راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

 

تلاش بارها

شکست خورده

برای غلبه بر روسیه

وبسایت آلمانی Kai Ehlers

ترجمه- "عسگر داوودی"

این مطلب توسط روزنامه نگار و نویسنده آلمانی «کای اهلرز» نوشته شده است. تمرکز نویسنده بررسی پیامد و تغییرات جهانی متاثر از فروپاشی شوروی در عرصه های سیاسی، اقتصادی و فرهنگی است.

 

 

«سرمایه داری غرب اگرمی خواهد بر جهان مسلط شود، اول باید بر «اورو.آسیا» مسلط شود و اگر می خواهد بر «اورو.آسیا» مسلط شود، باید بر قلب «اورو.آسیا»، یعنی «روسیه» مسلط شود و هر کسی که می خواهد بر «روسیه» مسلط شود، باید اول «اوکراین» را از حوزه نفوذ روسیه خارج کند، زیرا – به قول «زبیگنیو برژینسکی»، «بدون اوکراین، روسیه دیگر یک امپراتوری اورو.آسیائی نیست.» [1] غرب و بویژه کشورهای مشترک المنافع بریتانیا و ایالات متحده آمریکا توصیه برژینسکی را از زمان فروپاشی شوروی و انحلال سیستم دو قطبی در سالهای 1989-90- 91 – تاکنون همواره بعنوان استراتژی سیاست خارجی خود اعمال کرده اند. زیرا برژینسکی در کتابش «تنها قدرت جهانی» سال 1996 رمز تسلط نظام سرمایه داری غرب بر «اورو.آسیا» را منوط بر در اختیار داشتن اوکراین فرموله کرده است.

برژینسکی در کتاب «شانس دوم» اش در سال 1996 نیز با نام بردن از سه رئیس جمهور آمریکا: جرج بوش پدر، کلینتون و جرج دبیلیو بوش پسر، نوشت: آمریکا اگر چه در زمان ریاست جمهوری این سه تن فروپاشی شوروی را بعنوان هدیه به ارث برد و بعنوان «تنها قدرت جهانی باقی ماند» اما، به اندازه کافی نفوذ خود را گسترش نداده است. بویژه شکست های پی در پی آمریکا در زمان بوش پسر، باعث نزول هژمونی سیاسی آمریکا شده است. برژینسکی همچنین سال 2006 در کتاب «چشم انداز استراتژیک»، و بیست سال پس از آن در سال 2013 در کتاب «تنها قدرت جهانی»، یادآور نزول شدید تسلط آمریکا با وجود گسترش ناتو در اطراف اروپای شرقی و ترکیه شده است.

به پیشنهاد برژینسکی تسلط بر اوکراین و روسیه و سپس «اورو.آسیا» باید از سمت غرب توسط کشورهای اروپائی بعنوان «ابزارمنطقه ای آمریکا» و ژاپن از سمت شرق به عنوان سر پل های عبور آمریکا به «ارو.آسیا» تامین شود. برژینسکی توضیح می دهد: در این استراتژی «بکار بردن آن نوع از ترمینولوژی ضروری است که یادآور ترمینولوژی عصر وحشیگری های دوران امپراتوری های قدیمی است.» (ترمینولوژی در اینجا به عنوان فرهنگ سیاسی ـ نظامی بکار رفته است.م ) و برژینسکی در نهایت ضرورت اعمال سه امر مهم را برای تسلط بر «اورو.آسیا» توضیح می دهد: «جلوگیری از تبانی کشورهای متمایل به روسیه (کشورهائی که برژینسکی آنها را «دست نشانده ها» می نامد)، سرگرم کردن آنها با امور امنیتی کاذب و تظاهر به دفاع از آنها در مقابل خطرات امنیتی پیرامونی کاذب و ایجاد اطمینان خاطر از اینکه ملتهای بربر با هم متحد نشوند.» ( استفاده از اصطلاح «بربر» در فرهنگ بیانی غرب در اشاره به قوم و قبیله و افراد وحشی و عقب مانده بکار می رود.م) [2]

جدایی اوکراین از حوزه نفوذ روسیه بمنظور تضعیف روسیه، هدف اصلی و مرکزی سه کتاب برژینسکی است، او درکتاب «چشم انداز استراتژیک» با توجه به قدرت گیری چین، هند و «دیگران»، بر این امکان نیز تاکید دارد که ممکن است اوکراین و روسیه را در جمع کشورهای تحت هدایت غرب ادغام کرد، اما بدون پوتین . زیرا این پوتین است که اجازه نمی دهد تا روسیه به عنوان یک قدرت منطقه ای در زیر مجموعه و کنترل و تسلط  ایالات متحده آمریکا قرار گیرد.

در یک ارزیابی، که اخیرا توسط «جورج فریدمن»، بنیانگذار اتاق فکر استراتفور[3] ، منتشر شده است، تاکید می شود که آمریکا، نگران اتحاد بین روسیه و آلمان، به عنوان یک قدرت پیشرو اروپایی است و می کوشد از چنین اتحاد عمل احتمالی به هر قیمتی جلوگیری کند. البته همچنین ذکر می شود که هدف از تسلط بر روسیه تسخیر جغرافیائی این کشور نیست بلکه آسیب رسانی و تضعیف شدید این کشور است.

کنفرانس امنیتی مونیخ سال 2014 که در آن با حضور شخص برژینسکی، سرنگونی کاندیدای ریاست جمهوری اوکراین و طرفدار روسیه (ویکتور یانوکویچ.م) تصمیم گیری شد، آخرین مرحله برنامه ریزیِ قبل از استارت «توطئه فعلی» بود. در این کنفرانس «کری» وزیر امورخارجه وقت  آمریکا آغاز مرحله «رنسانس اتحاد غرب» علیه روسیه بعنوان چالش سیاسی آینده، که غرب تا چند سال دیگر با آن مواجه خواهد شد را اعلام کرد.

بدین ترتیب در سال 2014 ویکتور یانوکویچ، رئیس جمهور منتخب اوکراین از طریق یک کودتای رنگی با همکاری نازی های اوکراین از قدرت ساقط شد و به جای او یک دولت موقت سفارشیِ طرفدار غرب مستقر شد. امروزه اوکراین نه کشوری دمکراتیک است، نه یک کشور توسعه یافته ی سیاسی اقتصادی و نه یک کشور یک پارچه از نظر تقسیمات کشوری و جغرافیائی. این کشور پس از کودتای غرب علیه ویکتور یانوکویچ به سه بخش کیف ـ اوکراین، جمهوری های خلق دونتسک و لوگانسک و کریمه بعنوان بخشی از فدراسیون روسیه تقسیم شده است. طیفی از الیگارش های دمکرات نما و وابسته به غرب با غارت اموال عمومی باقی مانده از دوران شوروی تحت عنوان خصوصی سازی، زمینه نارضایتی گسترده ای را در این کشور فراهم کرده اند و آنچه می توانست منجر به تعیین سرنوشت، خودمختاری منطقه ای و تقسیم تعاونی مناطق در یک فدراسیون دموکراتیک شود، بر اساس بحران حاصل از دخالت های غرب و سوء استفاده الیگارشی حریص و دندان گرد، اوکراین را به یک کشور بحران زده  پاره پاره شده تبدیل شده است.

پس از فروپاشی شوروی برخلاف قراردادها و قول و قرارها، بر اساس سفارشات برژینسکی روسیه به طور سیستماتیک تحت فشار غرب قرار گرفت.غرب با هُل دادن اوکراین به سمت سیاست های نظامی ـ اقتصادی خود، یک رویارویی مستقیم با روسیه را به اوکراین تحمیل کرد. نتیجه آنکه روسیه ناچار شد به جای عقب نشینی در برابر فشار سیاسی ـ نظامی تحت هدایت اتحادیه اروپا و آمریکا، به دفاع فعال از منافع خود برخیزد. به همین دلیل روسیه در ابتدا سعی کرد اوکراین را با پیشنهاد وام در کنار خود نگاهدارد، اما با کودتای رنگی تحت حمایت غرب در کیف مواجه شد، در نتیجه مجبور شد در مقابل پیشروی فزاینده ناتو در شرق اروپا بر کریمه مسلط شود و از آرزوهای خودمختاری در شرق اوکراین نیز حمایت کند. جنگ تحمیلی غرب به روسیه اما آنگونه که آرزوی غرب بود برآورده نشد. تحریم های گسترده و بی سابقه غرب علیه روسیه بی نتیجه ماند، امید به ایجاد نارضایتی از طریق تملک دارائی های ثروتمندان روسی عملا جنحالی فراهم نکرد و تغییری نیز در سیاست و سیاستمداران روسی بوجود نیاورد. برعکس، ولاديمير پوتين، با وجود تبلیغات سوء و گسترده پادوهای حقوق بگیر رسانه های غربی، حمایت 83 درصدی روس ها را کسب کرد. واقعیت این است که اگر قرار باشد نه به تعداد کشورهای مخالف سیاست فعلی روسیه، بلکه بر مبنای تعداد جمعیت کشورهای طرفدار سیاست فعلی روسیه ارزیابی شود، روسیه و ولادیمیر پوتین از نظر افکار عمومی جهان بطور گسترده ای پشتیبانی می شود. اطلاعاتی که غرب از طریق رسانه های «زبان بسته» خود می کوشد، آنرا مسکوت بگذارد.

استراتژیست ها و ایدئولوگ های غرب و حتی «ستاره شناسان» روسیه نیز تاکنون با توسل به انواع رمل و اسطرلاب ، تحلیل ها، حدس ها و گمانه زنی ها نتوانسته اند پوتین «دیکتاتور»، پوتین «بازنده جنگ»، «پوتین دچار نقص عضو» و «پوتینیسم!» اختراعی خود را سرنگون کنند. اپوزیسیون غربگرای روسیه که منافع اقتصادی خود را در اتحاد عمل با غرب برای غارت دارائی های روسیه  می بیند قادر به ایجاد نارضایتی علیه پوتین نیست. تصاحب کریمه مورد استقبال مردم روسیه واقع شده و تعداد بی شماری از داوطلبان و نه تنها مشمولان معاف از خدمت، از مقاومت دونباس در برابر هجوم نظامی نازیسم پرورش یافته زیر دست غرب بویژه آمریکا و انگلیس، حمایت می کنند. حتی کشته شدن «بوریس نمتسوف» که قرار بود به امید مفسران غربی طوفانی از نارضایتی علیه پوتین را فراهم کند، افاقه نمی کند. لیبرالیسم مورد حمایت غرب در روسیه به دلیل مناقصه های دروغین و غارت اموال عمومی و افراط و تفریط در خصوصی سازی دوران گورباچف و بیش از همه در دوران یلتسین «سکه یک پول» شده است.

واقعیت این است که برخلاف جار و جنجال پادوهای غرب در رسانه های سفارشی و دست آموز، اپوزیسیون راستگرای روسیه قدرتی در روسیه ندارد. رمز افکار عمومی در روسیه این است، که با هر حمله ای که غرب علیه پوتین انجام می دهد، حمایت از او بیشتر می شود و این موضوع به تاریخ و تجربه مردم این کشور مربوط می شود. سیاست اتخاذ شده غرب برای تغییر رژیم در روسیه عملا به تثبیت رژیم تبدیل شده است. علیه هر جنجال سیاسی غرب، یک «ضد جنجال» در سراسر روسیه شکل می گیرد.علیه تجزیه روسیه گروههای قومی باز هم بیشتر متحد می شوند و حضور خود را در صحنه به نمایش می گذارند. حمایت از پوتین بعنوان شعار در هر مراسم قومی و ملی مشاهده می شود.

در سال های گذشته تحلیلگران و ایدئولوگ های غربی از ضد حمله روسیه علیه حمله های غیر مستقیم غرب تعجب زده شده اند، آنها انتظار چنین واکنشی را از سوی روسیه نداشتند، اگرچه از همان زمان جنگ در گرجستان، زمانی که روسیه کارت قرمز خود را علیه پیشروی فزاینده اتحادیه اروپا و ناتو به سمت مرزهای غربی خود نشان داد، باید روشن می شد که روسیه بی کار نخواهد نشست و اقدامات دفاعی بیشتری را در خانه خود علیه سیاست نفوذ از سوی اتحادیه اروپا و ناتو به اجرا خواهد گذاشت.

ادعا می شود که روسیه در حال برگشت به گذشته است، حتی برگشت به زمان تزارها و جنگ سرد و دوران شوروی! روزنامه «فرانکفورتر الگمانه» که (دیدگاه محافل سرمایه داری بزرگ آلمان را منعکس می کند.م)، از عقب نشینی روسیه از ارزش های اروپائی و غربی می نویسد و از بیگانگی روسیه در مقابل اروپا. ادعا می شود که روسیه مقصر است چون به  پیشنهاد های صلح از سوی اروپا بی اعتنائی می کند و نتیجه می گیرد که چنین رفتارهائی به بیگانگی روسیه از خودش منجر می شود و صد البته چنین سیاستی به «ضرر» روسیه تمام خواهد شد و در نهایت درک نمی کند که چرا روسیه چنین روشی را پیشه کرده است.[ 4]

در غرب نوعی عدم درک کافی از آنچه روسیه سابقا بوده و فعلا هست و در آینده  خواهد بود، وجود دارد. این یک خطای اساسی است که همواره همسایگان غربی و کشورهائی که مایلند بر روسیه مسلط شوند، در ارزیابی از روسیه داشته اند، یعنی درک خطا از روسیه بعنوان بخشی از اروپا و یا متعلق به اروپا. انگار یک روسیه اروپایی و یک روسیه آسیایی وجود دارد که می توانند از یکدیگر جدا باشند. اما روسیه تا حدودی اروپایی و تا حدودی آسیایی نیست، بلکه ارگانیسمی اجتماعی، فرهنگی و دولتی و اروپائی و آسیائی است که در طول تاریخ گسترش و تکامل پیدا کرده است. کشوری بین شرق و غرب درقلب «اورو.آسیا». از یک سو هم مرز با چین و ژاپن از سوی دیگرمتصل ، به شرق اروپا.

کسانی که از طریق روسیه به سمت شرق سفر می کنند احساس نمی کنند که از اروپا به آسیا سفر می کنند فقط در مناطق بعد از اورال است که نشانه های اروپایی بتدریج جایگزین نشانه های آسیایی می شوند. پدیده های قومی، فرهنگی، سیاسی، مذهبی و محیط زیستی، تا اشکال فعالیت اقتصادی. حتی پس از بیست و پنج سال خصوصی سازی در بخش غربی روسیه هنوز در ماورای اورال شیوه سرمایه داری برقرار نیست بلکه همچنان و به طور سنتی شیوه اقتصادی عمومی حاکم است، البته در اشکال مخلوط. این امر در طول تمامی مسیر از مرز غرب روسیه تا ولادی وستوک صدق می کند.

در ولگا بعنوان مهم ترین رودخانه روسیه، نوادگان آتیلا و چنگیز و دیگر نوادگان مهاجرین اولیه به منطقه در یک ترکیب فرهنگی با جمعیت اسلاو زندگی می کنند، یکی مسلمان، دیگری با عناصر مذهبی پیش از مسیحیت و سومی همچنان سکولار باقی مانده از فرهنگ زمان شوروی. کلیه جمهوری ها به نام اقوام منطقه نامگذاری شده و توسط آن ها شکل گرفته اند. در شرق، به مراتب دورتر از اورال، نوادگان استعمارگران اسلاوی که از غرب به آنجا نقل مکان کرده اند، زندگی می کنند که با فرهنگ اقوام مختلف بومی آمیخته شده اند. اگر شما در نهایت پس از یک سفر طولانی از طریق سیبری و جمهوری «بوریاتیا» که بودایی مذهب اند به ولادی وستوک برسید، در آنجا با شعار «ما پاسگاه اروپا در آسیا هستیم» استقبال خواهید شد. (جمهوری «بوریاتیا» در منطقه جنوب مرکزی سیبری در امتداد ساحل شرقی دریاچه بایکال قرار دارد.م)

به طور خلاصه، روسیه نه اروپائی است و نه آسیائی، بلکه یک ارگانیسم چند قومیتی و چند فرهنگی کاملاً مختلط است که اندام های درهم بافته شده اش را نمی توان بدون از بین بردن کل ارگانیسم، از یکدیگر جدا کرد. آنچه مشخص است این است که روسیه را نمی توان در مقوله ناسیونالیسمی که در اروپا تعریف می شود دسته بندی و درک کرد. باید اکیدا توجه داشت، که هر نوع تلاش برای پاره کردن این ارتباطات درهم تنیده قومی و وادار کردن آن ها به دسته های بندی های ناسیونالیستی بشکل خونینی شکست می خورد.

در دو جنگ جهانی سالهای  1914تا 18 و  1939تا45 : امپراتوری های چند قومیتی «هابسبورگ ها» (خاندان حاکم بر اتریش و آلمان.م) و همچنین عثمانی ها در هم کوبیده شدند و مردم ساکن حکمرانی دو امپراطوری در گروه هائی درهم و پراکنده به تعیین ملت و دولت وادار شدند. از سوی دیگر مجموعه ای از گروه های ملی روسیه و اور.آسیا بواسطه دو جنگ جهانی در قالب اتحاد جماهیر شوروی به عنوان یک مجموعه منحصر بفرد از مجموعه اقوام منطقه تبدیل شد. ارگانیسم تاریخا شکل گرفته روسی در زمان صلح، دارای زندگی پر جنب وجوش و شاداب و فعالی است، و زمانی که مورد حمله قرار می گیرد، بخش های مختلف آن همگی سریعا متحد می شوند.

کسی که این شخصیت روسیه را به عنوان یک شخصیت «اورو.آسیائی» به رسمیت نمی شناسد، و هنوز هم همچنان می خواهد روسیه را در کنترل خود داشته باشد و بر آن مسلط شود، مطمئنا با شکست مواجه خواهد شد. چنین ذهنیتی بهتر است از تلاش های ناکام «کارل آگوست ولیعهد سوئد»، «ناپلئون ها»، «ارتش آلمان در جنگ جهانی اول»، «هیتلر» در جنگ دوم درس عبرت بگیرد و درک کند که تلاش های کنونی غرب برای غلبه بر روسیه در همان مبدا خطا و محکوم به شکست است: تمایل به کنترل «اورو.آسیا» با تلاش برای از بین بردن، خنثی کردن یا تکه تکه کردن روسیه به عنوان نیروی مرکزی «اورو.آسیا»، دقیقا منجر به نتیجه ای برعکس خواهد شد: ساکنان این منطقه بعنوان یک ارگانیسم چند قومی در مقابل سوء قصد کننده به موجودتشان خواهند ایستاد. آنها از تاریخ آموخته اند که تخریب این ارگانیسم میتواند به هرج و مرج، سناریوهای جنگ داخلی در منطقه اورو.آسیا منجر شود که در برابر آن جنگ داخلی امروز اوکراین تنها یک پیش درآمد بی خطر محسوب می شود.

همانطور که پوتین در سال 2000 زمانی که رئیس جمهور روسیه شد، متذکر شد، نه بروکسل (اتحادیه اروپا) و نه حتی ایالات متحده هیچکدام قادر نخواهند بود به عنوان یک جانشین از راه دور به روسیه بعنوان یک تحت الحمایه مسلط شوند. چون روسیه قلب «اورو.آسیا» است.

تلاش برای تضعیف روسیه، کنترل آن از بیرون و در نتیجه ادغام آن در اتحاد غرب به عنوان یک شریک خردسال، بدون شک بی نتیجه و منجر به شکست است. تنها راه ممکن برای اتحادیه اروپا بویژه برای آلمان، بجای اصرار بر دشمنی با روسیه و یا باز کردن بیشتر پای ایالات متحده به منطقه، ایجاد فضای همکاری مشترک منطقه ای با روسیه است. این موضوع شامل حال کلیه همسایگان شرقی و جنوبی «اورو.آسیا» ئی، روسیه نیز می شود.

مقدمه مطلب را بار دیگر اینگونه ذکر می کنیم: کسانی که نتوانند بر اوکراین مسلط شوند، نخواهند توانست بر قلب «اورو.آسیا» یعنی روسیه مسلط شوند و کسانی که نتوانند روسیه را بعنوان تنها راه ورود به شرق در اختیار داشته باشند، نخواهند توانست تنها حاکم مسلط بر دنیا باشند. پس آنهائی که قادر نیستند بر روسیه بعنوان قلب «اورو.آسیا» مسلط شوند بهتر است سیاست همکاری پیش بگیرند زیرا دیگر راه ها فقط به جنگ و نابودی بشریت ختم می شود.

-------------------------------------------

"اور. آسیا" با ۵۵ میلیون کیلومتر مربع مساحت از ۹۲ کشور با ۵٫۵ میلیارد نفر جمعیت تشکیل شده که بیش از دو سوم تولید ناخالص داخلی جهان را به خود اختصاص داده است. کنترل ذخایر عظیم نفت و گاز در این بخش از جهان، طمع آمریکا را برانگیخته است. تنها روسیه و اوکراین با زمین های عظیم کشاورزی، بیش از چهل درصد از مصرف گندم جهان را تأمین می کنند. بدون تامین انرژی از روسیه، عرضه خانوارها و صنعت خصوصی در اروپا و بویژه در آلمان عملاً غیرممکن است. به همین دلیل تخریب رابطه آلمان و روسیه برای آمریکا بویژه با توجه به سیاست انرژی بسیار مهم است. آن ها عملاً موفق شده اند اطمینان حاصل کنند که آلمان در مقایسه با نورداستریم ۱ که حدود ۱۴ میلیارد یورو برای مالیات دهندگان در آلمان هزینه داشت، از خط لوله کوتاه تر و سازگارتر با محیط زیست نورداستریم ۲ استفاده کند. قلب اوراسیا روسیه است، کشوری که نه اروپایی است و نه آسیایی و در عین حال هر دو در یک زمان، بلکه ارگانیسم اجتماعی، فرهنگی و دولتی رشد تاریخی بین اروپا و آسیا است.

-----------------------------------------

 

 [«1] Zbigniew Brzezinski, Die einzige Weltmacht, S. 74, Fischer tb 14385, 1999 (amerik. Original, The grand chessboard, 1997

[«2] صفحه . همانجا.. 65/66

[«3“Chicago Council on global affairs” am 4.2.2015

[«4] Europas neue Teilung, Leitkommentar in der FAZ vom 11.03.2015

https://www.nachdenkseiten.de/?gastautor=kai-ehlers

……………………………………………………………………………………………………………

برای دریافت اطلاعات بیشتر در باره موضوع مطرح در مطلب بالا، تاکید می شود به لینک های زیر نیز مراجعه کنید:

 

شطرنج جهانی برژینسکی: عبور از «اور.آسیا»

  تدارک بزرگ امریکا برای تقابل همه جانبه: اول با روسیه، سپس با چین

http://www.rahetudeh.com/rahetude/mataleb/obama/html/obama_1.html

http://www.rahetudeh.com/rahetude/mataleb/obama/html/obama_2.html

http://www.rahetudeh.com/rahetude/mataleb/obama/html/obama_3.html

http://www.rahetudeh.com/rahetude/mataleb/obama/html/obama_4.html

http://www.rahetudeh.com/rahetude/mataleb/obama/html/obama_5.html

 

تلگرام راه توده:

https://telegram.me/rahetudeh

 

 

 

        پیج فیسبوک راه توده

 

 

 

                        راه توده شماره 833  - 4 خرداد 1401

                                اشتراک گذاری:

بازگشت