هر سیاست نوینی نیازمند کارگزار معتقد به این سیاست است |
می گویند آقای خمینی بارها به مسئولان صدا و سیما و مطبوعات تذکر داده بود که آنقدر تصویر او را نشان ندهند یا عکس او را در روزنامهها منتشر نکنند. بنظر میرسد او روانشناسی توده مردم را خیلی خوب فهمیده بود: مردم از هر چیز تکراری حتی خوب و مورد قبول آن هم بدشان می آید و یا نسبت به آن بی تفاوت می شوند. چه شخصیت تکراری باشد و یا حرف های تکراری و یا روشهای تکراری. حتی اگر مثلا هنرمند محبوبی مانند آقای محمد رضا شجریان را هم روزی سه بار در تلویزیون نشان میدادند و ترانه هایش را مدام از رادیو و همه جا پخش می کردند بعد از دو ماه همه خسته و دلزده میشوند. شاید برای همین بود که در کوبا اجازه نمیدادند عکس فیدل کاسترو را تا زمانی که زنده بود در جایی نصب کنند یا از او مجسمهای بسازند یا خیابانی را بنامش کنند. لنین هم همین موضع را داشت. همه مجسمههایی که از او ساخته شد و نامگذاریهایی که شد مربوط به پس از مرگ اوست که آن هم در نهایت به ضد تبلیغ تبدیل شد. از مشکلات کنونی جمهوری اسلامی آن است که همین درس ساده تاریخ و روانشناسی را هم نیاموختهاند. 44 سال است اصرار دارند جلوی چشم باشند و مدام سخنرانی کنند و روی اعصاب مردم که از فقر و تحقیر و نابرابری به فغان آمده اند راه بروند. سرنوشت نمازجمعهها با چهرههای تکراری نمادی از این واقعیت است. بدیهی است که تغییر حکومتها و سیاستها و روشها را نباید به تغییر افراد تقلیل داد ولی گاهی اوقات افراد خود به نماد یک وضع و تداوم آن تبدیل میشوند و همچون مانع تغییر دیده میشوند. چهرههایی تکراری، برای زدن حرفهای تکراری و دفاع از روشهای تکراری. چهرههایی مانند احمد جنتی که نه خود میرود، نه کنارش میگذارند و نه هوشمندی آن را دارند که لااقل به پشت صحنهاش ببرند. این تنها یک نمونه و البته نمونه ای شاخص است، نمونه دیگر علم الهدا امام جمعه مشهد است. این پافشار به جایی میرسد که سرانجام مردم برای سن و سال احمد جنتی و زنده ماندن او لطیفه ها میسازند. معنای این لطیفهها آرزوی مرگ کسی نیست، بلکه رسیدن به یک شناخت است که چنین افرادی آنچنان به حکومت چسبیدهاند که تنها مرگ میتواند آنها را از قدرت جدا کند. کسانی که میگویند مسله اصلی کشور، حاکمیت و افراد نیستند، بلکه مسائل مهمتر و عمیق تری وجود دارد که باید تغییر کنند و اگرنه با تغییر افراد و حتی حکومتها تغییری بنیادین حاصل نخواهد شد حرف بی راهی نمی زنند اما جنبه نسبی سخن را باید در نظر گرفت. ما امروز دو مسئله داریم. یکی سیاستها و روشهاست که باید به شکل اساسی و بنیادین تغییر کند. یکی هم افرادی هستند که به قدرت چسبیدهاند و باید کنار بروند و جای خود را به دیگرانی با اندیشه های نو و هماهنگ با سیاست های نوین بدهند. از جمله در ارتباط با سیاست خارجی راهبردی نگاه به شرق. این دو مسئله بنظر نمیرسد از هم جدایی پذیر باشند. به همین دلیل است که نارضایتیها از سیاستها و روشها و اوضاع کشور شکل نارضایتی از افراد را به خود می گیرد، چنان که گرفته و در تظاهرات و اعتراضات خیابانی شاهدیم که افرادی به نماد وضع کنونی و عدم تغییر تبدیل شدهاند. این که بحث ضرورت کنار رفتن چهرهها مطرح میشود نه ناشی از یک تصور ساده و سطحی از تغییر، بلکه ناشی از تداوم حضور تکراری آنان، بویژه با تفکر و حرف های تکراری و کهنه است. به این بهانه که فرد مهم نیست بلکه سیاست مهم است، نباید افرادی را در مقام و موقعیتی حفظ کرد به این امید که میتوان با چهرههای تکراری تغییرات راهبردی را انجام داد ، همانطور که برعکس نمیتوان تحول عمیق اجتماعی را به تغییر و جابجایی افراد بدون تغییر اساسی در سیاستها تقلیل داد. شاید نخستین گام در راه تغییرات کنار رفتن چهرههایی باشد که به نماد حفظ وضع موجود و عدم تغییر تبدیل شدهاند.
تلگرام راه توده:
|