پیوند دو استبداد شاه و روحانیت در دوره قاجارها |
ظِل السُّلطان ظلالسلطان، لقبِ مسعود میرزا ، بزرگترین پسر ناصرالدین شاه بود که در دورهی صدارت امیرکبیر به دنیا آمد و بعدها حدود سی و چهار سال بر اصفهان حکمرانی کرد. مادر او عفّتُ السلطنه، از زنان صیغهای شاه بود، بههمین دلیل با وجود شوق بسیاری که ظلالسلطان به سلطنت داشت، بهدلیل سنت نیرومندی که از آقا محمد شاه قاجار مانده بود -و بر مادری از سُلالهی قاجار تاکید داشت – هرگز نتوانست به پادشاهی برسد. به این ترتیب، مسعود میرزا ی ناکام عملا ولایتعهدی را به برادر کوچکتر یعنی مظفرالدّین میرزا باخت(۲) .ناچار ،نه تنها خود را “غلام زرخرید اعلیحضرت “خواند(۳) ،بلکه بعدها به فرزندِ او ، یعنی برادرزادهاش (محمد علی میرزا ) نیز تمکین کرد. ظل السلطان آنگاه که مظفرالدینشاه فرمان مشروطه را امضا میکرد ،حاکم مقتدر و مستبد اصفهان بود. شواهد تاریخی نشان میدهد که او در تمام دوران مشروطیت و در کوران ِحوادث، از تلاش برای پادشاهی غافل نبود. پس از عزل محمدعلی شاه،ماجرای پیشنهاد رشوهی او به آیتالله بهبهانی به جهت جلب حمایت بهبهانی از سلطنتِ او را میتوان از زبان یحیی دولتآبادی شنید؛ رشوهای که در روز جلسهی مجلس، بهدلیل آنکه هنوز توسط آیتالله وصول نشده بود کارگر نیفتاد!( ۴ ) . او حتی با افرادی چون میرزا ملکم خان ناظم الدوله، میرزا آقاخان کرمانی و سید جمالالدین اسدآبادی علیرغم ضدیتی که با ناصرالدینشاه داشتند، در جهت منافع خود نزدیک شده بود (۵) . ظل السلطان که در پگاه حکمرانی خود، ناکام از تملک قلمروی وسیعتر، گفته بود: “اصفهان کوچکِ خراب مالِ من. اگر جوهری دارم و نمک به حلال هستم اصفهان را نوعی ترقّی دهم که رشکِ جنان شود”(۶) حاصل حکومت ۳۴ سالهاش – در کنار اقدامات مثبتی چون تاسیس روزنامه و مدارس دولتی( ۷)تلگرافخانه و بانک – مجموعهای انبوه از فسادها و چپاولها و سفّاکیها بود که نهایتا مردم را بهجان آورد(۸) . او حتی متّهم به نابودی بسیاری از آثار تاریخی و ابنیهی بینظیر اصفهان است که ظاهرا بهدلیل دشمنی با دودمان صفوی دست به انهدام آنها زده است. شاهد مثال، خاطرات حاج سیّاح در وصف ِبناهای عالی دوران صفویه نظیر آیینهخانه و هفت دست است که چگونه در سایهی حکومت ظل السلطان درشُرف انهدام بودهاند(۹) .فرجام آنکه، دستگاه مرکزی بهمرور از قدرت و جاهطلبیهای او که – به گفتهی اوژن اوبن دیپلمات فرانسوی – حدود دو پنجم خاک ایران را در عنفوان جوانی در قبضه ی قدرت گرفته بود، به وحشت افتاد. گفته ی لرد کرزن را در کتاب ایران و قضیهی ایران، باید به دلایل این وحشت افزود : “در ۱۸۸۶ م ( ۱۲۶۴ شمسی) لشکر تحت فرمان او در حدود ۲۴ فوج پیاده یا ۱۵۸۰۰ نفر و ۶۰۰۰ تفنگ و ۱۰ توپخانه و ۸ دسته سوار ۲۱۰۰۰ نفر و ۷۰۰۰ اسب می شود” . ( ۱۰) به اینترتیب حکومت مرکزی ، کردستان، لرستان و خوزستان را از او ستاند و حکومتش را به اصفهان محدود ساخت. (۱۱) آقا نجفی همزمان، قدرتِ مُعارضِ ظل السلطان، مجتهدی بنام محمد تقی رازی نجفی معروف به “آقا نجفی” است . آقانجفی متولد ۱۲۲۵ش/ ۱۸۴۶م که در اصفهان زاده شده بود درس خواندهی نجف و شاگرد میرزامحمدحسن شیرازی، شیخمهدی کاشفالغطاء و شیخراضی نجفی بود که بهمرور به مقام اجتهاد رسید. آقانجفی در بازگشت به اصفهان مرجعیت عام یافت و صاحب نفوذ و قدرت معنوی فراوان شد. از جمله فعالیتهای او یکی هم تاسیس انجمن مقدس اصفهان بود که زیر نفوذ او و برادرش حاج آقا نورالله ( ثقه الاسلام)قرار داشت و از افکار مشروطه خواهانه نیز حمایت میکرد. کارنامه آقا نجفی مجموعهای پرحادثه از کنشگریهای سیاسی اجتماعی و مذهبی است ( ۱۲) . بهنظر میرسد که در بارهی او پیش از هر چیز گرایشی ضد استعماری شهرت یافته است. مشهورترین اقدام او ابتکار در حکم تحریم تنباکو ست. خلاصهی ماجرا این است که مجموعهای از تجّار اصفهانی فعال در صادرات تنباکو که در میان تاجران ایرانی بیشترین سهم را در این تجارت برعهده داشتند از انحصار صادرات تنباکو بهدست کمپانی تالبوت انگلستان و افزایش تعرفهی صادرات به آقا نجفی شکایت بردند. پیشتر تجّار اصفهانی از طریق امام جمعه، نامهای اعتراضی به حاکم اصفهان نوشته بودند. نگاهی به پاسخ ظل السلطان در برابر این شکایتِ جمعی، بهخوبی میتواند نشان دهد که چگونه ماجرای تنباکو به قلمرو علما و تصمیم شریعتمداران انتقال یافته است : ” عریضه شما توسط امام جمعه رسید حق این بود که احضارتان می کردم، نتیجه گستاخی تان را می چشیدید، یعنی شما را به چوب و فلک می بستند و در حقیقت سرتان را می بریدند، که هیچ کس نتواند در امور مملکت چون و چرا کند. اما این دفعه به خاطر امام جمعه از تقصیرتان گذشتم، به شرطی که از فضولی بر اوامر دولت دست بردارید. اعلیحضرت مالک جان و مال اهالی ایران است و بهتر از هر کس صلاح رعیت می داند، شما حق ایراد ندارید به کار خودتان بپردازید، و به این امور کاری نداشته باشید”(۱۳) تجار و بازرگانان اصفهان که از این اقدام خود نتیجهای نگرفته بودند به علما متوسل شدند و از آنان کمک خواستند. نهایتا محمدباقر فشارکی، محمد تقی آقا نجفی و برادرش محمد علی ثقه الاسلام درست ابتدای فصل برداشت محصول وارد جریان شدند (۱۴) آقا نجفی تنباکو را طی حکمی شرعی تحریم کرد. و برای تثبیت و فراگیری بیشتر این تصمیم به میرزای شیرازی ( مرجع عام شیعیان ) در سامرّا متوسل شد. حکم مشهور میرزای شیرازی شلیکی مستقیم به این قرارداد زخمی بود و علیرغم تلاش و تغیّر ناصرالدینشاه و اطرافیانش نهایتا قرارداد را از توش و توان انداخت. آقا نجفی احکام مشابهی را در تقویت تولید داخلی و مقابله با کالای غیر ایرانی صادر کرده است. از جمله متعهد شده بود که اگر کفَنِ اموات، غیر از کرباس و پارچه اردستانی یا از پارچهای غیر ایرانی باشد بر آن متوفّی نماز نخواهد خواند. و یا اینکه ملتزم شده بود تنها روی کاغذ ایرانیِ بدون آهار قبالجات و احکام شرعی را بنویسد. او همچنین اعلام کرد که خود جز لباس و پارچهی ایرانی استفاده نخواهد کرد. نِفاذِ رایِ او تا بدانجا بود که بیدرنگ در تمام اصفهان مورد تبعیت عامه قرار میگرفت. مهمتر آنکه پس از اولتیماتوم روسیه به ایران، در سال ۱۹۲۲ میلادی اعلامیهای مبنی بر “ترکِ معامله با بانک استقراضی روس و کالاهای روسی” منتشر کرد که در آن متذکر شده بود : ” نظر به مصالح حفظ اسلام، عموم علمای اعلام اصفهان عازم شدهایم و بر خود فرض ذمّی اسلامیّت نمودهایم که به کلی داد و ستد و معامله با شعبه بانک استقراضی روس که اصفهان آمده است موقوف و متروک داریم . صلاح مسلمین را هم نمیدانیم که با او معامله کنند”. ( ۱۵) او همچنین استفاده از قند، شکر و چای روسی را تحریم کرد و جالب آنکه از تشکیل یک بانک ملی برای قطع نفوذ روسیه نیز حمایت کرد. (۱۶ ) اما آنچه در میانهی کارنامهی سیاسی او جدای از شهرت ضد استعماری به چشم میخورد ، کشمکشی است که او به همراهی برادرش با حکومت ظلُّ السلطان و نهایتا با حکومت مرکزی بر سر قدرتی اجتماعی و نیز سیاسی دارند. شواهد تاریخی نشان میدهد که آقا نجفی به عنوان مجتهدی مقتدر مانند بسیاری از علمای صاحب نام پیشین -که همواره تعادل خود را دربازی (شاه ، فقیه) حفظ میکردند -تلاش میکند همان بازی را به شکلی گاه پیچیدهتر در برابر ظلّ السلطان در پیش گیرد. تلاشهایی که برخی اوقات در برابر قراردادهای خلاف منفعت ملی و سرسپردگیهای منفعتطلبانهی ظل السلطان و ناصرالدینشاه نقشی مثبت بخود میگیرد اما گاه نیز برای اثبات قدرت و قلمرو خود به احکامی غیر انسانی، خشن و افراطی متوسل میشود. دیدگاه آقا نجفی در بارهی نظریهی ولایت فقیه جالب توجه است. او نیز مانند ملا احمد نراقی عالم بزرگ دوران فتحعلی شاه، ولایت فقها را به نیابت از امام معصوم نافذ میدانست و ولایت فقیه را بهمثابه ولایت پیامبر، حاکم بر مال و جان مسلمین تلقی میکرد(۱۷) ، اما جالب آنکه اگر نراقی در مقام نظر، ولایت فقیه را تدوین و تبلیغ میکرد ، آقا نجفی عملا ولایت خود را در محدودهی جغرافیایی خود تثبیت کرده بود و قدرتی مبسوط الید بهم رسانده بود. او تعداد بیشماری چماقدار و چاقوکش در اختیار داشت که کار او را در مواقع لزوم پیش میبردند. شرح اقدامات او با استفادهی دقیق از اسناد موجود در سفارتخانه های روسیه، انگلستان و فرانسه را میتوان در کتابی از خانم Heidi A Walcher یهنام In the Shadow of the King(در سایه ی شاه) با ترجمهی استاد مجدالدین کیوانی به روشنی دید. کتابی که دربارهی وقایع دوران ظل السلطان و آقا نجفی، نکات جالبی را آشکار میکند. این اسناد نشانگر آن است که اصفهان در دورهی مورد نظر گویی پایتخت مذهبی ایران به شمار میرفته است و نفوذ مذهبی آقا نجفی به او این امکان را میداده که با استفاده از تودههای منفعل و نیز مزدوران تحت فرمان خود هر روز مانور سیاسی جدیدی را در قالب احکام شرعی سامان دهد. مانور های او عمدتا متمرکز بر یهودیان اصفهان و بابیان نجف آباد و سده (همایون شهر امروزی) بود. ناصرالدینشاه در سفرهای پرخرج خود، پیشتر و بارها در باره وضعیت مسیحیان و یهودیان و سایر اقلیتهای مذهبی توسط سفیر بریتانیا و هیأت سخنگویان یهود -که در تاسیس بانک شاهی نیز دست داشتند- مورد سفارش قرار گرفته بود. آنها خواستار پایان دادن به وضع رقّتبار یهودیان، حمایت بیشتر و اجازه تاسیس مدارس و تعلیم و تربیت جدید و تامین امنیتی و جانی بودند. حمایتی حداقل معادل آنچه سلطان عثمانی، عبدالمجید، به اهل ذمّه در امپراطوری خود بخشیده بود. شاه یکبار در سفر به استانبول با برآشفتگی در برابر این پرسش مکرر گفته بود که گزارشهای مطبوعات اروپایی اغراقآمیز است و یهودیان ایران همیشه از خیرخواهیهای او برخوردار بودهاند ( ۱۸) و این درست نقطه ضعفی بود که به آقا نجفی اجازه میداد بر همین سیم زخمه زند. تضعیف قدرت سیاسی ظل السلطان در ۱۲۶۶ شمسی ( ۱۸۸۷ م) و نیز سفر ناصرالدینشاه به اروپا در ماههای مه و اکتبر همان سال نیز نفَسی دیگر به عزم آقانجفی میدمید. بر اساس احکام او یهودیان اجازه نداشتند در روزهای بارانی بیرون بیایند که کسی “نجس” نشود. نمیتوانستند چارپایی بفروشند و یک پنجم درآمد خود را باید بابت سهم سادات تحویل می دادند. آنها موظف بودند به مسلمانان در کوچه و بازار احترام کنند و پشت آنان راه بروند. هرعضوی از خانوادهی یهود که به اسلام میگروید کلِّ ارث را تصاحب میکرد. یهود نباید با مسلمان مقابله به مثل میکرد و حتی با صدای بلند سخن میگفت. عمدهفروشهای مسلمان باید از دادن جنس به خردهفروش یهودی اجتناب میکردند (۹) اما این احکام در قیاس با آنچه درباره ی بهاییان صادر می کرد در حکم یک شوخی بود. او ابتدا به روستاهای اطراف جلفا رفت و در ردِّ انجمن تبلیغی کلیسا وعظ کرد و کشیش پروس را در مقام رییس انجمن مستحق مرگ اعلام داشت زیرا بابیها – دشمنان بالفطرهی اسلام – را به استخدام درآورده و از آنان حمایت کرده است ( ۲۰). بهعلاوه او با استفاده از خبرچینها و پرداخت رشوه، فهرستی متشکل از ۱۰۰ نفر از بهاییان را فراهم کرده بود. آنها عمدتا بابیهای ازلی در منطقه نجف آباد و جُلفای اصفهان بودند. فتوای آقا نجفی این بود که خون آنان حلال و زنان، دختران و اموال آنها از مصونیت یا حمایت قضایی خارج است. بابیها توسط نیروهای تحت فرمان و اوباش آقانجفی سنگسار شدند؛ به زنانشان تجاوز شد؛ اموال و خانههایشان غارت شد. اسناد سفارتخانهها در این دوره نشان میدهد که حدود هزار نفر مرد، زن و کودکِ وحشتزده به کوهستانها گریختهاند .عدهای حتی از ظلم این مجتهد مخوف به اسطبلهای ظل السلطان و مشیرالملک پناه بردند. آقا نجفی این اقدامات را مکررا و هربار با قساوت بیشتر مرتکب میشد . به دستور او اشخاص را در محلههای اصفهان بهراحتی ترور یا خفه میکردند .( ۲۱) در سال ۱۲۸۰ ش ۱۹۰۱م هنگامی که در ابر قو، دو نفر به بابیگری متهم شدند و به دستور آقا نجفی تحت فشار مقامات محلی به مذهب خود نیمهاعترافی کردند، ابتدا آنها را کشانکشان به شهر آوردند، سپس موهای آنان را کندند و بجای آن پوست بز را بر سرشان میخ کردند و پس از آنکه به قصد کشتن کتک زدند، اجساد آنان را با نفت سوزاندند( ۲۲). واقعیت آن است که در همهی این حوادث، دغدغهی راستین آقانجفی نه شرع و نه اسلام بود .او تنها میخواست به همگان ثابت کند که شهر زیر سلطهی اوست. ( ۲۳) این نکتهای جالب است که تبلیغات وسیعی باعث شده بود تا بهاییت بهمثابه شیطان مهیب و زیانآوری در اذهان مجسم گردد و جالبتر اینکه هم روحانیت و هم حکومت میتوانستند فسادِ اخلاق، سقوط سیاسی، نفوذ افکار غربی، و تضعیف اسلام را بر گردن آن بگذارند. سخن زین العابدین مراغهای در رمان انتقادی حاج سیاح شاید در این زمینه گویاترین است : "حاجی سیاح ! نمیدانی این عنوان بابیگری چه خدمتها به ملّاها و اُمَرا کرده، شاه هم خوب وسیلهای بهدست آورده و عدهای مردم را به این تهمت پامال نموده”.(۲۴) آنچه در تاریخ این دوره قابل توجه مینماید سلطهای است که روحانیت اصفهان در برابر حکومت بهدست آورده و در بسیاری جهات آن را عقب رانده است. نوشتهاند که حتی در اوج قدرت سیاسی ظلالسلطان،احدی جرات نمیکرد به اوباش آقا نجفی سخنی بگوید ولی روحانیون به جرات میتوانستند سربازان شاه را محکوم به حدود شرعی و ضربهها ی تازیانه کنند ( ۲۵) . نظیر همین اقداماتِ آقا نجفی را پیشتر، روحانیِ مشهور شیرازی ” علی اکبر فال اسیری” در شیراز در حدود سال ۱۲۶۷ش( ۱۸۸۷ م) انجام می داد. تا جایی که ظل السلطان روزی ناچار در برابر تهدید او به قتل عام یهودیان ایستاده و هشدار داده بود که اگر به این ظلم و تعدّیها نسبت به جامعهی یهود ادامه دهد، سخت مواخذه و نفیِ بلد خواهد شد(۲۶). سیّد محمدباقر شَفتی شاید بیوجه نباشد اگر بگوییم آقانجفی در این اقدامات غیر انسانی خود در حقیقت به سَلَف خود، “سید محمد باقر شفتی”، اقتدا میکرده است. موردِ شفتی ،از این نقطه نظر نمونهای برجسته است: او نیز یک فقیه شیعه، درسخواندهی کربلا و نجف بود که به تدریج موقعیت دینی و سیاسی مشابهی به هم رسانده بود. کسی که ساخت مسجد سیّد اصفهان را به او نسبت میدهند، یکی از بزرگترین ثروتمندان اصفهان به شمار میرفت در حالیکه در شرح زندگانی او نوشتهاند در جوانی و در دوران تحصیلِ شریعت، از شدت فقر و گرسنگی مکرر غش میکرده است و روزی که به اصفهان وارد میشد به گفتهی خودش جز یک دستمال نان خشک و تعدادی کتاب چیزی همراه نداشت ( ۲۷) . شفتی در آغاز ورود به اصفهان مجتهدی گمنام بود، اما با اصرار بر اجرای حدود شرعی و برخورداری از حمایت برخی علمای نامدار اصفهان نظیر آیتالله سید محمد مجاهد بهمرور شهرت لازم را یافت. محمد باقر شفتی، مانند بسیاری از علمای اصولی، بر آن بود که در عصر غیبت، فقهای شیعه جانشین (نایب) امام زمان در اجرای حدود هستند. او در رساله مستقلی بهنام (رساله فی إقامه الحدود فی عصر الغیبه) ، استدلال کرد که بر اساس روایات، اجرای حدود شرعی بر مردم ، وظیفهی مقام حکومتی است و بر اساس “مقبوله عمر بن حنظله”، در عصر غیبت ، فقها حاکم بر مردماند؛ در نتیجه آنها اجراکننده مجازاتها نیز هستند. مجدالاسلام کرمانی روزنامهنگار و نویسندهی فعال مشروطیت، در بارهی این فقیه که در اواخر سلطنت فتحعلی شاه و تا اواخر سلطنت محمد شاه در اصفهان مرجع عامه ی اهالیِ ایران بود مینویسد: “فقط جهت اشتهارش در ایران و افتخارش بر دیگران این بوده که در قتل نفوس که شرعاً محکوم به قتل بودهاند، فوقالعاده اهتمام میفرموده چنانکه هنوز قبرستانی که در نزدیکی خانه او واقع است و محل دفن اجساد مقتولین او است در اصفهان موجود و موسوم به «قبلهٔ دعا» است و از قرار ثبت صحیحی که در خانواده او باقی است، قریب هشتاد نفر به دست او از قید زندگی رستهاند.” ( ۲۸) ثروت و مُکنت شفتی بر اساس گزارش شاگردش میرزا محمد تنکابنی، بهواسطه هزار باب دکان و چارصد کاروانسرا در اصفهان و شیراز و یزد و بروجرد بهمرور به حدی رسیده بود که یکبار در پاسخ به نیاز فتحعلی شاه بیست هزار تومان برای پادشاه برات کرد. او تنها از یک روستای کروند ” نهصد خروار برنج” مقرری میگرفت. بهعلاوه، شفتی از تجارت سود بسیار میبرد و در ” بیع شرط” هم بهمحض آنکه موعد سر میرسید موارد بیع را به تصرّف خود در میآورد یا به وجهِ نقد تبدیل میکرد ( ۲۹) .او نیز مانند آقا نجفی پادگانی از اشرار در اصفهان در اختیار داشت که به فتوای او اشخاص را به قتل میرساندند، خانهها را غارت میکردند و زن و اطفال را با خود میبردند .دولتآبادی مینویسد که شمار مزدوران شفتی در سرآغاز دورهی محمد شاه به ۳۰ هزار تن میرسید!. آنها ” همه زیر سایهی مجتهدی بودند که هیچ قدرتی را به رسمیت نمیشناخت . پس هر بار که حکومت دست به قوانین و مقررات نوین میبرد، او آن جماعت را به راه میانداخت(۳۰ ) .در اینباره شاید نقل قولی از فلاندن نقاش فرانسوی که در این سالها در اصفهان اقامت داشته از حیث تقابل حکومت مرکزی – فقیه ، از همه شنیدنیتر باشد: "سید شفتی تبهکاران، دزدان و آدمکشان را از ولایات فراخواند و گرد خود آورد. آن مزدوران به زیر پرچم رسوایی در آمدند. اربابان کوچه و بازار شدند. خودسرانه از مردم مالیات ستاندند. هرکه به خیال ایستادگی میافتاد، خانهاش به غارت میرفت. مردم گرچه ” دروحشت ” بودند اما همت نداشتند به تنهایی خود را از دست این ستمگران برهانند. بارها شکایت به دربار فرستادند و موثر نیفتاد . ” قدرت ترس برانگیز مجتهد ” نتوانست تودهها را با خود یار کند( ۳۱). حکایتهایی که از زندگی شفتی مبنی بر سماجت او در اجرای احکام شرعی و قتل متهمین نقل میشود گاه باورنکردنی است. نوشتهاند که او با شکیبایی و ملایمت و با اصرار به اینکه “نزد جدم در قیامت برای تو شفاعت خواهم کرد ” سه بار از متهم به گناه اقرار میگرفت و سپس با چشم اشکبار، خود حکم قتل او را اجرا میکرد ( ۳۲). کار شفتی نهایتا با روی کار آمدن حاجی میرزا آقاسی صدر اعظم محمد شاه قاجار به رویارویی مستقیم با حکومت مرکزی کشید. در اواخر سال ۱۲۱۷ ش ( ۱۸۳۹ م ) محمد شاه و آقاسی ناچار با چهل عرّاده توپ و لشکری متشکل از ۴۰ هزار نفر به اصفهان هجوم بردند و به حکومت سید شفتی و لوطیانش پایان دادند اما اموال او و آنچه موقوفات و زمینهای غصبی بود عملا به تصرف پادشاه (املاک خالصه) درآمد! (۳۳).
|
راه توده شماره 860 - 16 آذر 1401