جهان سوم کدام راه رشد را می توانند دنبال کنند دکتر "سروش سهرابی" |
در برخی از تقسیم بندیهای دورانهای تاریخی، پایان سده ۱۵ را آغاز دورانی جدید در نظر میگیرند که ویژگیهای آن با سدههای میانه متفاوت است. آغاز برتری یافتن خرد و پایان تاریک اندیشی تصور عمومی در مورد آن ۲ دوران است. این دوران را همچنین میتوان آغاز ارتباطات جهانی در سطحی گسترده تر و به ویژه ارتباط گسترده غرب با شرق دانست. البته پیش از آن و در دوران جنگهای صلیبی ارتباط شرق اسلامی با غرب مسیحی برقرار شده بود و در قاره اروپا، در جنوب ایتالیا و نیز اسپانیا، دولتهای اسلامی وجود داشتند که ناچار به ارتباط و نیز تقابل با اروپا بودند. ویژگی ارتباطات پس از سده ۱۶ گسترش چمشگیر آن به همه جهان است. در این دوران نه تنها این ارتباطها گسترش مییابد بلکه چگونگی و سمت و سوی تحولات اجتماعی و اقتصادی را در بخشهایی از جهان به شدت تحت تاثیر قرار میدهد. این تاثیر برای کشورهای آسیایی کاملا متفاوت از سدههای پیشین است. در مورد کشورهای تازه کشف شده آمریکا سرنوشتی متفاوت از آسیا رقم خورد. اغلب سازمانهای اداری و حکومتی آن در همان سده ۱۶ نابود شدند و مردم بومی سرنوشتی جز برده شدن نیافتند. این سرنوشت ناشی از تفاوت بسیار میان امکانات مادی اروپاییان با مردمان دنیای تازه کشف شده بود. در مورد آفریقا اکثر سازمانهای حکومتی آن تا ساده ۱۸ نابود شدند و اثری از آن امپراطوریهای بزرگی که در آفریقا وجود داشتند باقی نمانده است. ارتباط اروپا با آفریقا نتایج بسیار ناگواری برای آنها برجای گذشت که مورد بحث ما نیست. در مورد خاور چه بخشهای دورتر آن همچون چین، چه بخشهای نزدیک تر آن همچون ایران و یا عثمانی شاهد تغییراتی تدریجی بودیم که از آن بایستی به سیر انحطاط یاد کرد. پیشتر یادآوری کردیم پرسشی که عموما و از بیش از صدسال بدینسو طرح شده آنست که چرا کشورهایی همچون ایران و یا چین مانند برخی از کشورهای اروپایی پیشرفت نکردند و یا چرا عقب افتادند. در حالیکه اگر بخواهیم چگونگی تحولات اجتماعی را در این کشورها دقیق تر بررسی کنیم بنظر میرسد که باید پرسش را به شکلی دیگر طرح کرد و آن اینکه چرا این کشورها پسرفت کردند؟ یعنی چرا از خود و گذشته خود نیز عقب افتادند؟ همه نظریههایی که توسط مدافعان اروپا محوری و ضرورت "اخذ تمدن غرب" ساخته شده متوجه توضیح دلایل عقب افتادن آسیا و ایران و چین و عثمانی از اروپاست. این نگاه متضمن این فرض است که گویا ما در چارچوب نظام اقتصادی و اجتماعی خود پیشرفت کرده ایم یا لااقل ثابت مانده ایم ولی نسبت به اروپا عقب مانده شدیم. در حالیکه آنچه در عمل روی داده این نیست. مقایسه چین و ایران و عثمانی سدههای نوزده و بیست با آنچه این کشورها در سده ۱۶ بودهاند نشاندهنده یک انحطاط و پس افتادگی و نابودی بازرگانی و تولید داخلی و پیشه وری نسبت به چند سده پیش از آن است. بنابراین بحث بر سر عقب ماندگی ساده نیست، سخن بر سر پسرفت و انحطاط یعنی بر سر دو نگاه است. یک نگاه تصور میکند که ما خود عقب افتاده ایم و یک نگاه که انحطاط شرق و ایران را با ترقی برخی از کشورهای اروپا دو روی یک سکه میداند که جدای از هم قابل بررسی نیستند. برخی کشورها بدلیل عدم رابطه جدی با اروپا این روند انحطاطی را طی نکردند مانند ژاپن بنحوی که نمیتوان ژاپن ابتدای سده ۱۹ را از سده ۱۶ عقب مانده تر دانست. در واقع ژاپن هر چند نسبت به چین و ایران زمان خود بمراتب عقب مانده تر است ولی کشوری است که در درون خود به پیشرفتهای اجتماعی ادامه میدهد. روابط پولی شروع به گسترش میکند، شهر ادو که بعدها به توکیو تغییر نام میدهد از پر جمعیتترین شهرهای جهان است هر چند به دلایلی متفاوت از دلایل گسترش شهرها در اروپا. دلیل پرجمعیت بودن ادو در سیاست شگون یعنی فرمانروای عملی ژاپن نهفته است که زمینداران را مجبور به اقامت در مرکز میکرد که اکنون مورد بحث ما نیست. در هر حال ژاپن نمونه کشوری است که تحولات کند اجتماعی در چارچوب یک سیستم فئودالی - کاستی در آن قابل مشاهده است. هر چند این تحولات تا پیش از چرخشی که در سده نوزدهم در این کشور بوجود میاید منجر به ایجاد آنچنان تغییراتی که در انگلستان یا فرانسه شاهد بودیم نمیگردد. عدم ارتباط بازرگانی ژاپن با جهان خارج و اروپا هرچند دارای نتایجی منفی نیز بود ولی نتیجه مثبت مهمی داشت و آن اینکه قشر یا گروههای بهره مند از گسترش انحطاط که بصورت یک عامل داخلی دربرابر پیشرفت عمل میکنند در این کشور نیروی مهمی به شمار نمیآمدند. بنابراین ژاپن نمونه کشور عقب ماندهای بود که نمیتوان از انحطاط و پسرفت در آن سخن گفت. وضع در مورد ایران و چین هند و عثمانی به گونهای دیگر است. مطالعات و بررسیهای انجام شده نشاندهنده برتری آنان در سده ۱۶ نسبت به اروپاست. بهترین این مطالعات در مورد چین انجام شده است. برای مثال درآمد سرانه چین در سده ۱۶ دو برابر انگلستان و فرانسه است. در حالیکه در اوایل سده نوزدهم به نصف انگلستان کاهش میابد و سپس شاهد سقوط آزاد آن خواهیم بود. در مورد ایران هنوز مطالعات کافی و مقایسهای قابل اتکا وجود ندارد ولی بر مبنای سفر نامه نویسان میتوان گفت که درمد سرانه ایران در سده ۱۶ حداقل با انگلستان و فرانسه برابری میکرده و وضع مردم روستاهای ایران به مراتب بهتر از بسیاری از نقاط اروپا بوده است. سقوط آزاد ایران هم از سده ۱۸ آغاز میشود. در پس زمینه بسیاری از جنگها و انقراض صفویه و رشد گرایشهای گریز از مرکز، کاهش تولید ثروت در ایران نقشی بسیار داشت. به همین شکل در سده شانزدهم از نظر تکنیکی شاهد دستاوردهای چشمگیری در اروپا نسبت به ایران یا چین نیستیم. به نظر پژوهشگران غربی حتی تا اواسط سده ۱۸ هنوز برتری تکنیکی بارزی در اروپا نسبت به شرق بوجود نیامده است. کشتی سازی و ذوب فلزات و فلزکاری در چین و هند تا قرن ۱۸ کاملا با اروپا قابل مقایسه است. تکنیکهای پیشه وری در شرق حتی تا سده ۱۷ از غرب پیشرفته تر است. از جمله بدلیل همین موقعیت ایران یا چین به سرنوشت بسیاری از مردمان آفریقا یا امریکای جنوبی دچار نمیشوند و به بردگی در نمیآیند. بنابراین ویژگی ارتباطات شرق با غرب از سده ۱۶ به بعد با پیش از آن متفاوت است. در ارتباطات قبلی ما با دنیای عقب مانده تری سروکار داریم که در جستجوی یادگیری و بهره مندی از دستاوردهای شرق اسلامی و تا حد کمتری از چین است. هرچند این رابطه بطور معکوس با جنگ آغاز شده باشد.
در مرحله دوم با دو طرفی سروکار داریم که در ابتدا تفاوت چشم گیری با یکدیگر ندارند، و هر چند جنگهای محدودی اتفاق میافتد ویژگی ارتباطات میان این دو جهان حداقل در مورد ایران و چین در آغاز جنگ نیست بلکه ارتباط بازرگانی است. در ادامه این روند شاهد پسرفتی در کشورهای شرق هستیم که در نهایت برای تسلیم کامل آنان به جنگ نیز توسل جسته میشود. به این ترتیب پرسشی که در مقابل کشورهای بزرگ شرقی قرار داشت با کشورهای عقب مانده آن دوران در آسیا، آفریقا و آمریکا متفاوت بود. آن دولتهای کاملا عقب مانده نتوانستند دربرابر هجوم اروپا تاب آورند و از صحنه روزگار پاک شدند. در حالیکه پیامد روابط جدیدی که بین کشورهای مقتدر شرقی با غرب آغاز شده بود در آن زمان هنوز کاملا نامعلوم بود. در واقع امروز میدانیم که پیامد این روابط تسهیل گسترش سرمایه داری در اروپا بود.بر خلاف آنچه مشهور است پیدایش سرمایه داری بیش از آنکه بدلیل ارتباط با غارت آمریکا باشد به دلیل ارتباط با شرق قابل درک است. چنانکه پیشتازان غارت در آمریکا به کشورهای سرمایه داری تبدیل نشدند بلکه از ساده ۱۸ به بعد خود کشورهای عقب مانده محسوب میشدند. اگر کشورهای آسیایی نیز توان مقاومت دربرابر هجوم اروپا را نداشتند و به برده تبدیل میشدند، سرمایه داری در اروپا نمیتوانست این چنین رشد کند زیرا فاقد بازار برای فروش کالاهای خود میشد و نظام پیشه وری در اروپا نیز آنچنان پیشرفتی نمیکرد. در آن پیش نیازهای رشد سرمایه داری در اروپا، افریقا عمدتا نقش صادرکننده برده و نیروی کار و آسیا عمدتا نقش بازار فروش کالاهای پیشه وری و بعدها صنعتی غرب را داشت. بدون اینکه نقش انباشت ثروت ناشی از غارت آمریکا را کاملا فراموش کنیم. از اواخر سده ۱۸ نتایج پسرفت کاملا آشکار و تلاش برای یافتن دلایل آن نیز آغاز شد. اولین تلاشها مبتنی بر همان مقایسه نتایج پیشرفت اقتصادی و اجتماعی یکی با نتایج واماندگی دیگری بود. اولین پاسخها هم بر مبنای این مقایسه داده شدند. هر ۳ کشور ایران عثمانی و چین تلاش کردند قدرت نظامی خود را افزایش دهند، روشهای اداری اروپایی را تقلید کنند، قوانین اروپایی را مورد توجه قرار دهند بدون اینکه از این راه به نتایج چشم گیری برسند یا اصولا بتوانند برسند. این نظریه پردازیها و تلاش برای اجرای آنها با وجود آنکه هیچ نتیجه مثبتی ببار نیاورده اند همچنان جان سختی میکنند و دلیل این جان سختی علاوه بر ساده فهم بودن آن، در این نکته نهفته است که این ویژگیها نه راه کار که نتیجه پیشرفت اجتماعی هستند. به این ترتیب آن هنگام که نتایج پیشرفت اجتماعی به صورت راهکار مطرح میشوند در خود سفسطه ظریفی را پنهان میکنند و این همیشه امکان آن را به برخی میدهد که سترون بودن روش خود یعنی جایگزینی راهکار با نتیجه پیشرفت اجتماعی را نادیده گرفته و آن را ناشی از عدم تحقق تحولات اولیه مورد نظر عنوان کنند. در واقع راهکار تقلید از غرب برای رسیدن به سطح تکامل آن از بنیاد ناممکن است. اساسا قرار نبوده و ممکن نیست در چارچوب سرمایه داری همه جهان به سطح اروپا یا آمریکا برسد. این مانند آن است که تصور شود بتوان همه مردم یک کشور را سرمایه دار کرد. اما اگر همه مردم سرمایه دار باشند، چه کسی این سرمایهها را تولید خواهد کرد؟ چه کسی مستخدم و راننده و کفاش و خیاط و بنا و و کارگر و کارمند و مدیر چنین جامعهای خواهد بود؟ در چارچوب نظام جهانی سرمایه داری هم رسیدن همه کشورها به سطح کشورهای اروپایی ناممکن است زیرا در اینصورت کدام کشورها تامین کننده نیروی کار، یا صادرکننده مواد خام، یا بازار کالاهای تولید شده اروپایی باشند؟ رشد و پیشرفت بیشتر کشورهای عقب مانده تنها در چارچوب یک نظام جهانی ممکن است که مبتنی بر معیارهایی دیگر غیر از سودآوری سرمایه و براساس تعاون و همکاری باشد که بنوعی تعادل منجر شود. در غیراینصورت رشد یک کشور یا یک سلسله از کشورها به ناگزیر به بهای انحطاط و پسرفت کشورهایی دیگر ممکن خواهد بود و این همان مسئله بنیادین راه رشد است که به موقع خود باید بدان پرداخت. در هر حال چنانکه گفتیم همه کشورهای عقب افتاده با پرسش دلایل عقب افتادگی آغاز کردند. تلاش برای مقایسه خود با اروپا و واکنش بر مبنای آن سرگذشت عثمانی و مصر و چین و در مراحل بعدی در ایران شد. پاسخ به این پرسش که دلایل پسرفت شرق چه بوده است با مقایسه نتایج تحولات اجتماعی در شرق از یکسو و اروپا از سوی دیگر یعنی میان کشورهایی که مسیری متفاوت را می پیمودند ممکن نیست. برای پاسخ به این پرسش باید روندهای درونی را که در طی چند سده به انحطاط منجر گردیده بررسی کرد. بدون تردید این کاری بسیار دشوارتر از یک مقایسه ساده میباشد . گفتیم که ورود اروپاییان در آغاز منجر به تغییرات پرشتاب در شرق نگردید چون اینان در مهمترین موارد کاملا با هم قابل مقایسه بودند اگر نگوییم که شرق در بسیاری زمینهها برتری داشت. همه کشورهای غربی در آن دوران نیز دارای درک همگنی از رشد اجتماعی نبودند. پیشتازان آنها یعنی ونیز و پس از آن اسپانیا و پرتغال توجه بیشتری به تجارت، و آنجا که امکان داشت یعنی در آمریکا، غارت داشتند. این کشورها نیز سرنوشت مشابهی با انگلستان و پس از آن فرانسه پیدا نکرد و با وجود اینکه چند دهه انحصار تجارت و غارت را در دست داشتند سرانجام به مسیر پسرفت و انحطاط افتادند. حضور اسپانیا و پرتغال و پس از آن هلند و انگلستان منجر به آغاز تغییراتی در شرق شد. آنچه در مرحله نخست لطمه دید پیوستگی تجاری کشورهای آسیا با یکدیگر بود. بر خلاف آنچه گفته میشود مهمترین اثر حضور انگلستان و هلند در آن نبود که انحصار تجارت شرق با غرب در دست آنان قرار گرفت. از آنجا که تولید در شرق بیش از آن بود که بتواند تنها به مصرف غرب برسد، تحول مهمی که اتفاق افتاد آن بود که از این دوران به بعد تجارت در قاره آسیا و میان خود شرق نیز به انحصار تدریجی غرب درامد. از آنجا که در آغاز بیشتر تجارت از راههای زمینی انجام میشد تغیرات ناشی از انحصار تجارت دریایی توسط اروپاییان در ابتدا چندان چشم گیر نبود. ولی از میانه سده ۱۸ ارتباط مستقیم تجاری بین کشورهای مختلف آسیایی قطع شد و تقریبا مهمترین این ارتباطات با واسطه انگلستان انجام میشد که بر چین و هند مسلط شده بود و ایران نیز در حال گرفتار شدن به سرنوشتی مشابه بود. پیامدهای این دخالت تا حدی در مورد چین مطالعه شده و در مورد ایران هنوز کار بسیاری برای درک بهتر آن دوران میبایستی انجام گیرد، تلاشی که مسلما از مقایسه ولتر با حاج میرزا آغاسی یا سنجش تشکیلات اداری و نظامی ایران با انگلستان یا فرانسه دشوارتر است. گفتیم که خود کشورهای اروپایی هم مسیر همسانی را طی نکردند. درک توسعه اجتماعی در انگلستان با اسپانیا یا ونیز متفاوت بود. آن درکی که در انگلستان برای اولین بار از ساده ۱۴ پایه گرفت یعنی حمایت از تولیدات و به عبارت بهتر چرخه ثروت در داخل، هنوز درک دیگر کشورهای اروپایی نبود که دنبال برتری تجاری بودند و نه تولیدی. این درک در سده ۱۶ و در دوران الیزابت اول به اوج خود رسید و با بیش از ۱۰۰ سال فاصله در فرانسه به سیاست دولتی تبدیل شد. درکی که چرخه ثروت را نه در انباشت ثروت از طریق تجارت که در چرخه تولید داخلی جستجو میکند و پس از تلاشهای بسیار موفق میشود که بین پیشه وری و تجارت همگرایی ایجاد کند. درکی که در انگلستان سده ۱۵ و ۱۶ از گمرک و نقش آن، صادرات کالا و واردات مواد خام وجود دارد از کشورهای دیگر بسیار روشنتر و آینده نگرتر میباشد. به این ترتیب انگلستان از طرفی وارث انحصار تجارتی شد که توسط دیگر کشورهای اروپایی آغاز شده بود و از طرف دیگر درکی از چگونگی پیشرفت اجتماعی و انحطاط داشت که موجب پیگیری سیاستهایی شد که به برتری آن در اروپا و شرق انجامید. درکی که در کشورهایی نظیر ما ضرورت آن احساس نمیشد و در طول زمان منجر به اتخاذ سیاستهایی شد که به تدریج به کاهش تولید ثروت و وابستگی به زمین به عنوان مهمترین منبع تولید ثروت انجامید. این روندی بود که بیش از ۳ سده به درازا کشید و در این دوران آنچه در شرق شاهد بودیم پسرفت بدون امکان جبران بوده و هست!
تلگرام راه توده:
|
راه توده شماره 857 - 25 آبان 1401