انقلاب و اصلاحات در پیوند با یکدیگر هامون سرمدی |
یکی از دشواری های موجود در گفتگوهای جاری در باره رویدادهای داخلی و خارجی در کشور ما، فهم ناهمسان از واژه هایی مانند انقلاب و اصلاحات است. به باور بسیاری، انقلاب همسان با کاربرد خشونت و شعارهای تند و تیز و اصلاحات برابر با خشونت پرهیزی است و از این رو، این دو یعنی اصلاحات و انقلاب را با هم ناسازگار می دانند. این برداشت را می توان بویژه از لابلای سخنان اصلاح طلبانی مانند آقایان بهزاد نبوی، مصطفی تاج زاده، رجبعلی مزروعی و بسیاری دیگر از اصلاح طلبان نیز شنید. هدف در این نوشتار بازگویی تعریف و توضیح این واژه ها نیست و علاقه مندان می توانند در این باره به مقاله های بسیاری در بایگانی راه توده مراجعه کنند. از دیدگاه سیاسی، اصلاحات به معنی متناسب کردن ساختار سیاسی جامعه با تغییرات درونی آن است و این می تواند محدود و یا گسترده باشد. انقلاب در واقع آخرین ایستگاه اصلاحات و زمانی است که دگرگونی های درونی جامعه در حدی باشد که بتواند ساختار سیاسی را دگرگون کرده و طبقه یا طبقات بالنده را جایگزین طبقات پیشین کند و ساختار نوینی را پی افکند . هر جنبش مردمی که هدفش اصلاح ساختار سیاسی و یا ایجاد ساختار نوین باشد «جنبشی انقلابی» است. جنبش انقلابی در ذات و گوهر خود خشونت پرهیز است زیرا روی به سوی آینده دارد و زمان به سود اوست و از همین جا با «جنبش ارتجاعی» که رو به گذشته و در جهت خلاف تاریخ دارد و با «شورش کور» که نتیجه درماندگی است مرزبندی دارد. جنبش های ارتجاعی و شورش های کور در ذات خویش خشن هستند و برای پیشبرد هدف های خود به تخریب و ترور روی می آورند. البته در جنبش های انقلابی نیز گاهی حدی از خشونت بروز می کند که در نتیجه تحمیل خشونت از سوی طبقه حاکم است. نورالدین کیانوری در مقاله انقلاب، مسالمت و خشونت می نویسد: «انقلاب عمل مصممانه، آگاهانه و اميدوارانه مردمي است كه به كثرت و قدرت و خواستهاي خود آگاه شده اند. به همين دليل انقلاب ها به خشونت و تخريب نياز ندارند و از آن پرهيز مي كنند، زيرا مي دانند جامعه آينده متعلق به آنهاست و نبايد آن را تخريب كرد». او در همانجا، ریشه های شورش کور و پیامد های آن را نیز نشان می دهد و می نویسد:«شورش و تخريب كور نشانه ناتواني و نااميدي است و اين وضع شرايط را براي اميد بستن به راه حلي خارج از مردم، بدون مردم، اميد به يك «دست برتر»، به يك «ابرمرد»، به يك «نيروي خارجي»، به «انتخابات آزاد بين المللي» يعني براي يك راه حل ضد انقلابي مساعد ميسازد» و در مورد رابطه این دو می افزاید:«شورش هاي كور بدليل جنبه نارضايتي عميقي كه در آنها متبلور است، البته مي توانند در تحول خود به يك انقلاب سياسي و اجتماعي نيز فرا رويند، اما اين درست به همان نسبتي است كه به قول انگلس، چشم اندازي در برابر خود باز مي كنند و از خشونت و تخريب فاصله مي گيرند . برای نمونه انقلاب بهمن ۵۷ نیز بر خلاف آنچه که در سالهای اخیر تبلیغ می شود، نمونه ای روشن از یک جنبش انقلابی مسالمت آمیز بود. در این انقلاب از همه شیوه های خشونت پرهیز مبارزه مانند تظاهرات، اعتصاب، شعار نویسی و پخش شبنامه و… استفاده شد. بر اساس پژوهش های عماد الدین باقی در کتاب «بررسی انقلاب ایران»، در جریان انقلاب در سالهای ۵۶ و ۵۷ در تمام ایران ۲۷۸۱ نفر به دست نیروهای سرکوب کشته شدند. در مورد تعداد نیروهای نظامی نیز که به دست مردم کشته شدند، آمار دقیقی اعلام نشده است ولی بررسی روزنامه های آن زمان نشان می دهد که تعداد آنها بسیار اندک بوده است. بنا براین پرسشی که پیش می آید این است که تصویر هولناکی که از خشونت و وحشت در جریان انقلاب ۵۷ از سوی برخی تبلیغ می شود از کجا سرچشمه می گیرد؟
خشونت های دهه ۶۰
ریشه خشونت های دهه شصت و پیامدهای ناگوار آن را باید بیش از هر چیز در واکنش های ارتجاع سرنگون شده در برابر انقلاب جستجو کرد، هر چند در نسبت دادن این خشونت ها به انقلاب، چهار گروه متفاوت با انگیزه های گوناگون از این دروغ آشکار، سود می برند که در مقاله کیانوری، بطور مشروح به آن پرداخته شده است. آنچه در این نوشته مورد واکاوی است، چرایی این همسان سازی انقلاب با خشونت از سوی اصلاح طلبان است. با پیروزی انقلاب بهمن، حکومت سلطنتی و ساختار سیاسی آن و طبقه سرمایه داری وابسته به امپریالیسم سرنگون گردید و حاکمیتی چند گانه با گرایش های طبقاتی متفاوت جایگزین آن شد. در سالهای نخست، جناح راست سرمایه تجاری در جایگاه ضعیف تری در حاکمیت بود و گرایش برتر با نمایندگان طبقات و قشرهای محروم و زحمتکش بود که به راستی خواهان استقلال و عدالت اجتماعی بودند. نقطه ضعف این گرایش برتر که خود را پیروان «خط امام» می نامیدند، ناآگاهی به منافع طبقاتی خود، بی تجربگی و انحصار طلبی آنها بود. جناح راست با استفاده از عوامل چندی مانند شکل مذهبی انقلاب، کودتای مشکوکی که در سالهای پیش از انقلاب بوسیله چپ نماها در سازمان مجاهدین خلق رخ داده بود و همچنین بر بستر تبلیغات ضد کمونیستی دوران حکومت شاه و ساواک، این نیروهای انقلابی ناآگاه مذهبی را به دنبال خود کشاند و درخدمت هدفهای خود به کار گرفت. از همان آغاز پیروزی انقلاب، یعنی اسفند ۵۷ تصفیه نیرو های دگراندیش در آموزش و پرورش آغاز شد. هدف ارتجاع آن بود که تضاد روشن انقلاب را که میان نیروهای مردمی و ضد امپریالیستی با امپریالیسم و ارتجاع وابسته به آن بود، به تضاد میان اسلام و کفر تبدیل کند. به نوشته آقای لطف الله میثمی، مهندس بازرگان، که در روز ۱۲ فروردین ۵۸ گزارشی از رفراندوم ۱۱ فروردین را به آیت الله خمینی می داد، گفت که « ۹۸/۲ در صد مردم مومن به جمهوری اسلامی رای مثبت دادند و ۱/۸ درصد ملحدین، رای منفی دادند» و مسلما منظور بازرگان از ملحدین، ساواکی ها و بقایای حکومت سرنگون شده نبودند و منظور ایشان دگراندیشان پیرو سوسیالیسم بود. این درحالی بود که بازرگان بخوبی از رای مثبت حزب توده ایران به رفراندوم جمهوری اسلامی آگاه بود. این خط بعدها پس از سقوط بازرگان نیز بوسیله دیگران و از جمله مصباح یزدی دنبال شد و همین صف بندی مصنوعی اسلام و کفر پایه سیاست «خودی و غیر خودی» گردید که آثار ویرانگر آن تا کنون باقی است. سیاست جناح راست ایجاد پراکندگی و درگیری در میان نیروهای انقلاب بود تا نیروهای انقلابی مذهبی را از حمایت متحدان دگر اندیش انقلابی محروم کند. با صحنه گردانی جناح راست و سیاست «خودی » و «غیر خودی»، نیروهای ناآگاه و بی تجربه مذهبی در قالب گروه های چماقدار با شعار« حزب فقط حزب الله« به دفاتر سازمانهای سیاسی، احزاب، روزنامه ها وکتابفروشی ها حمله می بردند، آنها را آتش می زدند، هواداران دیگر گروههای سیاسی را که در زمره «غیر خودی» ها بودند، در خیابانها کتک می زدند و نفرت پراکنی می کردند. یکی از «شاهکار» های جناح راست « انقلاب فرهنگی» بود که با هدایت حسن آیت، عضو نفوذی حزب زحمتکشان در حزب تازه تاسیس «جمهوری اسلامی» و با میدانداری انجمن های اسلامی دانشجویان در دانشگاه های سراسر کشور به پیش برده شد. هدف ارتجاع راست این بود که نیروهای دگر اندیش نیز در پاسخ، به مقابله به مثل، روی بیاورند و مانند افغانستان، آتش جنگ داخلی بر محور اسلام و کفر شعله ور شود و نیروهای انقلابی همدیگر را نابود کنند . در شکست این دسیسه شوم امپریالیستی ـ ارتجاعی، حزب توده ایران نقشی تاریخی ایفا کرد. حزب با تجربه تر از آن بود که در ورای تحریکات شبانه روزی گروه های چماقدار نا آگاه و انحصار طلب مذهبی، دست توطئه گر امپریالیسم و ارتجاع راست را نبیند و در دام بیفتد. هوشیاری و احساس مسئولیت رهبری حزب توده ایران را می توان از لابلای مقاله های نامه مردم، پرسش پاسخ ها و تحلیلهای هفتگی این دوران به روشنی دریافت. حزب نه تنها خود در این دام نیفتاد، بلکه با تلاش فراوان توانست بسیاری از گرو های چپ رو مانند اکثریت سازمان فدایی، بخشی از راه کارگر، بخشی از حزب دموکرات کردستان و گروه رزمندگان را نیز از نیمه راه «بیراهه» ای که در آن گام نهاده بودند، باز گرداند و از هم سزنوشت شدن آنان با سازمان مجاهدین خلق پیشگیری کند و مهمتر آنکه در آن فضای بشدت مذهبی شده کشور، سیاست خویشتنداری حزب در برابر فشارها و تحریکات چماقداران باصطلاح حزب اللهی و زخم زبانهای دوستان نا آگاه، ترفند ارتجاع را برای بر افروختن جنگ اسلام و کفر را در ایران حنثی کرد. چنین جنگی می توانست کشور را وارد چرخه ای از خشونت کند که برون رفت از آن غیر ممکن بود. و این از نظر ارتجاع بزرگترین گناه حزب بود و بعدها به سختی از رهبران حزب انتقام گرفت. با حمله صدام به ایران، ارتجاع جهانی و منطقه ای به یاری ارتجاع داخلی شتافتند و فضای سیاسی کشور باز هم بسته تر شد و تحریکات ارتجاع بوسیله نیروهای ناآگاه در خرداد سال۶۰ به ثمر نشست و رهبری متوهم سازمان مجاهدین که تاب فشارهای روز افزون را نداشت، وارد فاز مسلحانه شد. از این زمان به بعد بود که کشتار نیروهای انقلاب ابعاد هولناکی یافت. در حالی که جنگ، نیروهای انقلابی مذهبی را در جبهه ها می بلعید، گروه های ترور مجاهدین با هدایت سرویس های جاسوسی غرب و ارتجاع داخلی، نیروهای صادق مذهبی انقلاب را در پست های مدیریت کشور شناسایی و نابود می کردند و نیروهای ارتجاعی هم ریاکارانه به خونخواهی آنان، با به راه انداختن دادگا های کودتایی تحت عنوان «دادگاه های انقلاب» به درو کردن نیروهای انقلاب مشغول شدند و همزمان، عناصر خود را به جای نیروهای انقلابی در پست های مدیریت کشور جاسازی کردند. دادگاه های انقلاب در کنار کشتار نوجوانان کم سن و سال انقلابی که به دلیل ناآگاهی به سیاه لشکر مجاهدین تبدیل شده بودند، با زیر ضزب گرفتن همه نیروهای مذهبی و غیر مذهبی متشکل در سازمانهای سیاسی گوناگون، به قلع و قمع نیروهای انقلاب پرداختند. نکته مهم در اینجاست که در تمام این دوران، سیاست راست ارتجاعی در به انحراف کشاندن انقلاب ۵۷ پیوسته بر این اساس بوده است که خیانت ها و جنایت های خود را نه مستقیم و بدست مهره های شناخته شده خود، بلکه به دست نیروهای نا آگاه انقلابی به پیش ببرد و با فریبکاری، آنها را در توطئه های خود آلوده و شریک کرده و از این راه آنها را منفور و آلوده کرده و راه بازگشت را بر آنها ببندد و یا دشوار کند. برای نمونه در ماجرای برکناری آیت الله منتظری نیز شاهد بودیم که ارتجاع با حیله گری، توبه نامه ای به دست عبدالله نوری، یعنی یکی از وفادارترین یاران او داد، که البته آیت الله منتظری بواسطه هوشیاری وصداقتی که داشت، از امضای آن توبه نامه که راه را برای بی آبرو کردن و قتل او هموار می نمود، خودداری کرد و به گفته رفسنجانی در کتاب خاطراتش،« آقای منتظری زیر بار نرفت». در پایان دهه خونبار دهه۶۰، ارتجاع توانسته بود که همه مواضع کلیدی را به دست گرفته و نیروهای خط امامی را از حاکمیت بیرون بریزد. آنها «خودی» محسوب نمی شدند و دیگر نیازی به وحدت مسلمانان و آیه « و اعتصمو بحبل الله جمیعا و لا تفرقوا» نبود.
دهه ۷۰ و برآمدن اصلاح طلبان.
آغاز دهه هفتاد پایان پندار بافی بسیاری از نیروهای مذهبی خط امامی رانده شده از حاکمیت در مورد برقراری حکومت اسلامی بر جهان و کنده شدن از رویا های پیشین بود. در عرصه جهانی نیز، این دهه با شکست اردوگاه سوسیالیسم و پایکوبی سرمایه داری جهانی و اعلام پایان تاریخ بود. این به معنی واداشتن دو جریان متفاوت سیاسی ایران، یعنی نیروهای مذهبی خط امامی رانده شده از حاکمیت و اعضا و هواداران سرکوب شده احزاب و سازمانهای دگر اندیش پیرو سوسیالیسم، به بازبینی گذشته و تجدید نظر های اساسی در راه و روش های خود بود. هر چند هر کدام از این دو جریان از چشم اندازی متفاوت به این رویدادها می نگریستند، ولی هر کدام در بازبینی گذشته خود به نوعی تحت تاثیر گفتمان سرمایه داری پیروز قرار گرفتند که بعدها و تا به امروز سبب همپوشانی های این دو شده و می شود. نیروهای مذهبی خط امامی، که بهتر است آنان را از این پس اصلاح طلبان بنامیم، در باز بینی گذشته خود گامی مثبت به جلو برداشتند و «آزادی و دموکراسی» را وارد گفتمان خود کردند ولی در رویکردی واپسگرایانه، «عدالت اجتماعی» را از گفتمان خود حذف کردند. هرچند این چرخش به طور عمده به سبب گفتمان غالب جهانی بود ولی در این موضوع، تا حدی تغییر موقعیت طبقاتی برخی از آنان که در دهساله اول انقلاب سهمی از سفره انقلاب برداشته بودند نیز نقش داشت و دیگر صاحب جاه و مقام شده بودند. این کپی برداری از گفتمان غالب جهانی سبب شد که با گذشت زمان، اصلاح طلبان هر چه بیشتر از یکدیگر و از مردم دور شوند. بطوری که ما در طول سه دهه گذشته، پیوسته واگرایی فزاینده ای را در میان مدعیان اصلاح طلبی شاهدیم. ولی مهمترین ایرادی که می توان به اصلاح طلبان گرفت این است که آنان در بازبینی گذشته، از کنار سیاست ویرانگر «خودی» و «غیر خودی» که آنان را به آلت دست جناح راست درسرکوب دگر اندیشان تبدیل کرد، براحتی گذشتند و نقش خود را در انحراف انقلاب و حاکم کردن خشونت نا دیده گرفتند. از همدستی خودشان در سرکوب دگر اندیشان، حمله به دفاتر احزاب و گروه ها، بستن روزنامه ها، حاکم کردن تفتیش عقاید در دانشگاه ها، پاکسازی در ادارات، ضرب و جرح و کشتار دگر اندیشان و ...انتقاد نکردند و بدتر از همه، برای اینکه گردن «خود» را از سنگینی این بزهکاری ها برهانند، همه زشتکاری های خود را به گردن« انقلاب» انداختند و افسانه یکسان سازی خشونت با انقلاب را آفریدند. برای نمونه هر گاه که از اصلاح طلبان، در مورد خشونت های دهه شصت پرسیده می شود، آنها به ترورهای سازمان مجاهدین خلق اشاره می کنند ولی گاهی از نقش تحریک آمیز خود در سالهای اول انقلاب در سوق دادن این سازمان به منجلاب خیانت به کشور سخنی نمی گویند. در فرایند جابجا کردن مفهوم انقلاب بود که آقایان با جمع آوری جمله های پراکنده و ناقص راست و دروغی از نلسون مندلا، گاندی، پوپر، ها آرنت و دیگران، این افسانه را بال و پر دادند و اصلاحات را به معنی تغییر مسالمت آمیز از طریق لابیگری و نصیحت و نفی انقلاب جا انداختند. در گام بعدی نیز «اصلاح طلبان» توانستند بخشی از اعضا و هواداران بریده سازمانهای چپ دگراندیش را نیز که بر اثر شکست اردوگاه سوسیالیسم، سرگردان شده بودند، به سیاه لشکرهای خود تبدیل و این نظریات مخدوش را به باور عمومی بخش زیادی از مردم تبدیل کنند. پیامد تحریف واژه های انقلاب و اصلاحات و یکسان سازی انقلاب با خشونت و در تقابل قرار دادن انقلاب با اصلاحات بسیار ویرانگر است. پیوند دادن انقلاب با خشونت، در دهه های ۸۰ و ۹۰ به ارتجاع داخل امکان داد که قانون گریزی، ماجراجویی و خشونت را به نام انقلاب جا بزند و کسانی مانند علم الهدی، احمد خاتمی و احمدی نژاد پرچمدار انقلاب و انقلابیگری شوند و اکنون نیز این گروه پرچم انقلابیگری را به دست متحد خود، یعنی راست خارج از کشور داده اند تا مزدوران سیا و اسرائیل به نام انقلاب، خشونت و شورش های کور را در کشور دامن بزنند. در تقابل قرار دادن اصلاحات با انقلاب نیز سبب شده است که عملا اصلاح طلبان در مواجهه با تغییر خواهی مردم منفعل بشوند و اثر گذاری آنان بر تحولات جاری هر روز کمتر بشود و هواداران آنان نیز با سر درگمی به دنباله روان بی اراده براندازان خارج از کشور تبدیل شوند. ادامه وضعیت موجود ناممکن است. انباشت نارضایتی های مردم از سیاست های حکومتی، در عرصه های اقتصادی، اجتماعی و سیاسی در دهه های اخیر و عدم پاسخگویی حکومت به خواست های بحق مردم، ادامه وضعیت موجود را ناممکن کرده و جنبش انقلابی ضد حجاب اجباری، تنها پیش درآمد اعتراض های بزرگتر آینده است. خشم همگانی از فساد، تبعیض، اختلاس های میلیاردی، چپاول اموال عمومی تحت نام خصوصی سازی، تورم افسار گسیخته و فقر و بیکاری، تغییرات ساختاری و بنیادین را به خواست همگانی تبدیل کرده است. این مطالبات انقلابی و همانند جنبش های دوم خرداد و جنبش سبز و در راستای انقلاب بهمن ۵۷ است. همه این سه حرکت «انقلابی» و «مسالمت آمیز» بودند. بنابراین، وظیفه همه نیروهای انقلابی و اصلاح طلب مذهبی و غیر مذهبی است که با شکستن سد «خودی» و «غیر خودی» با هم متحد شوند وجنبش مردم را در راستای منافع ملی و برعلیه قانون شکنان حکومتی بسیج کنند و نقاب «انقلابیگری» را از چهره راست محافظه کار ارتجاعی و مزدوران خارجی بردارند و پرچم انقلاب را از چنگ شارلاتان هایی مانند علم الهدی و مسیح علی نژاد بیرون آورند. انقلاب و اصلاحات با هم تضادی ندارند و آبشخور هر دو جنبش انقلابی مردم است که به خشونت و تخریب نیاز ندارد. چنین جنبشی می تواند مردم ایران را در یک جنبش سراسری درونزای متشکل کند و با شکستن بن بست سیاسی کنونی، امید به تحولات ساختاری را در افق سیاسی ایران بگشاید. تنها از این طریق است که نقش راست خارج از کشور و حامیان غربی و منطقه ای آن که می خواهند بر امواج نارضایتی مردم ایران سوار شده و سرنوشتی همانند لیبی و افغانستان برای مردم و کشور ما رقم بزنند، بسته می شود. در پایان مناسب است که مطلبی را از کتاب خاطرات ری شهری که قاضی بیدادگاه نظامی ارتش بود و حکم اعدام بسیاری از دگراندیشان میهندوست را صادر کرد در اینجا بیاوریم: ریشهری در کتاب خاطرات خود در باره محاکمه غلامرضا خاضعی در صفحه ۱۹۸ می نویسد:« وی ابراز کرد که در بخش نظامی تشکیلات مخفی و قسمت های تحت مسئولیت او هیچگاه مسئله اقدام نظامی و براندازی جمهوری اسلامی طرح نشد». او به نقل از جمله ای از کیانوری پرداخت که ظاهرا به وی گفته بود: « یگانه راه پیروزی انقلاب اتحاد بین مسلمانان مبارز و پیروان سوسیالیسم علمی است و حتی اگر مسلمانان مبارز در این مرحله از زمان به خاطر داشتن پیشداوری از روی جسد توده ای ها بگذرند و پیشداورهایشان با خون توده ای ها شسته شود و با نسل بعدی توده ای ها متحد شوند ما به مقصود خود رسیده ایم».
|
راه توده شماره 860 - 16 آذر 1401