راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

 

جبهه جهانی

علیه سلطه امریکا

از چه کشورهائی

تشکیل شده است؟

ریا نووستی- داوید نارمانیا

ترجمه- آزاده اسفندیاری

 

«روسیه به تنهایی قادر نیست تا نظم جدیدی را سازمان دهد، اما از خوش اقبالی مردم جهان، چین، ایران، هند، عربستان سعودی و بسیاری از دیگر کشورها، در سه دهه گذشته قدرت یافته اند و آماده دفاع از منافع خود می باشند»

 

در سال‌های نخست پس از متلاشی شدن اتحاد شوروی، دنیای سرمایه داری، با لاف زنی، نوید کاذبی را جهت زندگی«بهشت گونه» به مردم جهان می داد. پوچ بودن این وعده ها از همان آغاز نابودی این قدرت متعادل کننده جهان یعنی کشور شورا ها، آشکار شدند.

 در این عرصه، مصیبت ها و ناملایماتی که خصوصا روسیه و دیگر کشورها با آن دست به گریبان بودند را نمی‌توان اندازه‌ گیری کرد. هر چند گذشت زمان سختی ها را تا حدودی تغییر داده و اکنون سال‌های دشوار پشت سر گذاشته شده اند و در پی آن حوادث، ما با یک دهه پر تلاطمی مواجه شده ایم که برای کل بشریت سرنوشت ساز است.

اگر به عمق روزگار نا متعادل گذشته و عواقب دردناک آن نظر افکنده شود، عواقب تاوان اشتباهات گذشته و درس های تاریخی آشکار خواهند شد که «دنیای متمدن» آنها را نادیده گرفت و جهان اکنون مجبور شده است تا بهای خطاهای سرمایه داری غرب را برای مدت‌های طولانی بپردازد.

در سال 1991، با نابودی اتحاد جماهیر شوروی، بسیاری در غرب و روسیه، بر این اعتقاد شدند که جهان «یک بخت منحصر به فرد» به دست آورده است. باور بسیاری بر آن بود که پس از پایان جنگ سرد، ایالات متحده و هم پیمانان آن، می توانند به تنهایی نظم جهانی جدیدی را شکل دهند که در آن پیروزی تدریجی دموکراسی، سرمایه داری و «سرزمینی که در آن شیر و عسل جاری است» در مقیاس سیاره ای تضمین می شود. این همسویی تقریباً برای همه نقش آفرینان مناسب بود، چه آنهایی که پشت میز نشستند و چه کسانی که در صندلی خالی اتحاد جماهیر شوروی جای گرفتند. روسیه زمان یلتسین، از طریق یافته های «آندری کوزیرف» (وزیر امور خارجه وقت روسیه) منافع ملی کشور خود را رها کرد و اعلام نمود که او اکنون می خواهد به منافع کل بشری بپردازد! جمهوری خلق چین نیز در آن زمان کمتر اظهار نظرمی کرد و محتاط تر بود، هندوستان، هنوز قدرت امروزی خود را به دست نیاورده بود و با رضایت (گاهی ضمنی) از آمریکا کارت سفید دریافت می کرد تا جهان را به شکل دلخواه خود بسازد.

با این حال، هیچ گونه صادرات دموکراسی برنامه ریزی نشده بود و در واقع سخنی از دموکراسی‌ سازی و ساختن یک جامعه جهانی واحد در میان نبود. غرب، مانند یک معمار دلسوز آینده‌ نگر رفتار نکرد، بلکه از هر فرصتی برای ایجاد یک ایده توهم زا، یک چشم انداز مشترک که می تواند بشریت را متحد کند، دم می زد، اما مانند یک جنگجوی صلیبی بود که سه روز فرصت داشت تا شهر را پس از یک محاصره طولانی غارت کند. این شهر، کل جهان را در بر می گرفت و مدت سه روز، به سه دهه کشیده شد.

غرب سلطه جو، سرمست از پیروزی در جنگ سرد، اقدام به انجام و اعمال هژمونی جهانی خود کرد. اول به عراق حمله ور شد وبه قول خود، یک «طوفان صحرا» به راه انداخت. پس از چندی لشگر کشی صدام به کویت، بهانه ای گردید برای جنگ دوم عراق. سپس ایالات متحده، تدریجا، به دلیل عدم وجود رقبا، دیگر قدرت خود را بی رقیب دانست و نوبت به یوگسلاوی رسید که با مداخله جنایتکارانه ناتو با درگیری نظامی برای غرب با موفقیت به پایان رسید. در گام‌های بعدی، سرانجام جهان  این‌ گونه متقاعد شد که حکومت واشنگتن، نه تنها عدالت جهانی و دموکراسی را به ارمغان نمی‌آورد، بلکه حتی برای خود ایالات متحده و سایر کشورها نیز مشکل‌ آفرینی کرده است.

در ادامه این مسیر، تهاجم نظامی به افغانستان، پس از 20 سال با یک پرواز شرم آور رقم خورد. بعد از آن، عملیات جدید در سوریه و عراق که زمینه و اساس شگفت انگیزی برای ظهور«دولت اسلامی» به وجود آورد، جهانیان را متقاعد کرد که ایالات متحده آمریکا، بنا بر ذات وجودی خود، نمی‌ تواند از روش‌های هژمونی طلبانه دست بکشد.

در همان زمان، با حمایت کاخ سفید، تحت عنوان ایجاد دموکراسی، افرادی که با ارزش‌های آزادی، برابری و برادری بسیار فاصله داشتند در دیگر کشورها به قدرت رسانده شدند. به عنوان مثال، ساکاشویلی (رئیس جمهور اسبق گرجستان)، جنگی را در اوستینای جنوبی به راه انداخت و هزاران نفر را به کشتن داد. در اوکراین، نیز ویکتور یوشچنکو (رئیس جمهور اسبق اوکراین و زمینه‌ ساز انقلاب نارنجی در این کشور)، با زد و بند اولیگارش های اوکراین و حمایت انگلو ساکسون ها و اروپا، به قدرت رسید. همزمان رویدادهای مشابهی تحت نام «بهار عربی» در کشورهای خاورمیانه ظاهر شدند که زندگی میلیون‌ها انسان را به سراشیبی سقوط کشاندند.

همه فعل و انفعالات دست پخت نظم جدید جهانی، ما را مجبور و متقاعد کردند که از خیال‌ پردازی دست برداشته و با مرور گذشته های تلخ به عاقبت کار بیندیشیم.

اگر طی یک دوره معین، تعادلی میان ایالات متحده آمریکا و اتحاد جماهیر شوروی وجود داشت که در راس بلوک های سرمایه داری و سوسیالیستی قرار داشتند و از نظر قدرت برابر بودند، پس از انحلال داوطلبانه اتحاد شوروی، در واقع رهبران کشور شورا ها نقش کشور خود را به آمریکایی ها واگذار کردند و شد آنچه در 30 سال گذشته بر مردم جهان رفت.

سر انجام اینکه، در شرایط امروز می‌توانیم جهان تک قطبی را بدین صورت جمع‌ بندی کنیم: غرب نتوانست یک مدل جدید و کارآمد را به جهان ارائه دهد و روشن گردید که کنترل انحصاری فراتر از توان آن است. در اینجا به یک نتیجه نا امید کننده می رسیم، ما در پس یک دوره طولانی از شکل گیری سیستم نا متعادل قرار داریم و همانطور که طی چهار قرن گذشته تاریخ جهان نشان می دهد، پس از هر جنگ که در آن نظم جهانی جدیدی به وجود می آید، جنگ بعدی خونین تر از جنگ قبلی است.

آیا این بدان معناست که ما به انتظار جنگ جهانی سوم نشسته ایم؟ خوب، حداقل آنچه در حال حاضر اتفاق می افتد این امید را نوید می دهد که رهبران قدرت های پیشرو، خطر یک درگیری هسته ای را درک کرده و سعی می کنند از آن اجتناب کنند. شاید جهان با مجموعه ای از رویارویی های منطقه ای مواجه شود که شاهد تضعیف رهبران دیروز و تقویت رقبای جدید باشد.

به نظر می رسد عملیات ویژه نیروهای نظامی روسیه در اوکراین، اولین درگیری در نوع خود باشد. طی یک پروسه معلوم گردید که روسیه بازنده اصلی جنگ سرد است و بنابراین (برخلاف چین) نمی تواند یک توسعه مترقی آرام و طولانی را در پیش بگیرد، زیرا به دلیل گسترش ناتو به سمت شرق و محاصره همه جانبه توسط پرچم داران نظم جهان تک قطبی، با خطر چند پارگی مواجه است.

واقعیت این است که روسیه با از دست دادن پایگاه‌ های نظامی (پایگاه های دریایی در دریای سیاه که در اختیار اوکراین بود و طبق قرار داد نیروی دریایی روسیه می‌توانست از آن‌ها استفاده کند) در کریمه در تا سال 2014 (سال الحاق کریمه به روسیه)، نمی‌توانست عملیات نظامی در سوریه را انجام دهد و حکومت این کشور نیز بدون مشارکت کرملین در جنگ، رویارویی با داعش و مداخله گران خارجی دوام نمی آورد. این امر منطقه را به کانون بی ثباتی تبدیل می کرد و پس از آن ورود اسلام گرایان رادیکال به قفقاز و دیگر مناطق مسلمان نشین روسیه آغاز می شد. بدین ترتیب، از آن مناطق، حملات تروریستی در مسکو می‌توانست به راحتی امکان پذیر گردد. آیا کسی می تواند شک داشته باشد که افراط گرایان و جدایی طلبان از حمایت «جهان متمدن» بر خوردار نخواهند بود؟ خب، تاریخ نشان می دهد که تضادهای ایدئولوژیک مانع از حمایت فعالانه غرب از دشمنان روسیه نشده است.

همه موارد فوق روسیه را ملزم به حراست از منافع ملی خود در شکل دهی به نظم جهانی جدید وادار می سازد تا امنیت کشور و مردم خویش را تضمین کند. هر چند در این زمینه، روسیه به تنهایی قادر نیست تا نظم جدیدی را سازمان دهد، اما از خوش اقبالی مردم جهان، چین، ایران، هند، عربستان سعودی و بسیاری از دیگر کشورها، در سه دهه گذشته قدرت یافته اند و آماده دفاع از منافع خود می باشند. با همه این احوال، درگیری‌های بین الملی، نه تنها در جبهه اوکراین، بیش از پیش حادتر خواهد شد، بلکه در سایر نقاط جهان نیز سر بر خواهند آورد و بدون تردید چنین مشکلاتی با عجله و آسان حل نخواهند شد.

 

https://ria.ru/20230105/zapad-1843081621.html

 

 

تلگرام راه توده:

https://telegram.me/rahetudeh

 

 

 

        پیج فیسبوک راه توده

 

 

 

                        راه توده شماره 865  - 21 دیماه 1401

                                اشتراک گذاری:

بازگشت