تاریخ شفاهی حوزه علمیه قم عوامل انگلیس، همیشه در میان روحانیون فعال بوده اند!
شاه می خواست قانون اساسی را عوض كند تا در آن نوشته شود مذهب رسمی كشور "اسلام" است. آیت الله بروجردی مخالف بود و می گفت باید قید "اسلام شیعه" در قانون اساسی بماند و به همین دلیل با تغییر قانون اساسی مخالف بود. سید ضیاء در بیت نواب صفوی عامل نفوذی داشت. سه ربع ساعت نواب صفوی با شمشیر و كسروی با مشت و لگد در خیابان با هم جنگیدند. یكی مدافع ارتجاع مذهبی و دیگری مخالف روحانیون و خرافات مذهبی. آیت الله راستی و آیت الله خزعلی از آن روحانیونی بودند كه باعث تعطیل درس فلسفه آیت الله خمینی شدند و می گفتند كتاب فلسفه را باید با انبر گرفت و بالای كتابخانه فیضیه انداخت پائین. فلسفه یعنی كفر! بعضی روحانیون یواشكی به تهران می آمدند تا پای صحبت آیت الله طالقانی در مسجد هدایت بنشینند. |
تاریخ شفاهی انقلاب اسلامی (حوزه علمیه قم) از جمله كتاب های با ارزشی است كه در سال 1380 با كمك مركز اسناد انقلاب اسلامی منتشر شد. كتاب را غلامرضا كرباسچی تهیه كرده و مولف آنست. این كتاب در سه هزار نسخه منتشر شد و تا آنجا كه ما اطلاع داریم به چاپ دوم نرسید و اكنون نیز دیگر در بازار كتاب در ایران یافت نمی شود. این كتاب نقل شفاهی خاطرات بسیاری از روحانیون سرشناس معاصر و بویژه آن روحانیونی است كه در جمهوری اسلامی مصدر امور مختلف شدند. از جمله هاشمی رفسنجانی، آیت الله منتظری، آیت الله خلخالی، آیت الله محلاتی و..... دراین كتاب كه تا حدودی از روحانیت ستائی فاصله دارد، نكات خبری مهمی منتشر شده كه دانستنی است. از جمله درباره ریشه های ارتجاع مذهبی در شهرهای قم و مشهد. و یا رگه های نفوذ انگلیس در فدائیان اسلام و هدایت غیر مستقیم آنها در ترورهائی كه انجام دادند. و یا اختلافات روحانیون و مراجع با هم از یكسو و رقابت و اختلاف روحانیون با دربار شاه و یا بازی زیركانه ای كه رضا شاه با روحانیون كرد. همه این اختلافات، تفكرات عقب مانده و جدال روشنفكران دینی با مرتجعین دینی یكباره از درون حوزه های علمیه و بیوت آقایان آمد به راس حاكمیت درجمهوری اسلامی و نقش آفرین بسیار از حوادث پس از انقلاب 57 شد. به نقل از این کتاب بخوانید: سوم فروردین 1301، آغاز تاسیس حوزه علمیه در قم بود. آن روز سیزده سال از به دار آویخته شدن آیت الله شیخ فضل الله نوری و شانزده سال از آغاز مشروطه می گذشت. درگوشه و كنار نغمه های مذهب زدائی و مذهب گریزی به گوش می رسید و مذهب را با اتهام استبداد و برخی با اتهام كهنه پرستی می كوبیدند. در چنین شرایطی رضا خان از اهرم مذهب به سود سلطه خود بهره گرفت. او با عنوان فرمانده دیویزیون قزاق با پای برهنه دسته های عزاداری و سینه زنی به راه می انداخت و در هر فرصتی به حضور علما می رفت و ابراز ارادت می كرد. روحانیونی از شهرهایی دور و نزدیك می آمدند تا حوزه علیمه قم را پایه گذاری كنند. از یكسو با روحیه سیاست گریزی حاصل از شكست مشروطه و از سوی دیگر با "سرباز وطن های" متظاهر به مذهب روبرو بودند. قم شهری كوچك بود و مدارس مخروبه و امكاناتی بسیار اندكی داشت. حاج شیخ عبدالكریم حائری به قم آمد و برای بازسازی آن جا كمر همت بست. تجار تهران از حاج شیخ حائری تقاضا كردند كه حوزه علمیه را از سلطان آباد اراك به قم منتقل كند و آنها هم كمك مادی می كنند. حاج محمد ابراهیم سكوئی و حاج محمد تقی علاقه بند از طرف تجار قول دادند هر ماه هزار تومان بابت وجوهات بپردازند اما بعد از چند ماه از هزار تومان كم كردند و به 600 تومان رساندند. پس از 15 سال سرپرستی عالمانه و دلسوزانه آیت الله عبدالكریم حائری و درگذشت او، حوزه قم یك دوران پر فراز و نشیب را طی كرد. این دوره 9 سال طول كشید و در همین دوران آیت الله مدرس نیز در تبعید بدستور رضا شاه به قتل رسید. آیت الله منتظری كه در آغاز سقوط رضا شاه وارد قم شد می گوید: «آن زمان درسم بین سطح و خارج و بیشتر سطح بود. دو سه ماه كه در قم بودم با آقای مطهری در مدرسه فیضیه آشنا شدم. هم مباحثه شدیم و حتی همه زندگی مان 11 سال با هم بود. در آن وقت مرحوم آقای خمینی فلسفه درس می داد. منظومه و اسفار را. ما هنوز به مرحله منظومه و اسفار نرسیده بودیم. عصر های 5 شنبه و جمعه در مدرسه فیضیه زیر كتابخانه، ایشان درس اخلاق می داد كه علاوه بر طلاب و فضلای حوزه، دیگرانی از بازار و غیره هم به آن درس می آمدند. بیان زیبا و شیوای ایشان و آیات و روایاتی كه گاهی می خواندند و نحوه بیان ایشان گاهی مجلس را به گریه می انداخت. من و آقای مطهری زودتر می رفتیم و پهلوی ایشان می نشستیم.»
آیت الله بروجردی جانشین آیت الله حائری آیت الله بروجردی برای یك عمل جراحی از بروجرد به تهران آمده بود و هنوز برای اكثر طلبه ها نا شناس بود. با تلاش عده ای از مراجع و طلاب آقای بروجردی را نگذاشتند به محل خود برگردد و او را بردند به قم. آیت الله صدر در شهر قم جای نماز خود را به او داد و این اولین اعتبار و پشتیبانی از وی در حوزه قم بود. خود او بعدها گفت: من را برای یك عمل جراحی به تهران بردند. تقریبا بیهوش بودم. در بین راه، ناگهان به هوش آمدم و دیدم ماشین كنار جاده متوقف است. روشنائی ها از دور سوسو می زد. پرسیدم این چراغ ها چیست؟ گفتند: اینجا شهر قم است و ما شما را برای عمل فتق به تهران می بریم. گفتند برای دوره نقاهت و استراحت چند روزی به قم خواهیم رفت. با این نیت كه این سفر كوتاه است و بعدا برای زیارت به مشهد خواهم رفت و پس از آن راهی بروجرد می شوم قبول كردم. اصلا قصد توقف دائم در قم را نداشتم. پس از مدتی جاذبه درس و نماز جماعت ایشان به حدی رسید كه دیگر این حرف ها فراموش شد. دوران نقاهت و مشهد فراموش شد. در آن دوران حوزه قم دست مراجع ثلاث بود. آیت الله حجت، آیت الله صدر و آیت الله خوانساری. بعدها یكی یكی فوت كردند و مرجعیت تامه آقای بروجردی تثبیت شد.
تیره شدن روابط آیت الله بروجردی با شاه آن زمان محمد رضا پهلوی گاه گاهی در فرصت هائی كه خودش مقتضی می دید به دیدار آیت الله بروجردی می آمد و می رفت منزل ایشان. آیت الله انواری در باره همین روابط، بعدها كه در زندان قصر بود (سال 52) گفت: ... ما این روابط را می دانستیم و می خواستیم آن را بهم بزنیم. عكس هائی از خانواده محمد رضا پهلوی، از خواهرانش؛ زنش با مردان اجنبی و با آن لباس های نیمه لخت و یا لخت پیدا كردیم و دادیم آقای شریعتمداری (بعدها آیت الله شریعتمداری) تا بدهد به آقای بروجردی. بعد از دیدن این عكسها دیگر آیت الله بروجردی محمد رضا را در خانه اش ندید. آخرین دیدار شاه و آیت الله بروجردی در حرم حضرت معصومه بود. آقا برای زیارت به حرم رفت و شاه هم از تهران به قم آمده و رفت به حرم. هنگامی كه آنها با هم روبرو شدند، آیت الله بروجردی به شاه گفت: بهتر است شما بیشتر به اسلام تشبه داشته باشید. شاه هم ناراحت شده و گفت: من مسلمانم! دیگر دیداری بین آن دو صورت نگرفت. صادق خلخالی: سلیقه سیاسی آقای بروجردی مطابق سلیقه برخی آقایان و به خصوص آیت الله خمینی نبود. یك روز آقای خمینی بصورت قهر از منزل آقای بروجردی بیرون آمد و از آن پس فقط در روزهای عزاداری و روز درگذشت آقای بروجردی به منزل او رفت. با اینحال هنگامی كه آقای بروجردی می خواست برای یك مسافرت چند ماهه به مشهد برود، یگانه كسی كه رتق و فتق منزل ایشان را اداره كرد و وكیل مطلق آقای بروجردی شد آقای خمینی بود. بالاخره بین دستگاه و آقای بروجردی راجع به تغییر قانون اساسی و تفویض اختیارات انحلال مجلسین به شاه اختلاف بالا گرفت. آقای بروجردی دو مرتبه آقای خمینی را بعنوان عضو برجسته علمای بزرگ قم فرستاد نزد شاه تا نظرات آقای بروجردی را به شاه بگوید. شاه هم نظراتش را به آقای خمینی گفته بود تا به آقای بروجردی منتقل كند. در رابطه با تغییر قانون اساسی شاه می خواست به جای مذهب شیعه، اسلام باشد. آقای بروجردی هم توسط آقای خمینی پیغام فرستاده بود كه نمی شود. باید مذهب، مذهب شیعه باشد. آقای بروجردی كسی را كه صلاحیت داشته باشد و حرف روز را بفهمد غیر از آقای خمینی پیدا نكرده بود. ایشان را دوبار فرستاد دربار شاه. امام هم بعدا برای ما تعریف كرد:« من نمی خواهم بگویم كه چه هستم و از خودم ستایش كنم ولی شاه وقتی می خواست با من حرف بزند كنترلش را از دست داده بود.» بالاخره آن موقع نگذاشتند قانون اساسی تغییر كند، اما اختیارات شاه را زیاد كردند و مجلس موسسانی درست كردند كه شاه بتواند در صورت لزوم مجلسین را منحل كند. آقای بروجردی یكبارهم برای این كه مدرسه فیضیه و مدرسه دارالشفا اوضاعش منظم شود حكمی داده بود به آقای خمینی. شب عده ای خدمت آقای بروجردی می گویند كه "آقا! شما با این نوشته خودتان را مسلوب الاختیار كردید!" ایشان هم فوری تحت تاثیر قرار گرفته و كسی را فرستاد و آن نوشته را پس گرفت! در آن سالها در قم درس فلسفه بود و این مزیت این حوزه با حوزه مشهد بود كه در آنجا فلسفه قدغن بود. حتی بارها بدستور آیت الله بروجردی درس فلسفه علامه طباطبائی تعطیل شد. بروجردی می گفت كه از نجف و مشهد به او فشار می آورند كه جلوی تدریس فلسفه در قم گرفته شود. بروجردی با بخش "منظومه" و "اسفار" در فلسفه به این دلیل مخالف بود كه می گفت ترویج عرفان و درویشی می شود. حتی درس فلسفه آقای منتظری هم تعطیل شد. می گفتند هر كس فلسفه بخواند كافر می شود! چنان جوی درست شده بود كه نزدیك بود علامه طباطبائی همراه شاگردانش از قم كوچ كند. محور مخالفت با درس فلسفه طلبه های مشهد بودند. از جمله آقای راستی كاشانی (بعد از انقلاب نماینده آقای خمینی در سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی که موجب انشعاب چپ و راست دراین سازمان شد) و خزعلی (آیت الله خزعلی بعدی) كه حتی نسبت به آقای خمینی به این خاطر كه فلسفه می داند علاقه ای نشان نمی داد. درس فلسفه آقای خمینی هم بدلیل همین مخالفت ها در زمان آقای بروجردی تعطیل شد. آنها حتی می گفتند كتاب اسفار را باید با انبر گرفت و از بالای كتابخانه مدرسه فیضیه به پائین پرتاب كرد. بعضی از طلاب و روحانیون كه به سیاست و مسائل اجتماعی علاقمند بودند معمولا شب های جمعه و یا هر 15 روز یكبار، یواشكی خودشان را به تهران می رساندند و می رفتند مسجد هدایت تا با آقای طالقانی تماس بگیرند. این تماس ها نباید علنی می شد. در همین ایام اگر كسی می خواست از جلوی مدرسه فیضیه روزنامه بخرد، اطراف خودش را نگاه می كرد كه دیگران متوجه نشوند. آهسته روزنامه ای می خرید و آن را زیر عبا مخفی می كرد و به مدرسه می برد. حتی وقتی روزنامه "مكتب اسلام" منتشر شد آقای بروجردی گفت: مواظب باشید؛ احتیاط كنید كه یك دفعه آن بازاری هائی كه به ما سهم امام می دهند نیایند اعتراض بكنند كه ما سهم امام نمی دهیم كه طلبه ها بردارند روزنامه بنویسند. فدائیان اسلام نواب صفوی دو سه مرتبه آمد به قم. بعضی از اینها در شعارها و تظاهراتشان نسبت به آیت الله بروجردی تعبیرات خوبی نداشتند. بعضی از آنها گفته بودند:«در صدر اسلام هم ریش قرمزها را جلو انداختند و علی را خانه نشین كردند!» اینها آقای بروجردی را عصبانی كرد و یكبار ایشان علیه فدائیان اسلام موضع گرفت كه آنها را زدند و كوبیدند و از قم بیرون كردند. شخصا (آیت الله منتظری) از آقای خمینی شنیدم كه فرمود:« این تند رویها غلط و محكوم است. اینها وضع حوزه را بهم می زنند. متین حرف بزنند. این چه طرز حرف زدن است كه اینها دارند؟» آقای مطهری هم شخصا به نواب صفوی همین ها را گفت. این جمعیت در بیستم اسفند 1324 با كشتن احمد كسروی كه لباس آخوندی را در آورده و علیه روحانیون شده بود، بعنوان مساله ای جدی مطرح شد. نواب بعدا تعریف كرد: من در نجف درس می خواندم كه چند نفر از علمای آنجا گفتند "یك مرد پیدا نمی شود به حساب این شخص برسد؟" من از این حرف یكه خوردم و حركت كردم!". مقداری از پیش نویس مرامنامه اینها نزد من (نقل از هاشمی رفسنجانی) است و بیشترش هم نزد آقای عبدخدائی است. نواب گفت كه "آخرین دفعه كه با كسروی گلاویز شدم، در خیابان بود. حدود سه ربع ساعت با هم جنگیدیم. من سعی داشتم نه نعلینم از پایم در بیاید و نه عبایم از دوشم بیفتد، چون آخوندها معروف بودند كه نمی توانند عبا و نعلین خودشان را جمع كنند. این درگیری قبل از خرید اسلحه بود. با یك شمشیری كه از جلوی مسجد شاه خریده بودم می خواستم كسروی را بكشم. هرچه كردم نشد، فقط توانستم مجروحش كنم. بعد اسلحه خریدم و با سید حسین واحدی رفتیم و او را ترور كردیم." فدائیان اسلام در تهران جلوی بی حجاب ها را می گرفتند و نمی گذاشتند از مقابل مسجد شاه عبور كنند. بعدها ( بعد از نقش آفرینی های فدائیان اسلام در اختلاف افكنی میان آیت الله كاشانی و مصدق، ترورهای انگلیسی و شكست جنبش ملی و كودتای 28 مرداد) زمانی آقای ذوالقدر از طرف نواب مامور كشتن علاء(نخست وزیر پس از كودتا) شد اما موفق نشد و به چنگ ماموران افتاد. همین آقای ذوالقدر وقتی با نواب صفوی در زندان رو به رو شد با مشت به سر و صورت ایشان كوبید! در آن ایامی كه مصدق شركت نفت انگلیس و ایران را ملی اعلام كرد، سفارتخانه انگلیس هم بسته شد و قرار بود انگلیسی ها فردای آن روز از ایران بروند. از قضا فدائیان اسلام در همان روز اعلام میتینگ كردند. خوب، مردم كه این قضایا را می دیدند، فكر می كردند كه اینها با اخراج انگلیسی ها مخالف اند. بنده "رضا گلسرخی” پرونده مصدق و آقای كاشانی و مظفربقائی را در ارتباط با نواب دارم. وقتی از كاشانی راجع به خلیل طهماسبی سئوال می كنند می گوید:« بله، من رزم آرا را مهدورالدم می دانستم و دستور قتل او را دادم.» نواب هم (دربازجوئی) گفته است:« اینها نماینده فرستادند كه رزم آرا مانع اجرای احكام اسلامی است و اگر از میان برداشته شود ما تائید می كنیم.» بعد از این كه مصدق آمد سر كار، نواب پیشنهادی می كند و حاج عراقی( به طاهر احمد زاده) می گفت:«من پیشنهاد را پذیرفتم و بردم برای مصدق. چهار ماده داشت: - 1 نماز جماعت در ادارات و وزارتخانه ها اجباری شود. - 2 حجاب در سرتاسر كشور اجباری شود. - 3 مشروبات الكلی ممنوع شود، - 4 كارمندان زن از ادارات اخراج شوند. مصدق گفت كه من دو ماده بیشتر در برنامه حكومتم نیست كه به مجلس برده ام. یكی اجرای قانون ملی شدن نفت و دوم اصلاح قانون انتخابات كه مردم بتوانند نمایندگان واقعی شان را بفرستند به مجلس. حاج عراقی باز هم تعریف می كرد (به طاهر احمد زاده) كه تصمیم فدائیان عوض شد به این كه مصدق را نمی شود ترور كرد. كسی كه مصدق را وادار می كند به این كارها دكتر حسین فاطمی است و باید او را ترور بكنیم. بعد، سالگرد قتل محمد مسعود (روزنامه نگار) كه قرار شد دكتر مصدق آنجا سخنرانی كند، عبدخدائی كه آن موقع جوان پانزه ساله ای بود با اسلحه به طرف دكتر فاطمی تیراندازی می كند و دكتر فاطمی از بین نمی رود اما علیل شد. (عبدخدائی در جمهوری اسلامی دبیركل فدائیان اسلام شد) حاج عراقی می گفت كه در زندان ما فهمیدیم یكی از اطرافیان بالا و بسیار نزدیك نواب به خانه سید ضیاء (عامل مستقیم انگلیس در ایران) رفت و آمد دارد. تازه فاطمی ترور شده بود. از نواب كه او هم با ما در زندان بود پرسیدیم و خواستیم كه پیگیری كند. نواب كه از زندان آمد بیرون به اصرار حاج عراقی (حاج عراقی اولین رئیس زندان قصر با حكم آیت الله خمینی شد و خیلی زود هم ترور شد. عقیده براین است كه اگر او زنده مانده بود امكان نداشت عسگراولادی دبیركل موتلفه شود و یا لاجوردی رئیس زندان اوین- راه توده) ماجرا پیگیری شد و معلوم شد كه چنین رفت و آمدی گاهی هست. در یك جلسه ای مرحوم نواب سئوال می كند از آن شخص كه شما به چه مناسبت به منزل سیدضیاء رفت و آمد می كنی؟ آن شخص می گوید كه من از سابق با ایشان بودم و دوستی دارم و صرفا یك رفت و آمد عادی است. نواب قانع می شود و مرحوم حاج عراقی می گفت كه من و عده ای قانع نشدیم و از فدائیان اسلام استعفا دادیم و در روزنامه هم منعكس شد. بعد از 28 مرداد، در سال 34 مرحوم نواب در رابطه با ترور علاء نخست وزیر دستگیر شد و بعد هم اعدام شد. حاج عراقی و دوستانی كه استعفا داده بودند برایشان مساله ای پیش نیآمد. به اینجا كه مطلب مرحوم حاجی عراقی رسید، من (طاهراحمد زاده) به ایشان عرض كردم كه « نكته ای به نظرمن می رسد، دلم می خواهد برای شما توضیح بدهم.» بعد مرحوم حاجی عراقی گفت: « خوب چیست آن نكته؟» من گفتم كه من حد بالا را می گیرم كه واقعا رفت و آمد آن شخص یك رفت و آمد معمولی وعادی بوده و جاسوس حساب شده، مأموریت یافته از ناحیه سید ضیاء دربیت مرحوم نواب نبوده، این دیگرحداكثرحسن ظن است، همان طوری كه مرحوم نواب اینگونه فكرمی كرده، ولی سیدضیاء كهنه كار و عامل انگلستان- كه سابقه حوزه و اطلاعات مذهبی و اینها داشته- این زرنگ تر و حساب شده تر از اینها كاری كرده و آن این است كه او می دانسته كه تفكر حاكم بر فداییان و حساسیت آنها روی چه مسائلی بیشتراست، از قبیل آنچه كه خودتان می گویید به نخست وزیر پیشنهاد كردند كه حالا كه حكومت دست نهضت ملی آمده، باید حجاب و نمازجماعت و منع مشروبات الكلی اجرا شود و روی این مسائل كه ما حساسیت داشتیم و به جای خود محفوظ است. خوب، اینها نمی دانستند، بنابراین خیلی طبیعی است با آن دوستش كه ازمشاوران نزدیك نواب بود، به مناسبت مطرح بكند، خیلی عادی و معمولی، كه خوب، شما حالا هژیر را كشتید، نتیجه این شد كه جبهه ملی به مجلس راه یافت؛ شما رزم آرا را زدید، نتیجه این شد؛ كه نفت ملی شد حكومت ملی آمد سركار. خوب، همه این كارها را برای چه كردید؟ امامی شهید شد، خلیل طهماسبی به زندان افتاد، منجربه اعدام او شد و...، و قبل از این كه آزاد بشود، قبل از سی تیر، اینها برای چه بود؟ برای اسلام؟ خوب، حالا ازمصدق بخواهید كه اسلام را پیاده كند، اجرا بكند. سید ضیاء می دانست كه از دیدگاه شما- خطاب من به مرحوم حاجی عراقی- پیاده شدن اسلام یعنی آن مسائلی كه پیشنهاد كرده، شما آن وقت بعد پیشنهاد كردید! پیشنهاد كه كردید، ازدوحال خارج نیست: یا مصدق می پذیرد، جبهه ملی درآستانه خلع ید متزلزل ومتلاشی می شود و بگو و مگو راه می افتد، و یا این كه نمی پذیرد. بعد این قضاوت در شما پیدا می شد، كه اصلا مصدق اعتقادی به اسلام ندارد و بعد درمقام ترورش برمی آئید!
تلگرام راه توده:
|
راه توده شماره 818 - 22 دیماه 1400