خصوصی سازی انقلاب 57 را شُخم زد! دکتر سروش سهرابی |
پس از ناپدید شدن اتحاد شوروی گفته میشد که دورانی نوین آغاز شده است. برخی از روشنفکران درباره پایان تاریخ سخن می گفتند. چنین بنظر میرسید که با پایان رقابتهای "دو ابر قدرت" بازسازی جهان مورد توجه دولتمردان غربی قرار گرفته است و بشریت وارد عصر نوینی شده است که در آن همه کشورها به رشد اجتماعی و دموکراسی نائل خواهند شد. آنچه بیان میشد ظاهرا تازگی داشت و به نظر میرسید که راهکارهایی وجود داشته که تنها به دلیل رقابتهای دوران جنگ سرد امکان اجرا نداشتند. جهان اکنون میتواند وارد دورانی از تحرک شود و مرزهای اقتصادی در هم نوردیده گردد. راهکار چه بود؟ بسیار ساده! باز کردن دروازههای کشورهای درحال توسعه در برابر کالا و سرمایه غرب، در مقابل کمکهای همه جانبه کشورهای شمال به جنوب و اعطای وام و اعتبار که میبایستی منجر به توسعه گردد. دیگر مرزی برای فعالیتهای اقتصادی وجود نداشت و مبادله آزاد کلید خوشبختی بود. مگر نه اینکه آزاد اندیشی در تاریخ نخست در کشورهایی رشد یافته بود که به مبادله آزاد تمایل داشتند؟ همچون ونیز در ایتالیا یا بروژ در بلژیک که در این دومی حتی سنگ نوشته معروفی وجود داشت که آن شهر را آزاد برای همه بازرگانان از هر نو مذهب و ملیتی اعلام میکرد. بانک جهانی و صندوق بین المللی پول طلایه دار این دوران نوین خوشبختی جهانی حاصل از مبادله آزاد کالاها شدند. آنچه تا آن هنگام ظاهرا مانع از گسترش مبادله بازرگانی و آزادی سیاسی شده بود، یعنی همان رقابت دو ابرقدرت دیگر به تاریخ پیوسته بود. جریان آزاد اطلاعات و کالا از هر طرف نوید آینده درخشانی را برای همه کشورها میداد. بحث بیشتر آن بود که این دوران را چگونه نامگذاری کنیم: عصر ارتباطات؟ یا مبادله آزاد؟ انفجار اطلاعات؟ یا دهکده جهانی؟ گردش اطلاعات هم ظاهرا کم اهمیت نبود. مردم جهان با گردش آزاد اطلاعات میتوانستند خواهان زندگی دیگری شوند که مسلما دارای همان ارزشهای جهانشمولی بود که در کشورهای پیش رفته تر وجود داشت و مگر سادهترین دلیل تفاوت میان شمال و جنوب در تفاوت آگاهیها نبود؟ به این ترتیب آگاهی و آزادی همگی وابسته به گردش آزاد کالا بود که همراه با خود تغییر را به همراه میاورد. این دوران در ایران همزمان با پایان جنگ و همراه با کنار گذشته شدن آرمان خواهان مذهبی هوادار آیت الله خمینی از قدرت دولتی بود. برخی از دولتمردان ایرانی به رهبری هاشمی رفسنجانی با چنین تصوراتی دوران سازندگی را آغاز کردند. وامهای بسیار برای توسعه اقتصادی دریافت شد، چهره شهرهای بزرگ آغاز به تغییر کرد و به نظر میرسید که دورانی طلایی آغاز شده است. با این وجود، با گذشت دوران کوتاهی معلوم شد که نه تنها در ایران، بلکه در همه جای دیگر جهان آن سیاست ها به نتایج ادعایی دست نیافتند. بر خلاف تصور جریان انتقال ثروت از جنوب به شمال کاهش نیافت و تعادل میان این دو برقرار نگردید، که این روند وخیم تر نیز شد. صنایع کوچک محلی دربرابر رقابت خارجی بتدریج عرصه را ترک کردند و پیامدهای منفی باز پرداخت وامها اثر خود را آشکار کرد. رقابتی که گفته میشد منجر به پیشرفت صنعت و تولید اجناس داخلی با کیفیت بجای اجناس بنجل میشود پیامدهایی معکوس برجای گذاشت و صنایع داخلی دربرابر رقابت اجناس بنجل و ارزان خارجی نابود شدند. صادرات از صادرات کالاهای تولیدی ملی به صادرات مواد خام و محصولات غذایی مورد نیاز داخل تغییر جهت داد. بجای احساس مسئولیت ملی در برابر سرنوشت و آینده کشور،جنون ثروت اندوزی محرکه پیشرفت اقتصادی اعلام شد. هر رونده و جونده و سنگ و کوه و درخت و خلاصه هرچه قابل تبدیل به پول بود خریدنی و فروختنی اعلام شد و باصطلاح "خصوصی سازی" گردید. این سیر دیوانه وار تا به آنجا پیش رفت که احمدی نژاد از مردم خواست تا به جستجوی معادن برخیزند و محصولات آن را صادر کنند. افتخار آن بود که هر سال بیش از سال قبل مواد خام صادر شده و میلیاردها دلار به زیان مردم و محیط زیست آنان نصیب گاو صندوقهای نوکیسههای اقتصادی شده است. با اینحال در دوران هشت ساله احمدی نژاد که از نظر حراج مواد خام در تاریخ کشور بینظیر بود، نه تنها بهبودی در وضع اقتصادی مردم پدید نیامد، بلکه از دموکراسی هم که قرار بود همراه با مبادله آزاد به ارمغان آید چیزی نصیب مردم ما نشد. پدیده عجیب آنکه همانان که بیش از همه به آزادی مبادله کالا علاقه داشتند بیش از همه مخالف ازادی مبادله اطلاعات و آگاهیها بودند.این دورانی بود که کمابیش در بیشتر کشورهای جنوب طی شد. روی کار امدن احمدی نژاد ، درست همزمان با لحظه ای بود که شک و تردید درباره این راه حلها در سراسر جهان آغاز شده بود و او در همه عرصهها راه بانک جهانی و صندوق بین المللی پول را مانند آیههای مقدس دنبال کرد. تغییر محتوای اصل 44 قانون اساسی و متعاقب آن ابلاغ فرمان خصوصی سازی دست احمدی نژاد را چنان باز کرد که سازمان برنامه و بودجه را هم منحل اعلام کرد که ، این خود اقدامی بسیار نمادین بود. واقعا هم وقتی قرار باشد که دست بازار و انگیزه سودجویی خود اقتصاد را تنظیم کند دیگر چه نیازی به سازمان برنامه وجود خواهد داشت؟ برنامه ریزی مزاحم دست تنظیم کننده بازار است و باید نیز حذف میشد. این برنامهها اکنون در سرتاسر جهان شکست خورده است ولی طرفداران آن مدعی هستند که مشکل نه از تئوریها که از اجرا کنندگان است. در حالیکه اگر سیاستی در سراسر جهان نتواند مجریان خوب بیابد، یعنی خود آن سیاست بر روی پایههای نادرستی بنا شده است. ولی واقعیت آن است که این سیاستها اتفاقا از نظر اهداف طراحان آن خیلی خوب اجرا شده است. ولو آنکه از نظر عملی به اهدافی که آنان مدعی بودند کشورها با اجرای آن خواهند رسید منجر نشده و از آغاز نیز قرار نبوده به چنین اهدافی منجر شود و این سیاستها برای کشورهای جنوب رشد و رفاه به ارمغان بیاورد. در واقع وظیفه سیاستهای لیبرالی و نئولیبرالی که صندوق بین المللی پول و بانک جهانی به جهان تحمیل کرده اند حل و به تاخیر انداختن هرچه بیشتر بحران کشورهای شمال به حساب فقر و خانه خرابی کشورهای در حال توسعه است. اینکه فکر کنیم برنامه بانک جهانی قرار بوده برای کشورهای جنوب خوشبختی به ارمغان آورد مانند آن است که فکر کنیم هدف کمپانی هند شرقی خوشبختی مردم هندوستان یا ایران بوده است. از همین جا میرسیم به موضوع این بحث. آنچه میکوشیم درباره آن بحث کنیم آن است که آیا سیاستهایی که پس از پایان جنگ سرد بر سراسر جهان حاکم شده، آنچنان که ادعا میشود جدید و نوین و بیسابقه است؟ یا برعکس ادامه یک برنامه قدیمی است که حدود 500 سال سابقه دارد. برنامه ای که از چند سده پیش بدین سو هدف خود را ایجاد یک تقسیم کار جهانی قرار داده بود که در آن کشورهای شرق به صادرکننده مواد خام و واردکننده کالاهای ساخته شده تبدیل شوند. برنامه بانک جهانی و صندوق بین المللی پول آیا هدف و پیامدی جز این دارد؟ یا همان اجرای برنامههای کمپانی هند شرقی و خرید مواد خام و صدور کالا و سرمایه و گرفتن امتیازات است که سده هاست ادامه دارد و منشا توسعه غرب و عقب ماندگی شرق و کشورهایی نظیر ما شده است؟ برای پاسخ به این پرسشها باید به گذشته بازگشت و آن روندی را که به تجزیه اجتماعی و اقتصادی در ایران منجر گردید از نو مورد بررسی قرار داد. بحثی که در ادامه آن را پی خواهیم گرفت.
|
راه توده شماره 860 - 16 آذر 1401