راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

 

آیا چین یک قدرت
شیطانی است؟
مترجم- م. مهرجو

 

 
دکتر اووه برنز، متولد 1944، دارای دکترای اقتصاد حمل و نقل است. او در سال 1990 به چین رفت و به مدت 27 سال در چین و هند مشغول به کار بود. مقاله زیر در تاریخ 01.06.2020 در رورنامه "نویس دویچلند " به چاپ رسیده است.
چین پس از تقریباً دو قرن افول، فشار و تحقیرهای امپریالیستی، بدون سلاح لیبرال دموکراسی غربی و تحت رهبری حزب کمونیست، 1.4 میلیارد انسان را از فقر و قحطی نجات داد و برای آنها رفاه اندکی بوجود آورد. از نظر قدرت های استعماری سابق مانند انگلیس، فرانسه، ایالات متحده آمریکا و همچنین آلمان، این کار به همان اندازه بد و نابخشودنی است که ملی کردن ذخایر و معادن نفتی. در مورد آخر می توان چندین کشور را به عنوان نمونه مثال زد: ایران در سال 1953، عراق در سال 2003، لیبی در سال 2014، سوریه و ونزوئلا.
در دهه 1960، رهبری چین براساس عملگرایی معمول چینی که ریشه در آیین کنفوسیوس دارد، از شرایط سیاسی و اقتصادی جهان به سود خویش استفاده کرد. یعنی هنگامی که ایالات متحده آمریکا در برابر اتحاد جماهیر شوروی به متحدی در آسیا نیاز داشت، چین به ایالات متحده آمریکا نزدیک شد و مقبولیت بین المللی خود را بدست آورد و در هنگامی که جهان سرمایه، بدنبال راه های جدیدی برای بهره‌ کشی بود، چین میلیون‌ها نیروی کار ارزان را در اختیار آن قرار داد تا بتواند برای مردم خود، چیزی بیش از یک کاسه برنج در روز را فراهم کند. زمانی که صنعت و فناوری پیشرفته، به کارگران ماهر و سخت کوش در خطوط مونتاژ نیاز داشت، چین از این فرصت استفاده کرد و جوانان خود را برای دوران جدید آموزش داد و آماده کرد - بله، آن را کپی کرد و آموخت، همان کاری که آمریکا، آلمان یا ژاپن در قرن های گذشته انجام دادند.
به دلیل همین عمل گرایی، چین به سرعت توسعه یافت، ولی به رغم تجارت با غرب، چین دموکراسی غربی و نئولیبرال را قبول نکرد. در این سالها، سایر بازارهای نوظهور جنوبی نیز با علاقه نظاره گر چین بودند. واقعیت توسعه سریع چین و تاثیر بزرگ آن در رفاه و زندگی مردم این کشور، به تنهایی و به اندازه کافی، برای جهان سرمایه داری در ایالات متحده آمریکا و دیگر دموکراسی های غربی، چالش برانگیز و تحریک کننده است، تا توسعه چین را زیر سوال ببرند. چین را یک دولت دیکتاتور و پروژه جدید جاده ابریشم را تحت عنوان یک اقدام امپریالیستی تحقیر کنند. اکنون چین یک چالش ژئواستراتژیک برای ایالات متحده آمریکا است - اما نه به این دلیل که چین می خواهد از ارزش های خود در سواحل آمریکا دفاع کند، بلکه برعکس: به این دلیل که می خواهد سواحل، مرزها و مسیرهای تجاری خود را امن کرده و از آنها دفاع کند.
چین به منظور توسعه و رفاه مردم خود، به تجارت بین المللی و همکاری های بین المللی وابسته است. این کشور به مسیرهای تجاری امن نیاز دارد، که این مسیرها با توجه به موقعیت جغرافیایی این کشورعمدتاً از طریق مسیرهای آبی و کشتیرانی عبور می کنند. این مسیرها نظیر تنگه مالاکا، انتهای جنوبی شبه قاره هند یا شاخ آفریقا، مسیرهایی پر خطز و آسیب پذیر هستند.
من به عنوان مدیر یک شرکت حمل و نقل در چین در سال 1990، از نزدیک شاهد آن بودم که بسته شدن کانال سوئز در طول جنگ دوم خلیج فارس، چگونه چین را تحت تأثیر قرار داد. تجارت بلافاصله با مشکل مواجه شد و قیمت حمل و نقل افزایش یافت. البته در آن زمان، چین به اندازه امروز در روابط بین المللی ادغام نشده بود و به همین دلیل هم اثرات منفی آن جنگ بر بازرگانی چین چندان چشمگیر نبود.
من معتقدم برای چین مشروع و ضروری است که مسیرهای بازرگانی آبی خود را با نیروی دریایی قوی و ناوهای هواپیمابر شناور یا ثابت محافظت نماید. در زمانی که فعالیت‌های دزدان دریایی در شاخ آفریقا کشتیرانی بین‌المللی را به خطر انداخته بود، حتی از ایالات متحده نیز درخواست‌هایی برای حضور گسترده ‌تر چین برای مبارزه با تهدید دزدان دریایی شنیده شد. امروز، چین تنها در یک پایگاه نظامی به طور مشترک با ایالات متحده و سایر کشورها در جیبوتی ( در شاخ آفریقا) همکاری می کند.
اما چین به مسیرهای تجاری جایگزین نیز نیاز دارد: راه آهن از طریق قزاقستان و روسیه به اروپا، یا از طریق میانمار، ویتنام، تایلند، مالزی به سنگاپور، یا بزرگراه قراقوم به پاکستان. همین امر در مورد خطوط لوله گاز و نفت از روسیه، آسیای مرکزی یا پاکستان به چین نیز صدق می کند. این راه‌ آهن‌ ها، جاده‌ ها یا خطوط لوله تحت مالکیت یا کنترل چین نیستند. با این حال، چین وام های تجاری برای ساخت و ساز و توسعه آنها اعطا کرده است. از آغاز هزاره جدید، از سوی غرب موانع فزاینده ای بر سر راه بازرگانی چین پدیدار شد. در ابتدا یارانه و کمک به شرکت های دولتی مورد انتقاد قرار گرفت، سپس ادعای دامپینگ مطرح و در پایان ممنوعیت واردات و صادرات اعمال شد. این موانع تجاری با محدودیت علیه کنسرن هواوای و اخراج دانشمندان چینی از ایالات متحده آمریکا به اوج خود رسید.
پکن راهی جز جستجوی شرکای تجاری جدید و مستقل - در روسیه، آسیای مرکزی، آسیای جنوب شرقی و آفریقا ندارد. آیا این توضیحی برای طرح جاده کمربند به عنوان پروژه جاده ابریشم جدید نیست؟
در تمام سال‌هایی که در چین زندگی می‌کردم، از سال 1990 تا 2017، همیشه از اخبار کشورم می‌شنیدم که چین فرود سختی را تجربه خواهد کرد. شاهزاده‌های کمونیست کشورچین را استثمار می‌ کنند و خود را غنی و ثروتمند می‌ کنند و یک جنبش دموکراتیک برای رهایی کشور از دست حاکمان کمونیست مورد نیاز است - حتی اگر آنها جنبش های مذهبی مانند فالون گونگ باشند.
چنین ادعاهایی نیز به طور وسیع از طریق رسانه های اینترنتی به زبان چینی منتشر می گردید. این امر منجر به ساخت یک فایروال دیجیتالی توسط چین برای محافظت از خود در برابر سمپاشی های گوگل و سایر رسانه های ایالات متحده آمریکا شد. همچنین، این نتیجه درسی بود که رهبران چین از انقلاب های به اصطلاح رنگی آموخته بودند که تنها در جهت منافع سرمایه خارجی بود. بهترین مثال اوکراین است. مثال دیگر، بهار عربی است که کل منطقه را به آتش کشید و جان صدها هزار نفر را گرفت.
چین دارای فایروال دیجیتال است، چین رسانه ها و افکار عمومی را تحت نظارت دارد. این خوب نیست و با ارزش های غربی در تضاد است. اما 70 سال پیش در چین، 85 درصد از جمعیت این کشور بعنوان کشاورزان نسبتا بی سواد در زمین های توسعه نیافته زندگی می کردند. طول عمر زندگی حدود 45 سال بود و 80 درصد جمعیت بی سواد بودند. در سراسر چین تنها 21000 نفر با تحصیلات متوسطه وجود داشت، آموزش از سال 1986 اجباری گردید.
اما در این 70 سال، چین به دومین اقتصاد بزرگ جهانی تبدیل شده است، قدرت اقتصادی عظیمی دارد و مسئولیت خود را در جهان بر عهده گرفته است. این مسئولیت باید بر عهده مردم چین باشد. 30 سال پیش، وقتیکه من به چین نقل مکان کردم، تصور می کردم که مردم چین هنوز توان آن را ندارند. در این 27 سال در چین، آموخته ام که این کشور به طور فزاینده ای می تواند این مسئولیت را به عهده بگیرد - البته با محدودیت هایی، از جمله برای آزادی های فردی.
کشورهای اروپای غربی از زمان انقلاب فرانسه، یعنی بیش از 200 سال پیش، در تلاش برای توسعه و رسیدن به سطح دموکراسی مدنی امروزی بوده اند. آیا نباید به چین اجازه داد که راه خود را که از نظر زمانی کوتاهتر، اما دشوارتر است، برای ایجاد دموکراسی عادلانه برای مردم چین طی کند؟
در دوران کرونا، دولت مرکزی به گونه ای عملگرایانه مداخله نمود که این تنها در چین با جمعیت رنج کشیده اش امکان پذیر بود و بدین وسیله از گسترش بیشتر این ویروس در کشور، برای محافظت از مردم جلوگیری کرد و شیوع بین المللی آن بسیار کاهش یافت. قرنطینه تحمیل شده توسط دولت چین - یا اجازه دهید آن را به زبان جریان اصلی بگوییم: حاکمان کمونیست - نباید به عنوان یک اقدام اقتدارگرایانه محدود کننده آزادی محکوم شود، بلکه باید بعنوان یک محدودیت ضروری، تحت شرایط بوجود آمده تلقی شود. البته این شیوه در کشورهایی که بیش از 200 سال است کم و بیش با موفقیت در حال ساختن دموکراسی بوده اند قابل اجرا نیست، اما برای کشور چین مناسب بود. ما فقط می‌توانیم از مردم چین، بویژه مردم ووهان ، و دولت چین برای مقابله با این چالش تشکر کنیم.
آمریکا نباید در جستجوی افراد بد نیت و بد طینت در رهبری چین باشد، بلکه باید از خود بپرسد که چرا جمعیت فقیر و بویژه سیاهپوستان در ایالات متحده، از ویروس کرونا آسیب دیدند؟
هفته‌ها طول کشید تا دولت‌ها در کشورهای اروپای غربی متوجه شوند که این ویروس چقدر می‌تواند برای کشورهای خودشان خطرناک باشد. سپس به درستی و متناسب با شرایط عمل کردند. آیا نباید همین امر نیز در مورد چین رعایت شود؟
-----------------------------------------------

 


1Uwe Behrens
2Neues Deutschland
3
Uwe Behrens

4 Neues Deutschland



تلگرام راه توده:
https://telegram.me/rahetudeh



 

 

 

        پیج فیسبوک راه توده

 

 

 

                        راه توده شماره 870  - 26 بهمن 1401

                                اشتراک گذاری:

بازگشت