خاطرات جلد دوم و سوم رفیقدوست روزی که خانه های زنان شهرنو را خراب کردند!
دیوارها و خانه های "شهرنو" را بدستور خلخالی ویران کردند و زنان تن فروش، بی سرپناه در خیابانها آواره شدند. بدستور آیت الله بهشتی آنها را بتدریج از خیابانها جمع کردند و به خانه "ثابت پاسال" کارآفرین دوران شاه و بنیانگذار اولین فرستنده تلویزیونی در ایران منتقل کردند. بعدها، آنها را به خانه "مراد اریه" نماینده کلیمیان ایران در مجلس دوران شاه منتقل کردند. بر سر آنها آب تربت ریختند و شماری از آنها پس از مدتی آموزش تبدیل به زندانبان در زندان توحید (کمیته مشترک دوران شاه) و زندان اوین شدند. بخشی از این سرگذشت را از قول محسن رفیقدوست بخوانید: |
محسن رفیقدوست، راننده اتومبیلی بود که آیت الله خمینی را پس از بازگشت به ایران از فرودگاه مهرآباد به بهشت زهرا منتقل کرد. او که به گفته خودش در دوران انقلاب نقش تدارکاتچی را داشت، پس از انقلاب برای دورانی فرمانده کمیته ها و سپس وزیر سپاه شد. از نظر فکری و سازمانی تعلق به حزب موتلفه اسلامی دارد. تاکنون سه جلد خاطرات از وی منتشر شده بنام "برای تاریخ می گویم". جلد اول این خاطرات چند سال پیش منتشر شد که بخش هائی از آن در چند شماره راه توده منتشر شد. دو جلد دیگر با فاصله ای نسبتا زیاد، دو سال پیش از چاپ خارج شد. در جلد اول اطلاعات قابل توجهی وجود دارد و از این نظر، از دو جلد دوم و سوم خواندنی تر است. جلد دوم و سوم کتاب او را که پر از حاشیه، اغراق و خودستائی است و خواندن و تهیه گزارشی از آن به وقت و حوصله نیازمند بود، خواندیم و بخش هائی را که جنبه خبری داشت را استخراج کرده ایم که در این شماره راه توده و شماره آینده راه توده این دو گزارش را می خوانید.
1- از 125 هزار جانباز جنگ 84 هزار نفر فاقد مسکن بودند که 6 هزار نفر آنها جانبازان 70 تا 50 در صدی بودند. امور این جانبازان با بنیاد جانبازان بود و بعدا بنیاد شهید با بازماندگان شهدا تشکیل شد. یکی همسر نداشت، یکی پدر و مادر نداشت، یکی پدر ومادرش او را تکفل می کردند. جانبازی که دو پا، دو دست و یا دو چشم ندارد 70 در صدی است که فقط نقس می کشد و کاری نمی تواند بکند. دو دسته دیگر هم داریم که یکی جانبازان شیمیائی اند و اداره کردنشان سخت تر از جانبازان اعصاب و روان بود. 2- در 10 سال اول انقلاب امام اداره بنیاد را به نخست وزیر واگذار کرده بودند. نخست وزیر برای بنیاد رئیس تعیین می کرد و طبعا بنیاد با سیاست های دولت اداره می شد. وقتی عنوان نخست وزیری حذف شد مقام رهبری بنده را منصوب کردند. تاکیدشان این بود که اساسنامه ای تهیه کنیم و پس از تصویب ایشان بنیاد با آن اساسنامه اداره شود. همان جا به ایشان عرض کردم در زمان حضرت امام رئیس بنیاد معاون نخست وزیر بود آیا شما مصلحت میدانید ما هم با دولت آقای هاشمی چنین ارتباطی داشته باشیم؟ آقای فرمودند نخیر چون خودم برای اداره بنیاد نظراتی دارم. 3- به نظر شما جای انجمنی مثل انجمنن حجتیه خالی نیست؟ - الان همین بنیاد مهدویت هست. یادم است زمانی که امام در سال 1340 طلوع کرده بود اولین جائی که با امام مخالفت می کرد همین انجمن حجتبه بود. خودم مدتی در انجمن حجتیه بودم. دوره کامل انجمن حجتیه را دیده ام. همکلاس هایم آقای محمد تقی بانکی و هادی نژاد حسینیان بودند اما بعد که نهضت امام شروع شد و مقلد ایشان شدم مرا از با یک چای شیرین بیرون کردند. روزی مرحوم شهید عراقی از من پرسید منزل آقای حلبی کجاست؟ ایشان را به خانه اقای حلبی بردم. آقای عراقی شروع به بحث با آقای حلبی کرد که این کار شما چه فایده ای دارد؟ از جیبش نامه ای در آورد و گفت: آقای حلبی آماری که بهائی را مسلمان کرده اید به من بدهید و اگر نه من آمار مسلمان های با ارزشی که بهائی شده را به شما میدهم. - منظور ایشان چه کسانی بود؟ - چند نفر از بچه های مدرسه علوی بهائی شده بودند. تقریبا اکثر گردانندگان مدرسه علوی اعضای انجمن حجتیه بودند. بر عکس آن مدرسه رفاه اصلا متعلق به امام بود یعنی آنهائی که مدرسه را ساختند و اداره می کردند همه مقلد و طرفدار امام بودند و هدفشان تریبت دختران انقلابی بود که متاسفانه اولین مددیر مدرسه یک عوضی در آمد و منافق شد. 4- موسیقی از آن مسائلی است که روحانیت سطح بالا باید درآن ورود کند تا تکلیف آن روشن شود. در این مورد خاطره ای از مرحوم شهید بهشتی دارم که مربوط به قبل از انقلاب است. از ایشان سئوال کردم: آقا شنیدم شما شبها برنامه گلهای رادیو را گوش می کنید. ایشان فرمود: بله. وقتی آقای گلپایگانی می خواند آن را حرام نمی دانم. 5- کورش را بعنوان یکی از مفاخر ملی میدانم. کوروش یک شاه قدرتمند ایرانی قبل از اسلام بوده و برای ایران خیلی کارها کرده. اگر کوروش مورد احترام ایرانی ها قرار می گیرد برای اینست که پادشاه مقتدری است. حتی یکی از افتخاراتش که از نظر ما هم اشکالی ندارد نجات دادن بهودیان دنیا بود. اما همان زمان کسی هست بنام مزدک که تبلیغ بی خدائی می کرده. به بعد از اسلام که می آئیم چهره هائی مثل حسن صباح، بابک، افشین، و مازیاد و اینها همه کسانی بود که بعد از اسلام کوس مخالفت با اسلام زدند. - آرامگاه کوروش را دیده اید؟ - همه را دیده ام - نقل از آقای هاشمی است که پس از دیدن تخت جمشید و آرامگاه کوروش گفته اند که آدم احساس غرور می کند. - الان نمی گویم احساس غرور کردم 6- جاده ای (در پاکستان) ساخته بودیم و با وزیر راه پاکستان برای بازدید می رفتیم. بین راه به پادگان خیلی بزرگی برخوردیم. وزیر گفت عده ای از دانشجویان افغانستانی در آنجا هستند و امریکائی ها آنها را برای مقابله با شوروی تعلیم میدهند. یعنی خود طالبان زائیده امریکاست. ما هم کسی را داشتیم به نام عبدالعلی مزاری که پیش از انقلاب در ایران با ما زندان بود. از عراق اعلامیه امام را آورده بود و دستگیر و زندانی شد. پس از یازده سال با انقلاب اسلامی آزاد شد. او پس از انقلاب به افغانستان رفت و یکی از رهبران جهادی شیعیان افغانستان بود اما هلیکوپتر او و همراهانش را ساقط کردند و کشته شد. 7- رابطه ایران و عمان در تمام ادوار خوب بوده، چه قبل چه بعد از انقلاب. یکی از کشورهائی که روابط بسیار خوب با ما دارد عمان است. حتی در خیلی از مشکلات که ما نیاز داشتیم عمانی ها به ما کمک کردند. حالا هم آماده کمک هستند. هم سیاسی، هم اقتصادی و همکاری های خوبی داریم - چه همکاریهائی؟ - الان نمی شود گفت.(خنده)
8- سال 1358 مرحوم شهید بهشتی مرا صدا کرد وگفت: دو نفر از آقایان منار را خراب کردند اما چاه را نکندند! پرسیدم: یعنی چی؟ گفت: رفته اند دیوار محله شهرنو را خراب کرده اند و فواحش به خیابانها ریخته اند. شما برو اینها را جمع کن. به بنیاد مستضعفان هم دستور داد مکانی را به من بدهد. اولین مکانی که برای این کار گرفتم در خیابان افریقا یا جرُدن خانه "ثابت پاسال" بود. خیلی خانه بزرگی بود. ظاهرا ثابت پاسال به این خانه کاخ ورسای کوچک می گفته چون با نقشه ورسای ساخته شده بود و یک استخر داشت به شکل کاسه بلور. حدود 40 نفر از بچه های سپاه (احتمالا منظورش کمیته هاست) را ماشین در اختیارشان گذاشتم. شبها می رفتند اینها را از خیابانهای تهران جمع می کردند و به آنجا می بردند. گروهی را هم در آنجا گذاشتم که اینها را اداره کنند. یک گروه از خانم ها را هم گذاشته بودم که با آنها کار تربیتی کنند. کم کم کار جمع کردن فواحش تمام شد و دیگر به صورت علنی در سطح شهر نبودند. بعدها آنجا تبدیل به مرکز نگهداری دخترانی شد که مشکل پیدا می کردند. این دختران را پدر و مادر نگه نمی داشتند. زندان هم نمی خواستند ببرند که الان هم هنوز هست. تا چهار صد نفر رسید با حدود 15 نفر از متدینین متمکن. بعد بنیاد آن خانه را از ما گرفت وخانه "مراد اریه" (1)را به ما داد. از یهودی های درباری که در زمان شاه دوره ای هم نماینده کلیمیان در مجلس بود. خانه بزرگی رو به روی هتل استقلال. ---------------- راه توده: در 26 مرداد سال 1332 شاه پس از شکست گام اول کودتائی که سرانجام در 28 مرداد به نتیجه رسید، از ایران گریخت. ابتدا به عراق رفت که با استقبال بسیار سرد دولت عراق روبرو شد. از آنجا به "رمُ" پایتخت ایتالیا رفت و در هتل معروف "اکسلسیور" ساکن شد. حتی سفیر ایران در ایتالیا نیز در فرودگاه رمُ به استقبال شاه نرفت. "مراد اریه" که خارج از کشور بود خود را در ایتالیا به شاه که امیدی به بازگشت او به ایران وجود نداشت رساند و یک چک سفید در اختیار وی گذاشت. ورق برگشت و کودتا در 28 مرداد موفق شد و شاه پس از موفقیت کودتا و تثبیت اوضاع از ایتالیا به ایران بازگشت. پس از بازگشت "مراد اریه" از چهره های محبوب دربار شد و نماینده مجلس.
تلگرام راه توده:
|
راه توده شماره 826 - 18 اسفند 1400