راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

 

وارطان سالاخانیان
و کوچک شوشتری 

 

  

وارطان سالاخانيان از مشهورترین قربانیان زیر شکنجه کودتای 28 مرداد و از جمله ارامنه ایرانی عضو حزب توده ایران بود. در ششم بهمن 1309 بدنيا آمد. دوره ابتدايی را در مدرسه ليلاوان تاماريان تبريز به پايان رساند و دوران دبيرستان را هم در همين شهر تمام کرد. در سال 1321 با خانواده اش به تهران کوچ کردند. اما بعد از 4 سال اين خانواده بار ديگر روانه تبريز شد.
سالاخانیان در سال 1331 به حزب توده ايران پيوست ( و عضو تیم عملیاتی زیر نظر خسرو روزبه شد. تیمی که کوچک شوشتری نیز عضو آن بود و دشوارترین ماموریت ها و گاه عملیات حزبی را به آنها می دادند- راه توده). بعد از کودتای 28 مرداد به فعاليت فعالانه مخفی ادامه و سرانجام در اردیبهشت 1333 دستگیر شد.

نزديک به يک سال از کودتا می گذشت و حکومت پهلوی که در پی کشف محل انتشار روزنامه ها و کتاب های حزب توده بود نتوانسته بود رد چاپخانه را بدست بياورد.
غروب ششم ارديبهشت، ماموران به طور اتفاقی به يک اتومبيل در دروازه دولت، که آن روزها در خارج تهران بود، ايست دادند، راننده اتومبيل جوانی ارمنی بود. او خيلی خونسرد به سؤالات جواب می داد.

يکی از ماموران خواست به اتومبيل اجازه حرکت بدهد که ديگری مخالفت کرد و از راننده خواست صندوق عقب را برای بازرسی باز کند. راننده همين کار را کرد. صندوق عقب لبالب از روزنامه "رزم"، ارگان سازمان جوانان حزب توده ايران بود. روزنامه ها تا نخورده بود و هنوز بوی مرکب چاپخانه ميداد. ساعتی بعد دو سرنشين اتومبيل در بازداشتگاه نظامی لشکر دو زرهی که زیر نظر بختیار و سرهنگ زیبایی اداره می شد، بودند.
بازجویان بيشتر به کوچک شوشتری که قامت ظريفی داشت، فشار مياوردند. آنها دنبال چاپخانه می گشتند. پاسخ شکنجه ها سکوت بود. شکنجه شش روز ادامه يافت. دو متهم همه چيز را انکار مي کردند و مي گفتند از وجود روزنامه ها خبر ندارند. روز 12 ارديبهشت کوچک شوشتری، در حاليکه بدنش زير شکنجه درهم کوبيده شده بود، بی آنکه لب باز کند شهيد شد.
وارطان، وقتی مطمئن شد که رفيقش شهيد شده است، به شکنجه گران گفت: "حالا خيالم راحت شد. من مي دانم و نمی گويم. هر کار مي خواهيد بکنيد".

اين صحنه از شکنجه های وارطان را يکی از بازجوهای او بعدها نقل کرده است:
"انگشت سبابه وارطان را گرفتم و به عقب فشار دادم. وارطان گفت مي شکند. من باز هم فشار دادم. لعنتی حرف نمی زد. وارتان گفت: می شکند. با تمام نيرويم فشار دادم. صورت وارتان مثل سنگ بود. لب از لب باز نميکرد. باز هم فشار دادم. وارتان گفت: می شکند.
خشمگين شدم. مرا مسخره می کرد. باز هم فشار دادم. صدايی برخاست. وارتان گفت: ديدی گفتم می شکند. نگاه کردم انگشت شکسته بود. وارتان به من پوزخند می زد."

سرانجام وارتان سالاخانیان نیز در حالی که سرش را با مته سوراخ کردند بدون اینکه کلامی بر زبان آورد جان باخت.

ماموران شبانه پیکر آنها را به رودخانه جاجرود انداختند و چند روز بعد جنازه ها کشف شد.
وقتی پيکر وارتان را تحويل خانواده اش دادند از آن قامت نيرومند تنها اسکلتی برجا مانده بود. مادرش می گويد:
"جسد وارتان را هنگام دفن ديدم وارتان را از روی موهايش شناختم. اسکلتی بيش نبود. من بعد از آن نتوانستم به خودم بقبولانم که پسری چون وارتان که چهار شانه بود در عرض 26 روز به اسکلت تبديل شده باشد."

منابع:
کتاب شهیدان توده ای . جلد اول . چاپ اول 1361 . انتشارات حزب توده ایران
«سایت تبریز اینفو»

 

شاملو، بعد از کشته شدن وارتان در زیر شکنجه شعر معروف زیر را سرود که در سال های پیش انقلاب نام "وارتان" از آن حذف و با جایگزین کردن نام "نازلی" منتشر شده بود.


 

وارطان سخن نگفت
وارطان ستاره بود:
يك دم درين ظلام درخشيد و جست و رفت.
وارطان سخن نگفت
وارطان بنفشه بود:
گل داد و مژده داد:
زمستان شكست و رفت…

 

تلگرام راه توده:

https://telegram.me/rahetudeh

 

 

 

 

 

 

 

        پیج فیسبوک راه توده

 

 

 

                        راه توده شماره 817  - 15 دیماه 1400

                                اشتراک گذاری:

بازگشت