شیراز شهر گل سرخ "رحمان هاتفی" |
رحمان هاتفی، روزنامه نگار برجسته ای بود. همچنان که توده ای برجسته ای. در آغاز دهه 1340 وارد روزنامه کیهان شد و از سال 50 معاون و در سال 57 سردبیر روزنامه کیهان شد. او که در نوجوانی کشتی گیر بود، ابتدا برای تهیه گزارش های ورزشی و انتشار آنها در کیهان ورزشی به کیهان پیوست. اندک زمانی نگذشت که صدرالدین الهی که از بنیانگذاران کیهان ورزشی بود، در هاتفی استعدادی را یافت که فراتر از گزارش نویسی درباره کشتی بود. او را به سردبیر وقت کیهان معرفی کرد و هاتفی کار خود را در بخش حوادث کیهان آغاز کرد. تهیه گزارش مرگ مشکوک غلامرضا تختی و ورودش به اتاق هتلی که جنازه تختی از آنجا خارج شد یک شاهکار خبرنگاری بود. دادستانی درهای اتاق را مهر و موم کرده بود و هاتفی به همراه عکاس کیهان از پنجره اتاق که مشرف بود به یک ساختمان دیگر، وارد این اتاق شد و از آنچه در اتاق یافته بود عکس گرفت تا گزارش خود را بنویسد. نوشت و منتشر هم شد اما بلافاصله حکم دستگیری اش صادر شد و به همین دلیل برای مدتی به توصیه سردبیر کیهان مخفی شد. در همین دوران و تا افتادن آب ها از آسیاب بگیر و ببند، هاتفی را برای تهیه گزارش به مناطق مختلف ایران فرستادند. از جمله به خراسان و فارس. دو گزارش او درباره فردوسی در سفر به خراسان و حافظ و شهر شیراز، از برجسته ترین گزارش های روزنامه نگاری از آب در آمد. او بعدها از بخش هائی از این دو گزارش، برای نوشتن یادنامه خسرو گلسرخی و هوشنگ تیزابی استفاده کرد و مخفیانه آنها را، توسط مسافرانی که به اروپا می رفتند، جهت انتشار به رهبری حزب توده ایران در برلین شرقی رساند و حزب نیز آنها را بصورت چاپ ریز منتشر کرد و علاوه بر خارج از کشور، به ایران نیز رساند. پس از انقلاب 57 "جوانشیر" که سالها مسئول رادیو پیک ایران بود، در اولین دیدار با هاتفی گفت: موقع خواندن گزارش گلسرخی، رفقا گریه می کردند و در بخش حروفچینی هم واکنش همینگونه بود! نثر زیبا و فاخر هاتفی در این دو گزارش ستودنی است. ما (راه توده) دو گزارش شیراز و حافظیه، و خراسان و فردوسی هاتفی را بدست آورده ایم و بتدریج آنها را منتشر خواهیم کرد و امیداریم نسل کنونی روزنامه نگاران ایران بخوانند تا هم اصول گزارش نویسی را بیاموزند و هم بدانند چه شخصیتی را حزب توده ایران و جامعه مطبوعاتی ایران از دست دادند. او نیز در خاوران خفته است.
«ای حافظ تو از گل سرخ شیراز غزلی به زیبایی گل های سرخ ساخته ای...» «فردریش یونگر»
از اینجا خرمن شعر تا جاودان زبانه کشید. در پای این کوهسار آتش و نور و الهام، «حافظ» چشمه ابدیت را یافت و از زلال آن نوشید و آسمانی ترین غزل ها را سرود. از اینجا «سعدی» طلوع کرد و با آفتاب شعرش بر جهان تابید. اینجا دروازه تاریخ است. شهابی که از سینه کورش جست و پرتو ذوب کننده اش را بر 2500 سال تاریخ ایران افشاند، از حوزه های این دیار زبانه کشید. اینجا میعادگاه گذشته و آینده است، اینجا «شیراز» است. نه فقط شهر شعر، شعر شهرها...
«از تنگه الله اکبر» جاده مستقیمی به دروازه شیراز می رسد. مصداق نام این تنگه از آنجاست که وقتی چشم مسافر در آن نقطه به جلگه شیراز می افتد. بطوری محو زیبایی آن می شود که بی اختیار از فرط حیرت و تحسین می گوید: «الله اکبر». وقتی از تنگه گذشتیم ناگهان چشم اندازی در برابرم گشوده شد که هرگز آن را فراموش نمی کنم. در زیر پای ما دشتی سبز و باطراوت دامن گشوده بود که تپه های ارغوانی مانند کمربندی آن را در بر می گرفت. بر تارک بعضی از تپه ها هنوز برف وجود داشت. سبزه ها به رنگ های گونه گون بودند. پاره ای مانند زمرد روشن، برخی پررنگ تر جلوه می کردند و آنها درختان سرو و صنوبر بودند که در وسط باغ های شیراز نگاه را نوازش می دادند. آنقدر گل های رنگارنگ در آن جلگه موج میزد و طبع بهار چنان زمین را با گل و لاله و سبزه فرش کرده بود که بیننده میل نداشت چشم برهم بگذارد. حتی بام ها و فراز بازارها نیز سبز و مزین به گل بود. منارهای باریک و بلند و گنبدهای آبی رنگ این منظره بهشتی و سحرآمیز را جلوه بیشتری می بخشید. چنین بود دورنمای شیراز که مرکز تمدن ایران و کانون نبوغ ادبی و فلسفی این دیار است. تمامی اعصاب و ذرات من چون زائری که بعد از سال ها انتظار به کعبه مقصود نزدیک شود در حال پرواز بود. به هر طرف که چشم می انداختم جلوه تازه ای از طراوت و زیبایی می دیدم. در سمت مشرق دریاچه فیروز فام بهارلو و در سوی مغرب باغ های بی انتهای مسجد بردی، در پرتو آفتاب میدرخشید. گویی حتی از برگ درختان نور ساطع بود. «شیرازی» ها خونگرم ترین مردم اند. انگار آفتاب داغ دشت توی رگ های آنهاست. مهمان دوستی و غریب نوازی «شیرازی» سنتی قدیمی است که به صورت یک خصلت درآمده است. مهمان در خانه «شیرازی» نه تنها حبیب خدا، حبیب خانواده هم هست. لذیذترین غذا، رنگین ترین سفره و گرم ترین پذیرایی نثار او می شود. شیرازی معاشرت دوست و اجتماعی است. تعارفات بی غل و غش و ابراز الفت او در برابر بیگانه و آشناء گاه تا حد نوعی ایثار و اغراق پیش می رود. اما در این شور مهمان دوستی و دیگر خواهی و یکرنگی کمترین تظاهری نیست. این منش فردی در شهر «گل سرخ» بازتاب یک روحیه و ادراک عمومی و همه گیر است. محال است مسافری از شیراز بگذرد و خاطره های خوش و حقشناسانه با خود همراه نبرد. سخاوت شیرازی مانند اصفهانی جماعت حسابگرانه نیست. در خرج اصراف کار است. در دوست داشتن هم با اعتدال سازگار نیست. و این خصوصیت قومی است که از یک جور بی نیازی درویشانه برخوردارند احساسات او تند و تیز است. وقتی پای عواطف در میان است، حنای منطق رنگی ندارد. «شیرازی» انسانی رقیق القلب و عاطفی است. بیش از آن چه با مغزش فکر کند با قلبش می اندیشد. اصلا دنیای او از قلبش آغاز می شود. شاید بهمین خاطر است که شیرازی ها شاعرمنش ترین مردم ایرانند. شاید کمتر شیرازی را می توان سراغ کرد که در تمام زندگیش چند بیت شعر نسروده باشد. و تازه اگر هم اهل شعر و شاعری نباشد، احتمال ضعیفی می رود که مجموعه ای از شعرهای ناب را از بر نداشته باشد و یا طبع شاعرانه و احساسات زلال و اندیشه رمانتیک سرچشمه شعرهای نسروده در اعماق او نباشد. او شاعر مسلک نیست، شاعر است چرا که دنیا را شاعرانه می خواهد و می بیند. و خوی زیباپرست و جمال پسند او از این سرشت مایه می گیرد. «شیرازی» نیمی از زیبایی های ایده آل را در طبیعت جستجو می کند. میل و اشتیاق سوزان او به گل و سبزه و چشمه و رود و دشت و پرنده، ناشی از این روحیه است و این جمال پرستی و عشق به طبیعت، همان شور و سودا و جذبه ای است که در اشعار سرایندگان نامی شیراز- که تعدادشان هم بسیار است – موج می زند. (این بخش آغازین گزارشی است که هاتفی از شیراز نوشته است. ادامه آن را در شماره آینده راه توده دنبال کنید)
تلگرام راه توده:
|
راه توده شماره 837 - اول تیرماه 1401