عبدالرحمن فرامرزی در کنار دکتر مصطفی مصباح زاده، دو بنیانگذار روزنامه
کیهان بودند. کیهان از اواخر دهه 1340 دیگر تنها یک روزنامه نبود، بلکه یک
موسسه انتشاراتی بود که علاوه بر کیهان، مجله زن روز، کیهان بچه ها، کیهان
سال، کتاب هفته و... را منتشر می کرد. در سال 1351 فرامرزی در 75 سالگی در
گذشت. او وکیل دادگستری نیز بود و آخرین کار وکالتش حضور در دادگاه قتلی
بود که در آن پای پسر میراشرافی دوست قدیمی اش در میان بود. عصا زنان خود
را از تهران به اصفهان رساند و در این دادگاه حضور یافت. تنها برای یک روز
و برای یک سخنرانی که جنبه دفاعی داشت. در آن دادگاه به احترام فرامرزی
هیچکس روی حرف او حرفی اضافه نکرد و او سپس به تهران بازگشت. این آخرین سفر
فرامرزی بود، چرا که اندک زمانی پس از آن چشم بر جهان فروبست. صبح روزی که
شب پیش از آن فرامرزی برای همیشه چشم بر هم گذاشته بود، دکتر مصباح زاده
مغموم و افسرده وارد تحریریه روزنامه کیهان شد. تحریریه ای که قریب یکصد
خبرنگار و مترجم و نویسنده در آن کار می کردند. مستقیم رفت به طرف میز
سردبیر کیهان دکتر "مهدی سمسار" و از او خواست مرگ فرامرزی را در حد وزن و
اعتباری که او در کیهان و در جامعه داشت منعکس کند. در آن تحریریه بودند
نویسندگانی که سن و سالی داشتند و سابقه نویسندگی، اما آن دو، پس از اندکی
مشورت به این نتیجه رسیدند که نوشتن شرحی بر زندگی فرامرزی را به رحمان
هاتفی بسپارند که بسیار جوان تر از اغلب نویسندگان حاضر در تحریریه کیهان
بودند. هاتفی که در آن دوران حتی معاون سردبیر هم نبود به جمع دو نفره
مصباح زاده و سمسار فراخوانده شد و ماموریت را به او ابلاغ کردند و از او
خواستند کار روزانه را رها کرده و فورا در خلوتی نشسته و گزارشی از زندگی
مطبوعاتی فرامرزی بنویسد. فرامرزی روزنامه نگاری بود سرشناس که هم در میان
روشنفکران و هم در میان روحانیون وقت و هم در میان بازاریان آن روز بسیار
اعتبار داشت و مقالاتش سکه کیهان بود. هاتفی به کنجی خزیده و در عرض چند
ساعت مقاله ای که در ادامه می خوانید را نوشت. "مردی که با مرگ تمام نشد".
این گزارش با عنوان بزرگ در صفحه اول روزنامه کیهان منعکس شد. فردای آن
روز، دیگرانی که سابقه ای به مراتب بیش از هاتفی در تحریریه روزنامه کیهان
داشتند، به رقابت برخاسته و مقالاتی در باره فرامرزی نوشتند که انتظارشان
انتشار آنها در کیهان بود. بار دیگر مصباح زاده که در جریان این مقاله
نویسی ها قرار گرفته بود به تحریریه کیهان آمد و با این جمله دیپلماتیک،
خواهان خاتمه فرامرزی نویسی ها شد: "فرامرزی برای کیهان و نه کیهان برای
فرامرزی" و توضیح داد: نباید چنان کنیم که مردم فکر کنند با در گذشت
فرامرزی کیهان دیگر کیهان نخواهد شد. مردم نمی دانند اما همه میدانیم که
مرحوم فرامرزی سالها بود که فعالیتی نداشت و اتاقش کنار اتاق من بود و گاهی
با هم مشورت می کردیم. مطلبی که دیروز آقای هاتفی نوشت همه جانبه و کافی
بود. امروز یک عنوان کوچک در باره مراسم تدفین او در صفحه اول کافی است و
کسانی که مطالبی نوشته اند آنها را تحویل آقای هاتفی بدهند تا او همه آنها
را برای کیهان سال در نظر بگیرد!
همان شد که مصباح زاده گفته بود و توصیه کرده بود. و حالا گزارش نیمه
تحقیقی هاتفی در باره فرامرزی را بخوانید که حق مطلب را نه تنها برای
فرامرزی به جا آورد بلکه با نقل قول هائی از مقالات او، علیه فساد و
استبداد، خطاب به رژیم وقت سخن گفت! ما این مقاله را از کیهان سال 1351
برگرفته ایم، که ای کاش دوره آن به یغما نرفته بود تا مطالب (مقاله، نقد
سیاسی و هنری و مصاحبه ها)ی زیاد و مهمی از آن را که بسیاری از آنها بدون
ذکر نام، حاصل کار روزنامه نگاری رحمان هاتفی بود منتشر می کردیم تا نسل پس
از انقلاب 57 با یکی از برجسته ترین روزنامه نگاران پیش از انقلاب آشنا و
یا آشناتر شوند.
مردی که با مرگ تمام نشد!
«طنزش گزنده و شیرین بود. دردها را می شناخت، مردمی و موثر می نوشت و از
قلمش چون سنگر استفاده می کرد. مردی در متن «روز» و «زندگی» بود و از زبان
اکثریتی باور نکردنی می نوشت. از قلم و هنر با دنیای سیاست. اعماق جامعه با
دورترین افق های جهان عرصه قلم خستگی ناپذیر او بود...»
حرف از فرامرزی است. مرد روزنامه، مرد روز، که از روز فراتر و به جاودانگی
در تاریخ مطبوعات ایران رسید. وقتی در سحرگاه چهارم تیر ماه 51 عارضه سکته
قلبی او را از زندگی ربود، تنها جمله و مفهومی که در ذهن دوستان و
دوستداران بسیارش نقش بست این بود که: آتشفشان خاموش شد. اما چه کسی است که
نداند او درگذشته، اما پایان نیافته است و فرق است بین آنکه می میرد و تمام
می شود و آن کس که می میرد، ولی تمام نمی شود.
شناسایی دقیق کار او شناسایی فصلی از زندگی 50 ساله اخیر ماست و این کاری
است کارستان که کوشش مداوم گروهی پژوهشگر را می طلبد، چرا که استاد فرامرزی
نه تنها روزنامه نویس که سال ها میاندار گود سیاست هم بود. سعی بر این است
که با نمودن و نمایاندن خطوطی از چهره اش به خاطره او که همیشه در ذهن ما
زندگی می کند، سلامی دوباره داده باشیم.
استاد در زمانی چشم به جهان گشود که صدای رویش انقلاب گوش های حساس را کر
کرده بود. مشروطه هنوز به خون آغشته نشده بود، اما در اعماق خاک یک بحران
ویرانگر نطفه می بست. مشروطه در میان سکوت و استبداد در حال شکل گرفتن بود.
در چنین فضایی بود که فرامرزی به دنیا آمد، در یک خانه کوچک، در یک روستای
دور افتاده - ولی نه آنقدر دور که زمزمه آزادی را نشنود.
در چهار دیواری خانه پدری استاد، انقلاب زمین مساعدی برای باروری بذرهای
خود داشت. برای آن که سبب این امر را بدانیم اشاره ای به موقعیت جغرافیایی
زادگاه فرامرزی ضروری است.
کمی دورتر از لار، شهر کوچک بستک در فضای گسترده دشت قد بر افراشته است.
بستک مرکز بخشی است به همین نام از بخش های شهرستان بندر لنگه و دارای چهار
دهستان که فرامرزی زاده یکی از آنها است. «گچویه» زادگاه استاد فرامرزی یکی
از قراء دهستان فرامرزان بود و استاد نام فرامرزی را بهمین جهت بر خود
نهاد.
بستک و فرامرزی به خاطر ارتباط دائمی که از طریق دریا با بنادر هندوستان
داشتند، از تاثیر فرهنگ انقلابی خاصی برخوردار بودند. چرا که در آن هنگام
پاره ای از رسالات و نشریات نهضت مشروطه خواهی ایران در بندر کلکته و بمبئی
هندوستان به طبع می رسید و از طریق دریا به سواحل خلیج فارس می رسید و از
آنجا چون یک جریان زنده، بخش های وسیعی از کشور را در شور و تاثیر هیجانات
خود می گرفت.
پدر استاد فرامرزی (عبدالواحد) که اهل علم و قلم بود، در آن هنگامه آزادی
خواهی، به نهضت روی خوش می نمود – و فرزندش در محیطی مساعد پرورده شد. از
همان نخستین سال های زندگی به نشریات و آثار فرهنگی نهضت مشروطه خواهی
دسترسی داشت. این امکان در کنار تاثیر افکار پدر و جریان کلی اجتماعی آن
روز، نخستین سنگ بنای شخصیت فرامرزی را نهاد. او بدینسان با آزادی ملاقات
کرد و با مسایل سیاسی و اجتماعی و فرهنگی آشنایی پیدا کرد.
فرامرزی در عرصه سیاست و روزنامه نگاری همیشه جسور و یکه تاز و مبتکر و
طرفدار حق و اصول بود. وقتی به اشغال ایران توسط ارتش های بیگانه تاخت و از
تعطیلی دموکراسی و دخالت سفرای روس و انگلیس و امریکا در امور داخلی ایران
و عزل و نصب وزیر و وکیل به دستور اجانب با شدت وحدت انتقاد می کرد و به
این انتقاد شکل یک مبارزه را می داد، نوکرهای سفارت و دست نشاندگان اجانب
در مجلس و حکومت و مطبوعات، همه جا پر بودند و ایرانی بودن و وطن خواه بودن
و مستقل بودن یک جنون و گمشدگی غیر منطقی تلقی می شد. او شجاع ترین قلم ها
را برای دفاع از ایران و ایرانی داشت.
«عبدالرحمن» تحصیلات خود را در فارس، بحرین و عربستان به انجام رساند. چنین
بود که به زبان و ادب عرب چیره شد و گنجینه ذهنی سرشاری برای خویش تدارک
دید.
تا سال 1302 که «عبدالرحمن» وارد خدمت وزارت فرهنگ شد، سیر و گشت او در
میان کتاب ها و رساله ها با علاقه کم همتایی ادامه داشت. آشنایی و سلطه به
زبان فارسی و عربی و فرانسه به او امکان می داد تا در وجود خویش یک غول قلم
را برای آینده بپرورد. شوق به خواندن و عشق به آموختن و دانستن از کودکی در
تار و پود او بود. حتی پیش از آن که خودش بتواند خوب بخواند، به یاری
دیگران از آن چه در کتاب ها و روزنامه ها بود آگاه می شد. این معنی را در
قطعه طنزآمیز و پر کنایه زیبایی که بعدها نوشته است به بارزترین وجه می
توان دریافت.
عالم، مثل خر
«از این عنوان تعجب می کنید، ولی به عقیده یک خر متمدن که خاطرات خود را به
زبان فرانسه که یک وقتی یگانه زبان تمدن بوده، نوشته عکس این تعجب آورد
است.
بگذارید همه را برای شما بگویم. من وقتی بچه بودم برادرم توی خانه برای ما
کتابی به نام «خر» می خواند. پس از این که بزرگ شدم یک کتاب عربی به نام
«یادداشت های یک خر» دیدم، اما من آن قدر تنبلم که یادداشت آدم ها را نمی
خوانم، از کجا حوصله داشتم که یادداشت خر را بخوانم.
این کتاب را با کتاب یادداشت های مرحوم مدحت پاشا پدر آزادیخواهان عثمانی
پهلوی هم گذاشته بودم. کتاب یادداشت های خر را نخواندم و به احترام خر کتاب
پدر احرار را هم نخواندم، آخر «خر» یک نقطه بالای «حر» دارد و حریتی که من
در این بیست و اندی سال اخیر دیدم همه یک نقطه بالای حریت بود.»
فرامرزی در مدتی که در وزارت فرهنگ سابق (آموزش و پرورش فعلی) بود، در
مدارس متوسطه و سیاسی (دارالمعلمین) به تدریس ادبیات، فلسفه، منطق و عربی
پرداخت. این دوره در روحیه او تاثیر عمیق نهاد.
آموزش به جوانان و ایجاد رابطه نزدیک برای تفاهم، او را در ساده نویسی و
بیان معضلات و مسایل پیچیده با روان ترین و بی پیرایه ترین عبارات یاری
داد.
مرحله بعدی زندگی فرامرزی در وزارت امور خارجه گذشت، این مرحله با آن که
دیری نپایید او را بیشتر با مسایل سیاسی محشور کرد و ذهنیت ادبی او را رنگ
تند سیاسی داد.
وقتی اداره روزنامه نگاری تاسیس شد، ریاست آن را علی دشتی نویسنده معروف به
عهده گرفت. دشتی برای همکاری از فرامرزی دعوت کرد و چندی بعد که خود از این
دستگاه کنار رفت ریاست آن به فرامرزی محول شد تا پیش از شهریور 1320
فرامرزی در این پست باقی ماند، پس از آن به اتفاق برادرش شادروان احمد
فرامرزی مجله تقدم را منتشر کرد و در روزنامه شفق که به همت دشتی منتشر می
شد مقاله نوشت.
سری که پر از سوداهای بزرگ بود با قلمی که شیرین و مردمی می نوشت و نگاهی
که تیز و حساس و نیرومند بود در مقالات فرامرزی انعکاس داشت. از سال 1320
با همکاری دکتر مصطفی مصباح زاده روزنامه «آینده ایران» را منتشر کرد. این
آغاز فعالیت وسیع و واقعی فرامرزی در عرصه مطبوعات بود. فعالیتی که تمامی
زندگی او را اشغال کرد و حتی رویا و خواب و خیال او را به خود اختصاص داد و
تا آخرین دم زندگی آنی از او جدا نشد.
این دوره یکی از بحرانی ترین مراحل حیات سیاسی ایران بود. هرج و مرج، از هم
گسیختگی رشته کارها و تلاش سازمان های اداری، چشم انداز یک سقوط وحشت زا را
در برابر دیدگان نومید و خشمگین میهن پرستان گشوده بود. روزنامه نویس جوان
که از دیده ها و افکار ناسیونالیستی لبریز بود، در این فضای یاس انگیز و
هول آور، آستین ها را برای مبارزه ای طولانی و بی امان با میهن فروشی و
دزدی و خیانت و لاقیدی و چاپلوسی و ضعف های سیاسی و اجتماعی بالا زد. روحیه
او در این شرایط دشوار و نیز چگونگی آن شرایط تیره در مقالات فرامرزی در
روزنامه «آینده ایران» منعکس است. خطوط و طرح هایی از گوشه و کنار مقالات
آن روز فرامرزی را در اینجا می آوریم:
«یقین دارد که اگر شش ماه پیش یعنی همان روزهایی که تازه جنگ آلمان و شوروی
آغاز شده بود، دولت ایران سیاست خارجی خود را به طور قطع بی طرفی می کرد و
به دول دموکراسی ملحق می شد، امروز سرو کار کشور ما به اینجا نمی کشید و
کشور ما به این روزها نمی افتاد، سطح زندگی بالا رفته، امنیت حاصل شده با
خون جگر و باجانبازی جوانان پایمال نمی شد، اسلحه و مهماتی که پولش از گوشت
و گلوی پیر زن و پیر مرد ایرانی باز گرفته شده و برای حفظ امنیت و مرکزیت
دولت تهیه شده بود، به دست اشرار و یاغیان نمی افتاد که امروز مشغول شرارت
و قطع طرق و شوارع کردند.
با این وضع امروز باید عجله ما برای بستن قرارداد از شش ماه پیش بیشتر
باشد، زیرا اگر امروز پیمانی بسته نشود و مداخلاتی که دولتین انگلیس و روس
از شهریور ماه به این طرف کرده اند، بی قید و شرط بماند و اگر منابع
اقتصادی و طرق ارتباطیه ما بدون لاونعم در دسترس آنها گذارده شود و خلاصه
اگر تکلیف ما و آنها معلوم و مشخص نباشد و حدود توقعات آنها رسما محدود
نگردد، تمام اینها به ضرر ملت و برای آتیه کشور خطرناک خواهد بود و آن وقت
با کمال تاسف باید گفت ایران واجد استقلال نیست و شخصیت حقوقی و بین المللی
خود را از دست داده است.»
«ایران در حال عادی نیست. میهن شما روزگار عجیبی می گذراند. وقت فداکاری
است نه گله گذاری. هر حرفی که امروز بوی تجزیه بدهد خیانت بزرگی است. هیچکس
تقصیری ندارد. اگر تقصیری هست به گردن رجالی است که در مرکز جمع شده و
کارها را در دست گرفته بودند. باید کوشید که رجال خوب زمامدار شوند و این
را نیز باید به خاطر داشت که این رجالی که در مرکز متصدی کارها هستند همه
اهل تهران نیستند، بلکه غالب آنها از شهرستان ها آمده در اینجا جمع شده اند
و بنابراین اگر حکومت مرکزی بد بوده است، تمام شهرستان ها در آن شریک بوده
اند.
ما باید بدانیم همان طوری که ما امروز نسبت به گذشتگان قضاوت می کنیم،
آیندگان نیز راجع به ما قضاوت خواهند کرد. ما زادگان پدرانی هستیم که
سهمگین ترین حوادث را با خونسردی گذرانیده و وحدت ملی خود را حفظ کرده و
برای ما نگاه داشته اند. سزاوار است که ما نیز در این موقع خونسردی خود را
از دست نداده با تمام قوا برای حفظ وحدت ملی خود کار نموده و با هر عنصری
که برخلاف آن کار میکند مبارزه کنیم.»
فرامرزی در عین حال که هشدار میدهد و خطر بزرگی را که لحظه به لحظه نزدیک
تر می شود با صدای بلند و دردناکی اعلام می کند، از فرصت طلبان و ریاکاران
سیاسی هم غافل نیست. حمله به آنها که می خواهند از آب گل آلود به نفع خود
ماهی بگیرند، انتقاد از سیستم منحط اداری و قرطاس بازی و هجوم به روحیه های
خموده و آدم های بی تفاوت و رجال خودبین و ساده گیر و حتی خود فروش، کار
اصلی شبانه روز اوست.
بروید در بخش های فارس و ببینید یک نفر اجاره دار شیرازی که تا شش هفت سال
پیش در هفت آسمان یک ستاره نداشت امروز دارای چند پارچه آبادی است و در عرض
چند سال وزارت اخوی محترم چگونه تمام املاکی که کلیه متنفذین و خوانین در
عرض یک قرن برده بودند یک جا جمع کرده است.
بروید به دهات لراوی و شبانکاره و دالکی و سعدآباد و هر جای دیگر فارس که
یک ده قابل استفاده است، ببینید چند صد خانوار که خواسته اند با استثمار
اخوی جناب وزیر کشور آن وقت مخالفت کنند تبعید گشته و در نقاط مختلف کشور
گم به گور شده اند.
اینهاست عواملی که مردم را از دولت و کشور خود متنفر و از امنیت و استیلای
حکومت مرکزی بیزار ساخته و آنها را مثل گرگ و پلنگ به جان هم انداخته است.
اینها نادانند، دوست را از دشمن نمی شناسند، بدبختی خود را از قدرت حکومت
مرکزی می دانند و برای مخالفت با آن کمر بسته اند. می ترسند بار دیگر
مامورین امنیه و آمار و نظام وظیفه قدرت پیدا کرده و جان و مال و حیثیت
ایشان را دستخوش هوی و هوس خویش قرار دهند.
اکنون وظیفه دولت چیست؟
وظیفه دولت این است که نخست به ایشان نشان دهد که دولت توانا و نیرومند
است. دولت بسته به وجود یک شخص نیست و مرکز همیشه قدرت دارد گردن گردنکشان
را بشکند. آسایش مردم نباید بدست تطاول گشوده سپرده شود.
هنوز دیده می شود یکی را که در پیشه چند ساله خود ابراز کاردانی نموده است
از کار برکنار می کنند و دیگری را که در نزد بعضی تقرب خاصی دارد به جای او
منصوب می نمایند.
هنوز هم برای اشخاص کار می سازند و کسانی را که به حکم قانون و به گواهی
فعالیت خود شایسته آن کار می باشند دور نگاه می دارند.
هنوز هم عزل و نصب خدمتگزاران کشور به دلخواه و بدون توجه به تشریفات
قانونی انجام می گیرد. برخی که تازه مصدر کار شده اند خیال می کنند تمام
اشتباهاتی را که در طی سالیان گذشته به حکم تقدیر نتوانسته اند بنمایند
باید یک باره و در ظرف چند روز زمامداری خود با شتاب عجیبی مرتکب گردند و
جبران مافات نمایند. به جای آن که از تظاهرات و لفاظی های بی حاصل گذشته
پند گرفته طرز فکر و اسلوب کار خود را تغییر دهند در تقلید از سرمشق های بد
گوی سبقت ربوده از گفتن و تکرار کردن و نویساندن دمی نمی مانند و به عوض
کار کردن روزی نیست که سخن تازه ای نپردازند. حرف ما با آن کسانی است که
عمری را به سالوس گذرانیده، کنار سقاخانه ها شمع گچی روشن می کردند و همیشه
تسبیح درازی در دست داشته برای پیر زنها استخاره می کردند. بستن بند جوراب
و پوشیدن ارسی پاشنه دار و نشستن روی صندلی را حرام می دانستند و بعد برای
اثبات این که آخرین رابطه خود را با عهد قدیم قطع کرده اند، شراب شامپانی
نوشیدند و کباب خوک تناول فرمودند.
این تحولات را که مثل پرده های سینما یکی بعد از دیگری در این سی ساله آمده
و رفته از نظر بگذرانید تا این پرده آخری که جمعی می خواهند خرافات و
اوهامی که مذهب از آنها عاری و مبراست به نام مذهب زنده کرده از نو رواج
دهند و یا کسانی که حامی و قداره کش دیکتاتوری بودند و اکنون علمدار آزادی
و دموکراسی شده اند، برای شما تعجبی نداشته باشد.
دولت باید بکلی مخارج لوکس و تجمل بی معنی که فقط برای اطفای حس تجمل خواهی
یک عده اشخاص کوتاه فکر دست زده است موقوف نماید و اگر پولی دارد، خرج
اصلاحات اساسی کند. در هر صورت انتظار و تقاضای فوری و آنی مردم همین است و
الا اصلاحات دیگری هم هست که از نظر اهمیت اساسی کمتر از دو موضوع فوق
نیست. مخصوصا قسمت معارف و بهداری که باید بی اندازه مورد توجه واقع گردد.
اگر امیدی برای برطرف شدن تاریکی از این کشور موجود است، تنها آن است که
برق نوری از میان دیوارهای دانشگاه بر این ظلمتکده پرتو افکند به این
تاریکی وحشت زا خاتمه دهد. اگر این منبع فیض و نور هم بازیچه دست اشخاص و
ملعبه وزرا قرار گرفت و آن را هم مثل ادارات وسیله ترقی دادن اقارب و
دوستان و رسانیدن نان به خویشاوندان قرار دادند، دیگر چه امید به آینده این
مملکت باقی خواهد بود. مگر سایر مملک و کشورهای جهان که دانشگاه را یک حرم
مقدس و مصون از تعرض و دخالت اشخاص قرار داده اند به اندازه ما دارای فکر و
خرد نبوده اند. پولی که باید به مصرف آموختن سواد به اطفال معصوم سیستان و
بم و نرماشیر و مکران و ممسنی و کوهگیلویه و اطفال آذربایجانی ما، برسد
قسمت زیادی در وزارت فرهنگ خرج تجملات بی معنی می شود. اغلب روسای وزارت
فرهنگ علاوه بر حقوق، از بودجه پرورش افکار پولی می گیرند. وزارت فرهنگ
برای این که به اشخاص پول بدهد به نام کنفرانس پرورش افکار هر روز عده ای
را به ولایات می فرستد.
روزنامه نویس پیوسته داد می زند که باید حقوق اشخاص محفوظ و حیثیت ایشان از
تعرض مصون باشد، ولی او حق دارد که با نیش قلم خود که از هر نیشتری برنده
تر است جگرهای مردم را شکافته و عرض ایشان را دستخوش اغراض خویش قرار دهد.
به هر حال مقصود من طرفداری از کارافتادگان نیست. مقصود من این است که شما
که روزنامه نویس هستید و خود را هادی افکار و علمدار آزادی و زبان ملت و
مدافع مصالح کشور می دانید، وقتی که دیدید کسی کار بدی می کند در حین عمل
به او تذکر داده بدی های کار او را بگویید، تا آن کار بد انجام نشود و اگر
تذکرات شما را قبول نکرد با وی مبارزه کنید، این که تا او مصدر کار است بدی
های او را نادیده انگاشته با خوبی تفسیر کرده، خوبی هایش را بزرگ جلوه گر
سازید و پس از آن که از کار افتاد برای خوش آمد جانشین او کارهای بدی را که
تا آن وقت مسکوت گذاشته بودید از زیر پرده خفا بیرون آورده زشت تر از آنچه
هست جلوه گر نمایید.
در روزنامه آینده ایران
روزنامه «آینده ایران» دیری نپایید، قلم رام نشدنی و عاصی و زخم زنی که در
پهنه آن می غرید، خوشایند بسیاری نبود. این قلم تباهی ها را فاش می کرد،
پرده ها را بالا می زد، دردها را فریاد می کشید، برای ملت و وطن دلسوزی می
کرد و به سیاست بازان و مسلک پردازان و دغلکاران سیاسی و اجتماعی چشم غره
می رفت.
فرامرزی می خواست زبان مردم باشد، مردمی که کمتر به آنها فرصت حرف زدن داده
می شد. او به رسالت روزنامه نویسی اعتماد داشت، برای روزنامه نویس مرتبه و
ارجی چون مقدسین قائل بود. این کلام اوست که:
«روزنامه نویس به اطلاع و روشن ساختن اوضاع مملکت خود و دنیا خدمت می کند،
بعلاوه روزنامه نویس ها در راه میهن خود جهاد می کنند، برای این که در
دنیای امروز برای دفاع از وطن و جهاد در راه ملت و میهن، مطبوعات دوش به
دوش تجهیزات نظامی پیش می روند.»
و این اعتقاد او با روشن اندیشی همپا بود:
«من نمی خواهم بگویم هر روزنامه نویسی عبادت می کند، یا هر روزنامه ای مقدس
است. روزنامه مثل هر چیز موثری خوبش بسیار خوب است و بدش بسیار بد. مثل
شمشیر است. اگر شمشیر در راه اعتلای کلمه حق و جلوگیری از تجاوز به حقوق
مردم بکار رود آن شمشیر مقدس و صاحبش مجاهد است، ولی اگر با آن گردن
بیگناهی را بزنند، گناه و معصیت است.»
این اعتقاد فرامرزی را تا آن حد پیش برد که به توقیف رونامه «آینده ایران»
انجامید. اما حتی توقیف روزنامه نتوانست این قلم مبارز را خاموش و مهار
کند. همکاری فرامرزی با دکتر مصطفی مصباح زاده از این هنگام توسعه یافت و
ثمره این همکاری تولد روزنامه کیهان شد، روزنامه ای که در واقع شخصیت
«آینده ایران» را در زیر نام دیگری با خود داشت.
بعدها فرامرزی امتیاز روزنامه کیهان را به دکتر مصباح زاده واگذاشت و با
گرفتن امتیاز جدیدی بنام «بهرام» روزنامه نگاری خود را در جبهه تازه ای
دنبال کرد، اما جدایی او از کیهان، روزنامه ای که نامش با قلم او آمیخته
بود چندان نپایید، دوباره به کیهان بازگشت و مدیریت روزنامه را به عهده
گرفت. این پیوند و همپایی تا دمی که آخرین نفس را از سینه بر کشید ادامه
یافت.
بر کرسی وکالت
فرامرزی چند بار از طرف مردم زادگاهش و نیز مردم ورامین به نمایندگی مجلس
شورای ملی بر گزیده شد. سخنان او در مجلس نیز همان طنینی بود که از سطور و
عبارات مقالاتش در روزنامه برمی خاست.
«من می گویم آزادی، آزادی، آزادی، تا آزاد باشم و آن مقامی را که می خواهم
احراز کنم. بعد از آن که بر خر مراد سوار شدم، دیگر نمی خواهم کسی آزادی
داشته باشد، تا مبادا صندلی مرا تکان دهد. به دلیل همین طرز تفکر ما در عرض
پنجاه سال نه مشروطیت پیدا کردیم و نه قانون. ما تا امروز حتی یک قانون
استخدام جامع نداریم، برای این که هیچکس نخواسته یک نظر عام به تمام
مستخدمین بیندازد. با یک ماده و طرحی که خودش و پسر خاله اش وارد شدند،
فورا در را برای سایرین بسته اند. در مشروطه مان هم همین کار را کرده ایم،
عین الدوله را برداشته ایم و خودمان جایش نشسته ایم. حالا هم که می خواهیم
خودمان باشیم، مردم دیگر نباید آزادی داشته باشند. عدلیه هست، قانون هست،
مجلس هست، همه چیز هست، ولی من هم هر چه دلم بخواهد می کنم، چون این قوانین
مانع اند، حکومت نظامی را ادامه می دهیم. نماینده مجلس دلش می خواهد خودش
آزاد باشد حرف بزند، ولی روزنامه مقید باشد. این صحیح نیست. تا مادام که
وکیل مجلس آزاد است، روزنامه هم باید آزاد باشد. وقتی که روزنامه آزاد
نبود، وکیل مجلس هم نمی تواند آزاد باشد. این ها هر دو پایه مشروطه هستند.
مثلا می گویند روزنامه به فلان آدم حمله نکند، خوب پس وکیل مجلس هم حمله
نکند، اگر به فلان آدم نباید خوب و بد گفت، چرا شما توی مجلس حق دارید
بگویید؟ من به شما می گویم که آن ابتذال یا فحاشی بعضی روزنامه ها که
آقایان از آن می نالند، محال است جلوگیری شود. چرا؟ برای این که تا مادام
که علت هست، معلول هم خواهد بود.
این فحاشی ها نتیجه ظلم است، نتیجه تبعیض است، نتیجه فشار است که در دستگاه
حکومت ها بوده است. تا این عوارض از بین نرود، آن مسایل هم پابرجاست. از
شهریور 1320 تمام دولت ها هی نشستند، هی ما را خواستند و گفتند بیایید فکری
به حال مطبوعات بکنیم. بنده به هر رییسی الوزرایی گفتم که فکری برای
دستگاهتان بکنید تا خلاف نکنند. این که فقط می خواهید مطبوعات بد نگویند،
یک طرف است. ریشه فساد را بخشکانید...»(مذاکرات مجلس 8 اسفند ماه 1333)
آرشیو کیهان گنجینه افکار فرامرزی
آرشیو کیهان گنجینه ای از اندیشه ها، شجاعت ها، دور اندیشی ها و مجاهدت های
اوست. مقالات انتقادی و سیاسی فرامرزی در کیهان که از چاشنی طنزی گزنده و
بی پروا برخوردار بود از نخستین روز توجه افکار عمومی را جلب کرد.
او به زبان مردم می نوشت. قصه و حکایت می گفت، طنز و شوخی را به یاری منطق
و عقل می گرفت. کلمات او کلمات کوچه و بازار بود. نثرش سادگی دور از دسترس
و دلپذیری داشت که به شیوه نگارش او ویژگی متمایزی می بخشید. در هر مقاله
دو سه تا نقل و قصه داشت، قصه هایی که مربوط به زندگی بودند و بین اندیشه
های او و قلب های مردم رابطه و جذبه برقرار می ساختند.
او شجاع ترین قلم ها را برای دفاع از ایران و ایرانی به کار گرفته بود. در
سال های ضعف حکومت مرکزی، در سال های هرج و مرج سیاسی، حامی قانون اساسی و
پشتیبان نهضت های مترقی و طرفدار آزادی های مشروع فردی و مطبوعاتی بود. او
مرد روزهای تاریک و روشن تاریخ معاصر ایران بود.
وقتی رفت 75 ساله بود، اما بینش و احاطه به اضافه تمام عواملی که یک مطلب
را همه فهم می کند، سبب شد تا استاد فرامرزی یکی از کاشفان زبان مطبوعات
ایران باشد. و این رمز جاوانه ماندن اوست.
تلگرام راه توده:
https://telegram.me/rahetudeh
|