اين، فشرده و خلاصه یکی از شیواترین و تحقیقی ترین گزارش هائی است که در
دهه 1350 در روزنامه کیهان منتشر شد. نویسنده آن، روزنامه نگار برجسته
ایران "رحمان هاتفی" است، که بعدها معاون و سپس سردبیر روزنامه کیهان شد و
چند ماه پس از انقلاب 57 کیهان را بوسید و آن را ترک کرد و چند سال بعد "لب
مرگ" را در زندان بوسید. در این گزارش به دليل ممنوعیت ها و سانسور مطبوعات
دوران شاه ، فصل پايانی زندگی غم انگيز و دردآور كمال الملك نوشته نشد. فصل
تبعيد كمال الملك بدستور رضا شاه از تهران به نيشابور.
سرنوشت تلخی که رضاشاه برای عارف قزوینی نیز رقم زد و او را به همدان تبعید
کرد تا سالهای پایانی عمر خود را در خرابه های این شهر بگذراند. کمال
الملک، این نقاش بزرگ ايرانی، چند سالی در نيشابور زيست و سرانجام نيز،
درحاليكه هنوز ماجرای كور شدن او در پرده ابهام است، در نيشابور به خاك
سپرده شد. او دو استبداد سلطنت قاجاریه ( دوران ناصرالدين شاه و مظفرالدین
شاه) را دید و سپس گرفتار اقتدار پليسی دوران رضا شاه شد. گزارشی که خلاصه
آن را می خوانید، به بهانه برگزاری نمايشگاه آثار نقاشی كمال الملك و
شاگردان و پيروان مكتبش در نگار خانه "مهرشاه"، در تهران نوشته شده است.
خلاصه کردن آن، و از آب در آوردن آن، در قد و قامت "فیسبوک" و حفظ روح
نهفته در جملات و کلمات نویسنده آسان نبود، اما چاره ای نیز نبود. بقول
شاملو "بودن، به از نبود شدن....". همین حد هم که سهم خویش را ادا کرده
باشم راضی ام. توصیه می کنم، بخش زیبای توصیف و شرح تابلوی "تالار آئینه"
را با دقت و چندبار بخوانید. هاتفی با همین نثر و نگاه حماسی و شاعرانه
زندگی "خسرو گلسرخی" و سپس "هوشنگ تیزابی" را نوشت و زیباترین گزارش را از
"دیدار با فردوسی" در آرامگاه فردوسی، از خود در تاریخ مطبوعات ایران به
یادگار گذاشت. گزارشی که در آینده خلاصه آن را نیز برایتان منتشر می کنم،
تا نسل کنونی روزنامه نگار ایرانی بداند پیشینیان آنان بر بلندای کدام سکوی
روزنامه نگاری ایستاده بودند.
کمال الملک نقاش
«...تاريخ او را بعنوان شالوده گذر نهضت نوين نقاشی ايران ميشناسد. مردی كه
گشاينده افقهای جديد و پيام آور مذهب تازه و سنن بالندهای دردنيای رو به
زوال نقاشی اين ملك بود. ظهور اين پيام آورجديد درشرايطی واقع شد كه
مينياتور ايران به يك جسد موميائی تبديل شده بود و مقلدان و متوليان خواب
زده هنر، نقاشی آئينی ايران را درتابوت میگذاشتند. هنری كه بخواهد زنده و
باطراوت بماند، گزيری جزاين ندارد كه زمان را دريابد و با شرايط نوين كه
گوركن ارزشها و نهادهای فرتوت وفرسوده است، هماهنگ شود. كمال الملك اين
ضرورت را دريافت و نابغه آسا به آن پاسخ گفت. او نقاشی ايران را درمسيری
قرارداد كه امتداد آن به احيای دوباره اين هنر انجاميد. "جكسون" سياستمدار
و هنرشناس آمريكائی گفت: "تا ايران فردوسی و كمال الملك را دارد، پيوسته
سزاوار ستايش است".
كمال الملك زندگی را به نقاشی ایران برگرداند. آثار او مانند تمامی آثار
پرقدرت هنری، با مراحل مختلف زندگی خالق خود پيوند و رابطه درونی دارند.
دركاشان چشم به جهان گشود، در سالهای نخستين سلطنت ناصرالدينشاه.
عمويش ميرزاابوالحسن خان صنيع الملك، نام آورترين نقش آفرين روزگار خود بود
و تابلوهای اوهنوز زينت موزهها و كلكسيونهای هنر است.
تحصيلات ابتدائی را دركاشان گذراند و درسنين نو جوانی برای ادامه تحصيل
راهی تهران شد. درمدرسه دارالفنون به فراگيری زبانهای فارسی و فرانسه و
تاريخ و نقاشی پرداخت .
ناصرالدينشاه محلی درعمارت بادگير كه ازعمارات ضميمه شمس العماره بود را
نقاشخانه نام نهاد و نقاش جوان درآن جای گرفت .
تعداد آثاری را كه در اين دوره با امضای "نقاش باشی" خلق كرد بالغ بر يكصد
و هفتاد تابلو است . سال 1310 هجری ناصرالدين شاه به نقاش باشی خود عنوان
كمال الملك را داد.
نخستين تابلوئی كه با امضای كمال الملك تصوير كرد، معروف ترين اثر او "
تالار آئينه " است. اين تابلو ظرايف و حساسيتهای تالار وسيع آئينه كاخ
گلستان را با وسواس اعجاب آوری نشان ميدهد. ناصرالدين شاه در وسط تالار
جلوس كرده است، درحاليكه انعكاس نور و اشياء درصدها قطعه آئينه و انعكاس
متقابل اين آئينهها دريكديگر، با ريزه كاری نشان داده شده است .
كمال الملك تا هنگام تصوير تالار آئينه پرسپكتيو نميدانست. او قواعد
پرسپكتيو را درحين كار دريافت.
"تالارآئينه" نه شاهكار، بل شهره ترين كاركمال الملك است. خلق دقايق اين
اثر بيشتر به يك مينياتور ميماند. چلچراغ های انبوه، منشورهای بلورين، ميز
و صندلیهای مرصع، قالی بزرگ پرنقش و نگار، پردههای توری مواج و بلند،
شاخههای درختانی كه سر بر پنجره نهاده اند و پنداری زمزمه باد را درگوش
تالار نجوا میكنند، در قطعات كوچك و بزرگ آئينههای سقف و ديوار انعكاس
مكرر و دوار انگيزی دارد. آفتاب از پشت پنجره، نرم و لطيف بر فرش فاخر
تالار خزيده است. نورها و سايهها درتلاقی و آميزش باهم به موسيقی يكدستی
مبدل شده اند كه سحر و مغناطيس آن برمخاطب میتازد و شاه مستبد را غرق
تنهائی خود به نمایش میگذارد. كمال الملك در تابلوی تالار آئينه تا مرز شعر
پيش رفته است. او به زيبائی، غنای تصويری مرموزی را بخشيده و در كشاكش
نورها و سايه ها، مفهوم سكوت حشمت آميزی را گنجانده است .
اين دگرگونی درسبك و مضمون، يك تصادف نبود. ضرورتی بود كه از رشد سلولها و
بافتهای اجتماعی و تكامل تاريخی جامعه ايران سرچشمه مي گرفت. مدتها بود كه
جامعه كهن با تكان ها و انفجارهای كم و بيش محسوس مي لرزيد. ضرورت هائی كه
اصلاحات اجتماعی "اميركبير" و پيش از آن حركت تجدد طلبانه "قائم مقام" را
باعث شده بود، هنوز جامعه ايران را درتب و تاب و غليان نگه ميداشت. ارزش ها
و قالبهای فرسوده و فرتوت، تاب فشار و سيلان زنده مضامين و مقتضيات نوين
را نداشت، هرچه انقلاب مشروطيت نزديك ترميشد، جامعه بي قرارتر و ضرورت نو
جوئی و دگرگوني هائی كه پاسخگوی نيازهای ايران و جهان متحول باشد، حادتر و
شعله ورتر ميشد. اين ضرورتها درعرصه هنر و فرهنگ تجلی بارزی داشت.
تحول در شعركه همواره اصلی ترين شاخه هنر ایران بوده است، بعدها در آثار نو
آورانی چون ايرج وعارف وعشقی ظاهر شد. درعرصه نثر قائم مقام و پيروانش با
گرايشی نسبی به ساده نويسی و رهائی ازمغلق گوئی و زرق وبرق پردازي های پوچ،
به استقبال تحول رفتند. در نقاشی نيز كمال الملك با شامه تيزهنریش اين نياز
هنری و اجتماعی را دريافت و حركت خود را درجهت آن تنظيم كرد.
زمانی که کمال الملک راهی فرانسه شد و در پاریس مستقر، "گرديجان" يكی از
نقاشان پرآوازه فرانسه كه شيفته طراحی نيرومند و انسجام و استحكام خطوط
كمال الملك شده بود، به او پيشنهاد نوعی همكاری و همياری هنری داد.
"گرديجان" از كمال الملك خواست تا طراحی چند تابلو را بر عهده بگيرد، تا او
رنگ آميزی آنها را به انجام رساند. "زن ايستاده برهنه" مشخص ترين ثمره اين
خلقت هنری دوگانه است، يعنی طرح آنرا كمال الملك كشيد و گرديجان رنگ آميزی
اش كرد.
موزههای اروپا با ميراثهای بیبديلی كه درخود نگهداشته بودند، ناگهان
دنيای توصيف ناپذيری را به او معرفی كردند كه دامنه امكانات نقاشی را از
هرسو تا مرزهای اعجاز مي گشود.
"رامبراند" غول نقاشی مغرب زمين نخستين ساحری بود كه كمال الملك را به خود
جلب كرد. "كمال الملك مفتون رامراند شد و میگفت: "درتابلوهای رامبراند و
تی سين، نيرو، روح وهنر وجود دارد."
نگاه كمال الملك روی رامبراند خيره و ثابت نماند. او درموزههای غرب
ثروتهای معنوی عظيم و غيرقابل محاسبهای راكشف كرد كه درآثار "رافائل"، تی
سين"، "روبنس"، "وانديك" و "داوينچی" عرضه شده بود.
كمال الملك به خواست مظفرالدين شاه به وطن بازگشت. وقتی به تهران بازگشت،
قلبی سرشار و پرتپش داشت، اما در تهران هوا سیاسی سنگين و راكد و تيره بود.
مظفرالدين شاه به او كارهائی توصيه ميكرد كه با روحيه اش نمی خواند. و هنر
خلاقه وقتی با دستور و تكليف و برنامه روبرو شود، احساس خفگی ميكند. اين
همان احساسی بود كه كمال الملك را به ستوه آورد.
يك روز هنگام بازگشت از حضور مظفرالدينشاه، فراشی دنبال كمال الملك ميدود و
به او ميگويد، بهادر جنگ شما را خواسته است. كمال الملك برمي گردد.
بهادرجنگ از فاصله نزديكی بطرف او مي آيد. اين سردار جنگی به همان اندازه
كه با شمشير و تفنگ و پيكار آشنائی داشت، با نقاشی بيگانه بود. او تابلوی
ونوس را كه كمال الملك در اروپا كشيده بود، در دربار ديده بود، به کمال
الملک می گوید:
- ميتوانی صورت قمر بنی هاشم را بكشی؟
- بله
- روی چه حسابی ميكشی؟ بطور خيالی يا روی موازين احاديث و اخبار؟ بايد
تابلوئی بكشی كه صورتش مثل خورشيد بدرخشد، چشم هايش مثل نرگس شهلا،
ابروهايش چون كمان رستم و دهانش مثل غنچه شكفته باشد. بقيه اش به سليقه
خودت.
كمال الملك پس از چند روز يك دايره بزرگ نورانی به شكل خورشيد، در وسط
دايره يك غنچه و در بالا، دوگل نرگس كه در زير دو كمان خميده و بلند قرار
داشت کشید و تابلو را برای امير بهادر فرستاد.
محمد حجازی خاطره جالب ديگری را نقل میكند:
"شنيده بودم كه مرحوم "امير...." از او خواسته بود كه صحنه كربلا را بكشد،
در حاليكه شمرمی خواهد سرامام حسين "ع" را از تن جدا كند و او نمی گذارد.
اما كمال الملك پرده را اينطور ميسازد كه اميرميخواهد سر امام را ببرد و
شمر نمي گذارد. پس ازساختن اين پرده كمال الملك از ايران فرار ميكند و
مدتها در بغداد بسختی روزگار ميگذراند."
خيره شدن به گنبدهای طلائی و گلدستههای فيروزه رنگی كه گوئی از درون تاريخ
و ابديت سر بيرون آورده بودند، مردمی كه دور حرم مطهر طواف ميدادند و با
ضريح و روح ناپيدائی كه در ورای آن موج میزد، يگانه ميشدند، آفتاب سوزان
صحرا، مردمی كه با فقر و بلا، چون زندگی خود درآشتی و در جنگ بودند، نخلها
و نخلستان ها، كه چتر بيهودهای روی زمين تشنه و خشك میگستردند...
كمال الملك درسرزمينی كه بعدها بانام عراق در روی نقشه جغرافيا بوجود آمد،
تابلوی "ميدان كربلای معلا" يهودیهای فالگير بغدادی و عرب خوابيده را
آفريد.
وقتی مهاجرت كمال الملك به درازا كشيد، زمزمه هائی درايران برای بازگشت او
آغازشد. اين زمزمهها كه نخست از ميان مردم عادی كوچه و بازار برخاسته بود،
درميان رجال و درباريان انعكاس يافت و تنی چند از محارم ازمظفرالدين شاه
خواستند تا ترتيبی فراهم آورد كه استاد رنجيده خاطر به وطن بازگردد.
استدلال آنها اين بود كه مهاجرت هنرمندی چون كمال الملك برای تاريخ قاجار
زيبنده نيست و شاه بر اثر اين پچ پچهها درصدد احضار كمال الملك به ايران
برآمد.
تلگرافهای پياپی، صدور دستورهای مكررشاه، اصرار فزون از حد كنسول ايران در
بغداد، سرانجام كمال الملك را ناگزير به بازگشت كرد. دربار قاجار برای
دلجوئی و استمالت از استاد آزرده خاطر، حقوق او را برای تمام مدتی كه در
بين النهرين بسر برده بود پرداخت كرد، اما كمال الملك ديگر نمي توانست به
گذشته خود بازگردد. كاركردن درمحيطی كه با چهرهای عبوس و نگاهی غريبه به
هنر وهنرمند مينگريست، برای كمال الملك كه هنر مذهب و تسلی و تكيه گاهش
بود، طاقت فرسا مينمود. علاوه براين، جامعه ايران هم درهمين مدت دوسال به
تب و تاب بیسابقهای افتاده بود. زمزمههای آزادی اينك غرشی بود كه با نام
مشروطيت طنين میانداخت. زمين زيرپای رژيم كهن ميلرزيد. ضرورتهای نوين،
چون جوانههای ناگزير، پوسته نظام استبداد را شكاف ميداد، هنرمندی چون كمال
الملك كه بنا برطبيعت حرفه اش با زندگی و جامعه در تماس دائم و پيوند
بیواسطه بود، نمی توانست از تاثير و جاذبه امواج آزاديخواهی كه جامعه عتيق
را زير و رو میكرد، بركنار بماند. امواج كمال الملك را هم در برگرفتند و
نقاش با شوق و شور زايدالوصفی كه در او بيدار شده بود، به جبهه مشروطه
پيوست. اما حربه او تفنگ و دشنه نبود، او پارتيزان جبهه فرهنگ شد. مشروطه
بيش از آنچه كه به تفنگ و جنگجو نيازداشت، محتاج فرهنگ مبارزه و بالنده و
توانائی بود كه به آن تكيه دهد. كمال الملك به اين مهم آگاه بود، ازاينرو
به ترجمه آثار نويسندگان انقلابی و رهبران عصرانقلاب بورژوازی فرانسه به
ويژه "ژان ژاك روسو" پرداخت.
وقتی مشروطه پيروز شد، پرتره سردار اسعد بختياری فاتح تهران را به نشانه
تجليل از نيروهای نوينی كه در زير لوای مشروطيت در كار دگرگون سازی سيمای
كشور بودند، خلق كرد. این يكی از برجسته ترين آثاركمال الملك است. به همین
سبک بعدها پرترهای از خود نیز تصوير كرد.
با آمدن مشروطه شوق و نيروی فزايندهای در كمال الملك دميده شد. هنرمند
درسپيده دم مشروطه ريه هايش را از هوای تازه پركرد و طراوت و چابكی جوانی
را ديگر بار، در زير پوست خود يافت. بهار اجتماعی ايران فرا رسيده بود.
بايد بذرها را در زمينی كه انقلاب آنرا شيار زده بود میافشاند. هنر فردا
بايد از اين بذرها بارور میشد. كمال الملك با اين برداشت مدرسه صنايع
مستظرفه را ايجاد كرد. هدف او از برپا داشتن اين مدرسه غبارروبی هنر و
احيای آن بود.
نقاشی امروز ايران تاحد زيادی مرهون هنرمند آزادهای است كه مدرسه صنايع
مستظرفه را بنياد گذاشت.
"چسبيده به ديوار اداره هنرهای زيبا، محل دربان بود كه پنجرهای به كوچه
داشت. كمال الملك درآن اتاق زندگی ميكرد. زينت اتاقش عبارت بود از چند قالی
و يك رختخواب در چادر شب پيچيده كه به ديوار تكيه داشت."
در آخر از نيشابور سر برآورد. ازفروش چندين پرده نقاشی به مجلس شورای ملی،
مزرعهای درحوالی آن شهر بنام "حسين آباد" فراهم آورد. (تبعید)
از تبهكاری سرنوشت، پاره آجری در حسین آباد به سویش پرتاب شد و این سنگ جفا
یک چشمش را نشانه گرفت و کور کرد.
ضربهای كه برچشم كمال الملك وارد آمد، نقطه پايان خلاقيت و جوشش و فوران
او شد. اين ضربه دردناك را نقاشی و هنر ايران با پوست و گوشت و رگ و پی خود
حس كرد. انعكاس اين درد را هنوز درمثنوی 178 بيتی زيبائی كه استاد شهريار
تحت تاثير اين فاجعه سروده، میتوان بطور زنده دريافت:
ای خار به قلب ما شكستی
هرچند به چشم او نشستی
جم از دل سنگ تو به فرياد
كاين جام جهان نما شكستي
بعد ازظهر يكشنبه 27 مرداد 1319 كمال الملك درنيشابور چشم برجهان بست. او
هنرمند مردم بود، ازاينرو مردمی از قشرها و طبقات گوناگون جامعه، او را
بدرقه كردند و با شكوهی مردمی، به فراخور هنر والا و زندگی پر از سرمشق او،
در مقبره شيخ عطار به خاكش سپردند!
تلگرام راه توده:
https://telegram.me/rahetudeh
|