راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

 

 

رقابت صفویان

و عثمانی ها

در ایران

دکتر سروش سهرابی

 

اقدام شاه اسماعیل برای برتری دادن مذهب شعیه در ایران احتمالا بزرگترین اشتباه تاریخی وی و سلسله صفوی بود. بویژه که این برتری به بهای کشتار بخش وسیعی از ایرانیان یعنی پیروان اهل تسنن انجام شد. سخن در اینجا بر سرحقانیت یا عدم حقانیت این یا آن مذهب نیست، بلکه بر سر پیآمدهای یک گزینش تاریخی در مرحله‌ای معین از تحول کشورماست. تقریبا بعد از دوران سلجوقی ما شاهد کشتارهای گسترده بنام مذهب در ایران نبوده ایم. سلسله صفوی از یک سو ‌کوشید یک امپراتوری متمرکز در حدود تقریبی ایران تاریخی بوجود آورد و ازسوی دیگر مروج بی تحملی و کشتار مذهبی شد.

 

برآمد سلسله صفوی در اوایل سده شانزدهم میلادی یا بعبارتی آغاز دوران جدید و پایان سده‌های میانه، رویداد مهمی در تاریخ ایران و جهان است. اگر قبل از این دوران، روابط خارجی ایران اصولا به همسایگان بلاواسطه خود محدود می‌شد، از این پس ایران وارد روابط بین‌المللی گردید. به نظر می‌رسد که تاریخ نگاران ایرانی، دوران صفویه را نه همچون آخرین بخت همپا شدن ایران با پیشرفت‌های تمدن اروپایی و خروج از دوران تاریک پس از حمله مغول، که بصورت دوران همآوردی ایران و عثمانی در نظر می‌گیرند، همآوردی که در واقع از علل مهم انحطاط هر دو کشور بود.

دوران صفوی دوران آغاز ورود و تاثیر اروپاییان بر سیاست ایران بود. به همین دلیل برای آنکه خط سیر دوران صفوی و نقش تاریخی آن را بهتر درک کنیم باید بدانیم اروپا در آن زمان در چه نقطه‌ای قرار داشت، به چه سمتی حرکت می‌کرد و ایران چه جایگاهی در سیاست اروپایی داشت.

مدارک تاریخی وجود گروه‌های نژادی مختلفی را در اروپا نشان می‌دهند. مهمترین آنها قبایل سلت در مناطقی از غرب اروپا بین کوه‌های کارپات تا اقیانوس آتلانتیک، اقوام ژرمن در قسمت‌های شمالی آلمان کنونی، اسلاوها در شرق اروپا وبرخی از اقوام هند و اروپایی در اطراف دریای بالتیک و نیز ایتالیای کنونی بودند. مهمترین حکومت اولیه اروپایی یونان است که توانست به شاهنشاهی هخامنشی در ایران پایان دهد. این حکومت را امپراتوری نوپای روم که در حوالی سده سوم پیش از میلاد تاسیس شده بود منقرض کرد. از این پس امپراتوری روم به همسایه بلاواسطه ایران تبدیل شد که آغاز دورانی آکنده از جنگ بی‌پایان بین این دو قدرت متمرکز دنیای قدیم است. روم باستان در دوران‌های مختلف، ابتدا به شکل جمهوری یا بعبارت بهتر دمکراسی برده داران و از سده نخست میلادی به بعد به صورت امپراتوری در می‌آید. همین امپراتوری است که در حوالی سده سوم میلادی مذهب مسیحیت را آزاد و سپس آن را به مذهب رسمی خود تبدیل کرد. از همین دوران گسست تدریجی بین بخش‌های شرقی و غربی امپراتوری گسترده روم نیز آغاز شده بود. در تمام این دوران امپراتوری روم با قبایل همسایه خود در ارتباطات متنوع و مبادلات و منازعات قرار داشت و قبایل مختلف بربر قدرت آن را تهدید می‌کردند. مسیحیت نیز در این قبایل از مدتها قبل نفوذ کرده بود و با تشکیل کلیسای رسمی در امپراتوری روم و اعزام میسیونرهای مذهبی به مناطق مختلف تشویق می‌شد. به این ترتیب سقوط امپراتوری روم غربی در بین سده‌های چهارم تا ششم میلادی به صورت آن انهدامی در نیآمد که در ایران انتهای دوران ساسانی دیدیم. دلیل آن احتمالا همین مجاورت طولانی این قبایل با امپراتوری روم از طرفی و تاثیر مذهب مسیحیت از طرف دیگر می باشد. سقوط امپراتوری روم بیشتر مشابه سقوط حکومت غزنوی توسط سلجوقیان بود تا انهدام امپراتوری ساسانی توسط اعراب.

مهمترین قبایلی که زمینه انحلال امپراتوری روم غربی را فراهم ساختند عبارت بودند از قبایل ویزیگوت یا گوت‌های غربی، اوستروگوت یا گوت‌های شرقی و قبایل هون که سرکردگی آن با سردار معروف "آتیلا" بود. در این میان محدوده مرکزی امپراتوری روم غربی مورد هجوم استروگوت‌ها قرار می‌گیرد و در پی آن دوران تسلط لومبارد‌ها بر شمال ایتالیا فرا می‌رسد. به این ترتیب محدوده جغرافیایی کنونی ایتالیا در مناطق شمال زیر تسلط لومباردها و در مناطق جنوبی در تسلط امپراتوری روم شرقی قرار می‌گیرد. در قرن هفتم میلادی فرانک‌ها بر شمال ایتالیا و قسمت‌های بزرگی از اروپای کنونی شامل شمال اسپانیا، فرانسه و آلمان کنونی مسلط می‌شوند. در این دوران کلیسای مسلط در محدوده امپراتوری روم غربی در همراهی با امپراتوری فرانک‌ها زمینه جدایی کامل‌تر از امپراتوری روم شرقی را بوجود می‌آورد و نفوذ امپراتوری روم شرقی به مناطقی از جنوب ایتالیا و جزایر حاشیه‌ای آن محدود می‌شود. این خود، سرآغاز جدایی کلیسای غرب زیر تسلط فرانک‌ها از کلیسای شرقی در بیزانس است. معمولا از کلیسای غرب به کلیسای "کاتولیک" نام برده می‌شود که گویی از همان ابتدا کلیسایی جداگانه دربرابر دیگر شاخه‌های غرب بوده است. در حالیکه  "کاتولیک" در ابتدا به معنی عمومی و فراگیر یعنی در واقع کلیسای همگانی بود ونه در مفهوم کنونی آن که از سده هفدهم به بعد بکار می‌رود. برای آن دوران بهتر است از کلیسای شرقی و غربی نام برد که کلیسای غربی خود مراحل مختلفی را از سر گذرانده است. از دوران اولیه که تحت نفوذ امپراتوری فرانک‌ها قرار دارد تا ایجاد کلیسای روم و تا دوران رفرم و ایجاد کلیساهای متفاوت پروتستان در دوران بویژه پس از سده هفدهم است که از آن پس می‌توان از کلیسای کاتولیک سخن گفت. سقوط امپراتوری روم را همچون دوران آغاز "قرون وسطی" نام گذاشته‌اند. اصطلاحی که در فرهنگ مسلط بر روشنفکران عصر روشنگری که بعدها به ایران و دیگر کشورهای جهان نیز نفوذ یافت همچون دوران تسلط جهل و تاریکی تصور می‌شود. یکی از دلایل این امر احتمالا ناشی از بررسی این دوران تاریخی از چشم ناظرین سده‌های هجدهم تا بیستم است. نتیجه اینکه این دوران تنها از زاویه سرکوب اندیشه‌ها و انگیزایسیون و بزرگ کردن نقش منفی کلیسای کاتولیک بررسی می‌شود و درس‌هایی که می‌توان از بررسی تاریخ قرون وسطی در اروپا آموخت فراموش می‌گردد. به نظر ما با ارزیابی واقع بینانه‌تر می‌توان گفت که تسلط کلیسای مسیحی نقش تاریخی مهمی در جلوگیری از انهدام‌ها و جنگ‌های ویرانگر گسترده در چارچوب اروپای غربی داشته است. در مقایسه با ایران، در سیر تحولات اروپای غربی جنگ‌های گسترده و انهدام‌های بزرگ را آنگونه که کشورمان گرفتار آن شد شاهد نیستیم. تسلط کلیسای غربی بر کل محدوده اروپا از عوامل مهمی بود که این دوران آرامش نسبی و زمینه تکامل تدریجی تمدن اروپایی را هموار کرد. کلیسای مسیحی در این دوران همچون عامل همجوشی قبایل رقیب درآمد که در سایه آن تحول تدریجی اقوام عقب مانده‌تر با بقایای امپراتوری روم بدون انهدام‌های گسترده به انجام رسید. در این میان بین سده‌های هشتم و یازدهم میلادی شاید بزرگترین خطری که اروپا با آن مواجه می‌شود همان تهاجم اقوام شمالی یا وایکینگ‌ها است که بویژه مناطق ساحلی و حاشیه رودخانه‌ها را تهدید می‌کنند. این دوران تقریبا دویست سال طول می‌کشد و این اقوام جدید در ساختار کشورهایی که در آینده تشکیل خواهند شد مثل فرانسه و آلمان و روسیه وارد می‌شوند و از این ترکیب جدید چهره آینده این کشورها نیز رقم می‌خورد. برقراری امپراتوری اسلامی نیز تاثیر مهمی بر اروپا داشته است. مهمترین این تاثیرات را در اروپای غربی باید نخست در اسپانیای کنونی و سپس در جنوب ایتالیا جستجو کرد. در ابتدا امپراتوری بنی‌امیه با جنگ‌های معروف "طارق" سردار اموی بر ویزگوت‌های ساکن در اسپانیای کنونی غلبه می‌کند. در این جنگ‌ها ارتش تقریبا ده هزار نفری طارق بر ارتشی چند برابر خود غلبه می‌کند که البته دلیل آن را بیش از ایمان جنگجویان طارق باید در برتری فنی و تکنولوژیک امپراتوری بنی ایمه بر ویزیگوت‌ها جستجو کرد یا بعبارتی برتری شمشیرهای فولادی بر شمشیرهای برنزی و شکننده. گسترش امپراتوری بنی امیه تا مناطق جنوب و جنوب غربی فرانسه کنونی ادامه می‌یابد تا اینکه شارل مارتل در پواتیه کنونی آن را متوقف می‌کند. از سوی دیگر امپراتوری اسلامی در دوران اوج خود موفق به ایجاد جامعه‌ای پیشرو در اسپانیا می‌گردد که از نظر تحمل و مدارای بین مذاهب مختلف و آزاد اندیشی در حدود دو قرن سرآمد دیگر تمدنها نیز به حساب می‌آمد. تاریخ نگاران و مفسران اروپایی عمدا دستآوردها و مدارای این تمدن را نادیده گرفته‌اند که دلیل آن را باید در غلبه انگیزش‌های غیرعلمی بر مطالعه تاریخی دانست. اینکه یک امپراتوری متکی به برتری شمشیر و نژاد عرب چگونه در تحول خود و در دوران اوج خود موفق به ایجاد آنچنان نمونه‌ای از همزیستی اقوام و مذاهب مختلف می‌گردد که حتی در دوران کنونی کمتر مشابهی دارد خود چگونگی تاثیر تحولات اجتماعی بر نحوه تفکر را نشان می‌دهد. البته تاریخ نگاری معاصر اروپایی بیشتر دوران پسرفت و انحطاط این تمدن باشکوه را که با انواع تنازعات قومی و مذهبی آغشته است همچون شاخص آن دوران معرفی و بزرگ می‌کند.

بخش دیگر تاثیر شرق اسلامی بر اروپای غربی مربوط به دوران تسلط مسلمانان بر جنوب ایتالیا و سیسیل است که با تسلط جنگجویان نورماند بر این نواحی به پایان می‌رسد. این دوران نیز در مقایسه با جهان پیرامونی آن دوران درخشش تمدن بشری محسوب می‌شود که به دلیل عدم ارتباط مستقیم با تحولات ایران خارج از بحث ماست.

در هر حال نفوذ مسلمانان به اروپا از همان ابتدا با واکنش دنیای مسیحیت روبرو شد. تلاش‌های پی‌در‌پی و جنگ‌های بی‌شمار در نهایت در سال 1492 به تسلط مسلمانان بر قسمت کوچکی از جنوب اسپانیا پایان داد. در این میان و پس از تهاجم اقوام شمالی یا وایکینگ‌ها به اروپا از قرن یازدهم به بعد و پس از فروپاشی کامل امپراتوری فرانک‌ها، وارد دوران فئودالیسم در اروپا می‌شویم که مشخصه آن وجود تعداد زیادی از قدرت‌های کوچک در کنار هم می‌باشد. در این دوران مهمترین قدرت‌های اروپایی در انگلستان، فرانسه کنونی و آلمان کنونی وجود داشتند. نقش کلیسا در این دوران تقریبا چهار صد ساله اهمیتی از نوع دیگر پیدا می‌کند. به نظر می‌رسد که اعلام جهاد پاپ برای آزادسازی بیت‌المقدس خود از عواملی است که توانست در حدود دویست سال مانع از جنگ‌ها و انهدام‌های گسترده در اروپا شود. در واقع دوران جنگ‌های صلیبی را نه تنها باید از نظر ارتباط شرق و غرب بررسی کرد بلکه از نظر چگونگی تاثیر آن بر جلوگیری از انهدام اروپای غربی توسط رقابت قدرت‌های محلی نیز باید بررسی شود. مشابه همین دیدگاه را به‌صورتی دیگر خواجه نظام الملک در زمان خود دنبال می‌کرد و می‌کوشید نیروی جنگی قبایل مختلف و پراکنده را به گسترش امپراتوری سلجوقی به سمت غرب متوجه کند که البته موفق نشد و امپراتوری گسترده سلجوقی به سرعت پراکنده و پس از آن سرنگون شد.

سده‌های یازدهم تا پانزدهم میلادی به دوران "شوالیه گری" نیز معروف است که در واقع بیانگر گسترش نظام پراکنده فئودالی در اروپا می‌باشد. هر چند دراین دوران از جنگ‌های بسیاری نام برده شده است که شمار آن بسیار بیش از جنگ‌های شرقی است ولی این جنگ‌ها چه از نظر شمار شرکت‌کنندگان در آن و چه از نظر وسعت انهدام‌های صورت گرفته اصلا با جنگ‌های محدوده ایران مقایسه شدنی نیست.

دو عامل در این وضع دخیل بود. عامل اول آنکه پس از تلاشی امپراتوری مشترک فرانک‌ها و پاپ‌ها، پراکندگی فئودالی در اروپا حاکم شد که امکان تمرکز نیروهای نظامی بیشمار را فراهم نمی کرد. این وضع از یکسو مانع تخریب‌های گسترده میشد و از سوی دیگر در صورت وجود خطر خارجی مثل هجوم قبایل بیابانگرد مغول امکان دفاع را کاهش می‌داد. البته اروپا این بخت را داشت که قبایل مغول و ترک فقط یک بار به سمت آن تهاجم کردند که آن هم در همان آغاز به دلیل درگذشت امپراتور مغول در مغولستان متوقف گردید. به این ترتیب در طی این سده‌ها، اروپای غربی با تهاجم گسترده قبایل بیابانگرد آسیایی روبرو نگردید هر چند اقوام مغول تسلط خود را تا قرن پانزدهم بر روسیه کنونی و قسمت‌هایی از شرق اروپا حفظ کردند که این خود یکی از دلایل پس ماندن تحولات اجتماعی روسیه نسبت به اروپای غربی می‌باشد. در این شرایط اروپای غربی در سایه آرامش نسبی به تحولات تدریجی اجتماعی خود ادامه می‌داد و زمینه گذار به نظام اجتماعی سرمایه‌داری را که در آن با گسترش ارتباطات اجتماعی و اقتصادی گروه‌های انسانی روبه رو هستیم فراهم می‌کرد. این غلبه و استقرار تدریجی نظام سرمایه‌داری منجر به شکل گیری تدریجی چهره کنونی اروپا گردید که مقارن با تسلط صفوی بر ایران بود و می‌رفت تا سیمای نهایی خود را پیدا کند.

 

تحولات در شرق اروپا

 

گفتیم که پس از آغاز زوال قسمت‌های غربی امپراتوری روم در تهاجمات قبایل عقب مانده‌تر پیرامونی طی قرون چهارم تا ششم میلادی، امپراتوری روم شرقی تا تقریبا هزار سال به حیات خود ادامه داد. این امپراتوری همپایه امپراتوری ساسانی محسوب می‌شد و پس از برآمدن اسلام به سرعت متصرفات خود در خاورمیانه و شمال افریقا را از دست داد و به آسیای صغیر محدود ‌شد.

در مناطق وسیعی از روسیه کنونی اقوامی با منشا هند و اروپایی از سکاها تا اقوام خزر ساکن بودند که در قسمت‌های شمالی و شرقی امپراتوری بیزانس یا روم شرقی همسایه آن محسوب می‌شدند. قبایل سکاها را در تاریخ ایران با جنگ‌های بیشمار کورش بنیانگذار امپراتوری هخامنشی می‌شناسیم. آنان که با کشتن کورش مانع از گسترش امپراتوری هخامنشی به قسمت‌های شمالی گردیدند. از طرف دیگر تحولات اجتماعی در اقوام شرق آسیا که از آنان به اقوام ترک و تاتار یاد می‌شود منجر به مهاجرت‌های گسترده به سمت غرب ‌گردید که در مراحلی از تحولات جمعیتی خود موفق به تسلط بر ایران و نیز قسمت‌های وسیعی از جنوب روسیه کنونی تا اوکرائین و حتی مجارستان کنونی شد. از قرن نهم به بعد شاهد تهاجم اقوام شمالی به روسیه کنونی هستیم که ظاهرا در بهترین شکل خود توسط تاریخ نگاران و جهانگردان مسلمان بررسی شده‌اند. به نظر می‌رسد که ساکنین مناطق شمالی آن دوران روسیه ترکیبی از وایکینگ‌ها و قبایل اسلاو و نیز قبایل هند و اروپایی باشند که خود در مواردی به عنوان مهاجمین به امپراتوری روم شرقی و در مواردی به صورت متحدین آنها و طرف تجاری آن امپراتوری بودند. آنان در مناطق شمالی روسیه کنونی موفق به تشکیل پرنس نشین‌هایی می‌گردند که البته به نوبه خود مغلوب و خراجگزار مهاجمین مغول می‌شوند. تسلط اقوام مغول تا قرن پانزدهم بر روسیه کنونی ادامه می‌یابد و از آغاز سده پانزدهم میلادی است که می‌توان از تشکیل تدریجی امپراتوری روس یاد کرد. امپراتوری‌های دیگری با منشا اسلاو در بلغارستان و لهستان کنونی وجود داشتند و در مناطقی از جمهوری چک و اسلواکی کنونی نیز امپراتوری بوهمی ایجاد شده بود.

مهمترین کشوری که بر سرنوشت ایران تاثیری مستقیم داشت امپراتوری عثمانی است که خود به نوعی نتیجه تحولات جمعیتی در قسمت‌های شرق آسیا می‌باشد. گفتیم که تحولات جمعیتی در شرق آسیا موج نیرومندی از مهاجرت‌ها را از قسمت‌های شرقی به قسمت‌های غربی باعث شده بود. در این میان گروه‌هایی از اقوام ترک زبان موسوم به سلجوقی در مسیر جابجایی‌های خود موفق به تاسیس امپراتوری در ایران و قسمت‌هایی از آسیای صغیر می‌گردند. منابع تاریخ نگاری اروپایی از این اقوام به ترکمن‌ها یاد می‌کنند که به نظر می‌رسد با اقوام ترکمن ساکن در ایران و ترکمنستان کنونی متفاوت باشند. شکل ظاهر اقوام سلجوقی احتمالا با ترکمن‌های کنونی تفاوت داشته است و ترکمن‌های کنونی احتمالا ناشی از مهاجرت‌های بعدی اقوام آسیای شرقی به سمت ایران و جنوب روسیه هستند.

بخشی از اقوام ترک که از آنها به اقوام ترک غربی یاد می‌شود یعنی اقوامی که در غرب دریاچه خزر ساکن بودند پس از مهاجرت به سمت آسیای صغیر و در همراهی با بقایای قبایل سلجوقی که احتمالا دارای منشا نژادی مشابه با آنان بودند موفق به ایجاد امپراتوری عثمانی در سال 1299 میلادی می‌گردند که پس از تسخیر تدریجی و کامل آسیای صغیر به قلمرو امپراتوری روم شرقی نفوذ می‌کنند و سرانجام در سال 1450 موفق به تسخیر قسطنطنیه و پایان دادن به امپراتوری روم شرقی  و به این ترتیب وارث آن تمدن می‌گردند. تاریخ نگاران ایرانی به تاثیر تاریخ نگاران اروپایی از امپراتوری عثمانی به صورت نماد و حشیگری و نادانی یاد می‌کنند که ارزیابی درستی نیست. این امپراتوری تقریبا 7 سده دوام آورد و در دوران اوج خود از نمونه‌های درخشان تمدن بشری است. برخلاف برخی از مفسرین تاریخی که آنان را افرادی بدور از دستآوردهای علمی و پیشرفت‌های فنی معرفی می‌کنند، یادآور می‌شویم که این امپراتوری در دوران اوج خود یعنی تا سده‌های پانزدهم و شانزدهم و هفدهم میلادی هم سطح پیشرفته ترین تمدن‌های آن روز اروپا قرار داشت. برای مثال تنها نسخه نقشه جغرافیایی باقی مانده از کریستف کلمب در کتابخانه باب عالی باقی می‌باشد. پس از اخراج یهودیان از اسپانیا در سال‌های پس از 1492، این امپراتوری عثمانی است که کشتی‌های خود را برای انتقال یهودیان اسپانیا به آنسوی مدیترانه اعزام می‌کند و به این ترتیب این ادعای تحقیرآمیز اروپاییان دوران متاخر در مورد عدم آشنایی عثمانیان با مدیترانه که توسط برخی از مفسران تاریخ ایران تکرار شده نمی تواند واقعی باشد. در هر حال دردوران اوج امپراتوری عثمانی ما شاهد تنازعات مذهبی و نژادی در محدوده این امپراتوری نیستیم و مسیحیان و یهودیان و مسلمانان شیعه و سنی در کنار هم امکان ادامه زندگی مشترک را داشتند. تنازعات بعدی همچون همه امپراتوری‌ها در دوران انحطاط آن بالا گرفته و به اوج می‌رسند که از این دوران نشیب نباید همچون شاخص امپراتوری عثمانی یاد کرد. در بررسی تحولات ایران آنچه بیشتر مورد اهمیت است یادآوری این نکته است که امپراتوری عثمانی در دوران اوج خود توجهی به گسترش به مناطق شرقی و حتی کشورهای مسلمان خاورمیانه نداشت. گسترش طلبی این امپراتوری در شرق و جنوب محدوده خود پس از تاسیس سلسله صفوی آغاز می‌شود و این پس از جنگ چالداران است که امپراتوری عثمانی به پیشروی در شرق و جنوب می‌پردازند و عنوان خلافت جهان اسلامی را برای خود می‌طلبد که احتمالا ناشی از گسترش منازعات آن با دولت صفوی است.

اما در ایران بدلیل نابودی بخش‌های شرقی در پی حمله مغول و آسیب کمتر بخش‌های غربی و مرکزی، مراکز شکوفایی و تمدن به بخش‌های اخیر منتقل شده بود. البته این شکوفایی نه در دوره ایلخانان مغول و نه پس از فتوحات گذرای تیمور منجر به ایجاد یک امپراتوری گسترده و منظم نگردید. زوال حکومت تیمور بسرعت پس از مرگ او فرا رسید و بازماندگان تیمور بدنبال قدرت گیری سلسله صفوی و تهاجمات ازبک‌ها به سرکردگی شیبک خان کاملا از بین رفتند. آنچه در ایران پس از مرگ تیمور باقی مانده بود در واقع سلسله‌های پادشاهی محدود و کم قدرتی بودند که نمی‌توانستند مانع برآمدن یک حکومت گسترده در ایران شوند. در این شرایط قرعه تاریخ بنام شاه اسماعیل صفوی افتاد که توانست با از بین بردن حکومت‌های کوچک محلی دولتی واحد را در سراسر ایران برقرار کند.

 

خاندان صفوی

 

نخستین دانسته‌های ما از خاندان صفوی مربوط به شیخ صفی الدین اردبیلی است که مرشد خانقاهی در اردبیل بود. وی در نزد غازان خان و وزیر او رشیدالدین فضل الله احترام و پشتیبانی بسیار داشت. احتمالا خانقاه شیخ صفی الدین مروج آن نوع از تصوف بود که پیروانش را به تسلیم و رضا در مقابل تقدیر دعوت می‌کرد. زیرا حکومت‌های تیموری و مغول دیگر انواع تصوف انقلابی همچون جنبش‌های حروفی را بشدت سرکوب می‌کردند. نظر به اینکه رشید الدین فضل الله یکی از برجسته ترین متفکران ایجاد حکومت منتظم فئودالی بود، توجه او به شیخ صفی الدین قطعا به دلیل نقشی بود که شیخ می‌توانست در تحکیم جایگاه نظام فئودالی ایفا کند.

شیخ صفی به مذهب اهل سنت شافعی متمایل بود و گرایش به مذهب شیعه فقط چند نسل پس از او در خاندان صفوی ظاهر شد. بعدها پدربزرگ و پدر شاه اسماعیل به شکلی واضح تر از تمایل خود به مذهب شیعه سخن می‌گویند. مشخصه خاندان صفوی از این دوران به بعد تبدیل این خاندان از مبلغان تحمل و تسلیم دربرابر حکومت به سرکردگان نظامی و جنگجو و جهادگر است. در این راه پدربزرگ و پدر شاه اسماعیل در جریان تهاجمات متهورانه خود که تحت نام جهاد و برای غارت انجام می‌گرفت کشته می‌شوند. هدف جنگ‌های غارتگرانه دستجات کوچک تحت رهبری آنان قلمرو همسایگان مسیحی آذربایجان آن دوران بود. این جنگ‌ها نمی توانست مورد تایید شروانشاه و نیز پادشاه آق قویونلو که فرمانروای غرب ایران بود قرار گیرد و باوجود آنکه پدر شاه اسماعیل خواهر پادشاه آق قویونلو را به همسری برگزیده بود با اشاره و نظر مثبت او توسط شروانشاه کشته می‌شود و از این دوران است که سران قزلباش سرپرستی پسر کوچک او شاه اسماعیل بعدی را برعهده می‌گیرند و او را در گیلان پنهان می‌کنند.

قبایل قزلباش و معروفترین آنها یعنی شاملو، استاجلو، ذوالقدر ... هفت قبیله ساکن در آسیای صغیر بودند که از نظر نژادی احتمالا به ترکان غربی وابستگی داشته‌اند. هر چند منابع تاریخی از آنها نیز به عنوان ترکمن یاد می‌کنند ولی احتمالا اینها از بقایای مهاجرت قبایل آسیای میانه به غرب محسوب می‌شوند که از نظر ظاهری به تیپ قفقازی یا سفید پوست شباهت بیشتری داشته‌اند تا تیپ‌‌های آسیای شرقی. نام قزلباش بدلیل استفاده آنان از کلاه مخصوصی با 12 نشانه به علامت 12 امام است که در دوران پدربزرگ اسماعیل بین آنها رواج پیدا کرد. این هفت قبیله در مناطق شرقی نفوذ امپراتوری عثمانی می‌زیستند و بدلیل عدم توجه امپراتوری عثمانی به گسترش در شرق در ابتدای ایجاد خود، اخبار زیادی از آنان در مدارک عثمانی آن دوران وجود ندارد. شاید اولین اشاره‌های مهم به آنان پس از شورش گسترده شیعیان در شرق عثمانی و کشتار گسترده در نتیجه آن است. این دوران با جنگ چالدران اندکی فاصله دارد.

برآمدن دولت صفوی در زمینه‌ای از انحطاط ایران به انجام رسید. دوران پیش از آن انهدام‌های گسترده و سپس تلاش برای ایجاد نوعی نظم بود که امکان شکوفایی و پیشرفت جوامع ایرانی را فراهم کند. این دوران با افول دانش و اقتصاد بدلیل انهدام‌های پی در پی و چندباره در شهرهای بزرگ ایران همراه بود.

در واقع پس از سقوط کامل امپراتوری ساسانی، ایران بخشی از امپراتوری اسلامی گردید و به مدت تقریبا 100 سال دارای نوعی آرامش بود. پس از آن دوران شکلگیری سلسله‌های ایرانی فرا می‌رسد که با وجود تنازعات و رقابت‌های دائمی، جامعه ایرانی به رشد و تحول خود ادامه می‌دهد که حاصل این بالندگی را در اوجگیری سده‌های چهارم و پنجم هجری مشاهده می‌کنیم. پس از آن، دوران مهاجرت‌های گسترده اقوام آسیای مرکزی آغاز می‌شود که از طرفی با جنگ‌های پردامنه و از طرف دیگر با انهدام نظم تازه پاگرفته فئودالی در ایران همراه است. در واقع مهمترین مشخصه این دوران فشاری است که از طرف اقوام بیابانگرد بر اقوام یکجانشین وارد می‌شود. پیشتر دیدیم که در بطن گسترش شهرها بی‌تناسب با اقتصاد کشاورزی برخی از ریشه‌های انحطاط در سده‌های بعدی قابل پیگیری است. در هر حال حمله مغول بزرگترین صدمه را به ایران وارد کرد که در پی آن شاهد انهدام شهرهای بسیار و از بین رفتن کامل روستاها و سیستم‌های آبیاری ایران هستیم. پس از آن با حاکمیت ایلخانان مغلول، دوران انحطاط اقتصادی ایران فرا می‌رسد که به رغم برخی تلاش‌ها از جمله از طرف رشیدالدین فضل الله موفق به سر برآوردن و جبران صدمات ناشی از انهدام مغول نگشتیم. پس از آن نوبت به تهاجم ویرانگر تیمور رسید که تلاش‌های پیشین را نیز برباد داد. هرچند امپراتوری تیمور بسیار گذرا بود و بسرعت و پس از مرگ او به شمار بسیاری از حکومت‌های کوچک تقسیم شد که مهمترین آنها در دوران اوجگیری خاندان صفوی حکومت آق قویونلو در غرب ایران و عراق کنونی بود. بدین ترتیب و بدلیل آنکه تقریبا کلیه حکومت‌های محلی در ضعف بسر می‌بردند، ایجاد یک امپراتوری متمرکز مقارن با اوج گیری قبایل قزلباش کاملا شدنی بود. از اینروست که شاه اسماعیل پس از چند درگیری نسبتا محدود توانست در غرب ایران مستقر شود و پس از آن اقتدار خود را به محدوده تاریخی ایران گسترش دهد. این اتفاق به لحاظ تشکیل دوباره یک حاکمیت متمرکز در محدوده ایران رویداد تاریخی مهمی است، که در صورت اتخاذ مسیری دیگر به جز دامن زدن به اختلافات مذهبی و همآوردی با امپراتوری عثمانی، می‌توانست به صورت آخرین بخت برون رفت ایران از دوران سیاهی و امکان همپایی آن با دستآوردهای تحول بشری باشد.

ولی آنچه روی داد دارای تناقضات بنیادین درون خود بود. تلاش و اقدام شاه اسماعیل برای برتری دادن مذهب شعیه در ایران احتمالا بزرگترین اشتباه تاریخی وی و سلسله صفوی بود بویژه که این برتری به بهای کشتار بخش وسیعی از ایرانیان یعنی پیروان اهل تسنن به انجام رسید. سخن در اینجا بر سرحقانیت یا عدم حقانیت این یا آن مذهب نیست، بلکه بر سر پیآمدهای یک گزینش تاریخی در مرحله‌ای معین از تحول کشور ماست. یادآوری می‌کنیم که تقریبا بعد از دوران سلجوقی ما شاهد کشتارهای گسترده بنام مذهب در ایران نبوده ایم. حتی شیعیان انقلابی اسماعیلی نیز بیشتر همچون نیروهای سیاسی و اجتماعی مقابله کننده با زیاده خواهی‌های اقوام بیابانگرد عمل می‌کنند و جنبه مذهبی آنان اهمیت کمتری نسبت به وجه سیاسی شان دارد. پس از حمله مغول و حوداث پس از آن ما بیشتر مذاهبی را می‌بینیم که در کنار یکدیگر همزیستی دارند. دلایل این همزیستی غیر‌‌از عوامل سیاسی و اجتماعی، شاید ناشی از گسترش اندیشه‌های وحدت وجود صوفیه در میان مذاهب مختلف اسلامی شیعه و سنی نیز باشد. به هر روی تناقض بزرگ تاریخی سلسله صفوی در آنجاست که از یک سو می‌کوشد یک امپراتوری متمرکز در حدود تقریبی ایران تاریخی بوجود آورد و ازسوی دیگر برخلاف تمام امپراتوری‌های اوج گیرنده مروج بی تحملی و کشتار مذهبی است. و این در شرایطی است که پیشرفت ایران بیش از هر زمانی در گرو وحدت داخلی و آرامش در مرزهای خارجی آن بوده است.

 

تلگرام راه توده:

https://telegram.me/rahetudeh

 

 

 

 

 

 

 

 

 

        پیج فیسبوک راه توده

 

 

 

                        راه توده شماره 820  - 6 بهمن 1400

                                اشتراک گذاری:

بازگشت