سرمقاله راه توده 855 دفاع از سیاست خارجی کنونی امروز مبرم ترین وظیفه است! جمهوری اسلامی تا جایی که در نبرد کنونی در جهان و در اوکراین در سمت تحول مترقی تاریخ ایستاده و به پیروزی آن کمک می کند دارد به آزادی بشریت و از جمله آزادی مردم ایران در درازمدت یاری می رساند. ولی این با سرکوب آزادی های مدنی و اجتماعی و تسلط مافیاها در درون خود در تناقض است. تضاد اصلی کنونی در ایران نه تضاد کار و سرمایه است، نه تضاد مطالبات مدرن و سکولار با تسلط جریان های مذهبی، نه تضاد مردم و طبقات اجتماعی و خلق ها و قومیت ها با حکومت بلکه تضاد میان سیاست خارجی و سیاست داخلی است. همه تضادهای دیگر در جنب این تضاد قرار می گیرند. مسئله اساسی در حال حاضر این است که سیاست خارجی مثبت و مترقی دولت ایران در جهت کمک به امر آزادی در جهان از طریق ایستادگی آن در برابر تسلط غرب و امپریالیسم و کمک به روسیه در جنگ اوکراین آیا می تواند به اصلاح و تحول در سیاست داخلی یاری رساند یا برعکس گرایش ها و تضادهای داخلی در شرایط تقلای امپریالیسم برای ادامه آقایی خود بر جهان آن سیاست خارجی مترقی را هم از مسیر خود منحرف و ادامه آن را ناممکن خواهد کرد. در واقع عمده آن نیروهایی که از داخل در جهت تخریب سیاست خارجی کنونی عمل می کنند چنانکه اشاره کردیم خود زاییده تحمیل این محیط تاریخی و شرایط بین المللی بر ایران هستند. همه آن عناصر فاسد، اختلاس گر و کسانی که در داخل ایران و از جمله داخل حکومت در جهت به زیر کشیدن سیاست خارجی کنونی عمل می کنند از یکسو محصول تحمیل آن الگوی اقتصاد نولیبرالی جهانی بر ایران هستند و از سوی دیگر دست امپریالیسم در ایران و ذینفع در ادامه جهان تک قطبی. از این نظر مبارزه داخلی در ایران خود بخشی است از مبارزه بین المللی که اکنون جریان دارد، به همان شکل که مبارزه بین المللی به شکل نزاع داخلی در می آید. توجه به محیط تاریخی که ایران کنونی در آن قرار دارد، به پیوستن یا نپیوستن ایران به پیمان شانگهای، به بریکس، به برجام، به برآمد چین و روسیه، به افول غرب و ظرفیت ها و خطرهای ناشی از آن، به جنگ اوکراین و ... هیچکدام به معنای غفلت از شرایط داخلی ایران نیست بلکه به معنای کوشش برای درک گرایش ها و شکل ساختار اقتصادی و اجتماعی آینده ایران و بیش از آن تاثیرگذاری بر روی گرایش ها و مبارزات داخلی است بنحوی که ایران بعنوان بخشی از این محیط تاریخی جایگاهی درست در آن بیابد و در سمتی مترقی بایستد. ... ادامه |
از استدلال هایی که برای غیرعمده دانستن شرایط جهانی و از جمله سیاست خارجی یک کشور در تعیین سرشت و سرنوشت تحولات داخلی می شود یکی هم این است که بر اساس دیالکتیک، تضادهای درونی پدیده ها هستند که تعیین کننده جهت تکامل آنها هستند نه ارتباطات خارجی یک پدیده با پدیده های پیرامونی آن مثل امضای برجام یا عضویت در شانگهای، بریکس و .... این نگاه از بنیاد نادرست است و دیالکتیک درون را به معنای تضادهای درون یک قلمرو و در چارچوب مرزهای سرزمینی می فهمد نه درون جهان و قلمروها و جوامع در ارتباط با هم. درحالیکه بستر تاریخ و تکامل ارتباط و تضاد میان قلمروهاست واگرنه هیچ همبود و جماعتی صرفا بر مبنای تضادهای درونی خود تکامل پیدا نمی کند یا تکامل آن بسیار بسیار کند خواهد بود. نمونه جماعت هایی که درون جنگل های آمازون یا اندونزی و استرالیا پیدا شده که در انزوا از دیگران قرار داشته اند نشان می دهد که همه آنها هنوز در شرایط چندین هزار سال قبل و بیشتر زندگی می کنند. بنابراین بستر تاریخ و تکامل تاریخی بستر قلمروهای در ارتباط با یکدیگر یا در شرایط امروز که همه جهان در ارتباط با یکدیگر قرار گرفته اند بستر جهانی است. تکامل طوایف و اقوام و ورود آنها به صحنه تاریخ همواره درون یک "محیط تاریخی" صورت می پذیرد. این محیط تاریخی فراتر از ارتباط های بین المللی، سیاست خارجی یا چارچوب های یک دوران است. ممکن است اصلا هنوز سیاست خارجی وجود نداشته باشد مانند طوایف و قبیله هایی که توسط دولت برده داری رم به برده تبدیل شدند ولی همین ارتباط با رم آنها را در معرض آگاهی از دستاوردهای آن دولت قرار داد بنحوی که مسیر چند هزار ساله تکامل تاریخی را در مدتی کوتاه پیمودند و سرانجام رم مغلوب همانها شد. تکامل سریع این جوامع ابتدایی به نظام های فئودال به هیچ عنوان برآمده از تضادهای درونی قلمرو آنها نبود بلکه تماما مربوط به محیط تاریخی آنها و تضادهای جهانی و در ارتباط قرار گرفتن آنها با قلمروهای دیگر و در این مورد ویژه با دولت رم بود. تکامل سریع خود رم هم به یک دولت برده داری و پیمودن راه چند هزار ساله شرق در چند صد سال پیامد ارتباط و قرار گرفتن ویژه آن در مسیر تمدن های مصر و ایران و یونان بود. بدون این ارتباط، رم نیز وضعی متفاوت از قبایلی که آنها را بعدا به برده تبدیل کرد نداشت. بنابراین نه تنها محیط تاریخی که در یک برش مشخص از آن به "شرایط بین المللی" تعبیر می کنند و تضادهای آن در تکامل جوامع و ملت ها درون مرزهای سرزمینی نقش فرعی ندارد بلکه نسبت به تضادهای داخل یک قلمرو یا کشور نقش تعیین کننده هم دارد. همه شرایط و تضادهای داخلی در ارتباط با شرایط و تضادهای جهانی است که معنا و مفهوم پیدا می کنند، جهت مثبت و مترقی یا سمت منفی و ارتجاعی به خود می گیرند. محیط تاریخی از این جهت نیز تاثیر تعیین کننده دارد که خود به بخشی قاطع از شرایط و تضادها و ساختار داخلی تبدیل می شود. همانطور که بردگان و باجگزاران خارجی رم بخشی از ساختار داخلی رم بودند و مالکان رم بخشی از ساختار داخلی آنها. همانطور که تاجر واردکننده و نماینده بوش و زیمنس در ایران جزیی از ساختار جهانی امپریالیستی هستند که یکی از ویژگی های آن صدور کالاهای صنعتی از کشورهای مرکز به سمت پیرامونی است. این تاجر با آن تاجر سده هفتم هجری که سعدی توصیف می کند که گوگرد پارسی به چین و کاسهٔ چینی به روم و دیبای رومی به هند و فولاد هندی به حلب و ... می برد به لحاظ ماهوی تفاوت دارد. آن تاجر بخشی از محیط تاریخی ایران سده های میانه بود که ویژگی آن از یکسو تولید مانوفاکتوری و کارگاهی و از سوی دیگر قرار گرفتن قلمروهای نسبتا همتراز در کنار یکدیگر بود. از این جهت پیوستن ایران به بریکس و شانگهای نه تنها اهمیتی بیش از تضاد کار و سرمایه در داخل ایران دارد، بلکه تعیین کننده سرشت آن است. چرا که خود این تضاد تحت تاثیر محیط تاریخی و مناسبات بین المللی است که تکامل می یابد. اینکه مثلا ما بخواهیم یا بتوانیم دلار را از مناسبات تجاری خارجی خود حذف یا حفظ کنیم مستقیما اثر می گذارد روی ساختار اقتصادی و تناسب قوای طبقاتی کار و سرمایه در داخل. پس این محیط تاریخی و تضادها و گرایش های حاکم بر آن است که بطور عمده تعیین کننده ساختارهای داخلی است. ساختار داخلی کنونی ایران و شکل و محتوای تضاد کار و سرمایه برآمده از تسلیم ایران در آغاز دهه هفتاد به برنامه جهانی تعدیل ساختاری است. آن محیط تاریخی که ویژگی عمده آن ضد حمله امپریالیسم علیه دموکراسی و استقلال ملی کشورها بود به تحمیل برنامه جهانی تعدیل ساختاری انجامید که فقر و فساد و محرومیت و تسلط مافیاها بر اقتصاد و سیاست امروز ما را شکل داد. همانگونه که امروز، در محیط تاریخی در حال دگرگونی، پیوستن ما به بریکس و شانگهای و اتحادیه اوراسیا و همکاری های منطقه ای خطوط کلی ساختار طبقاتی آینده ایران را تعیین خواهد کرد. بازرگانی که امروز با بریکس و ازبکستان و قزاقستان و روسیه و ... کار می کند دیگر آن سرمایه داری تجاری پایگاه ارتجاع و بازوی امپریالیسم در ایران نیست. سرشت و کارکرد او تغییر می کند و می رود به سمت رفع نیازهای مردم ایران و منطقه از طریق شناخت مزیت ها و مبادله میان قدرت های نسبتا همتراز. شبیه کارکرد بازرگانان سده های میانه. با این اوصاف، واقعیت محیط تاریخی ما و شرایط کنونی جهانی چیست؟ ما در دو سده اخیر و امروز در جهانی زندگی می کنیم که ویژگی عمده آن تسلط استعمار و امپریالیسم و مبارزه برای رهایی از این تسلط بوده است. همه شرایط و تضادهای داخلی در همه کشورها، کوچک و بزرگ، تحت تاثیر این محیط تاریخی جهت و سمت و سوی تکامل آنها تعیین می شود. انقلاب های روسیه، هند، چین، کوبا، الجزایر، نیکاراگوئه، ایران و ... همه بخشی از مبارزه درون این محیط تاریخی و برای تغییر مترقی این محیط تاریخی بوده است. این محیط تاریخی با برآمد چین، روسیه، هند، ایران و شماری دیگر از کشورهای نوظهور، با مبارزه مردم افریقا و امریکایی لاتین، با ایجاد پیمان ها و اتحادهای نوین دستخوش دگرگونی شده است. نقطه عطف این دگرگونی جنگ در اوکراین است. نه فقط سرنوشت روسیه و اوکراین بلکه سرنوشت اروپا و امریکا و بقیه جهان از جمله ایران اکنون در اوکراین تعیین می شود. اهمیت این جنگ فراتر از گذار از جهان تک قطبی به چند قطبی است. سرنوشت این جنگ در واقع آغاز پایان سرمایه داری را نوید می دهد زیرا شالوده سرمایه داری بر وجود ناموزونی و قلمروهای نابرابر استوار است. جهان چند قطبی ناگزیر بسوی جهانی غیرسرمایه داری حرکت می کند ولو اینکه همه قطب ها از نظر داخلی برای یک دوره دارای نظام سرمایه داری باشند. اینکه روسیه و چین می گویند ما می خواهیم با دیگر کشورها مناسبات برابر حقوق برقرار کنیم نه حقه بازیست و نه صرفا ناشی از حسن نیت و انگیزه های شرافتندانه. منطق گذار به جهان چند قطبی و کشورهایی که از نظراقتصادی به قدرت هایی در مجموع مستقل تبدیل می شوند جز این را اجازه نمی دهد. این برآمد کشورها و نزدیک شدن سطح اقتصادها و وابسته شدن آنها به همدیگر با منطق سلطه سرمایه داری دیگر همخوانی ندارد و عقبگرد از قواعد مناسبات سرمایه داری حاکم بر جهان را در درازمدت ناگزیر می کند. درست به همین دلیل است که غرب با شکل گیری هر قدرت مستقل سر ناسازگاری دارد. مسئله تنها تجزیه ایران نیست، آنها پاکستان و ترکیه و حتی عربستان قوی را هم نمی پذیرند و برنامه شان تجزیه همه کشورهاست. نه تنها تجزیه کشورها بلکه کاهش جمعیت و محو و نابودی صاف و ساده خلق ها. اما گرایش عینی به سمت موزونی و جهان چند قطبی دربرابر این منطق تجزیه امپریالیستی عمل می کند. همانطور که امریکا ناگزیر شد چین را دربرابر اتحاد شوری تقویت کند و اکنون بناگزیر هند را دربرابر چین تقویت می کند و فردا هند نیز به چینی دیگر تبدیل خواهد شد و این روند عینی گذار به جهانی با قدرت های متوازن که یکی نمی تواند دیگران را به بند بکشد ادامه خواهد یافت که ناقوس مرگ مناسبات سرمایه داری را که فقط در جهانی نابرابر می تواند دوام یابد خواهد نواخت. اکنون سخن بر سر ارزیابی جمهوری اسلامی است. جمهوری اسلامی تا جایی که در نبرد کنونی در جهان و در اوکراین در سمت تحول مترقی تاریخ ایستاده و به پیروزی آن کمک می کند دارد به آزادی بشریت و از جمله آزادی مردم ایران در درازمدت یاری می رساند. ولی این با سرکوب آزادی های مدنی و اجتماعی و تسلط مافیاها در درون خود در تناقض است. تضاد اصلی کنونی در ایران نه تضاد کار و سرمایه است، نه تضاد مطالبات مدرن و سکولار با تسلط جریان های مذهبی، نه تضاد مردم و طبقات اجتماعی و خلق ها و قومیت ها با حکومت بلکه تضاد میان سیاست خارجی و سیاست داخلی است. همه تضادهای دیگر در جنب این تضاد قرار می گیرند. مسئله اساسی در حال حاضر این است که سیاست خارجی مثبت و مترقی دولت ایران در جهت کمک به امر آزادی در جهان از طریق ایستادگی آن در برابر تسلط غرب و امپریالیسم و کمک به روسیه در جنگ اوکراین آیا می تواند به اصلاح و تحول در سیاست داخلی یاری رساند یا برعکس گرایش ها و تضادهای داخلی در شرایط تقلای امپریالیسم برای ادامه آقایی خود بر جهان آن سیاست خارجی مترقی را هم از مسیر خود منحرف و ادامه آن را ناممکن خواهد کرد. در واقع عمده آن نیروهایی که از داخل در جهت تخریب سیاست خارجی کنونی عمل می کنند چنانکه اشاره کردیم خود زاییده تحمیل این محیط تاریخی و شرایط بین المللی بر ایران هستند. همه آن عناصر فاسد، اختلاس گر و کسانی که در داخل ایران و از جمله داخل حکومت در جهت به زیر کشیدن سیاست خارجی کنونی عمل می کنند از یکسو محصول تحمیل آن الگوی اقتصاد نولیبرالی جهانی بر ایران هستند و از سوی دیگر دست امپریالیسم در ایران و ذینفع در ادامه جهان تک قطبی. از این نظر مبارزه داخلی در ایران خود بخشی است از مبارزه بین المللی که اکنون جریان دارد، به همان شکل که مبارزه بین المللی به شکل نزاع داخلی در می آید. توجه به محیط تاریخی که ایران کنونی در آن قرار دارد، به پیوستن یا نپیوستن ایران به پیمان شانگهای، به بریکس، به برجام، به برآمد چین و روسیه، به افول غرب و ظرفیت ها و خطرهای ناشی از آن، به جنگ اوکراین و ... هیچکدام به معنای غفلت از شرایط داخلی ایران نیست بلکه به معنای کوشش برای درک گرایش ها و شکل ساختار اقتصادی و اجتماعی آینده ایران و بیش از آن تاثیرگذاری بر روی گرایش ها و مبارزات داخلی است بنحوی که ایران بعنوان بخشی از این محیط تاریخی جایگاهی درست در آن بیابد و در سمتی مترقی بایستد.
تلگرام راه توده:
|
راه توده شماره 855 - 11 آبان 1401