دو دیدگاه درباره پیشرفت
ایران در عصرپهلوی ها
"دکتر سروش سهرابی"
دهههای میانی سده ۱۵ میلادی را به صورت نمادین پایان سدههای میانه در نظر گرفتهاند. از نظر تحولات اجتماعی در جهان میتوان گفت که از همین دوران روابط تازهای در سطح جهان آغاز به شکل گیری کرد. تمدنهایی با سابقه بسیار در آمریکای مرکزی و جنوبی نابود شدند و دیگر اثری از آنها بر جای نماند. قدرتهای غربی بتدریج پارهای مناطق آسیا را اشغال و بیشتر قلمرو افریقا را به محل شکار و خرید و فروش بردگان تبدیل کردند. این پیامد رویارویی برخی از کشورهای اروپایی، در مراحل مختلف، با تمدنهای کهن سالی بود که وارد روابط تجاری و تامین نیازهای اروپا شده بودند. کشورهای بزرگ و قدرتمند آسیایی چون چین، هند و ایران نیز از سده 18 و 19 به بعد بتدریج در دایره نفوذ چند کشور اروپایی قرار گرفتند. برخورد، و بیش از آن، تبادلات بین تمدنهای مختلف از دیر باز در جهان وجود داشته است. پارهای تمدن ها، تمدنهای دیگر را در خود حل کرده اند، یا بیش از آن از یکدیگر فرا گرفتند. چنانکه وسیع ترین تبادلات تجربه و علم و شیوه حکومت در دوران باستان میان تمدنهای میان رودان، مصر، یونان، رم و ایران اتفاق افتاده است. با غلبه یک کشور بر دیگری، مغلوبان باید برای دورانی گاه طولانی به پیروزمندان خراج میپرداختند. در مواردی نیز همچون حمله مغول به ایران، یا کمتر از آن حمله اعراب، با آنکه شاهد انهدامهای گسترده نیروهای مولده بودیم، در نهایت ماهیت روابط اجتماعی دچار تغییرات بنیادین نمیگردید. از سده ۱۶ با تحرکات اسپانیا و پرتغال، و بویژه از سده ۱۷، با ورود انگلستان و هلند به رقابتهای جهانی، روندی دیگر آغاز شد. روندی که بتدریج محتوایش آن نبود که کشور مغلوب را به حال خود بگذارند تا تولید کند و مازاد تولید را بصورت انواع خراج و مالیات از آن بستانند؛ بلکه هدف جلوگیری از انباشت ثروت و تغییر روابط و مناسبات اجتماعی و تولیدی درون کشور مغلوب به سود کشور پیروزمند بود. اکنون و از فراز ۴۰۰ سال سپری شده میتوان گفت که این روند به پیشرفتهای اجتماعی و اقتصادی و علمی در یک طرف، و پسرفت در همه عرصهها در طرف دیگر انجامید. به همین دلیل برای درک بهتر تاریخ تحولات اجتماعی در ایران، دقیق تر است که بررسی این دوران را با پرسش "چرا کشور ایران دچار پسرفت شد؟" آغاز کرد تا اینکه به جستجوی دلایل "عقب ماندگی" ایران نسبت به کشورهای غربی پرداخت. این دو پرسش ممکناست همسان به نظر آیند، در حالیکه به جهت گیریهای ناهمسان در یافتن پاسخ خواهند انجامید. در یکی دو دهه اخیر، مسئله علل و دلایل و زمینههای بروز "عقب ماندگی" تاریخی ایران نسبت به کشورهای اروپایی و غربی موضوع بحث و بررسیهای بسیار، در ایران قرار گرفته است. کتابها و آثار متعددی در این زمینه منتشر شده و همچنان منتشر میشود. این توجه دوباره و روزافزون به دلایل "عقب ماندگی" کشور دلایل معین و مشخصی دارد که ریشه آن از یکسو به تحولات جهانی، و از سوی دیگر به تحولات ناشی از انقلاب ایران باز میگردد. تا پیش از انقلاب 57 دو نگرش نسبت به تحولات در ایران وجود داشت. یکی نگرش رژیم و طبقات حاکم بود که مدعی بودند ایران در دوران پهلوی در مسیر رشد و پیشرفت و ترقی گام گذاشته و در "آستانه تمدن بزرگ" قرار گرفته بود و بزودی به سطح ژاپن میرسد. براساس این نگرش مشکلی به نام "عقب ماندگی ایران" وجود ندارد که بخواهیم برای آن بدنبال راه حل باشیم، و راه همانی است که اعلیحضرت پیش پای مردم ایران قرار داده و کشور در آن گام گذاشته است. نگرش دوم یعنی نگرش ملی و عمومی برعکس بر آن بود که ایران در دوران پهلوی پدر و پسر مسیر تداوم عقب ماندگی را پیموده و دلیل آن در دو عامل وابستگی رژیم پهلوی به کشورهای بیگانه از یکسو و استبداد داخلی از سوی دیگر قابل جستجو است. بر اساس این نگرش مشکل ایران در رژیم شاه آن بود که تا این رژیم و استبداد سیاسی و وابستگی اقتصادی آن پابرجاست اصولا امکانی برای برونرفت از عقب ماندگی وجود نداشت. بنابراین مهمترین مسئله در برابر کشور پاپان دادن به رژیم استبدادی است تا حداقل شرایط برای بحث و گفتگو و انتقاد از وضع موجود و در پیش گرفتن یک راه رشد مستقل ملی فراهم شود. انقلاب 57 در مرحله نخست به استبداد پادشاهی خاتمه داد و مسئله پایان دادن به وابستگی را در پرتو رشد اقتصادی در دستور کار قرار داد. در واقع رسالت تاریخی انقلاب 57 - همچون دیگر انقلابهای سده بیستم - خارج کردن ایران از انحطاط و عقب ماندگی بود. اما تجربه دوران پس از انقلاب، با وجود دستاوردهای معینی که در عرصه استقلال حاصل شد، نشان داد که دلایل پسرفت تاریخی و عقب ماندگی جدیتر و ژرفتر از آن چیزی است که در گذشته تصور میشد. برکناری و تغییر رژیم ولو مستبد و وابسته به معنای پایان یافتن وضع گذشته نیست، هر چند اولین مرحله برای جستجوی راهکار جدی باشد. در شرایطی که این درک که مناسبات بین المللی عامل عمده عقب ماندگی است عقب نشینی میکرد، انبوه نوشتهها و بررسیهایی بوجود آمد که هدف آن کاوش دلایل عقب ماندگی، در ورای مناسبات جهانی و رژیم و نظامهای حاکم بر کشور بود و بنابراین میکوشید ریشههای آن را در عمق تاریخ و سنتها و مناسبات اجتماعی نسبتا پایدار جستجو کند. ولی غالب این نوشتهها متاسفانه نه تنها گامی در شناخت عمیق دلایل عقب ماندگی به پیش نگذاشتند، بلکه بدلایل مختلف گامهایی به پس نیز برداشته شد، به نحوی که امروز بازگشت به ریشههای این مسئله به امری جدی و ضرور تبدیل شده است. توجه به عقب ماندگی در ایران تا دوران فتحعلیشاه هنوز درکی از مفهومی بنام عقب ماندگی، چه در سطح مردم و چه در سطح حکومت شکل نگرفته بود. بدیهی است حدی از درک برخی عقب ماندگیهای نسبی و موردی از دوران صفویه و تصرف هرمز و بندر عباس و شکست در جنگ چالدران در میان حاکمان ایران بوجود آمده بود. ولی آنان این عقب ماندگی را اصولا در عرصه نظامی و سازماندهی سپاه و عدم اتحاد میان قبایل میدانستند. تصور آنان از عقب ماندگی، که چندان نادرست هم نبود، نوعی نارسایی در تکنولوژی نظامی بود و راه چاره آن را بطور ساده در کسب این تکنولوژیها میدیدند. تلاشی که در دوران خود با موفقیت نیز توام بود. اما ورود ایران به روندی انحطاطی دلایلی دیگر داشت که به عقب ماندگی در تکنولوژی نظامی مربوط نمیشد، دلایلی که موجب شد آن کشورهایی هم که دچار چنین عقب ماندگیهایی نبودند در سیر بعدی تاریخی به انحطاط دچار شوند. در واقع دوران شاه عباس که به ظاهر دوران اوج اقتصادی ایران است سرآغاز وارد شدن ایران به دوران و مناسباتی بود که نطفه انحطاط را پرورش میداد. این انحطاط خود را در تعمیق روند واگرایی اقتصادی و اجتماعی در ایران نشان میداد که درست برخلاف مسیری بود که برخی کشورهای اروپایی و مهمتر از همه انگلستان در این دوران در سمت هم پیوندی اقتصادی در پیش گرفته بودند. در این دوران، گسترش روابط تجاری بویژه با اروپا، اقتصاد ایران را تحت تاثیر قرار داد و با بر هم زدن تعادل گذشته، کشور ما را در مسیری انحطاطی توام با بحرانهای مداوم و پی در پی اقتصادی و اجتماعی و سیاسی سوق داد. با اینحال حکومتهای ایران، این مسئله را همچون یک روند انحطاطی که ریشه آن در واگرایی اقتصادی و اجتماعی ناشی از سازوکار رخنه سودآوری در نظام اقتصادی ایران است نمیدیدند و متوجه جریان فروپاشی درونی نظام اقتصادی و اجتماعی در ایران نبودند. آنان ویرانی اقتصادی کشور را یک بحران گذرا میدانستند و تصور میکردند که ریشه آن عمدتا به وضع مساعد و نامساعد تجارت و برهم خوردن تناسب قوا میان ایران و همسایگان آن باز میگردد. بحرانی نه درونی و ساختاری بلکه مربوط به روند انباشت ثروت و ناشی از شرایط لحظه. بحرانی که میتوان در چارچوب شیوههای سنتی از طریق جنگ و فتح و توسعه ارضی و سرزمینی و غارت ثروت دیگر کشورها و تبدیل کردن آنان به خراجگزار خود، بر آنها خاتمه داد. حاکمان ایران از شاه عباس تا آقا محمد خان احساس میکردند که در زمینه تکنولوژی نظامی و دریایی تا حدودی عقب ماندهاند و این موجب شده که دیگر کشورها بتوانند به سرزمین ایران دست اندازی کنند. بنابراین راه حل، کسب این تکنولوژیها و جلوگیری از این دست اندازی یا ایجاد امکان دست اندازی متقابل به دیگر کشورهاست. آنان هنوز به نقش واگرایی فزاینده اقتصادی، پسرفت کشاورزی و انهدام تولید کالایی پیشه وری و تجارت مبتنی بر آن در ایجاد بحرانهای پی در پی و انحطاط درازمدت پی نبرده بود. جنگهایی که آنان برای فتح سرزمینها و غارت دیگر کشورها بدان دست زدند خود با از هم گسیختن بیشتر و سریع تر پیوندهای درونی اقتصادی و تعمیق واگرایی عامل تشدید بحران و بیبازگشت تر کردن روند انحطاط بود. به همان شکل که حاکمان ایران توسعه و پیشرفت کشور را در گرو گسترش سرزمینی میدیدند، درک آنان از خطر هم در درجه اول متوجه همسایگان و کشورهایی بود که میتوانستند نسبت به ایران ادعای سرزمینی داشته باشند. از این نظر، کشورهای دوردست اروپایی برای آنان خطر محسوب نمیشدند و به نقش مناسبات اقتصادی و سیاستهای استعماری که بتدریج شکل میگرفت توجه نمیکردند یا بسیار دیر و در دورانهایی کوتاه که خطر بسیار نزدیک شد، توجه کردند. (مانند شیخ علیشاه وزیر شاه سلیمان) البته استعمار هم دارای سیاست گسترش سرزمینی است ولی این گسترش عمدتا پایه اقتصادی دارد و هدف آن کنترل مواد خام، یافتن بازار، جلوگیری از انباشت ثروت و سد کردن راه پیشرفت اقتصادی و فنی مستعمره است و از این نظر ماهیتی دیگر غیر از گسترش سرزمینی در چارچوب نظام زمینداری سنتی دارد. در اینجا ابزار عمده ایجاد یک قشر داخلی همسو و هم منافع دولتهای استعماری است. البته این شیوه درک از وضع داخل و جهان منحصر به ایران و حاکمان ایران نبود. درک امپراتوری عثمانی و چین و بسیاری از دولتهای اروپایی نیز در همین چارچوب بود. چنانکه مثلا چین در سده هجدهم با ضمیمه کردن بخش بزرگی از آسیای مرکزی به قلمرو خود به بالاترین وسعت سرزمینی تاریخی خود دست یافت که مشابه آن را در دوران نادرشاه در ایران شاهد هستیم. ولی در هر دو مورد این گسترش سرزمینی به معنای وجود یک روند پیشرفت اقتصادی و اجتماعی نبود. دولت عثمانی نیز هرچند در این دوران نمیتوانست دیگر ادعای گسترش سرزمینی داشته باشد ولی درک آن از عقب ماندگی مشابه درک حاکمان ایران یا چین بود، یعنی دلایل انحطاط را در نقصان تکنولوژی نظامی یا انگیزه جانفشانی و وفاداری سربازان خود جستجو میکردند. تقریبا مشابه آن درکی که در جمهوری اسلامی غالب است و قدرت نظامی جبران عقب ماندگی تصور میشود! بدیهی است در این شرایط انتظار آنکه حاکمان یا مردم ایران یا چین و عثمانی میتوانستند درکی عمیق از اوضاع و احوال و دلایل بحران و روند تعمیق عقب ماندگی داشته باشند، انتظاری نابجا و غیرتاریخی است. چنانکه هم اکنون نیز پس از چند صد سال معضل دلایل انحطاط بحثی است که در ایران و بسیاری دیگر از کشورها از جمله کشورهای اروپایی همچنان ادامه دارد.
تلگرام راه توده:
|
|
راه توده شماره 834 - 18 خرداد 1401