نقش کم رنگ روشنگران در انقلاب مشروطه "دکتر سروش سهرابی" |
14 مرداد ماه سالگرد امضای فرمان مشروطیت ایران است. انقلابی که در تاریخ ایران تاثیری ژرف بخشید و با وجود گذشت بیش از یک سده، بحث درباره ریشهها و اهداف و دستاوردهای آن همچنان ادامه دارد، چرا که مسئله تاریخی که انقلاب مشروطه باید به آن پاسخ میداد همچنان حل نشده باقی مانده است. انقلاب مشروطه قرار بود ایران را از فقر و عقب ماندگی و وابستگی بیرون کشد و ما هنوز پس از 115 سال همچنان در مدار عقب ماندگی و یافتن راه برونرفت از آن درگیریم. در کوشش برای یافتن دلایل ناکامی انقلاب مشروطه در برونرفت ایران از عقب ماندگیها غالبا به سراغ روشنگران پیشامشروطه رفته اند و خواستهاند در عقاید و اندیشهها و راه حلهای آنان چراغی برای امروز بیفروزند و راهی برای غلبه بر عقب ماندگی بیابند. این است که در بحث پیرامون انقلاب مشروطه اندیشه روشنگران به کانون مباحثات و ضمنا به مرکز انواع و اقسام گمراهیها تبدیل شده است. ما نیز در پیگیری این روند بارها و با وقفههایی که گاه حوادث روز موجب آن میشده به اندیشه روشنگران پرداخته ایم و نقد و نظر خود را پیرامون آن گفتهایم. در نقد روشنگران هیچگاه از یاد نبردهایم که آنان انگیزههایی نیکخواهانه برای ایران داشتند ولی در شرایطی بودند که راه حلهای دیگری را نمیشناختند و نمیتوانستند بشناسند. نقد روشنگران بیشتر نقد پیروان امروزین آنان است که بدون توجه به راه طی شده در صد سال گذشته همچنان بر روی تکرار و ادامه اشتباهات آنان اصرار میکنند. مشکل روشنگری ایرانی آن شد که هیچکدام از پیشروان آن تا انقلاب مشروطه زنده نماندند یا آنچنان سالخورده بودند که نتوانستند پیامدهای اجرای کمابیش اندیشه های خود را ببینند و درباره دیدگاه های خود به ارزیابی و داوری دست بزنند. بدینسان در غیاب دیالکتیک اجتماعی و سیاسی روشنگری نتوانست نه دلیل عقب ماندگی را نشان دهد، نه راه خروج از آن را و نه امکان نقد خود را یافت. ولی پس از آغاز انقلاب مشروطه و تشکیل مجلس شاهد تغییراتی هستیم که بتدریج امکان یافت جوانههای درک و راه حل را بوجود می آورند.
مشکل بررسیهایی که تاکنون در مورد روشنگران مشروطه و پس از آن انجام گرفته در آنجاست که بررسی های آنان عمدتا غیرتاریخی و مبتنی بر ارزش مطلق آن اندیشههاست. یعنی این اندیشه ها را خارج از زمان و مکان و امکان و عدم امکان اجرا و یا پیامدهای آن به فرض اجرا بررسی می کنند. نتیجه آن است که بسیاری از پژوهشگران به دیدگاه های آنان در پرتو رویدادهای معاصر میپردازند و با شگفتی تصور می کنند که گویا آنان برای مشکلات کنونی نیز پاسخهایی داشتهاند. به این ترتیب با پدیده ای ویژه روبرو هستیم یعنی روشنگرانی که در دوران خود امکان یافتن پرسش های واقعی و دادن پاسخ صحیح به آن را نداشته اند و بر عکس همه پاسخهای معضلات کنونی را در آستین دارند. اگر بخواهیم تاریخ اندیشه سیاسی در ایران پیشامشروطه را نه بر مبنای ارزش مجرد و انتزاعی اندیشه ها که بر مبنای توانایی آنها در ارائه راه حل ارزیابی کنیم خواهیم دید که از دوران قائم مقام و امیرکبیر به بعد اندیشه سیاسی در ایران نه پیشرفت که پسرفت کرده است. هرچند برخلاف این پسرفت در محتوا ظاهری مدرن تر گرفته که موجب انحراف در مقایسه آنان شده است. ریشه برتری آن دو دولتمرد در آن بود که از طرفی ایران دوران آنان هنوز امکان کوچکی برای متوقف یا کند کردن روند انحطاط را داشت و از طرف دیگر آن دو به عنوان روشنفکر حکومتی توان فهمیدن تفاوت رویا و امکان را داشتند. این دو در مقام اجرای یک راه حل در عمل بودند و نه در مقام ارائه آن از ذهن. در واقع قائم مقام همراهی ابتدایی حکومت قاجار را تا حدی داشت و امیرکبیر نیز به همراهی ناصرالدین شاه امیدوار بود. یعنی هردو چشم اندازی از یک نوع راه حل را نیز داشتند چه در ایران آن دوران برونرفت از انحطاط بدون همراهی حکومت امکان پذیر نبود. روند هم پیوندی اجتماعی به آنچنان مرحله ای نرسیده بود که اکثریت مردمان ساکن در ایران بتوانند در انجام تغییرات شرکت کنند و به این ترتیب کنشگران اجتماعی به اقلیتی محدود بود. روندی که کمابیش تا انقلاب 57 ادامه یافت هرچند جریان تدریجی افزایش شمار کسانی که امکان و تمایل دخالت در سرنوشت خود را دارند در این دوران صد و اندی ساله به سهولت قابل مشاهده است. روشنگران بعد از امیرکبیر موقعیت حکومتی او را نداشتند، ضمن آنکه رسوخ انحطاط سیاسی و اقتصادی و اجتماعی امکان یافت راه حل را بسیار دشوار و شاید ناممکن کرده بود. طبعا هنگامیکه امکان ارائه راه حل ناپدید میشود نظریه پردازی سیاسی خود به خود به سمت خیالبافی تمایل پیدا میکند. به همین دلیل پیدایش روشنگران و راه حل های خیالی، ساده گرایانه و غیرعملی آنان را باید زائیده درماندگی کل جامعه ایران در ارائه راه حل ممکن و عملی دانست که به رویا پردازی روی آورده بود. ما در میان این روشنگران میرزا فتحعلی آخوندزاده را با دقتی بیشتر بررسی کردیم زیرا هم در مورد آرزوهای نیک خواهانه او برای ایران تردید نیست، هم خیالپردازتر و غیرواقع بین تر از دیگر روشنگران بوده است و هم بیش از دیگران بر او تاکید می شود. اینکه اندیشه های اخوندزاده امروز بنظر می اید که پیشروتر و واقعی تر و رادیکال تر از اندیشه های دیگر روشنگران بوده در آنجاست که او مترجم کامل اندیشه های شکل گرفته در جوامع پیشرفته تر مانند روسیه و فرانسه بود. و چون جامعه ما در طی این صد و اندی سال بنوبه خود پیشرفت کرده است چنین به نظر می اید که آن اندیشه ها که برای جامعه آن دوران به کلی تخیلی و غیرعملی بود برای جامعه امروز ایران دارای نوعی راه حل است. ایده های او در واقع تلاش برای ساختن جامعه ای دیگر با مردمی دیگر بود که ظاهراً با نوشتن و آگاهی بخشی میبایست به دست می آمد.
باستانگرایی آخوندزاده تجلی همین تصور ضرورت تغییر مردم ایران با مردمی دیگر بود. او باستانگرایی را احتمالا از تجربه رنسانس اروپایی اقتباس کرده بود. ولی این باستانگرایی در شرایط عدم وجود راه حل به عکس آن تبدیل شد. باستانگرایی در واقع به دو شکل قابل بازبینی است : یکم. باستانگرایی یک جنبش اجتماعی که مثلا در انقلاب فرانسه بصورت بازگشت به روم باستان یا در ایران ۵۷ به شکل بازگشت به حکومت عدل علی متجلی می شود. این باستانگرایی در واقع رو به آینده دارد و به همین دلیل بسرعت از گذشته عبور و به حال و آینده توجه میکند و در نتیجه اثری از این باستانگرایی نه در انقلاب فرانسه باقی ماند و نه در ایران امروز. دوم. باستانگرایی فرد یا گروهی از روشنفکران که ریشه عقب ماندگی را بنوعی ناشی از افراد واقعا موجود می بینند و در خیال خود میخواهند این افراد، این جامعه واقعی را با افرادی بهتر که گویا در گذشته وجود داشتهاند جانشین کنند. نظامی را نمی خواهد جانشین نظامی دیگر کند بلکه می خواهد افرادی را از ایران باستان یا صدر اسلام بیاورد و جانشین افراد و مردم کنونی جامعه خود کند، مردمی که گویا روشنگر و اندیشه های والای او را خوب نمی فهمند و مقصران واقعی عقب افتادگی به نظر آنان هستند. این باستانگرایی یک روشنفکر تمایز طلب و خود شیفته است که در ادامه منطقی خود میتواند به ظهور پدیدههایی از نوع رضاشاه و محمد رضاشاه منجر شود. شاهانی که با نگاهی تحقیر آمیز به مردم می نگرند و در همان حال که از چپاول آنها رویگردان نیستند میخواهد به زور آنها را بزعم خود آدم کنند و یا به دروازه تمدن بزرگ راهنما شوند . در ادامه آخوندزاده و از دیگر روشنگران دوران می توان به ملکم خان و سید جمال الدین اسدآبادی اشاره کرد که هردو دارای روابط پر فراز و نشیبی با ناصرالدین شاه بودند. شاید این شاه نیز امید خود را برای ایجاد تغییراتی در ایران کاملا از دست نداده بود و وزارت سپهسالار و همنشینی گاه و بیگاه با این دو روشنگر را می توان در همین جهت دانست. این دو، هم به لحاظ انگیزه و هم در مورد چگونگی پیشبرد تغییرات و نقش گروه های اجتماعی با آخوندزاده تفاوت دارند. انان به نقش مذهب در جامعه اگاهند و می کوشند از آن همچون یک ابزار برای پیشبرد راه حلهای خود بهره گیرند. متاسفانه پژوهندگانی که تاریخ اندیشه سیاسی را بررسی میکنند گاهی این شناخت را به مثابه ضعف آندو می شمارند. به هر حال و هر انگیزشی که وجود داشته است - که در مورد ملکم خان انگیزه های ناسالم در آن میان وجود دارد و حتی طرفدار تسلیم کامل ایران به انگلستان است، نوشتههای ایندو در پیشرفت اندیشه مشروطه طلبی در میان اقلیتی از روشنفکران ایران نقشی مهم داشته است. دیگر روشنگر مهم آن دوران میرزا یوسف آشتیانی مستشارالدوله است که کتاب "یک کلمه" را که بنوعی توضیح قوانین فرانسه بر مبنای اسلامی و قرآنی است نوشت. اندیشه های او مسلما تاثیراتی بر دو روحانی و روشنگر دیگر عصر یعنی نایینی و خراسانی داشته است. میرزا یوسف در زمان حیات خود مورد انتقاد آخوندزاده بود چرا که به قول یکی از پژوهشگران معاصر به تلاشی "بیهوده" دست زده بود تا مفاهیمی را که در جای دیگری ایجاد شده بودند بر شرایط کشور خود منطبق کند و همین "تقلیل مفاهیم" به شکست مشروطیت انجامید. گویا مشکل انقلاب مشروطیت بر سر "مفاهیم" بوده است و اگر مفاهیم به همان شکل اصلی خود تقلید و ترجمه و عرضه شده بودند همه موانع از سر راه انقلاب برداشته شده و امکان پیروزی آن فراهم می شد. کوشش مستشارالدوله در آشتی دادن تجدد با مبانی اسلام حاکی از آگاهی او به لزوم جلب همکاری مردم برای ایجاد یک جامعه جدید است و این گامی به جلو در قیاس با آخوندزاده است که هیچ کجا معلوم نمی کند تغیرات مورد نظر او را چه کسی میبایستی به انجام رساند. با وجود این گام، تلاشهای مستشارالدوله نیز از خیال پردازی فاصله چندانی ندارد زیرا پیشرفت اجتماعی را همچنان در اخذ و اجرای دستاوردهای غرب و تقلید از شیوه ادرای و قوانین ان می داند و مثلا تصور می کند ترجمه قوانین سازمانی و اداری و مدنی ناپلئون به تغییرات بزرگ در ایران خواهد انجامید و مشکل عقب ماندگی را برطرف خواهد کرد. و این معضل بزرگ همه روشنگران دوران پیشامشروطه بود که اصولا سازوکار تاریخی فقر و عقب ماندگی ایران را درک نکرده بودند و ان را نه در عرصه اقتصادی و اجتماعی بلکه در عرصه فکری و فرهنگی و قوانین و عادات جستجو می کردند. دیگر روشنگران ان دوران نظیر طالبوف یا زین العابدین مراغه ای نیز اندیشه هایی مشابه داشته اند و شاید پیشرفت انان نسبت به دیگران در انجا باشد که تا حدودی به نقش مخرب تجار و واردکنندگان و تاجر مالکان در تداوم فقر و عقب ماندگی کشور پی برده بودند. میرزا آقاخان کرمانی نیز باوجود استعداد سرشار خود کمابیش تلفیقی از آخوندزاده و مستشارالدوله بود. نایینی و آخوند خراسانی را هم باید جزیی از روشنگران به حساب آورد که کوشیده اند احکام شرع را با دستاوردهای تفکر اروپایی همراه کنند. همینجا و برای رعایت انصاف باید یادآوری کرد که سوسیال دموکراسی نیز کارنامه بهتری در دوران مشروطه ندارد و موفق به یافت پرسش واقعی نیست. سوسیال دموکراسی نیز در آغاز وظیفه خود را مبارزه با خرافات در کنار خواست هایی نظیر محدود کردن ساعت کار در روز مطرح می کرد که بنوبه خود نشان می داد که سوسیال دمکراسی نیز در خیال پردازی دست کمی از دیگران ندارد و هنوز برای بحران و فقر و عقب ماندگی جامعه ایران نمی تواند راه حلی واقع بینانه ارائه دهد. همان ارزیابی که درباره اندیشه های آخوندزاده یا مستشارالدوله کردیم در مورد سوسیال دموکراسی هم صادق است. مثلا محدود کردن ساعت کار در روز شاید امروز خواستی واقع بینانه باشد و هست ولی این به معنای آن نیست که برای آن دوران که در ایران اصلا طبقه کارگری وجود نداشت خواستی قابل طرح یا اصلا مفهوم بوده است. در میان رهبران سوسیال دموکراسی حیدرعمواوغلی شخصیتی ویژه و برجسته دارد. شخصیتی که در کشور ما بیشتر بعنوان نماد جسارت و بمب اندازی شناخته شده تا نظریه پرداز. با اینحال هم او و هم سوسیال دموکراسی چنان که تجربه بعدی نشان داد زمینه آن را داشتند که در تحولات بعدی به پیشتاز مبارزه سیاسی در ایران تبدیل شوند و شدند. دلیل آن نیز در آنجا بود که سوسیال دموکراسی بیش از هر نیروی سیاسی و اجتماعی دیگر دوران خود به ضرورت شرکت مردم در تغییرات اعتقاد داشت. همین اعتقاد بود که سوسیال دموکراسی را در جریان تجربه انقلاب مشروطه و انقلاب اکتبر انچنان تکان داد که ان را به نیرویی تبدیل کرد که توانست مسئله عقب ماندگی در ایران را بر روی پایه هایی دیگر مطرح کند و تلاش برای یافتن راه حل را آغاز کند. دستاورد انقلاب مشروطه سرانجام چه بود؟ دستاورد انقلاب مشروطه نه قانون بود و نه پارلمان که هیچکدام جایگاه خود را نیافتند و به دلیل عدم ایجاد تعادل اجتماعی امکان یافتن و تثبیت جایگاه خود را نداشتند. دستاورد این انقلاب خود انقلاب بود، جبهه متحدی بود که در این انقلاب تشکیل شد و آن را به پیروزی رساند، روندی بود که جامعه ما را از نظر درک ظرفیت ها و موانع پیشرفت آن گام هایی بزرگ به جلو برد و در مجلس سوم و چهارم برخلاف ظواهر به اوج خود رسید. تجربه واقعی، روشنگری واقعی تازه پس از انقلاب و فراز و فرودهای آن آغاز شد بنحوی که انقلاب مشروطه به آغاز اندیشه ورزی واقعی در ایران تبدیل شد. ولی پژوهندگان بعدی این تجربه واقعی انقلاب مشروطه را نادیده گرفتند چرا که اینجا دیگر سخن از ولتر و مونتسکیو نبود. برعکس تنها نامی که امروز از دوران پس از مشروطه باقی مانده سید حسن تقی زاده است که در واقع تجسم همه خطاها، گمراهیها و توهمهای روشنگران پیشامشروطه، تجسم بی راه حلی آنان بود. کسی که هیچ درسی از انقلاب مشروطه نیاموخت و بیان هیچگونه تجربه تاریخی نبود و در سراسر عمر تلفیقی از سخنان روشنفکرانه همراه با عملکردی پرسش برانگیز باقی ماند. به همین دلیل آغاز اندیشه ورزی واقعی در ایران و روندی که طی کرده است نیاز به بررسی مجدد دارد. تلگرام راه توده:
|
راه توده شماره 831 - 21 اردیبهشت 1401