هم بود. اگر هدف فقط برقراری عدالت اجتماعی بود، در همان فردای انقلاب با حذف طبقات استثماگر سرمایهدار و اشراف، "عدالت اجتماعی" به معنای توزیع نسبتا برابر امکانات اندک موجود برقرار شده بود. در حالیکه برای نمونه در دوران پس از انقلاب در روسیه، لنین الکتریفیکاسیون یا برقی شدن یعنی ایجاد شرایط پیشرفت اقتصادی را مبنای "کمونیسم" مینامد و بزرگترین دستاورد اتحاد شوروی که باعث شد همچون یک الگو و نمونه در جهان مطرح شود سرعت رشد اقتصادی آن در 20 سال نخست پس از انقلاب بود. هرچند جامعه شوروی در همان دوران همچنان فقیر بود، ولی این فقر قابل تحمل بود چرا که توام با جلوههای زننده ثروت در اقلیتی از جامعه نبود ضمن اینکه چشم اندازی از توسعه و امید در مردم ایجاد شده بود که موجب میشد با تمام نیرو در برنامههای توسعه اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی مشارکت کنند تا جامعهای را بسازند که بتوانند به آنکه عضوی از آن هستند افتخار کنند. راز پیشرفتهای چند دهه نخست اتحاد شوروی در اینجا بود. در چین نیز انواع و اقسام طرحها و برنامهها که گاه توام با اشتباه و خیالپردازی بود مانند "جهش بزرگ" با همین هدف تحقق رشد و پیشرفت اقتصادی و اجتماعی در آن کشور اجرا شد و این کشور همچنان هم بدنبال یافتن راهی برای پیشرفت اقتصادی و اجتماعی است. اشاره به این بحثها از آن جهت است که در جریان انقلاب ایران مسئله از آغاز به شکلی دیگر مطرح شد. از همان آغاز معلوم نبود زمانی که از خواست "جامعه اسلامی" یا "حکومت عدل علی" سخن گفته میشود منظور یک جامعه پیشرفته است که در پرتو توسعه عدالت را برقرار کند یا یک جامعه صرفا عادلانه. تکلیف انقلابهای سوسیالیستی روشن بود. مردم آن کشورها میخواستند پیشرفت کنند. ولی ما چه؟ بنظر ما اکثریت مردم کشور ما نیز از "جامعه اسلامی" همان پیشرفت توام با عدالت یا همان سوسیالیسم را میفهمیدند، هرچند بنا بر یک سلسله عوامل و تضادی که ادعا میشد میان سوسیالیسم و مذهب وجود دارد خواست سوسیالیسم به شکل درکی مبهم از "عدالت اجتماعی" درآمد که منشا ابهامها و اشتباهها و ارزیابیهای نادرستی شد. مهم ترین نتیجه اینکه رویاروییهای دوران پس از انقلاب از شکل رویارویی میان هواداران دو شکل مشخص راه رشد و توسعه به صورت رویارویی دو گروه هواداران عدالت اجتماعی و مخالفان آن درآمد. گویا در حاکمیت و جامعه ایران دو خط شکل گرفته است : یک گروه و یک جناح طرفدار عدالت اجتماعی است و یک جناح مخالف آن. در حالیکه اختلاف نه برسر موافقت یا مخالفت با عدالت اجتماعی، بلکه بر سر دو مفهوم از عدالت اجتماعی، دو شکل متفاوت سازماندهی اقتصادی و اجتماعی بود. در مقطعی در اوایل دهه 60 و به ویژه پس از روی کار آمدن دولتهای رجایی و سپس موسوی به سمت روشن شدن این خطوط سمتگیریهایی شد، بنحوی که جناح راست و بازاریان و حتی کسانی در شورای نگهبان مانند آیتالله خزعلی رسما و علنا دولت موسوی و شماری از اعضای کابینه او و به طور غیرمستقیم خود آیتالله خمینی را "کمونیست" نامیدند. ولی این مسئله به ویژه پس از حذف و سرکوب حزب توده ايران - بعنوان تنها نیروی سیاسی که بر اختلافهای اجتماعی درون نیروهای مذهبی تکیه و آن را بیان میکرد- نتوانست تا سطح یک آگاهی ملی روشن از راههای مختلف رشد و توسعه اقتصادی به پیش رود و بیشتر به شکل دو خط حمایت از محرومان و عدالت اجتماعی دربرابر مخالفان آن همچنان باقی ماند.
عدالت اجتماعی با جدا شدن از مفهوم راه رشد به صورت یک امر اخلاقی، انسانی درآمد و نه یک سیستم و سامان متفاوت و گسترده اجتماعی که هر کدام از اجزای آن جایگاه درخور خود را در سیستم داشته باشند. در نتیجه برخی توانستند عدالت اجتماعی را از شکلی از توسعه به همچون مانعی در برابر توسعه معرفی کنند. همانطور که برعکس مخالفان این شکل از توسعه همچون مخالفان عدالت اجتماعی معرفی شدند یا همچون افرادی قشری، سنتی، زن ستیز، کارگرستیز در نظر گرفته شدند در حالیکه نه آنها مخالف توسعه بودند و نه اینها مخالف عدالت اجتماعی. طرفداران عدالت اجتماعی مخالف توسعه نبودند بلکه به شکلی دیگر از توسعه اعتقاد داشتند و گروه دوم نیز مخالف عدالت اجتماعی یا صرفا قشری واپسگرا نبود، در نظم اقتصادی و اجتماعی که آنها در ذهن خود برای ایران داشتند جایی برای پیشرفت، هنر، فرهنگ، حضور زن یا حقوق کارگر وجود نداشت، نه اینکه الزاما با فرهنگ یا زنان یا کارگران مخالف باشند. به این جنبه از مسئله باید بیشتر توجه کرد چرا که برخی رویاروییهای دوران پس از انقلاب به شکل یک مسئله فرهنگی یا تلاش برای تحمیل یک جامعه سنتی دربرابر کسانی که درک مترقی و روزآمدی از زندگی اجتماعی داشتند درک شده است که عمق مسئله را نشان نمیدهد. در حالیکه رویاروییها بر سر دو راه و دو نظام متفاوت اقتصادی و اجتماعی بود. نظام اقتصادی که جناح راست که در آن زمان عمدتا طرفداران سرمایهداری تجاری و لیبرال در آن جای گرفته بودند نظامی بود که اساس آن بر فروش نفت و تجارت قرار داشت. چرخش این نظم اقتصادی اصلا بر مبنای ارزش افزایی کار انسانی قرار نداشت تا نیاز به نیروی کار یا احساس کمبود آن یا ضرورت تامین حقوق آن را داشته باشد. این سیستمی نبود که بتواند اکثریت اجزای یک جامعه را در خود جای دهد. اقتصادی که اساس آن برصادرات پسته و زعفران و فرش یا گرفتن نمایندگی شرکتهای خارجی و وارد کردن هر نوع کالا قرار دارد که آرمان سرمایهداری تجاری در انقلاب ایران بوده و هست اصولا اقتصادی نبود و نیست که بتواند سطح بالایی از اشتغال را تامین کند. به همین دلیل آنها خروج زنها از خانه و حضور آنان در اجتماع، تحصیل آنان در دانشگاه را خطری برای چنین نظام اقتصادی میدانستند، چرا که این خروج در طول زمان ضرورت تامین کار برای آنان را الزامی میکرد و نظام اقتصادی مبتنی بر تجارت و صادرات و واردات قادر به چنین کاری نبود. تنها در چارچوب آنچنان نظام اقتصادی و اجتماعی که بر تولید بزرگ و صنایع ملی مبتنی باشد نیاز به نیروی کار، احساس کمبود نیروی کار، ضرورت بهره گیری از کار در سطحی وسیع و در نتیجه نیاز به کار زنان و ضرورت کشاندن آنان به عرصه اجتماع میتوانست و میتواند احساس شود. تقابل میان دو فرهنگ نبود، میان دو شکل از نظام اجتماعی و اقتصادی کشور بود. به همین شکل آنها مخالف عدالت اجتماعی نبودند، به عدالت اجتماعی به شیوه خود معتقد بودند؛ یعنی گرفتن خمس و زکات و صدقه و دادن نذری و پخش آن در میان فقرا و مستمندان و بخش بزرگی از جامعه که در چارچوب یک نظام اقتصاد تجاری، غیرتولیدی و غیرصنعتی امکان تامین اشتغال برای آنان وجود ندارد. آنان خیلی خوب میدانستند که نظام اقتصادی مورد نظر آنها تنها جمعیت محدودی را میتواند بکار گیرد و بنابراین باید به روشهایی اندیشید که بتوان مابقی این جمعیت را که در این نظام جایی برای آنها وجود ندارد حمایت کرد و آن روش هم جز صدقه و نذری و کمیته امداد چیزی دیگر نمیتوانست باشد. چشم انداز جامعهای که برای ایران در ذهن داشتند و ترسیم میکردند با عدالت اجتماعی به عنوان یک عنصر درونی سیستم، به عنوان عنصری که اجزای سیستم را به هم مرتبط میکند بیگانه بود. اندیشه عدالت اجتماعی تنها در جامعهای مطرح میشود و به شکل یک معضل یا راه حل بروز میکند که اساس خود را بر توسعه مبتنی بر بهره گیری از نیروی کار در سطحی وسیع قرار داشته باشد. در حالیکه اساس نظم اقتصادی مورد نظر جناح راست و سرمایه تجاری بر مبنای "ثروت افزایی" حاصل از تجارت قرار داشت. قانون کار معروفی که احمد توکلی در آغاز انقلاب تدوین کرده بود و اساس آن بر توافق کارگر و کارفرما قرار داشت، بر مبنای همین درک تجاری از روابط کار در یک جامعه غیرتولیدی و غیرصنعتی تدوین شده بود. آنان کارگرستیز نبودند، به اقتصادی که به کارگر و نیروی کار درصنایع بزرگ نیاز داشته باشد اعتقاد نداشتند. بدیهی است اقتصادی که بر مبنای تجارت و واردات و صادرات مواد خام عمل میکند نیاز به قانون کار ندارد. شمار کسانی که در چنین اقتصادی وارد میشوند محدود است و امکان تنظیم روابط آنها براساس "توافق" وجود دارد. ولی یک کارخانه ده هزار نفری را نمیتوان براساس توافق کارفرما با تک تک کارگران، بدون قانون کار، بدون وجود نمایندگان کارگران، بدون سندیکا، بدون قراردادهای دستجمعی اداره کرد. ولی آنها به چنین اقتصادی اصلا اعتقاد نداشتند. بقول مرحوم عسگراولادی ایران در تجارت دارای "مزیت نسبی" است. آیتالله خمینی در این کشاکشی که به شکل مخالفان و موافقان عدالت اجتماعی بروز کرد، طرف گروه دوم را گرفت. احتمالا او هم تصور مبهمی از نوعی دیگر از پیشرفت داشت که با تصور اکثریت روحانیان که درکشان همان درک بازاری و تجاری از پیشرفت بود متفاوت بود. اقتصاد محدود و بدون چشم انداز رشد مورد نظر جناح راست یک فضای اجتماعی محدود را هم میطلبید و با آن سازگاری داشت، فضایی که با منافع روحانیت سنتی سازگاری بیشتری داشت. پشتیبانی آیتالله خمینی از دولت موسوی بر مبنای این درک مبهم یا شاید روشن بود که این دولت میکوشد جامعه را بر مبنای یک مفهوم وسیع از پیشرفت، پیشرفت براساس کار و صنعت اداره کند، نوعی پیشرفت که با خمس و زکات و اقتصاد مبتنی بر تجارت بدست نمیآید. نزاعی که بر سر گرفتن یا نگرفتن مالیات، و مهمتر از آن بر سر قانون کار در آن زمان در گرفت و ماجرا را سرانجام به تشکیل مجمع تشخیص مصلحت نظام کشاند دارای چنین محتوایی بود، نه نزاعی میان موافقان و مخالفان عدالت اجتماعی و حقوق کارگر. وقتی اینان خود را طرفدار "محرومان" جامعه معرفی میکنند شاید دروغ نگویند و صداقت داشته باشند ولی حمایت از محرومان را به شکل حمایت از نیروهایی که خارج از چرخه کار و تولید هستند یا از آن به بیرون پرتاب شدهاند میفهمند، نه ایجاد توازن و برابری میان نیروهایی که درون این چرخه هستند. به این تمایز باید توجه کرد چرا که تمایز میان درک ما و نیروهای راست را از عدالت اجتماعی نشان میدهد، تمایزی که بیانگر دو سیستم متفاوت اقتصادی و اجتماعی است. حزب توده ايران طرفدار عدالت اجتماعی بوده و هست در مفهومی که گفتیم نه در مفهوم ایجاد سازمان خیریه و کمیته امداد و دادن نذری و صدقه. این همان "جرم" بزرگ حزب توده ايران در انقلاب 57 است که طرفداران دلالی و تجارت بر آن نمیبخشند و آن را به گناه ارائه "راه رشد غیرسرمایهداری" و "القای" ادعایی آن به چپ مذهبی برای همیشه خاموش میخواهند. نه تنها در سالروز تشکیل حزب توده ایران بلکه به هر مناسبت و هر دلیلی که ما به تاریخ حزب توده ایران و تاریخ تحولات جامعه ایران طی یکصد سال گذشته بازگردیم هیچ گریزی جز پرداختن به نکاتی که فهرست وار به آنها اشاره شد نداریم. حتی امروز که 40 سال از انقلاب بهمن 57 می گذرد و میدانیم چگونه آرمان های آن انقلاب به حاشیه رانده شده و فساد و تباهی چگونه در حاکمیت و جامعه ریشه دوانده است که البته این یک روی سکه است، روی دیگر سکه دفاع از آن ارمانهاست که در جامعه همچنان زنده است و در هر فرصت ممکن از عمق به سطح خواهد آمد!
تلگرام راه توده:
|
راه توده شماره 804 - 7 مهر 1400