راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

 

عظمت "لنین"

در پیاده کردن

مارکسیسم در

انقلاب اکتبر بود!

یونگه ولت- نویسنده «Hans Peter Brenner»

ترجمه- رضا نافعی

 

(نویسنده این نوشتارعضو رهبری حزب کمونیست آلمان و از گروه ناشران مجله تئوریک «اوراق مارکسیستی» است.)

اینطور نیست که آثار لنین فقط دنباله تئوریک نظرات مارکس و انگلس است. آثار لنین در واقع تسمه انتقال اندیشه انقلابی بود. از طریق نوشته های او بود که تئوری مارکسیستی در ذهن توده ها رسوخ یافت.

اگر لنین و بلشویک ها نبودند که انقلاب اکتبر را به انجام رساندند و اگر این ها ساختمان نخستین کشورسوسیالیستی کارگران و دهقانان را به پیروی از مارکس بنا ننهاده بودند، در قرن بیستم از مارکس چه باقی مانده بود؟

اگر در پرتو وجود سوسیالیسم پس از 1945 رژیم های استعماری فرونریخته بودند و اگربدلیل همین وضعیت سیاسی در جهان، حتی پس از پایان «بلوک شوروی»، کشورهائی چون کوبا، ویتنام، جمهوری خلق کره و «چین سرخ»، با تمام عظمتش، و برغم تمام تضادهائی که در این کشورها هست، نبودند، در قرن بیست و یکم، کجا نامی از مارکس شنیده می شد؟

 تحلیل مشخص

آری، واقعیت این است که لنین همیشه خود را یکی از شاگردان «مارکس» می دانست. در نو جوانی، مهمترین آثار مارکس را که در آن زمان شناخته شده بودند آموخت و در همان زمان یکی از پایه گذاران «اتحادیه مبارزه برای آزادی طبقه کارگر» شد و در اندک زمانی در میان کارگران روسیه بعنوان مبلغ فعال و آگاه از مارکسیسم شناخته شد.

معروف است که گویا مارکس به  آنها که پس از شکست کمون پاریس به انگلستان گریخته بودند و خود را خیلی «مارکسیست» و «انقلابی» جلوه می دادند  ــ ولی در واقع افرادی بودند لجوج و غیرمنطقی که ازامکانات  فوری برای «دورخیزبعدی» و به ثمر رساندن انقلاب پرولتاریائی در فرانسه لاف می زدند، گفته بود:« آنچه می دانم این است که من مارکسیست نیستم». «مارکسیست» بودن به این معنی است که کسی ادعا کند که با منطق مارکسی فکر و عمل کند، ولی معنای این سخن این نیست که این شیوه خود بخود چیز خوبی است. اما لنین خواستار وفاداری استوار به آثار و آموزش مارکس است. نباید اندکی شکاک تر بود؟

مارکس برای لنین مرجع بود، ولی نه آنچنان مرجعی که او فقط شناخت ها و اصولی را که مارکس  با نبوغ خود به آنها دست یافته و بگونه ای علمی اثبات کرده بود تکرار کند.

لنین نوشته است: «بنظر ما تئوری مارکس به هیچ وجه پایان یافته و دست نخوردنی نیست، برعکس ما اطمینان تام داریم که او فقط سنگپایه علمی را نهاده است که سوسیالیست ها اگر نخواهند از زندگی عقب بمانند باید آنرا از هر سو گسترده تر سازند. ما معتقدیم که ضرورت بر سوسیالیست های روس حکم می کند تئوری مارکس را مستقلا گسترش دهند، زیرا این تئوری فقط اصول کلی را بیان می کند اما شیوه بکار بستن آن در انگلستان با فرانسه فرق دارد و چگونگی کاربرد آن در آلمان با نحوه تحقق آن در روسیه متفاوت است.»

از منظر لنین، آنطور که در نوشته خود، «سه منبع و سه جزء مارکسیسم» بیان می کند مارکسیسم یک جهان بینی کامل و موزون است ولی او آن را هیچگاه آموزشی نمی دانست  که آنچنان جامع است که دیگرهیچ چیز نمی توان یر آن افزود. و همرزمان لنین او را شاگرد خلاق و غیر متعصب مارکس می دانستند. انسانی همواره فرا گیرنده نه چون نیم خدائی همه چیز داننده.

اگر وضعیت تازه ای پیش می آمد که نیاز به تحلیلی نو و نتیجه گیری تازه داشت، لنین پاسخ ها و شعار های  قدیمی را به کنار می نهاد. با تن در دادن به این خطر که  ممکن است در تشخیص دچار اشتباه شود و به راه خطا رود. وهرگز مدعی نبود که همه چیز را می داند و برای هرچیزی پاسخی دارد. تئوری مارکس برای او واقعا سوسیالیسم علمی بود. وسیله ای بود برای تحلیل جامعه سرمایه داری و شناخت شرائط مشخص نبرد برای طبقه انقلابی. «تحلیل مشخص از وضعیت مشخص» این اصل در تمام راهجوئی های استراتژیک و تاکتیکی چراغ راهنمای او بود.

مارکسیسم «غیر دگماتیک»؟

دهها سال مد بود و هنوز هم هست که ادعا می شد و می شود که میان «مارکسیسم ارتدکس (متعصب)» «مارکسیسم ـ لنینیسم» دگماتیک (جزمی) با مارکسیسم «واقعی» که پر انعطاف، خلاق و مدرن است، تفاوت هست. در دوران مبارزه میان دو نظام سوسیالیسم موجود و سرمایه داری موجود، در کنار تخریب ایدئولوژیک (Subversion  ) و گمراه سازی ایدئولوژیک ( Desinformation)، یکی  دیگر از اشکال مبارزه علیه انترناسیو نالیسم مارکسیستی، ترویج همین «مُد» بود.  در این دوران رسم بر این بود که برخی از «مارکسیست های غربی» یا  باصطلاح «نظریه پردازان غیر متعصب»  در صفحات هنر و ادبیات نشریات سرمایه داری حتی مورد ستایش هم قرار می گرفتند و بعضا آثارشان را نیز منتشر می کردند (برای نمونه می توان از: گئورگ لوکاچ، آنتونیو گرامشی، فیشر، روژه گارودی، ژان پل سارتر ـ تا زمانی که او هنوز عضو حزب کمونیست فرانسه بودـ  نام برد) معیار اصلی این انتخاب  هم آن بود که این ها در آثار نظری خود به نحوی از انحاء، به این یا آن شکل با مارکسیسم  شرقی «، با مارکسیسم » متعصب مخالفت ورزند یا از آن فاصله بگیرند. هدف این بود: مخالفت با مارکسیسم ـ لنینیسم درسنت بلشویکی آن و مخالفت با انترناسیونال کمونیستی و تبلیغ سیستماتیک علیه آن. بعضی اوقات فقط نوشتن حتی نیم جمله هم کافی بود. همان نیم جمله ای که روزا لوکزامبورگ در حاشیه یکی از نوشته هایش اشاره ای گذرا به آن کرده که «آزادی همیشه آزادی دگر اندیش است.» در حالی که  همین روزا لوکزامبورگ در آثار خود که بالغ بر چندین  جلد می شود دهها بار بر ضرورت استقرار دیکتاتوری پرولتاریا و بکار بردن خشونت انقلابی در برابر طبقه استثمارگر سرمایه دار تاکید ورزیده است، ولی در تبلیغات سرمایه داری همه این سخنانی که او گفته، مقالات و کتاب ها ئی که او نوشته بود نادیده گرفته می شد، اما آن نیم جمله، با آب و تاب فراوان، برجسته می شد.

 روزا لوکزامبورگ  در کنگره موسسان حزب کمونیست آلمان  در حمایت از انقلاب  اکتبر به تفصیل سخن گفت و از جمله این که: «الفبای انقلاب امروز خود را از که آموخته اید؟ از روس ها، از شوراهای کارگران و سربازان (روسیه) و آن آدمک هائی که امروز در رأس دولت باصطلاح سوسیالیستی آلمان ( حزب سوسیال دموکرات آلمان در آن زمان . م )، وظیفه خود می دانند دست در دست امپریالیست های انگلیسی ناجوانمردانه بجان بلشویک های روسیه بیفتند، آنها نیز که خود ظاهرا متکی بر شوراهای کارگران و سربازان هستند باید اذعان کنند که: این انقلاب روسیه بود که نخستین بار شعار انقلاب جهانی را مطرح ساخت»

ولی از منظر تاریخی ارتباط  مارکس و لنین با هم محدود و منحصر به یک خط ارتباط علمی نیست، که حتی اگر این طور هم بود باز به حد کافی اهمیت داشت. این خط ارتباطی در کجاست؟ بنظر من مهمترین حلقه ارتباط آنها با هم در «فعلیت انقلاب است». دومین حلقه کانونی رابط تئوری لنینی امپریالیسم است. حلقه سوم را باید در تئوری لنین در بارۀ حزب دانست. به دلیل محدودیت زمانی و مکانی من فقط به نکته نخست می پردازم.

فعلیت انقلاب

گئورگ لوکاچ، فیلسوف مارکسیست مجار، یکی از نمایندگان «مارکسیسم غیر ارتدکس»، که در غرب هم خوانندگان نسبتا زیادی دارد، اندک زمانی پس از مرگ لنین، طی نوشتاری اساسی، میان مارکس و لنین تشابهاتی دید به این شرح :

 ماتریالیسم تاریخی «تئوری انقلاب پرولتاریائی است». پرولتاریا که برای رهائی خود تلاش می ورزد، در این تئوری «خودآگاهی روشن خویش را می بیند». بنظر من ملاک برای شناخت عظمت یک متفکر پرولتاریائی وسعت و ژرفای درک او از این مسئله  است. « با این ملاک لنین  بزرگترین متفکری است که جنبش انقلابی کارگری پس از مارکس  آفریده است». اما ( در سال 1924) اندک بودند کسانی که می دانستند دست آورد لنین برای دوران ما هم از دستآورد مارکس در شناخت مجموع سیرتکامل سرمایه داری است». او مسائل رشد روسیه مدرن را ـ از مسئله پیدایش سرمایه داری در یک کشور نیمه فئودال با حکومت مطلقه (گرفته)  تا مسائل تحقق سوسیالیسم در یک کشور عقب مانده روستائی ـ همواره  مجموع مسائل دوران را( در کلیت آن)  می دید و این مسئله عبارت بود از: ورود به آخرین مرحله سرمایه داری و امکانات نبرد گریزناپذیر و سرنوشت ساز میان بورژوازی و پرولتاریا، و برای به پایان رساندن این نبرد بسود پرولتاریا، برای نجات بشریت .

او( لنین) با نگاه یک نابغه، در محل و در نخستین لحظه اثربخشی، مسئله اساسی زمان ما را دریافت و انقلابی را که در راه بود شناخت. از آن لحظه تمام تصمیمات را، چه تصمیمات مربوط  به روسیه را و چه تصمیمات مربوط به امور بین المللی را، از این دیدگاه، از دیدگاه فعالیت انقلاب درک کرد و به دیگران  تفهیم کرد.

فعلیت انقلاب: این فکر اصلی لنین و در عین حال آن نکته اساسی است که او را با مارکس پیوند می دهد. این ها نظریات لوکاچ بود. اینک برغم این ستایش لوکاچ از لنین، با در نظرگرفتن وضعی که (امروز)  پس از فاجعه ضد انقلابی که در جنبش کارگری پیش آمده و با توجه به این که  در مهمترین کشورهای امپریالیستی پس از سالهای 1989 ـ 90 «احزاب کمونیست تحلیل می روند» ممکن است کسی با رنجیدگی خاطر بپرسد: خب منظور از این حرف ها چیست؟ منظور لوکاچ از «فعلیت انقلاب» چیست؟ در وضعیت امروز، حی و حاضر، چه باید کرد؟

گئورگ لوکاچ که در حکومت سوسیالیستی کوتاه‌ مدت مجارستان در سال ۱۹۱۹ کمیسر فرهنگ و آموزش بود، در آن زمان مطالبی درباره انقلاب نوشت که بگونه ای شگفت انگیز امروزی و با تصورات عمومی بسیاری از مارکسیست ها  درباره «انقلاب» هماهنگ بنظر می رسند: «برای آدم های متوسط معمولی انقلاب پرولتاریائی وقتی چشمگیر می شود که توده های کارگر بر باریکاد ها ایستاده باشند. و اگر این آدم های متوسط  اطلاعی عامیانه از مارکسیسم هم داشته باشند ــ حتی آن را هم انقلاب نمی دانند. چون در نظر مارکسیست های عامی پایه های جامعه سرمایه داری چنان محکم است که تکان خوردنی نیست، و حتی در لحظاتی که این پایه ها به لرزه های چشمگیر درآمده اند نیز آنها آرزوی بازگشت سرمایه داری را دارند و بحران های سرمایه داری را وقایعی زود گذر می دانند و نبرد در چنین زمانی را یک سرکشی سبکسرانه و دور از عقل علیه سرمایه داری شکست ناپذیر می دانند. بنظر آنها کسانی که بر باریکادها می رزمند گمراه هستند، مارکسیست عامی انقلاب سرکوب شده را اشتباه می داند و ساختمان سوسیالیسم را در انقلابی که موفق هم بوده ــ جنایت می خواند.»

احزاب سوسیال دموکرات که در آن زمان به مبارزه پارلمانی چشم  امید دوخته و به رفرمیسم آلوده شده بودند سوسیالیسم را آرمانشهری می دانستند که تحقق آن در آینده ای دور و مه آلود می توانست ممکن باشد.

  جنبش کارگری که خود را منتسب به مارکس می دانست ـ بویژه نیرومندترین بخش آن ـ حزب سوسیال دموکرات در آنزمان ـ، چنین گرایشی داشت. در برابر این گرایش، لنین و بلشویکی، طرح دیگری را که طرحی عملی می دانستند مطرح می ساختند: گسستن انقلابی از سرمایه داری. بنظر لوکاچ لنین در این مورد پاکیزگی آموزش مارکس را باز آفرید .

بنظر من این توصیف در حال حاضر بسیار ضروری و بجاست، دلیل آن هم این است که در این روزها در بسیاری از مجامع و دانشگاهها، در بسیاری از کتاب ها، روزنامه ها و مجلات صحبت از «تولد دوباره مارکس» می شود ولی این احیاء مارکس اغلب از موضعی  صورت می گیرد که مورد مناقشه است. مارکسیسم تنزل داده می شود بوسیله ای برای تحلیل اقتصاد سرمایه داری و بُعد عملی و انقلابی آن نفی می شود. اما پرداختن به مارکس و همچنین لنین فقط برای این نیست که روشنی نظریه آنها و تحلیلی که از سرمایه داری ـ امپریالیسم مدرن کرده اند شناخته شود.

صحبت بر سر شناخت دیالکتیکی تاریخ است، صحبت بر سر آنست که برای ایجاد تحولات ریشه ای در جامعه، چگونه باید امکانات و توانمندی ها (پتانس ها) را ارزیابی کرد که دور از دترمینیسم اقتصادی و خالی از ماجراجوئی ذهنی باشد. مسئله برای لنین هیچگاه پرداختن به نفس اقتصاد سیاسی و یا پلورالیسم علمی یا پلورالیسم متدیک نبود. توانائی های او، استعدادهای او، توانائی های علمی و سازماندهی او فقط  و فقط در خدمت یک هدف روشن ومشخص بود: پایان دادن به استثمار انسان از انسان از طریق گسستن قاطع، آشتی ناپذیر و انقلابی با نظامی که این استثمار را بوجود می آورد و همیشه از نو می سازد: با نظام سرمایه داری. هانس هینس هُـلـتس فیلسوف مارکسیست می گوید: «برای رسیدن به این هدف باید این آمادگی را داشته باشیم که بر دانش خود بیفزائیم

شناخت بنیادین زمان حال

گرچه برشمردن ویژگی های عمده سرمایه داری/ امپریالیسم  چون «مالکیت خصوصی بر وسائل تولید» ارزش اضافی بدست آمده ازکاراجتماعی را به مالکیت خصوصی در آوردن» «ایجاد انحصارات»  « ماهیت تجاوز کار امپریالیسم » و غیره بسیار با اهمیت هستند اما دانستن اینها به تنهائی، برای تحلیل مارکسیستی ـ لنینیستی سرمایه داری/ امپریالیسم امروزی، کافی نیستند.

لنینیسم، و تئوری اجتماعی مارکسیسم بطور کلی، خواستار آن نیست که از «جامعه» یا  از«سرمایه داری»  شناختی عمومی داشته باشیم.  فقط با دانستن  تئوری های عمومی در باره سرمایه داری نمی توان تحولات جامعه سرمایه داری را شناخت. مارکسیست ها باید این را بدانند که در یک کشور مشخص، تحت شرائط ویژه تاریخی، سرمایه داری چگونه رشد می کند.

  تحلیل سرمایه داری و امپریالیسم معاصرنیز باید بر اساس همین اصل صورت گیرد. امتیاز ویژۀ کارعلمی لنین و شیوه کار او درست درهمین بود که همزمان با مطالعه عمیق و آموختن دقیق نظریاتی که مارکس و انگلس به میراث گذاشته بودند و مطالعه صدها آمار رسمی دولتی، جدول ها، گزارش های دولتی، دهها کار تحقیقی از اقتصاد دان ها  و جامعه شناسان بورژوازی، به تحلیل عمیق و اساسی واقعیت سرمایه داری روسیه در آن زمان پرداخت.

کتاب هائی چون «رشد سرمایه داری در روسیه» «در بارۀ خصوصیات رمانتیسم اقتصادی» و بروشورهای مفصلی چون «روند های اقتصادی تازه در زندگی دهقانی» «در بارۀ باصطلاح مسئله بازارها» «دوستان خلق کیانند» حاصل آن پژوهش ها هستند. این شیوه ای نبود که لنین فقط در جوانی از آن پیروی کرده باشد، لنین در دوران پختگی  و بعد ها در سالمندی  نیز همین  شیوه را دنبال می کرد. شناخته ترین کاراو در باره امپریالیسم بنام «امپریالیسم آخرین مرحله سرمایه داری» بر پژوهش در  148 کتاب، 232 مقاله و 49 نشریه متفاوت دیگر استوار بود.

لنین در مباحثات علمی و در سطحی بسیار بالا، با نظریه پردازان حزب «انقلابیون اجتماعی»، که در آنزمان پیرو مارکسیسم بودند، در پی یافتن  گونه ها و اشکال «قانونمندی های» سرمایه داری بود که مارکس و انگلس به آن پی برده و شناخته بودند، تا با احاطه بر مجموع آنها بتواند به یک استراتژی و تاکتیک واقع بینانه، برای مجهز کردن بلشویک ها در برابر توده های دهقانی، دست یابد.

برخی از کارشناسان بورژوازی نیز روشنی نظریه امپریالیزم لنین و تمایزها و تفکیک های دقیق آن را ستایش می کنند. مثلا  هفته نامه Die zeit)  هفته نامه  با نفوذ آلمانی که یکی از ناشران آن هلموت اشمیت صدر اعظم اسبق آلمان است . م)  در ژوئن 1992 ( 12.6.1992) سلسله مقالاتی منتشر کرد در بارۀ «برجسته ترین متفکران قرن» که یکی از آن مقالات ویژۀ لنین «نظریه پرداز امپریالیسم» بود. Christoph Türcke نویسنده آن مقاله معتقد است که لنین «دقیق ترین شناخت» را عرضه کرده است. «این نظریه بی پرده سخن می گوید و امروز نظر مسلط جهانی شده است. این نظریه اصول اساسی آنچه که امروز نظام اقتصادی «ما» خوانده می شود، ارائه می کند، و معیار سنجش برای تمام آن چیزهائی است که از آنزمان تا کنون امپریالیسم تغییر داده است. نمونه ایست نمایانگر خشونت و قدرت قهار آن مناسبات اجتماعی که سوسیالیسم نبرد با آن را در اوائل قرن آغاز کرد.

انواع  سرمایه داری

تحلیل لنین از امپریالیسم محدود به  اثر مرکزی او «امپریالیسم آخرین مرحله سرمایه داری» نیست. او افزون بر این اثر که «ویژگی های اساسی امپریالیسم» را تحلیل می کند و از موضوعات بسیار حاد امروزاست، آثار فراوان دیگری نیز از خود باقی گذاشته است. لنین در تحلیل از سرمایه داری و امپریالیسم موضوع تنوع اشکال امپریالیسم را نیز مطرح ساخته است. او در نامه ای که برای شاعر و نویسنده بزرگ، ماکسیم گورکی، که به حزب بزرگ چپ «سوسیال رولوسیونرها» علاقمند بود، نوشت «سرمایه داری  داریم تا سرمایه داری، اکتبریست ها نوعی سرمایه دار هستند و فروشندگان بازار سیاه هم نوعی دیگر( اشاره به نیروهای بسیار محافظه کارـ نویسنده ) و سرمایه داران خلقی ( «واقعگرایان» «دموکرات ها» با فعالیت تمام) هرقدر ما از سرمایه داران،  بی رحمی آنها را برای کارگران بیشتر بر ملا سازیم، ادامه حیات برای سرمایه داری نوع اول دشوارتر و پیوستنش به سرمایه داری نوع دوم قطعی تر می شود و این بسود ما، بسود طبقه کارگر است.»

سرمایه داری در مرحله امپریالیستی خود وهمچنین در مرحله انحصار دولتی اش نیز دارای اشکال متنوع و نحوه های متفاوت رشد است. بطور کلی سرمایه داری/ امپریالیسم می تواند سه شکل متفاوت داشته باشد:

 

نخستین: نوع آن آنها هستند که در آغاز قوانین سرمایه داری آزاد بر آنها حکمفرماست، آنگاه بتدریج تغییراتی کمی در آنها صورت می گیرد  و پیش از آن که این تغییرات کمی به تغییر کیفی تبدیل گردند از مراحل، درجات و دگرگونی های متفاوتی می گذرند تا در نهایت به سرمایه داری امپریالیستی و انحصار دولتی برسند .

دومین: شکل ویژگیهای سرمایه داری ناشی از تفاوت های رشد ملی آنها و سرعت ناشی از قدرت تولید آنها است و نکته دیگر این است که با چه شتابی می توانند به قدرت برسند، چه سهمی در بازارهای بین المللی می توانند بدست آورند و تاکجا و تا چه حد قدرت حفظ آنرا دارند. از این رو لنین میان ملیت «امپریالیسم ها» در عصر خود، مثلا «امپریالیسم غارتگر فرانسوی» در آن زمان و امپریالیسم آلمانی «بورژوازی یونکر ها»  و بویژه امپریالیسم «استعمارگر» انگلیس تفاوت قائل است. پس از جنگ جهانی اول، او بویژه  و با دقت به  سرعت رشد امپریالیسم «جوان » آمریکا توجه داشت که گام در راه پایان دادن به تسلط امپریالیسم انگلیس نهاده بود .

سومین: شکل سرمایه داری امپریالیستی دارای ویژگی ملی خاصی نیست و در کشورهای گوناگون مشاهده می شود.

لنین در آن زمان برای سوسیال رولوسیونرها توضیح می داد که  تشخیص و اعلام این که در روسیه سرمایه داری رو به رشد است کافی نیست. باید روشن ساخت که این سرمایه داری از چه نوع است، کدام یک از انواع سرمایه داری در روسیه در حال پیدایش است.«آنچه دردستور کار روز است پرسش دیگری است، پرسشی با اهمیت زیاد: این سرمایه داری از نوع الف است یا از نوع  ب؟ «

منظور لنین از «نوع الف» رشد سرمایه داری  در روستا، طبق نمونه  یونکرهای پروس (آلمان.م)  یا طبق نمونه آمریکا  با پلانتاژ های بزرگ (نوع  ب) است.

توهم اصلاحات

قائل شدن تفاوت میان انواع  سرمایه داری فقط صرفا یک موضوع تئوریک نبود، که فاقد اهمیتی عملی برای سیاست حزب کمونیست  و موقعیت طبقه کارگر نباشد. برعکس: این پرسش که کدام یک از اشکال سرمایه داری، بوسیله طبقه استثمار گر بکار بسته می شد تاثیر مستقیم بر شرائط زندگی و شرائط مبارزه طبقات و قشرهای زحمت کش داشت.

 ولی در این رابطه آنچه برای حزب انقلابی حائز اهمیت است  این است که فریب وعده های اصلاح طلبی را نخورد، این فریب امری است که با  انتخاب نوع سرمایه داری «ملایمتر»  یا «اجتماعی» تر آسانتر بکرسی می نشیند. اما این مسئله ای نیست که خیلی تازه باشد. توجه داشتن به دیالکتیک اصلاحات و انقلاب و «مرز اصلاح پذیری» سرمایه داری را در نظر داشتن و آن را انتقال دادن اصلی است که همیشه باید درنظر داشت!

http://www.jungewelt.de/2010/12-04/024.php?sstr=kein|marx|ohne|lenin

 

تلگرام راه توده:

https://telegram.me/rahetudeh

 

 

 

 

        پیج فیسبوک راه توده

 

 

 

                        راه توده شماره 830  - 31 فروردین 1401

                                اشتراک گذاری:

بازگشت