عضو سازمان اطلاعات استراتژیک سوئیس: روسیه حلقه محاصره خود را شکست! مطلب زیر فصلی است از کتاب "پوتین، گرداننده بازی؟" که توسط ژاک باو عضو سازمان اطلاعات استراتژیک سوئیس و متخصص کشورهای اروپای شرقی نوشته شده و هفته گذشته انتشار یافته است. ژاک باو از سال 2014 بعنوان مامور ناتو مسائل اروپای شرقی را دنبال کرده و در برنامه کمک ناتو به اوکرائین مشارکت داشته است. تخصص ژاک باو پیگیری اخبار جعلی و تمیز آنها از اخبار واقعی است. او چندین کتاب درباره اطلاعات، جنگ، تروریسم نوشته که از جمله می توان به "حکومت از طریق اخبار جعلی" اشاره کرد. کتاب "پوتین، گرداننده بازی؟" به بررسی نگاه رسانه های غرب به ولادیمیر پوتین و روسیه اختصاص دارد. نویسنده کتاب البته دارای دیدگاه ها و نظرات خاص و ناموافق خود درباره مارکسیسم و اتحاد شوروی است، هرچند در این زمینه نیز در مجموع از مسیر انصاف خارج نمی شود. مطلب زیر بخشی از این کتاب است که به بررسی خطر گسترش ناتو برای روسیه می پردازد. همه اشاره ها و نام اشخاص و نقل قول ها در زیرنویس کتاب مشخص شده که در این ترجمه بدلیل خلاصه بودن حذف شده است. |
«آیا پوتین می خواهد اتحاد شوروی را بازسازی کند؟ نه. اتحاد شوروی یک کشور مارکسیستی و هدف آن پیش بردن دینامیک مبارزه طبقاتی در جهان بود. در حالیکه روسیه پوتین کشوری با اقتصاد لیبرال است که از نظر ایدئولوژی و کارکرد با اتحاد شوروی تفاوت بنیادین دارد. با اینحال در غرب او را مدام متهم می کنند که حسرت دوران شوروی را می خورد چون اعلام کرده که: "فروپاشی اتحاد شوروی بزرگترین فاجعه ژئوپولیتیک سده بیستم بود." این جمله به کرات در رسانه های فرانسوی نظیر لوموند، فیگارو، فرانس 24 و فرانس 5 تکرار می شود تا بگویند که او در "نوستالژی" اتحاد شوروی است و هدفش احیای "شکوه" آن است. این ادعا ازنظر شواهد غلط و از نظر سیاسی دروغ است. در واقع جمله بالا از یک سخنرانی پوتین در 25 آوریل 2005 استخراج شده است که در آن از شیوه آشفته گذار به "دموکراسی" در روسیه انتقاد می کند و می گوید: "باید قبل از هرچیز پذیرفت که فروپاشی اتحاد شوروی یک فاجعه ژئوپولتیکی بزرگ شده بود که به درامی بزرگ برای ملت روسیه تبدیل شد. میلیون ها شهروند و هم میهن ما در خارج از مرزهای روسیه قرار گرفتند. علاوه بر این، همه گیری جدایی گریبان خود روسیه را هم گرفت. اقفتصاد همگی ذوب شده و آرمان های قدیمی ویران شدند. بسیاری از نهادها بناگاه منحل شدند یا تغییر شکلی اساسی یافتند... " بنابراین صحبت بر سر یک فاجعه برای بشریت نیست بلکه درباره زندگی روزمره روسهاست. سخنان پوتین به یک نوستالژی واقعی در میان روس ها اشاره می کند که همچنان 11-13 درصد آن به حزب کمونیست رای می دهند که بزرگترین حزب اپوزیسیون در آن کشور است. بازسازی "امپراطوری روسیه" یک خیالپردازی کاملا غربی است، که نه دولت روسیه، نه شخص پوتین هرگز مدعی آن نبوده اند. وظیفه ای که پوتین دربرابر خود قرار داده نه بازسازی امپراتوری شوروی، بلکه بازسازی وزنه روسیه در عرصه جهانی است تا بتواند از منافع خود دفاع کند. با اینحال برخلاف تصورات رایج، این هدف نه بلندپروازی های سرزمینی دارد و نه ایدئولوژیک. هدف آن تنها ایجاد یک قدرت متقابل دربرابر حضور فراگیر ایالات متحده در همه جای جهان است، کشوری که فقط برای منافع خود به زیان متحدان خود و دیگر جهانیان کار می کند. پوتین بدرستی می بیند که غربی ها از سال 1990 بدینسو تصمیم های نادرست قبلی را با یک تصمیم نادرست جدید تکمیل می کنند و نزاع هایی را بوجود می آورند که خود دیگر قادر به حل ان نیستند. ضمن اینکه اروپا نیز بطور ساختاری ناتوان از آن است که دربرابر ایالات متحده وزنه ای متقابل ایجاد کند، به دلیلی بسیار ساده: اروپا نه عضو شورای امنیت است و نه یک قدرت هسته ای. به همین دلیل است که اجازه می دهد ارزش های آن زیر پا گذاشته شوند. با اینکه اروپایی ها مشاهده کردند که جهان دوقطبی جنگ سرد به یک جهان تک قطبی زیر سلطه ایالات متحده تبدیل شده، نتوانسته اند همه ابعاد و پیامدهای ان را، از جمله برای خود اروپا، دریابند. عدم توازن در شورای امنیت سازمان ملل متحد موجب کژکارکردی های بسیاری در سطح بین المللی شده است که از جمله می توان به جنگ های بی پایانی اشاره کرد که ایالات متحده به شکلی غیرقانونی آنها را به راه می اندازد. این جنگ ها با رضایت و همراهی کشورهای اروپایی دنبال می شوند که موجب پدیده های پناهندگی و مهاجرت بی سابقه و ایجاد مسائل امنیتی و بزهکاری سازمان یافته و تروریسم شده است. آیا روسیه در پی ان است که "حوزه نفوذ" خود را افزایش دهد؟ اروپا و جنگ سرد ژان دومینیک گولیانی، رییس بنیاد روبرت شومن، در تلویزیون فرانس5 مدعی می شود که "روسیه می خواهد یک حوزه نفوذ در کشورهای بالتیک یا در لهستان داشته باشد." این ادعا نادرست است. روسیه هرگز ادعای چنین حوزه ای را نه آشکارا و نه پنهانی نداشته است. نه در سند "بنیان استراتژیک امنیت ملی سال 2000" و نه "استراتژی امنیت ملی روسیه 2021" حتی یک بار هم چنین ادعایی مطرح نشده است. اما این نشان می دهد که تا چه اندازه کسانی که بعنوان "کارشناس" معرفی می شوند از مسایل که درباره ان صحبت می کنند بی اطلاع هستند ... یا دروغ می گویند. قبل از هرچیز، گرایش به توسعه که به روسیه امروز نسبت داده می شود مربوط به اندیشه مارکسیستی است که سیاست شوروی را هدایت می کرد. در آن زمان استراتژی شوروی براساس "ناگزیری جنگ" میان شوروی و غرب قرار داشت. در این چارچوب ناتو در سال 1949 با این هدف ایجاد شد که اروپای غربی را زیر چتر اتمی ایالات متحده قرار دهد. به همین دلیل بود که ساختار نظامی ناتو زیر نظر یک نظامی امریکایی قرار داشت. در این مرحله 12 عضو اولیه ناتو همگی در بخش غربی اروپا قرار داشتند. ناتو در آن زمان جنبه دفاعی و براساس نگاه به طرح حمله های آلمان در دو جنگ جهانی قرار داشت. بنابراین کشورهای اروپای غربی با کمربندی از کشورهای غیرعضو ناتو و کشورهای اروپای شرقی از اتحاد شوروی جدا میشد. در سال 1952 پیوستن یونان و بویژه ترکیه به ناتو در مرزهای روسیه به شوروی ها نخستین هشدار را داد. ولی تغییر بنیادین پس از ورود جمهوری فدرال آلمان به ناتو (8 مه 1955) روی داد. یک هفته پس از این واقعه بود که سازمان پیمان ورشو ایجاد شد. در نظر اول ایجاد پیمان ورشو چندان ضروری به نظر نمی رسد. اعضای این پیمان خود توسط احزاب کمونیستی اداره می شدند که غالبا از خود شوروی ها سخت تر یا بعضا شهروند شوروی بودند. مثلا وزیر دفاع لهستان مارشال کنستانتین روکوسوفکسی خود دارای شهروندی شوروی و مارشال شوروی بود که هرچند در سال 1937 در شوروی به مرگ محکوم شده بود ولی بعد از آن در چند جبهه ارتش سرخ را به سوی پیروزی رهبری کرد. بنابراین ظاهرا دلیلی برای ایجاد پیمان ورشو وجود نداشت. ولی مسئله آنجا بود که شوروی ها در سال 1949 به سلاح هسته ای دست یافته بودند و می فهمیدند که هرقدر ناتو به مرزهای آنها نزدیک تر باشد، زمان آمادگی اولیه دربرابر حمله هسته ای کوتاه تر و بنابراین خطر اینکه مجبور به استفاده از سلاح هسته ای شوند بیشتر است. در این مرحله دلیل وجودی پیمان ورشو آن بود که یک "منطقه حائل" میان کشورهای اروپای شرقی با شوروی باشد. کارکرد اصلی پیمان ورشو ان نبود که یک متجاوز را "متوقف" کند، بلکه باید پیشرفت ان را کند می کرد و به ارتش شوروی فرصت دهد تا برای یک پاتک اماده شود تا نیاز به استفاده از سلاح هسته ای نداشته باشد. واقعیت آن است که روس ها در دو سده گذشته بارها مورد حمله قرار گرفته اند. (1812، 1918-1922، 1941-1945). آنها بشدت نسبت به غرب مظنون هستند که حتی امروز هم این گرایش ناخوشایند را دارند که تقریبا در همه جای جهان جنگ به راه بیندازند. ژوئن 1941 (حمله آلمان نازی به شوروی) در حافظه جمعی بسیار جدی بود و شوروی ها نمی خواستند دیگر با چنین غافلگیری مواجه شوند. بنابراین مسئله فقط این نبود که از اتحاد شوروی بهتر حفاظت کنند، بلکه این نیز بود که یک حائلی ایجاد کنند که مانع از آن شود که دو قدرت اتمی آن زمان (امریکا و شوروی) بسرعت در شرایطی قرار گیرند که استفاده از سلاح اتمی به تنها گزینه آنها تبدیل شود. پس از مرگ استالین در سال 1953، فکر یک درگیری نظام مند با غرب کم رنگ شد. در سال 1956 با ابتکار نیکیتا خروشچف، 20 مین کنگره حزب کمونیست اتحاد شوروی سیاست همزیستی مسالمت آمیز میان بلوک کمونیست و بلوک غربی را اتخاذ کرد که در نتیجه اصل "اجتناب ناپذیر بودن جنگ" از استراتژی شوروی ها کنار رفت. با اینحال شوروی ها همچنان معتقد بودند که سوسیالیسم در مسیر تاریخ است و بنابراین بدون جنگ نیز پیروز خواهد شد. بنظر انها تنها راه جلوگیری از این پبروزی سوسیالیسم حمله پیشدستانه کشورهای "سرمایه داری" به اتحاد شوروی است. پس از جنگ سرد پس از فروپاشی اتحاد شوروی، در شرایطی که فکر یک معماری نوین امنیتی در اروپا مطرح شده بود، روسیه اعضای جدید ناتو را دیگر همچون یک تهدید برای امنیت خود نمی دید. آن تغییراتی که دولت بوش در اوایل سالهای 2000 بدان دست زد بود که روس ها را نگران کرد که نماد آن را در سخنرانی سال 2007 ولادیمیر پوتین در مونیخ - که به آن خواهم پرداخت- می توان دید. برخلاف آنچه ژان دومینیک گیولیانی در فرانس 5 می گوید، روس ها خود را در تهدید چند واحد نظامی ناتو که در مرزهای آنها گاه گاهی ظاهر می شدند نمی دیدند. روسیه برخلاف ادعای پیر سرونت "کارشناس" استراتژی نظامی که هیچ چیز از ماجرا درک نکرده دچار پارانویا نشده بودند. پوتین بخوبی می دانست که بسیار بعید است که ناتو به یک عملیات نظامی وسیع علیه روسیه دست زند. ولی روسیه احساس می کرد که اوضاع، از جمله فعالیت نظامی علیه مردم غیرنظامی روس زبان در نزدیکی مرزهای آن، می تواند از یک حادثه کوچک به زنجیره ای از واکنش ها منجر شود شبیه آنچه در جنگ جهانی اول درسال 1914 شد. از طریق در هم آمیزی مجموعه ای از عوامل و ارتباط ها و اتحادها، شرایط می تواند بسرعت بنحوی تحول یابد که روسیه فرصت لازم و کافی برای دفاع از سرزمین خود با سلاح های غیراتمی را نداشته باشد. در اینصورت استفاده از سلاح هسته ای به گزینه اول یا حتی تنها گزینه تبدیل خواهد شد. آنچه روسیه از آن نگران است شبیه این وضعی است که در اوکراین در سال های 2021-2022 بوجود آمده است. این دقیقا همان چیزیست که پوتین در کنفرانس مطبوعاتی با امانوئل ماکرون در فوریه 2022 بیان کرد. این خطر به همین اندازه برای ناتو هم وجود دارد چنانکه بحران اوکراین در دسامبر 2021 - فوریه 2022 نشان داده است: ناتو با نزدیک شدن به مرزهای روسیه خود را از امکان داشتن یک فرصت کافی برای هشیاری و آمادگی محروم کرده است. مسئله در اینجاست که روسیه یک قدرت هسته ای است، و ما هر قدر به مرزهای غیرقابل نقض آن نزدیک شویم، فضای کمتری برای یک برخورد غیرهسته ای باقی می ماند. به همین دلیل بود که در سال 1997 جرج کنان، دیپلمات امریکایی و معمار استراتژی محاصره شوروی در دهه 1940 در نیویورک تایمز چنین هشدار داد : "گسترش ناتو مرگبارترین اشتباهی است که سیاست امریکا در تمام دوران پس از جنگ مرتکب می شود." به همین دلیل است که روسیه هرگز مدعی سرزمین اوکراین نیست. روسیه نه قصد آن را دارد که ناتو به مرزهای آن نزدیک شود، نه قصد آن را دارد که خودش به مرزهای ناتو نزدیک شود. در شرایطی که این کتاب نوشته می شود هنوز نتایج جنگ اوکراین را که در پایان فوریه 2022 آغاز شده نمی دانیم. ولی کاملا روشن است که هدف آن فتح سرزمین اوکراین نیست، بلکه تحمیل "بیطرفی" به اوکراین است. اینکه ولودیمیر زولنسکی زمانی که در کنفرانس امنیتی مونیخ چند هفته پیش از آغاز جنگ اوکراین تجدید تسلیحات اتمی اوکراین را مطرح کرد تا چه اندازه جدی بود قابل بحث است. ولی همه شواهد نشان می دهد که روس ها در این سخنان یک تهدید بالقوه را مشاهده کردند که سروصدای وزیر امور خارجه فرانسه آن را کاهش نداد. بنظر می رسد که امریکایی ها نیز خطر قرار گرفتن در "نقطه تماس" با روسیه را فهمیده اند و به همین دلیل بود که خواهان آن هستند که "معاهده نیروهای هسته ای میانبرد" را که دونالد ترامپ در 2019 لغو کرده بود دوباره احیا کنند. معاهده ای که اجازه می داد تا قاعده ای وجود داشته باشد که براساس آن بتوان به فعالیت های دیپلماتیک یا حتی به تحریم های متوسل شد. ولی زمانی که قاعده ای وجود نداشته باشد همه چیز ممکن می شود. بدینسان قربانی اصلی سیاست امریکا همان کشورهای اروپای شرقی هستند: داشتن سلاح اتمی یک حفاظت نیست بلکه ممکن است موجب ضرورت استفاده از آن شود. به هر حال، در جریان بحران اوکراین پوتین نشان داد که هر قدر دو قدرت هسته ای منطقه اروپا-آتلانتیک به یکدیگر نزدیک تر شوند، به همان اندازه بیشتر خطر لغزش به سمت استفاده از سلاح های هسته ای بیشتر می شود. در این صورت، در شرایط بالا گرفتن درگیری، روس ها ممکن است زمان کافی برای اینکه دریابند که موشک هایی که از پرتاب کننده های ام کا 41 که در لهستان و رومانی بسوی آنها پرتاب می شود هسته ای هستند یا نه را نداشته باشند و شاید آنها را بصورت پیش فرض بکارگیری سلاح اتمی در نظر بگیرند. کشورهای "اروپای شرقی" که به ناتو پیوستند نمی دانستند که در صورت آغاز یک جنگ، آنها به عرصه درگیری هسته ای احتمالی با روسیه تبدیل خواهند شد در حالیکه در خارج از ناتو (حداقل برای مدت زمان زیادی) آنها وارد درگیری با سلاح های غیرهسته ای خواهند شد. این خطریست که کشورهایی نظیر فنلاند و سوئد را که دنبال بهانه ای برای پیوستن به ناتو هستند نیز تهدید می کند. توان هسته ای که ایالات متحده به ناتو می دهد در عین حال هم نیروی آن است و هم ضعف آن. قدرت آن است چرا که می تواند نقش بازدارنده دربرابر متجاوزی که بخواهد از سلاح اتمی استفاده کند داشته باشد خطری که می تواند جدی شود اگر بخواهیم به کشوری اتمی مانند روسیه حمله کنیم. اما از سوی دیگر، این نقطه ضعف آن نیز هست چرا که مانع از آن می شود که در وضعی که خطری کمتر دارد و حریف سلاح اتمی دارد مداخله کنیم. بنابراین بحران اوکراین می توانست وضع کاملا متفاوتی داشته باشد اگر اروپا دارای یک ظرفیت دفاعی مستقل بود. در این صورت، نفوذ ایالات متحده کمتر مخرب بود و شاید می شد با مذاکرات مانع از بالا گرفتن درگیری ها شد. به همین دلیل است که ایالات متحده هرکاری را انجام می دهد تا مانع از شکلگیری یک ظرفیت دفاعی اروپایی شود. بنابراین دیدگاه روس ها "گسترش حوزه نفوذ" آنها نیست، بلکه آن است که کشورهایی که در اطراف آن هستند از هرگونه نفوذی آزاد باشند. به همین دلیل بسیاری از کارشناسان از امکان یک اوکراین بیطرف سخن می گویند. در اینصورت اوکراین دارای وضعیتی تا حدودی شبیه به سوییس از سال 1815 به این طرف یا اتریش پس از 1955 خواهد داشت که بیطرفی به آنها از طرف قدرت های اروپایی تحمیل شد. (برخلاف بلژیک که خود در سده بیستم اعلام بیطرفی کرد ولی هیچکس آن را نپذیرفت و همه آن را نقض کردند.) بیطرفی که توسط همه طرفها پذیرفته شود مستحکم است چون به نفع همه است. این بنیاد آن خواسته ایست که پوتین بعنوان موضوع مذاکره به دولت بایدن پیشنهاد داد و دیدگاهی است که در ایالات متحده نیز هوادارانی دارد. حتی این دیدگاه بسود ناتو نیز هست چرا که به ان یک توان برخورداری از پیش هشدار استراتژیک می دهد. باید یادآوری کرد که اصطلاح "فنلاندی کردن" که امانوئل ماکرون هنگام کنفرانس مطبوعاتی مشترک با ولودیمیر زولنسکی ارائه داد دقیق نیست. فنلاندی کردن مترادف با بیطرفی نیست بلکه به موقعیت فنلاند در جریان جنگ سرد اشاره دارد که نتیجه یک توافق با اتحاد شوروی در پایان جنگ جهانی دوم بود. این توافق انجام شد تا اتحاد شوروی از ادعاهای ارضی خود نسبت به فنلاند دست بردارد. در مورد اوکراین، فعالیت غربی ها برای حل مشکل دنباس می توانست به فنلاندی شدن اوکراین تمام شود در حالیکه روس ها به یک بیطرفی رضایت می دادند. نگرانی روسیه مشابه نگرانی ایالات متحده است که نمی خواهد شاهد هیچ مداخله خارجی در قاره امریکا باشد. این "دکترین مونرو" بود که هدف آن ممنوع کردن هرگونه ائتلاف و اتحادی بود که بتواند مرزهای آن را تهدید کند. این دکترین که در سده نوزدهم برای مقابله با مداخلات قدرت های استعماری اروپایی در قاره امریکا تدوین شده بود، همان دکترینی است که در سال 1962 برعلیه کوبا به اجرا درآمد. شوروی ها در پاسخ به استقرار موشک های ژوپیتر امریکایی در ترکیه، به کوبا موشک فرستادند. این "بحران موشکی" سرانجام با جمع کردن هر دو موشک پایان یافت. احتمالا برای نشان دادن همین مشابهت و تقارن بود که ولادیمیر پوتین در 20 ژانویه 2022 به همتای ونزوئلایی خود و چهار روز بعد به همتای کوبایی خود تلفن کرد. در واقع همانطور که خواهیم دید زمانی که کشورهای اروپای شرقی به ناتو می پیوستند نمی دانستند که وارد خطر یک برخورد با روسیه می شوند. تعلق آنها به ناتو باید موجب می شد که روابط عادی با همسایه شرقی خود داشته باشند. در حالیکه قضیه معکوس شده است، تعلق به ناتو آنها را به توسعه دادن احساسات ضدروسی کشانده است. در این کشورها دامن زدن به احساسات ناسیونالیستی همراه شده با تحقیر اقلیت های روس زبان، مداخله فزاینده در امور روسیه با حمایت رسمی از فعالیت های نظامی فرامرزی (که مغایر با منشور سازمان ملل است) و انتشار اخبار جعلی که در غرب به سکه رایج تبدیل شده است. نمونه ای از این جبهه گیری خطرناک در اروپای تازه برنامه اینترماریوم است که لهستان از سال 2015 بدنبال اجرای ان است :اینترماریوم نوعی ائتلاف سیاسی- نظامی است که کشورهای بالتیک و دریای سیاه را قرار است با هدف منزوی کردن روسیه دور هم جمع کند. این برنامه که در دهه 1930 توسط مارشال پیلسودسکی - رفیق شخصی هیتلر - طرح ریزی شده بود توسط لهستان و لیتوانی پیش برده می شود. برنامه ای که چنانکه سایت بریتانیایی بلیگ کارت اعلام کرده توسط جریان نئونازی آزوف و کشورهای غربی مورد پشتیبانی قرار دارد. در واقع کوشش برای ایجاد یک "منطقه نفوذ" در کشورهای اروپای شرقی نه از طرف روسیه بلکه از طرف اروپا با حمایت امریکا انجام می شود. امروز امریکایی ها هدف خود را منزوی کردن روسیه قرار داده اند که اتحادیه اروپا کاملا از ان حمایت می کند. این تلاش ها ولی اکنون دارد نتیجه خود را نشان می دهد یعنی از زمانی که ولادیمیر پوتین واکنش دربرابر این محاصره را آغاز کرد و نقش روسیه را در عرصه ژئواستراتژیک مورد تاکید قرار داد.»
Jacques Baud, Poutine, maître du jeu ?, Max Milo, Paris, 2022 تلگرام راه توده:
|
راه توده شماره 828 - 17 فروردین 1401