سفر به لیتوانی نسلی در حسرت گذشته و نسلی بی آینده "رحمت زندگانی" |
سلام. برای چند روز رفتیم به ویلنوس پایتخت لیتوانی. کشوری زیبا که به زباله دانی تبدیل شده و مردم آن آلوده به فقر. باد گرمی می وزید. توله خرس های سفید در آسمان ازسروکول هم بالا می رفتند. گاها آرام از مادر خود جدا و دوباره به سوی او می شتافتند. به پارک بزرگی گام نهادم. درختان تنومند و طویل در بالا یکدیگر را در آغوش گرفته و سایه دلپذیری را در این روز گرم تابستانی بر باریکه راه خاکی و گاها سنگی پارک گسترده بودند. دو مرد مسن روی نیمکتی نشسته بودند. در حین صحبت با یکدیگر با نگاه خود نوه های خود را که ۴ یا ۵ ساله بودند دنبال می کردند. کمی جلوتر، چند جوان که الکل می نوشیدند روی زمین و نیمکت نشسته بودند. نگاه آن دو مرد مسن به نوه های خود توام بود با مسرت و لبخند اما نگاهشان به جوانان سرشار از نگرانی و اضطراب. این را میشد در نگاهشان خواند. قدری به این دو مرد مسن نزدیک شدم. به زبان لیتوانیایی صحبت می کردند. سلام کردم. زبان روسی را با لهجه لیتوانیایی صحبت میکردند. به یکدیگر معرفی شدیم. هر دو لباس و کفش های کهنه اما تمیز بر پا داشتند. یکی از آن دو سپید موی با قامت نسبتا بلند و بینی کشیده متناسب با صورتش و دیگری کوتاه قامت، قدری فربه با گونه های سرخ. گویا مستقیما از حمام سونا برای خنک شدن به پارک آمده بود. در باره اوضاع و احوال لیتوانی سئوال کردم. مرد سپید موی گفت: من هرگز چنین فقر وحشتناکی را در لیتوانی٬ندیده بودم. من هیچگاه عضو حزب نبودم ولی می خواهم بگویم که ما در گذشته کارخانه های زیادی، منجمله کارخانه رادیو و تلویزیون سازی٬ کارخانه لوازم الکترونیک داشتیم. تمامی کارخانجات کار می کردند. بیکار نداشتیم. حالا تمامی کارخانجات تعطیل شده اند. بیکاری بیداد می کند. به ما گفتند که ۲ یا ۳ سال مشکلات را تحمل کنید و بعد از آن زندگی خوبی خواهید داشت. این ۲ یا ۳ سال کی تمام می شود؟ نمی دانم. مرد گونه سرخ که گویی او را قلقلک می دهند بطور ناگهانی به شوخی گفت: من بارها به این مرد پیر خوش بین، روی همین نیمکت گفته ام که آن 2 تا 3 سال هرگز فرا نخواهد رسید. ما در گذشته از جهت گوشت و محصولات گوشتی و شیر خودکفا بودیم اما الان گوشت و محصولات گوشتی ارزان و بی کیفیت لهستانی همه جا به چشم میخورد. ما در گذشته الکلیسم داشتیم اما نه به اندازه الان. ما در گذشته اندک افراد با مصرف ماده مخدر داشتیم اما الان بطور وحشتناکی در جامعه ما مواد مخدر رایج است. آنها درحین صحبت به نوه های خود و به جلوتر، به جوانان نگاه می کردند. بعد از چند لحظه سکوت مرد سپید موی گفت : ببین آقا! من گاها برای دیدن دختر و نوه خود به شهر دیگری می روم . چند کیلومتر که از شهر ویلنوس بگذرید سال به سال تعداد درختان کاهش می یابد. درختان را قطع می کنند و می فرستند به کشورهای غربی. مردم را بی تفاوت کرده اند . در عوض روحیه ناسیونالیسم افراطی را بویژه در میان جوانان تقویت می کنند. همین جوانان٬ (با اشاره دست جوانان در حال نوشیدن مشروب را نشان میدهد) معتقدند که ما بهترین هستیم و می توانیم ارتش آلمان را یکشبه شکست بدهیم. حالا شما جرائت دارید بگوئید چنین نیست! - در باره همسایه خود بلاروس چطور فکر می کنید؟ مرد سپید موی ادامه داد: تا حالا بدون ویزا و راحت به بلاروس سفر می کردیم اما از سال نو میلادی دیگر بدون ویزا نمیتوان به بلاروس رفت. من چند باربه این کشور مسافرت کرده ام .کشور بسیار زیبا با جاده های تمیز و مرتب. مردم درآنجا بمراتب از ما بهتر زندگی می کنند. بازنشستگان زندگی خوبی دارند. ما بازنشستگان در اینجا زندگی وحشتناکی داریم. در اینجا شما فقر را می بینید. خیابان خوابها را می بینید. جستجوی نان در زباله دان ها را می بینید. اما در بلاروس چنین نیست. من این روزها پرچم اوکرائین را همه جا می بینم. رادیو و تلویزیون و جراید جانب اوکرائین را گرفته اند. - من با تعدادی از شهروندان شما صحبت کردم. آنان نظر دیگری دارند. هر دو به اطراف خود نگاه می کنند. سپس آن که مسن تر است می گوید: ببین ٱقا! دولتی که با مردم خود چنین می کند چطور می تواند برای مردم سرزمین دیگری دل بسوزاند؟ سپس مرد سرخ گونه حرف او را قطع می کند و می گوید: این جنگ در اوکرائین برای دولت ما نعمتی است برای پوشاندن دزد ی های خودش. دست یکدیگر را به نشانه دوستی و خداحافظی فشردیم. دو کودک با دست های خود ضربه ای به پاهایم زدند و باشتاب پشت سر پدر بزرگان خود پنهان شدند. آرام از کنار جوانان عبور کردم: نه در زمان حال بودند و نه اعتنایی به آینده داشتند. با خروج از پارک در مقابل من کلیسای جامع متعلق به قرن شانزدهم و در چند قدمی آن برج ناقوس کلیسا که از دور شبیه به فانوسی دریایی بود ، قرار داشت. هر دو سپید پوشیده بودند. گویا می خواستند خود را از کلیسای دود گرفته قرون وسطی متمایز ساخته. چند گام از کلیسای جامع فاصله گرفتم و به میدان بزرگی رسیدم که دو صفحه بزرگ سینما فیلم هایی از ارتش گذشته و حال لیتوانی را با سرودهای جنگی به معرض نمایش گذاشته بودند. کلیسا و این میدان به یکدیگر تکیه داده اند. گویی همگان را دعوت و آماده به جنگ و نیایش می کردند. در اطراف این میدان پرچم اوکرائین به وفور دیده میشد. اگر در قرون وسطی بنام «مسیحیت» هزاران هزار انسان بی گناه را با شمشیر، تیر و کمان، طناب دار ودر شکنجه گاهها ازبین بردند ، امروزه بنام « دموکراسی » با سلاح های مدرن میلیونها انسان را از بین می برند. آنچه برایم همچنین قابل توجه بود این که تمامی کارخانه ها در این کشور تعطیل ولی در عوض مراکز یهودیان منجمله مرکز فرهنگی یهودیان ، مرکز کنگره جهانی یهودیان و غیره بسیار فعالند. در پایان می خواهم نوشته خود را با جملاتی از احسان طبری برگرفته از درام «گئومات» به پایان برسانم: اگر چه جامه ها ،خانه ها ،نامها، دگر بود ، ولیکن تلاش انسان در راه دشوار برازندگی و درپی بهروزی برضد ستم و فقر و بندگی کهن است. این سخن اثبات می کند داستان شگرف و نغز گئومات را.
تلگرام راه توده:
|
راه توده شماره 848 - 16 شهریور 1401