راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

 

جایگزین غرب

برای ج. اسلامی

چه کسی است؟

"هامون سرمدی"

 

 با سر برآوردن اعتراضهای ضد حجاب اجباری در ایران، آمریکا و غرب با توجه به نبود رهبری، برنامه و تشکیلات در جنبش مردم، فرصت را برای سوار شدن بر این جنبش آزادیخواهی مردمی با هدف منحرف کردن آن در سمت و سوی منافع خود هموار دیدند و همه نیروی خود را برای مصادره این جنبش به خدمت گرفتند. در گام نخست ستون پنجم غرب  در حکومت، جمهوری اسلامی را وسوسه کرد تا با «بازداشت های پیشگیرانه» همه چهره های خوشنام و موثر داخل کشور را که می توانستند در شرایط بحرانی به عنوان هدایتگر اعتراض های مردمی و به عنوان حائل میان حکومت و مردم نقشی مثبت و بسود کشور بیافرینند به پشت میله های زندان فرستاد و جنبش مردم را بی سرکرد. در گام بعدی آمریکا و غرب با  بسیج لشکری از مزدوران ایرانی تبار خود به نام روزنامه نگار و تحلیلگر و پژوهشگر  وارد میدان شد تا با به خدمت گرفتن ماشین تبلیغاتی خود هدایت اعتراض ها را به خارج از کشور منتقل و به دست مهره های دست پرورده خود بسپارد. یک روز با ترتیب دادن مصاحبه مطبوعاتی بوسیله رضا پهلوی و پخش مستقیم آن وانمود کرد که جایگزین جمهوری اسلامی بازگشت سلطنت به ایران است و این تا آنجا پیش رفت که فرح دیبا را هم به شوق آورد تا نوه اش را که در کار مدلینگ است به عنوان ملکه آینده ایران معرفی کند. چندی بعد سیما ثابت کارمند تلویزیون ایران اینترنشنال را به عنوان نماینده زنان مبارز ایران برای سخنرانی به پارلمان اروپا فرستاد و در ادامه حامد اسماعیلیون را با هلیکوپتر از فرودگاه برلین به میدان « تیرگارتن» این شهر در میان جمعیت 60 هزار نفری ایرانیان جمع آوری شده از سراسر اروپا برد تا در نمایشی «باشکوه» از پرچم های رنگارنگ ایران و کردستان و سایر تجزیه طلبان و اکراین از«رویا های» خود سخن بگوید. در صحنه ای دیگر، آمریکا با نشاندن شیرین عبادی و نازنین بنیادی در جلسه شورای امنیت سازمان ملل در کنار نماینده خود « لیندا گرینفیلد» و سایر نوکران اروپایی اش دراین شورا این دو نفر را به سخنگوی فارسی زبان تمایلات ضد ایرانی خود تبدیل کرد. هنوز هیاهو پیرامون این نمایش تمام نشده بود که خبر «شرفیابی» مسیح علی نژاد در کاخ الیزه و دیدار با ماکرون و سایر رهبران اروپایی به سرخط خبرهای تلویزیون های فارسی زبان لندنی تبدیل شد. اینکه چند پرده دیگر از این نمایش در آینده به روی صحنه خواهد آمد را گذر زمان و آینده نشان خواهد داد. هدف اصلی آمریکا و دنباله های غربی از اجرای این نمایش های پر هزینه و هماهنگ آن است  که رهبری اعتراض ها در داخل کشور شکل نگیرد. شعار آزادی زندانیان سیاسی مطرح نشود و با افزایش حداکثری مطالبات و تئوریزه کردن خشونت تحت نام انقلاب و با تزریق لمپنیسم به حرکت های مسالمت آمیز مردمی، جنبش آزادیخواهی مردم به شورشی کور تبدیل شود و حکومت و مردم وارد مسیری خونین و بی بازگشت بشوند. چنین وضعیتی به آمریکا این امکان را می دهد که از طریق مهره ها و متحدان خود در داخل کشور به حکومت فشار وارد کند که از چرخش به شرق منصرف و در برابر غرب تسلیم شده و راهها برای اجرای مراحل بعدی پروژه غرب هموار گردد. در کنار این هدف اصلی سر در گم کردن فعالان و به عبارت بهتر «منفعلان» سیاسی شیفته و دنباله رو غرب در داخل و خارج از جمله برخی از اصلاح طلبان، ملی مذهبی ها و چپ های سابق نیز در این پروژه به پیش برده می شود و می بینیم که با اجرای هر یک از پرده های این نمایش ولوله ای در میان این افراد و گروه ها در سایت ها و شبکه های اجتماعی در باره «آلترناتیو» جمهوری اسلامی به راه می افتد. اینها که خود را از گردونه تاثیرگذاری بر روند های جاری در داخل کشور برکنار می بینند از پنجره تلویزیون های بی بی سی و ایران اینترنشنال به سیر رویدادها می نگرند و با خیالبافی  در باره اینکه کدام یک از این چهره های روی صحنه آلترناتیو غرب برای ایران آینده هستند به گمانه زنی و بحث های بی پایان مشغولند. آنان البته در نوشته ها و گفتارهای مغشوش خود وسواس زیادی به خرج می دهند تا هیچکدام از این «آلترناتیو های» مورد نظر غرب را نرنجانند تا  بتوانند پس از «انقلابی» که غرب وعده قریب الوقوع آن را داده است در پناه دموکراسی اهدایی غرب بوسیله یکی از همین «آلترناتیوها» به کشور برگردند و برای گسترش دموکراسی فعالیت کنند. چکیده ای که می توان از لابلای گفتارها و نوشته های طولانی این افراد بدست آورد این است که واژه هایی مانند امپریالیسم و استقلال بیهوده و ساخته و پرداخته حزب توده ایران است و همه کشورها و از جمله آمریکا و غرب و شرق دارای منافعی هستند و با هم روابطی دارند. البته غرب منادی دموکراسی و حقوق بشر نیز هست و رابطه با این کشورها در آینده در خدمت گسترش دموکراسی و آزادی در ایران  است. حمایت غرب از دیکتاتورها هم افسانه است و کودتای ۲۸ مرداد هم به دلیل وحشت غرب از کمونیسم بود و اکنون که دیگر اتحاد شوروی و بلوک شرق وجود ندارد غربی ها مخالفتی با روی کار آمدن یک حکومت دموکراتیک در ایران ندارند و حتی به سبب تهدیدی که از بنیادگرایی اسلامی در منطقه احساس می کنند، حامی روی کار آمدن یک حکومت سکولار بر مبنای دموکراسی در ایران هستند. بر مبنای این نگرش هر کدام از این مهره های غرب که بر سر کار آورده شوند می توانند دوران چهل و چند ساله «جمهوری اسلامی» را به مثابه یک پرانتز در تاریخ  ایران حذف کنند و همان مسیر دوران شاه را البته همراه با «چاشنی» دموکراسی ادامه دهند.                                                                                                                                 اما اگر ایران و جهان را کمی فراتر از پنجره محدود تلویزیون های سه قلوی لندنی ببینیم و تاریخ مناسبات کشورمان را با غرب مرور کنیم، شاید بتوانیم تصویر بهتری از آنچه که در پیرامونمان می گذرد را ببینیم. به همین جهت ما نگاهی کوتاه به سیاست غرب در جهان و بویژه در غرب آسیا در صد سال اخیر می افکنیم.

 

سیاست غرب تا پایان  جنگ جهانی اول

 در آن دوران بازیگران غربی در غرب آسیا و ایران بطور عمده روسیه تزاری و انگلستان بودند. سیاست آنها تضعیف حکومت مرکزی و تقویت واگرایی و تجزیه ایران بود. روسیه تزاری با نفوذ در دربار و تحمیل قراردادهای اسارت بار قدرت مرکزی را ناتوان می کرد و با شکست های نظامی بخش های وسیعی از خاک ایران را به خود منضم می کرد. انگلستان نیز سیاست مشابهی داشت. یعنی از یک سو با نفوذ در دربار و گرفتن امتیازهای گوناگون حکومت مرکزی را تضعیف می کرد و از سوی دیگر واگرایی و گریز از مرکز را با مسلح کردن خان های عشایر عرب، قشقایی، لر و بختیاری به پیش می برد. در همین دوران بود که با توطئه انگلستان و مهره های آن در حکومت ایران قايم مقام و امیر کبیر به قتل رسیدند و هرات و بخش هایی از بلوچستان و بحرین را از ایران جدا کردند. این سیاست از سوی کشورهای غربی نه تنها در ایران بلکه در عثمانی دنبال می شد که نمونه آن زد و بند روسیه و انگلیس در واگذاری قسطنطیه (استانبول کنونی) به روسیه بود جدا شدن هنگ کنگ از چین نیز نمونه دیگر سیاست انگلستان در شرق آسیا بود.                                                

با پایان جنگ جهانی اول و پیروزی بلشویک ها در روسیه، دولت جدید اتحاد شوروی به رهبری لنین همه قراردادهای اسارتبار  روسیه تزاری  را با دیگر کشورها و از جمله ایران و عثمانی لغو کرد. این سیاست اتحاد شوروی، انگلستان را بر آن داشت که از فرصت بدست آمده استفاده کرده و ایران را مانند هند به مستعمره خود تبدیل کند و در سال ۱۲۹۸ یعنی شش ماه پس از پایان جنگ قرارداد معروف وثوق الوله را به ایران تحمیل کند. ولی این قرارداد با مخالفت جدی نیروهای ملی و حمایت اتحاد شوروی از آزادیخواهان ایران ملغی شد.

 

سیاست غرب از پایان  جنگ جهانی اول تا پایان جنگ سرد

با پیروزی انقلاب اکتبر و بنیانگذاری کشور شوراها سیاست امپریالیسم انگلستان به مثابه نماینده غرب در ایران دچار دگرگونی بنیادین و چرخش ۱۸۰ درجه ای شد. با توجه به گرایش های عدالتجویانه و آزادیخواهانه ایرانیان و روشنفکران وجنبش های گیلان و آذربایجان به حکومت نوپای شوروی برای غرب آشکار بود که ادامه سیاست ناتوان سازی حکومت مرکزی و دامن زدن به واگرایی در پیرامون نتیجه ای جز گسترش نفوذ اتحاد شوروی را در پی ندارد. کودتای ۱۲۹۹ رضا خان و برچیده شدن حکومت قاجار در این راستا قابل درک است. از این زمان است که رضا شاه با حمایت و هدایت غرب به تقویت دولت مرکزی و سرکوب همزمان همه گرایش های گریز از مرکز دست زد. در این دوره، جنبش های پیشرو مانند محمد تقی خان پسیان در کنار جریان های واپسگرا مانند شیخ خزعل و خان های عشایر همزمان سرکوب شد. یعنی سیاست در غرب از این پس بر خلاف گذشته در راستای حفظ تمامیت ارضی و تقویت حکومت مرکزی در ایران و ترکیه بود. این سیاست تا پایان جنگ سرد و فروپاشی اتحاد شوروی دنبال شد.                                                            البته با جنگ جهانی دوم و شکست فاشیسم، سوسیالیسم در کشورهای بیشتری پیروز شد و انگلستان سرکردگی امپریالیسم جهانی را به آمریکا واگذار کرد و  آمریکا نیز همان سیاست را نه تنها ادامه داد بلکه با ایجاد پیمان های ناتو (۱۳۲۸) سیتو(۱۳۳۳) و سنتو (۱۳۳۴) همگرایی را در میان کشورهای خارج از بلوک شرق افزایش داد و کمربندی امنیتی را پیرامون اتحاد شوروی و کشورهای پیمان ورشو ایجاد کرد. در چارچوب همین سیاست بود که غرب به رهبری آمریکا حتی به پشتیبانی از کشورهای سوسیالیستی می پرداخت که نسبت به اتحاد شوروی و پیمان ورشو مواضعی انتقادی داشتند. گذشته از چین که به متحد غرب بر علیه اتحاد شوروی و سایر کشورهای سوسیالیستی تبدیل شد می توان از کشورهای  یوگسلاوی تحت رهبری تیتو و رومانی تحت رهبری چائوچسکو نام برد که مواضع آنها به عنوان کشورهای «مستقل» مورد «تحسین» غرب بودند. بطوری که درسال ۱۹۷۸ در سفری که چائوچسکو به انگلستان داشت از سوی ملکه نشان شوالیه به او اهدا شد که البته بعدها معلوم شد که این «تحسین» ها تا چه حد ریاکارانه و مزورانه بود.

سیاست غرب پس از پایان  جنگ سرد رویارویی اردوگاه سوسیالیستی و جهان سرمایه داری پس از هفت دهه نبرد نابرابر به زیان اردوگاه سوسیالیسم به پایان  رسید و حکومت اتحاد شوروی و به دنبال آن کشورهای عضو پیمان ورشو یکی پس از دیگری سقوط کردند و این آغاز دورانی دیگر در سیاست غرب بود. از آن پس آمریکا پیوسته بر بودجه نظامی خود افزود و نفوذ خود را گسترش داد. غرب به رهبری آمریکا برای تحکیم هژمونی خود بر جهان در نخستین گام متحدان دیروز خود در اردوگاه سوسیالیسم را هدف گرفتند و با زد و بند با مزدوران خود در ارتش رومانی در پایان سال ۱۹۸۹ پس از جنگی خونین حکومت چائوچسکو را سرنگون و او و همسرش را باعجله به محلی نامعلوم در جنگل منتقل و در یک محاکمه چند دقیقه ای تیرباران کردند. سپس یوگسلاوی را آماج هجوم خود قرار دادند و با بمباران این کشور و ایجاد جنگ داخلی در سالهای ۱۹۹۵ و ۱۹۹۹ این کشور را ویران و به ۶ کشور تقسیم کردند و سپس رئیس جمهور آن کشور، میلوسویچ  را ربوده و برای محاکمه به هلند بردند و در زندان سر به نیست کردند. بدین ترتیب گسترش ناتو در شرق اروپا آغاز شد و بتدریج کشورهای بیشتری به ارابه جنگی آمریکا برای چیرگی کامل آن بر جهان پیوستند.

در گام بعدی آمریکا برای مهار چین و تا حدی اروپا و ژاپن روی به سوی شمال آفریقا و غرب آسیا به عنوان مهمترین منبع انرژی آورد و اینبار هدف نه تنها دسترسی بلکه کنترل منابع نفت و گاز این منطقه بود و طرح «خاورمیانه بزرگ» با همین هدف شکل گرفت. در همین راستا آمریکا و دنباله های آن به بهانه حمله های مشکوک یازدهم سپتامبر، در سال ۲۰۰۱ به افغانستان حمله و آن کشور را اشغال کرد و از این طریق پایگاه های  دریایی و زمینی خود  را در منطقه خلیج فارس گسترش داد. این پیروزی آسان آمریکا را بر آن داشت که آشکارا همه ساز و کارهای بین المللی قوانین سازمان ملل و حتی مخالفت برخی از متحدان پیشین خود مانند آلمان و فرانسه  را به کناری نهد و به عنوان تنها ابرقدرت جهان به یک تازی بپردازد و در سال ۲۰۰۳ به عراق حمله و آن کشور را اشغال کند. بدین ترتیب برای نخستین بار در تاریخ، جهان «تک قطبی» با تسلط یک کشور بر جهان شکل گرفت. در سال ۲۰۰۳ و در آستانه حمله به عراق بر طبق سندی که توسط « پل ولفویتز» و « اسلی کلارک» از طریق نیویورک تایمز  به بیرون درز کرد، معلوم شد که پنتاگون پس از افغانستان برنامه حمله به شش کشور عراق، لیبی، سومالی، سودان، سوریه و ایران را در دستور کار خود دارد. پس از این حمله بود که آمریکا در سال ۲۰۰۴ رسما طرح «خاورمیانه بزرگ» را در اجلاس گروه هشت ارائه کرد. به موجب این طرح باید برای گسترش «دموکراسی» و پیشگیری از درگیری های قومی مرزها در خاورمیانه و آسیای مرکزی و شمال آفریقا از نو ترسیم شوند و کشورهای بزرگی مانند ایران، ترکیه، پاکستان و چند پاره شوند. این سیاست آمریکا با منافع اسرائیل نیز همخوانی داشت و این کشور نیز به صورت نیمه پنهان و فعالانه در پیشبرد آن وارد عمل شد. در ادامه همین روند و با موج سواری غرب بر روی اعتراض های معروف به  «بهارعربی» و سوق دادن آن ها به جنگ داخلی و دخالت آمریکا و دنباله های آن در سال ۲۰۱۱ سودان به دو کشور تقسیم شد در همین سال با تهاجم ناتو کشور لیبی در مدت چند ماه ویران و چند پاره شد و رهبر آن کشور معمر قذافی لینچ شد. آمریکا و غرب سرمست از این پیروزی کشور بعدی یعنی سوریه را هدف گرفتند. حکومت بشار اسد در رویاریی با اعتراض های مسالمت آمیز مردم که از ژانویه ۲۰۱۱ آغاز شده بود روی به سرکوب آورد و همین بی درایتی بستری مناسب را برای ناتو, اسرائیل و ارتجاع منطقه فراهم کرد که با گسیل گروه های تروریستی مسلح از مرزهای ترکیه به داخل کشور جنگ داخلی را در سوریه با هدف براندازی حکومت و پاره پاره کردن آن کشور آغاز کنند. پیشروی گروه های تروریستی آنچنان گسترده و برق آسا بود که پایتخت نیز در خطر سقوط قرارداشت و غرب و ارتجاع  پیروزی را در چند قدمی خود می دیدند. جمهوری اسلامی با هوشمندی دریافت که هدف بعدی ایران است و از اینرو به پشتیبانی از دولت و مردم سوریه وارد کارزار شد و توانست ناتو را زمینگیر و روند فروپاشی سوریه را متوقف کند. در سال ۲۰۱۵ ایران توانست روسیه را نیز که پس از کودتا در اوکراین از غرب دور شده بود با خود همراه کند و با پشتیبانی هوایی ارتش روسیه و بسیج نیروهای مردمی و ارتش سوریه تروریست ها را عقب براند. در این میان نقش تاریخی سردار قاسم سلیمانی در بسیج نیروهای مردمی سوریه و عراق در شکست آمریکا، ناتو، ارتجاع منطقه و گروه های تروریستی مانند داعش غیر قابل انکار است.

پیدایش چشم انداز پایان جهان تک قطبی نخستین نشانه های ایستادگی در برابر جهان تک قطبی بنیانگذاری پیمان شانگهای در سال ۱۹۹۶ بود. پس از آن آمریکا به بهانه مبارزه با تروریسم در سال ۲۰۰۶  تراکنش های مالی «سویفت» را نیز در اختیار گرفت تا همزمان با گسترش نظامی خود شریان های مالی جهان  را هم در دست گرفته و سلطه دلار را بیش از پیش تحکیم کند. پدید آمدن گروه بریکس در سال ۲۰۰۹  راهکاری برای کاهش نقش دلار در بازرگانی کشورهای عضو بود. پیشتر گفتیم که با پایان جنگ سرد هدف آمریکا از افزایش حضور گسترده در غرب آسیا، خلیج فارس، آسیای میانه و شمال آفریقا کنترل منابع انرژی به منظور مهار چین بود. از سوی دیگر آمریکا با ایجاد پایگاه های نظامی و گسیل ناوهای هواپیمابر و زیردریایی های خود در چهار گوشه جهان کنترل  همه اقیانوسها، دریاها و راه های آبی را در دست گرفت. چین برای رهانیدن گریبان خود از چنگ آمریکا در سال ۲۰۱۳ از ابر پروژه راه ابریشم رونمایی کرد. هر چند در این پروژه کلان چهار تریلیون دلاری چین مسیرهای دریایی نیز پیش بینی شده است ولی تکیه اصلی آن بر دالان های جاده ای، ریلی و لوله های انتقال انرژی است که می توانند چین را از طریق آسیای میانه و غرب آسیا به اروپا و آفریقا متصل کنند در این طرح بلند پروازانه چین که کابوس ادامه جهان تک قطبی آمریکا بود، این کشور را واداشت تا در گام نخست با تولید نفت و گاز «شیل» خود را از وابستگی به منابع انرژی غرب آسیا برهاند و حتی به صادر کننده نفت و گاز تبدیل شود و در گام بعدی سیاست خود را در غرب آسیا و آسیای میانه مورد بازبینی قرار داد. اکنون سیاست آمریکا پیش از هر چیز به آشوب کشاندن منطقه غرب آسیا، آسیای میانه و شمال آفریقاست. غوطه ور شدن این بخش از جهان در جنگ و نا امنی، علاوه بر مهار چین می تواند به تضعیف و وابستگی بیشتر اروپا ژاپن و کره جنوبی به آمریکا بیانجامد. به همین دلیل است که می بینیم همه کشورهای منطقه و متحدان سنتی آمریکا مانند پاکستان، ترکیه و کشورهای عربی حاشیه جنوبی خلیج فارس با نگرانی از آمریکا فاصله گرفته و خود را به چین و روسیه نزدیک می کنند.

  عملیات نظامی روسیه و رویارویی سرنوشت ساز این کشور با آمریکا و دنباله های آن در اوکراین به گذار از جهان تک قطبی بعدی تازه بخشید. این رویداد مهم جهانی بخشی از چالش بزرگتر یعنی در سر بر آوردن چین و سایر قدرت های نوظهور در آسیا در دهه گذشته و آغازی بر پایان سلطه بلامنازع آمریکا و غرب بر جهان است. ایران نیز به دلیل موقعیت ژئو استراتژیک و ژئو پولتیک ویژه ای که در غرب آسیا دارد در هر حال در مرکز این رویارویی قرار گرفته است و سرنوشت آینده آن نیز به نتیجه این نبرد گره خورده است. به همین جهت است که آمریکا و غرب که در درگیری های اوکراین از کشورهایی مانند چین، هند و بسیاری دیگر خواهان حداقل حفظ بی طرفی هستند در مورد ایران بیطرفی را هم بر نمی تابند و همانطور که جوزف بورل در تهران گفت: «ایران باید میان غرب و روسیه، یکی را انتخاب کند».

 

آلترناتیو غرب برای ایران

هدف آمریکا نه فقط بر اندازی جمهوری اسلامی  بلکه تکه پاره کردن ایران به عنوان یک واحد جغرافیایی و فرو بردن منطقه در جنگ های بی پایان قومی و مذهبی است. آمریکا و غرب در شرایط کنونی به علت نزدیکی ایران به چین و روسیه و قدرت نظامی دفاعی بومی کشور توان حمله نظامی به ایران را ندارند. از این رو تلاش می کنند که در گام نخست با سوق دادن اعتراض های مدنی مردم به شورش های کور راه هر گونه اصلاحات در ساختار سیاسی کشور را سد کنند و از سوی دیگر با کمک ستون پنجم خود در داخل کشور  با فشار بر حکومت، ایران را از چین و روسیه دور کرده و تحت نام «عادی سازی روابط با جهان آزاد» در برابر غرب تسلیم و سپس ضربه نهایی را فرود آورند و البته در این راه از کمک نیروهای نفوذی خود در حکومت برای تشدید سرکوب و خشونت معترضان حداکثر بهره برداری را می کنند. از نظر آمریکا با فروپاشی و پاره پاره شدن ایران  ثبات نیم بندی نیز که در عراق و سوریه و تا حدی در افغانستان با تکیه بر ایران ایجاد شده از میان می رود و تمام منطقه از پاکستان و افغانستان تا شمال آفریقا در گرداب جنگ و ترور و نا امنی غرق می شود و سه دالان اصلی راه ابریشم چین مسدود می شود. بنابر این، هیچکدام از این مهره ها و مزدوران غرب مانند رضا پهلوی مسیح علی نژاد حامد اسماعیلیون و…. نه می توانند و نه احتمالا می خواهند که پایشان را به ایران بگذارند. اینها فقط مهره هایی هستند که در این نمایش های پر هزینه تبلیغانی به نوبت پیش و پس آورده می شوند تا نگاه ها را از داخل منحرف و به خارج معطوف کنند تا رهبری اعتراض ها در داخل کشور شکل نگیرد و همچنین با دامن زدن به جدل های بی پایان در شبکه های اجنماعی بر سردرگمی ها بیفزاید.                                                                                       

در این میان کسانی که در هر بزنگاهی که ما بر نزدیکی به روسیه و چین در شرایط کنونی تاکید می کنیم ما را متهم به «بر خورد ایديولوژیک» و «درجا زدن در دوران جنگ سرد» می کنند، لازم است که قدری بیاندیشند که چه کسی در واقع هنوز در حال و هوای دوران جنگ سرد سیر می کند و بر این خیال است که غرب مانند سال ۳۲ یک مهره خود را در ایران بر سر کار خواهد آورد!

 

تلگرام راه توده:

https://telegram.me/rahetudeh

 

 

        پیج فیسبوک راه توده

 

 

 

                        راه توده شماره 859  - 9 آذر 1401

                                اشتراک گذاری:

بازگشت