راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

 

مردم ناراضی مقابل محمد افغان نایستادند

نخستین سلطنت شیعه

از درون پوسید و فروپاشید

  

سلطنت صفویه یعنی دوران پیوند شاه و روحانیت شیعه ایران با یکدیگر؛ چنان که آن را نخستین سلطنت اسلامی بر ایران می شناسند. پس از مرگ پایه گذار صفویه که در نوشته زیر می خوانید چگونه و چرا مرد و بخشی از خاک ایران چگونه در زمان او – در جنگ چالدران – از کف ایرانیان رفت، فساد و جنایت به ارث رسیده به جانشینان او چنان از حد گذشت که والیان منصوب شاهان خود در گوشه ای از ایران برابر خویش بساط سلطنت گسترده بودند. ایران تکه تکه از دست می رفت. شاه عباس که از درون زندانی که پدرش برای او مقدر ساخته بود به سلطنت رسید، علیرغم همه ظلم و خشونتی که به مردم ایران روا داشت، تنها به پاس حفظ ایران و جلوگیری از برباد رفتن قسمت های بیشتر ی از آن به پادشاهی اصلاح طلب و مقتدر مشهور شد. اقتداری که با گسترده ترین قتل عام ها و شکنجه و اختناق که در زیر به آن اشاره شده به کف آمد. پادشاهی که خود را مصلح مقتدر می دانست، شخصیتی چند چهره بود. در عین حال که شراب می نوشید، شراب را حرام اعلام کرد، فرمان مسلمان کردن ارامنه را صادر کرد، اما آنجا که تجارت ابریشم ایران که در انحصار او بود به خطر افتاد، خود به مشوقان مراسم مذهبی کلیسای ارامنه درجلفای اصفهان پیوست و به مناسبت و بی مناسبت در جلفای اصفهان شب را می گذراند. نه به له له و بزرگ کننده خود رحم کرد و نه به فرزند و برادران خود و سرانجام نیز پسران خود را از دم تیغ گذراند. کوچه گردی نابهنگام او برای سرکشی به بازار در لباس عادی و جنگ آوری هایش بیش از جنایاتی که کرد مشهور است. سر که بر زمین گذاشت تمامی آن اقتداری که بر کشتار و شکنجه و خون به دست آمده بود بر هم ریخت. جانشین او به قصد برخی اصلاحات و تداوم سلطنت صفویه از خشونت دربار کاست، اما درباریان فاسد و دستگاه دولتی از زمان شاه عباس چنان در فساد و بی وطنی غرق شده بودند که برای تداوم حکومت راهی جز خونریزی و سرکوب مردم را نمی شناختند و شاه سلطان حسین به پادشاهی نالایق و ضعیف مشهور شد که نمی تواند مانند شاه عباس و اجدادش بکشد و خون ریزد. قاجارها و پهلوی ها نیز، به همین شکل در پایان خط دیگر ظرفیت اصلاح را نداشتند.

زمانی که محمود افغان خود را به دروازه های اصفهان رساند، مردمی که سرکوب شده بودند و حسن وطن دوستی در آن ها کشته شده بود، انگیزه ای برای دفاع از حاکمیت و وطن در خود نیافتند و درباری که تا گلو در مرداب جنایت و دزدی و سرکوب مردم غرق شده بود، جز سازش با محمود افغان و نجات جان و ثروت خویش راه دیگری بلد نبود. چنین شد سرانجام سلطنت اسلامی صفویه و سقوط آن بدست محمود افغان.

آنچه را در زیر می خوانید از تحقیق گسترده و دقیق نصرالله فلسفی برگرفته ایم. تحقیق پیرامون زندگی شاه عباس صفوی که در چارچوب زندگی و دوران او باقی نمانده و پیش و پس از او را نیز شامل شده است. این کتاب ارزنده در 5 جلد در سال های اخیر در ایران انتشار یافته است و مجتبی مینوی بر آن مقدمه ای در ستایش نوشته است. سعید نفیسی بنابر نوشته شادروان نصرالله فلسفی هر آنچه در گنجینه خویش داشته در اختیار وی گذاشته است.

همه باید بخوانیم اما سران جمهوری اسلامی بیش از همه. چند بار هم باید آن را بخوانند تا بدانند سرانجام سرکوب مردم نتیجه اش همیشه یکی است، نامش می تواند تکرار مشروطه و یا هر نام دیگری باشد، اما نام ها تغییری در اصل سرنوشت نمی دهند. مگر شاه سرنوشتی جز این یافت و یا شاه عباس که خود را مصلح مقتدر می دانست سرنوشتی جدا از شاه پهلوی پیدا کرده بود؟

در ادامه این مطلب، گزارش دیگری را هم می خوانید که آن نیز پیرامون آخرین شاه صفویه و سرانجام این سلطنت اسلامی است. آن گزارش عمدتا شرح سلطه آسان محمود افغان بر ایران و سقوط صفویه مانند سیبی گندیده از درخت کهن ایران است.

گزارش نخست را که مستندات آن همگی برگرفته شده از تحقیق نصرالله فلسفی است بخوانیم:

سلطنت به کمک جلادان

عدد جلادان، که همه را از میان مردان درشت استخوان، قوی هیکل و بلند قامت و بد صورت برگزیده می شدند، به 500 تن می رسید. افراد این دسته کلاه های بزرگی که دستاری سرخ گرد آن پیچیده می شد بر سر می نهادند.

رییس آنها میرغضب باشی بود. در زمان شاه عباس میر غضب "شیخ احمد آقا" بود. دربان خانه شاهی بود و سپس داروغه قزوین شد. در این منصب دکانی در آن شهر برای بریانی پزی و کباب فروشی گشوده بود و دزدان را در این دکان به سیخ می کشید. وقتی میرغضب شاه عباس شد خونخواری و قساوت را بدانجا رساند که منفور خاص و عام گشت. گردن زدن و چشم کندن و زیر لگد کشتن و زبان و گوش و بینی بریدن از کارهای عادی و معمولی او بود. در آب جوش سوزاندن، دست و پا بریدن و قطعه قطعه کردن، در خام (پوست) گاو کشیدن، شکم دریدن و گردن زدن و کباب کردن و به خلق آویختن و سرب گداخته در گلو مقصران ریختن و امثال آنها از جمله سیاست های عادی و معمولی وی بود. شاه عباس یکدسته جلاد نیز داشت به نام «چگیین» یا گوشت خام خور. کار ایشان آن بود که مقصران را به فرمان شاه زنده می خوردند. این مجازات وحشیانه و نفرت انگیز ظاهرا از دوره حکومت مغول و تیمور به یادگار مانده و بواسطه شاه اسماعیل اول سر سلسله پادشاهان صفوی، به شاه عباس رسیده بود.

(نصرالله فلسفی در این بخش، که شکنجه و قتل و اعدام  زیر پوشش "تعزیر" را به یاد می آورد، شواهد متعدد تاریخی را به نقل از شاهدان و تاریخ نویسان ذکر کرده است.)

شریعت نمایی به مقتضای زمانٍ!

شاه شرابخوار، روز 28 رمضان سال 1029 هجری جمعی را که بر خلاف فرمان مخصوصش شراب خورده بودند، دستور داد در میدان اصفهان سرب گداخته در گلو ریختند و کسانی را که شراب فروخته بودند شکم پاره کردند.

شاه عباس مغضوبان و مقصران را با فرمانی ملاطفت آمیز و شاعرانه به دست جلادان می سپرد. هر وقت که می خواست دژخیمانش کسی با بکشند، با تبسم و مهربانی به زبان ترکی می گفت "یخشی سخله" یعنی از او خوب نگداری کنید. ادای این عبارت به منزله حکم اعدام بود و جلادان بی درنگ محکوم را بر می بریدند.

تحجر آمیخته به جنایت!

در سال 1030 هجری که چند تن از حکام و سرداران بزرگ را مامور اتصال آب کوهرنگ به زاینده رود ساخته و برای بازدید کارهای ایشان به آنجا رفته بود، شنید چند تن از زنان ارمنی در یکی از دهکده های آنجا از او بد گویی کرده اند. از شنیدن این خبر بر ارامنه خشم گرفت و فرمان داد تمام ارامنه ای را که در دهکده های خاک بختیاری مسکن داشتند به اختیار و یا اجبار مسلمان کنند. میرزا طاهر نظنزی معروف به میرابوالمعالی مجلس نویس نویس خود را مامور اجرای این فرمان کرد. مومنان به جان ارامنه افتادند و هر کس را که به رضای خاطر مسلمان نشد با زور اسلام در آوردند. از آن جمله کشیش پیری را که نمی خواست مسلمان شود به زور ختنه کردند و آن بیچاره جان خود را بر سر این کار گذاشت. پس از آن که نزدیک به 5 هزار از ارامنه بختیاری به ظاهر مسلمان شدند، شاه عباس برای این که آن قوم را با مسلمانان در آمیزد فرمان داد ارمنی و مسلمان با هم ازدواج کنند. به دستور  وی جمعی از سرداران و اعیان ایران زنان ارمنی گرفتند. دسته ای دیگر از ارامنه را هم که به مازندران فر ستاده بود به دین اسلام دعوت کرد و محمد تبریزی را برای مسلمان کردن ایشان بدانجا فرستاد.

منافع برتر از اسلام

همین شاه شیعه،  آنجا که منافع انحصاری ابریشم ایران ایجاب کرد، احکام اسلامی خود را پس گرفت. فلسفی می نویسد: فرمان مسلمان ساختن ارامنه خاک بختیاری مایه تعجب و ترس ارامنه جلفا اصفهان شد. همین که این خبر به کشورهای همسایه رسید، ارامنه ای که از ایران به خارک عثمانی و شام و اروپا برای تجارت رفته بودند از بازگشتن چشم پوشیدند و کار تجارت که بیشتر در دست ارامنه بود متوقف و معطل ماند.

 

شاه چون شنید ارامنه بسیار ترسیده اند، به سبب این که از ارمنیان جلفا فائده بسیار می برد، مخصوصا ابریشم ایران را که در انحصار شخص وی بود، به دستیاری ایشان در بازارهای اروپا می فروخت، از کار ناسنجیده خود پشیمان شد و از پی تلافی برخاست. همین که از کوهرنگ به اصفهان بازگشت؛ خواجه نظر رییس ارامنه جلفا را بدربار خواست و با مهربانی بسیار به او اطمینان داد که هرگز ارامنه جلفا را به ترک دین خود مجبور نخواهد کرد.

وقتی به فرمان شاه ارامنه را به ترک دین عیسی مجبور ساختند، تمام صلیب ها و تصاویر و کتاب های مقدس آنان را نیز از کلیساها جمع کردند و پس از فسخ این فرمان ارامنه ناچار شدند که این اشیاء را با پیشکش و پول نقد از شاه پس بگیرند.

خواجه صفر ارمنی در جلفا مورد عنایت مخصوص شاه بود، زیرا تجارت ابریشم ایران با کشورهای اروپایی بیشتر به وسیله او انجام می گرفت. شاه عباس هر چند وقت یک بار به خانه وی می رفت و گاه چند روزی پیاپی در آنجا می ماند. در این گونه دیدار ها زنان و دختران ارمنی جلفا در مجلس او حاضر می شدند و برای سرگرم کردن شاه به پایکوبی و خواندن اشعار و تصنیف های مخصوص خود مشغول می شدند.

شرابخواری

پادشاهان صفوی، جز شاه طهماسب اول و شاه سلطان حسین (هم او که اتفاقا بدلیل آنکه کشت و کشتار و تهجر دینی را به صلاح بقای سلطنت صفویه ندیده بود بی لیاقت نام گرفته بود!)، همگی به شرابخواری معتاد بودند و برخی از ایشان در باده گساری به راه افراط می رفتند. شاه اسماعیل اول پس از آن که در سال 920 هجری از سلطان سلیم خان اول سلطان عثمانی در جنگ معروف چالدران شکست خورد، به جای این که به جنگ ادامه دهد به عیش و عشرت و می گساری چنان افراط که که مسلول شد و در 38 سالگی درگذشت.

شاه طهماسب اول تا بیست سالگی شراب می خورد ولی در سال 939 هجری توبه کرد و دستور داد که مالیات شرابخانه ها و قمارخانه ها و مراکز عیاسی را از دفاتر دیوانی خارج کردند. در سال 963 هجری که 44 سال از عمرش گذشته بود فرمان داد تمام مردان ایران از شرابخوری و نوازندگی و کارهای دیگر که در فرمان وی "نامشروع" خوانده شده بود خودداری کنند.

پس از مرگ شاه طهماسب، پسرش شاه اسماعیل دوم شرابخواری را دوباره آزاد کرد. شاه محمد خدابنده پدر شاه عباس و سلطان حمزه میرزا پسر بزرگ وی نیز مجلس بزم و نشاط را به میگساری گرم می کردند.

در زمان شاه عباس عرق مسکو (روسیه) هم در ایران طالب بسیار داشته است. به همین سبب نیز تزاران روسیه هر وقت سفیر به دربار ایران روانه می کردند، مقداری عرق هم به هدایای خود می افزودند.

همین شاه گاه نیز میگساری را در سراسر ایران قدغن می کرد و مجازات های بسیار سنگین تعیین می کرد. از آن جمله در ماه رمضان سال 2029 هجری، هنگامی که در مازندران بود شراب خواری را بر تمام مسلمانان ایرانی ممنوع ساخت.

فساد و اعتیاد

خوردن افیون یا شیره کوکنار (خشخاش) که به تریاک معروف است، از آغاز دولت صفوی در میان ایرانیان معمول شد. بسیاری از مردم، مخصوصا شاهزادگان و سران دولت و سرداران سپاه و درباریان، به خوردن این سم جانکاه معتاد بودند و هر یک مصل سیگار کشان امروزی همیشه تریاکدان زرین جواهر نشانی در جیب داشتند.

بیشتر پسران و برادران شاه طهماسب اول صفوی تریاکی بودند. یکی از پسران او بنام سلیمان میرزا که در مشهد خادم باشی آستانه حضرت رضا بود، به قدری تریاک می خورد که شاه او را به قزوین خواند تا مگر از تریاک خوردنش باز دارد ولی موفق نشد.

عادت ناپسند دیگر نوشیدن "کوکنار" دم کرده بود. پوست خشخاش را مثل چای دم می کردند و می نوشیدند. در شهر اصفهان و سایر شهرها کوکنارخانه های بسیار وجود داشت "تاورنیه" جهانگرد معروف فرانسوی در وصف کوکناریان در سفر نامه خود می نویسد:

"... در شهر محل های مخصوص برای نوشیدن کوکنار جوشانده هست. مشتریان چون داخل آنجا می شوند بی حوصله و مثل مرده بی جانند، اما همین که دو یا سه فنجان نوشیدند پرحرف و عصبی می شوند. با هم نزاع می کنند و سپس آهسته آهسته به صلح می گرایند و شروع به سخنان بی معنی و خنده های بی جا می کنند و به حرکاتی می پردازند که گویی آنجا حلقه دیوانگان است..."

... شاه عباس "بهبود چرکسی" را به کشتن پسر خود "صفی میرزا" مامور ساخت و آن مرد به دل فرمان وی را اطاعت کرد. دیری نگذشت که به بیگناهی پسر پی برد و از کرده پشیمان شد. روزی بهبود چرکسی را خواست و فرمان داد که سر پسر جوان خود را ببرد و نزد او بیاورد. بهبود چرکسی ناچار این امر پادشاه را نیز اطاعت کرد. همین که با سرخون آلود پسر باز آمد، شاه نظری به سراپای او انداخت و گفت: "بهبود چطوری؟ حال میتوانی بفهمی که وقتی خبر مرگ پسرم را به من دادی چه حالی پیدا کردم"

کسی حق نداشت به شاه نامه بنویسد

وقتی نیز سربازی بدستیاری نویسنده ای به شاه عباس نامه ای نوشت و در آن، پس از شرح دادن خدمات گوناگون خود در جنگ های متعدد، درخواست کرد که در برابر آن همه خدمت او را مستمری یا حقوقی عطا کند. شاه سرباز را احضار کرد و فرمان داد به چوبش بستند و آنقدر او را زدند تا مرد. سپس نویسنده نامه او را هم به حضور خواست و گرچه هیچ گناهی نداشت، دستور داد به بهانه این که خطش بد بوده است، دستش را بریدند. (شاه دستور داد ساواک به جرم نامه پرانی دکتر علی اصغر حاج جوادی به شاه و هشدار باش به او در باره آینده جامعه و کشور ریختند و رهبر کنونی هر کس را که به او نامه نوشته تسلیم قوه قضایی – امنیتی کرده است.)

ترس از سیاسی شدن مردم

داستان مقابله با تجمع مردم و بحث سیاسی پیرامون آنچه بر سرشان می رود به زمان تشکیل احزاب در ایران باز نمی گردد. مقابله حکومت های خودکامه با احزاب داستانی است که به دوران پس از رسیدن مردم به درک ضرورت تشکل و سازمان یابی باز می گردد. یعنی تاریخ یکصد سال اخیر ایران، اما بیم از سیاسی شدن مردم و تجمع آنها امری همیشگی بوده است. نصرالله فلسفی در باره این بیم و هراس در زمان سلطنت خونریز و خودکامه شاه عباس در همین اصفهان خودمان و قهوه خانه های آن می نویسد:

"تاورنیه" جهانگرد فرانسوی، در سفر نامه خود می نویسد که شاه عباس چون دریافت مردم در قهوه خانه ها به گفتگوهای سیاسی و دولتی می پردازند و ممکن است این گفتگوها به توطئه و فتنه انگیزی منتهی گردد تدبیری به کار زد تا مردم را از دیر ماندن در قهوه خانه ها باز دارد. به دستور او هر روز صبح، پیش از آن که کسی به قهوه خانه رود، ملایی بدانجا می رفت و مشتریان را با گفتن مسائل دینی و نقل تاریخ و شعر سرگرم می کرد و بعد از دو ساعت از جای بر می خاست و به حاضران می گفت که دیگر وقت کارست، بر خیزید و به دنبال کسب و کار خود بروید."

روحانیون مملکت داری می کردند

روحانیت شیعه در این دوران که آن را دوران سلطه شیعه بر سراسر ایران به کمک دربار خونریز صفوی نام نهاده اند، شانه به شانه شاهان جلوس و منزلت داشته است. نصرالله فلسفی می نویسد:

بزرگترین مقام روحانی ایران در دوره صفوی شغل ملاباشی بوده است. ملاباشی رییس همه روحانیون ایران بود. تا زمان شاه سلطان حسین صفوی فاضل ترین ایشان بدین مقام می رسید و در مجلس شاه نزدیک به مسند شاهی در جایی معین می نشست.

مقام صدارت در ایران به دو نفر اختصاص داشت، یکی صدر خاصه و دیگری صدر عامه یا صدر ممالک. تعیین حکام شرع و مباشران اوقاف، تفویض و رسیدگی به کارهای سادات و علما و مدرسین و شیخ الاسلامان و پیشنمازان و قاضیان و متولیان و خدام مقابر و مزارات و مدارس و مساجد و وزیران اوقات و ناظران و مستوفیان و سایر متصدیان موقوفات و امثال آنها با مقام صدارت عامه بود. رسیدگی به دعاوی مربوط به قتل و ازاله بکارت و شکست دندان و کور کردن "احداث اربعه" گفته می شد نیز با حضور صدر عامه و صدر خاصه و دیوان بیگی انجام می گرفت و سایر حکام شرع حق مداخله در این گونه دعاوی را نداشتند. قاضی اصفهان سومین مقام روحانی ایران را داشت. کار او رسیدگی به دعاوی شرع مردم بود.

 

تلگرام راه توده:

https://telegram.me/rahetudeh

  

 

        پیج فیسبوک راه توده

 

 

 

                        راه توده شماره 823  - 27 بهمن 1400

                                اشتراک گذاری:

بازگشت