راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

 

سیل جهان چند قطبی

سد شکست خورده

هژمونی جهانی امریکا

  

سیاست خارجی آمریکا عمدتا تحت تاثیر دو مکتب در روابط بین المللی است که از آنها بعنوان مکتب "واقع گرایی" و مکتب "لیبرال" نام برده می شود. واقع گرایان می گویند جهان دارای یک وضعیت آنارشیک و فاقد یک قدرت برتر است که نظم را در آن برقرار کند و بنابراین هر کشوری باید روی قدرت خود و مناسبات قدرت و توازن قوا در جهان حساب کند. مکتب لیبرال یا آرمان گرا بیشتر روی نهادهای بین المللی و دیپلماسی و مذاکرات میان کشورها تاکید می کند و همچنین تکیه بیشتری بر روی ملاحظات حقوق بشری و دموکراسی و وابستگی متقابل اقتصادی دارد. این دو مکتب در واقع دو روی یک سکه هستند و سیاست خارجی آمریکا تجاوزات و سیاست قدرت را زیر پوشش حقوق بشر و دموکراسی تا به امروز پیش برده است.

در جریان جنگ اوکراین برخی از نظریه پردازان که به واقع گرایی مشهورند، مانند "جان مرشهایمر" به انتقاد از سیاست خارجی آمریکا و غرب در گسترش ناتو به سمت روسیه پرداختند. آنها معتقد بودند و از قبل هم پیش بینی می کردند که این گسترش را روسیه تحمل نخواهد کرد و در مرحله ای رویارویی اجنتاب ناپذیر خواهد شد که چنین نیز شد. انتقاد برخی از آنان از این جهت است که بنظر آنان خطر اصلی چین است و غرب باید با روسیه و حتی ایران علیه چین متحد شود و همکاری کند نه اینکه این سه کشور را به سمت همکاری با همدیگر سوق دهد.

برخی ها در ایران که نسبت به سیاست آمریکا در برخورد با روسیه و شرق انتقاد دارند، از این موضع مکتب واقع گرایی استقبال می کنند و آن را نشانه قدرت نظریه واقع گرایی می دانند. مثلا در زمینه کارایی اندیشه ها و کارگزاران این مکتب، به موفقیت آمریکا در جدا کردن چین از شوروی اشاره می کنند که باعث تضعیف اتحاد شوروی شد. این دیدگاه بر یک شالوده نادرست بنا شده است. این دیپلماسی آمریکا نبود که چین را از روسیه جدا کرد. چین خود از سال ۱۹۶۰ از روسیه جدا شده بود و حتی آن را "سوسیال امپریالیسم" نامیده بود. چین از همان زمان به غرب پیام می داد که می توان روی آن برای تضعیف شوروی حساب کرد. این در واقع آمریکا بود که در پی شکست خفت بار در ویتنام و در مقابله ناگزیر خود با اتحاد شوروی به غیر از تن دادن به دیپلماسی چین چاره ای ندید و در ازای دستاوردی نه چندان مشهود کرسی جمهوری خلق چین در سازمان ملل را به رسمیت شناخت و موانع ورود چین به جامعه جهانی را از سر راه آن کشور برداشت. عادی شدن روابط آمریکا با چین پیروزی دیپلماسی چین بود نه آمریکا. البته چین طرفدار فروپاشی اتحاد شوروی نبود و گمان نمی کرد که این همکاری با آمریکا چنین پیامدی داشته باشد.

کسانی که امروز در آمریکا از عمده بودن خطر چین و ضرورت نزدیکی به روسیه صحبت می کنند چنین استدلال می کنند که اقتصاد روسیه یک اقتصاد نفتی است و این کشور در مجموع یک کشور عقب مانده است که خطری برای غرب محسوب نمی شود. حتی می گویند اندازه اقتصاد روسیه به اندازه اقتصاد تگزاس است. این هم اشتباهاتی دیگر است براساس همین پندار که جو بایدن پس از تحریم روسیه در یک پیشگویی مضحک اعلام کرد "ما روبل را به زباله تبدیل کردیم". اولا در زمینه پیشروترین فناوری ها یعنی دانش و فناوری های کامپیوتر و هوش مصنوعی چه روسیه و چه پیش از آن اتحاد شوروی سال ها از آمریکا جلوتر بودند و همچنان از آمریکا و چین جلوتر هستند. نمونه آن اختراغ لیزر و سریع ترین و بزرگترین رایانه ها در اتحاد شوروی و فرستادن اسپوتنیک و ایستگاه فضایی میر در گذشته و موشک های مافوق صوت کنونی است که همه متکی بر فناوری هوش مصنوعی هستند. این که شوروی ها یا روسیه نتوانستند یا نخواستند این فناوری ها را بصورت کالاهای مصرفی درآورند به معنای عقب ماندگی آنها در این زمینه نیست.

ثانیا ادعاهای آمریکایی ها در زمینه اندازه اقتصاد روسیه بر مبنای مقایسه های صرفا مالی است. مثلا ارزش فیسبوک یا گوگل را با گازپروم مقایسه می کنند و مدعی هستند که مثلا آن از این بیشتر است. در حالیکه ارزش فیسبوک یا گوگل برای اقتصاد واقعی صفر است. روسیه می تواند همین امروز هر دو را تعطیل کند و هیچ اتفاقی هم برای اقتصاد آن روی نخواهد داد. ولی گاز و نفت را نمی شود تعطیل کرد. ضمن اینکه برخلاف ادعای خیالپردازان غربی، طبق محاسبه "ژاک ساپیر" اقتصاددان روس شناس فرانسوی اندازه اقتصاد روسیه بر مبنای اقتصادهای واقعی به اندازه آلمان و ژاپن است.

همه اینها چه چیز را نشان می دهد؟ اینکه کسانی که افول و شکست های سیاست خارجی آمریکا را به اشتباهات تاکتیکی نسبت می دهند که مثلا غرب باید با روسیه علیه چین متحد می شد خود در اشتباه هستند. هیچیک از پیش شرط های نظری آنان دقیق نیست و هیچکدام از شرایطی که به جدا شدن چین از روسیه در دهه های ۶۰ و ۷۰ میلادی سده گذشته منجر شد اکنون وجود ندارد. چین و روسیه با همدیگر مشکلی ندارند و نمی خواهند از نزدیکی به غرب علیه دیگری استفاده کنند. نه تنها مشکلی ندارند بلکه منافع آنها کاملا به یکدیگر گره خورده است و می دانند که هر کدام بدون دیگری در خطر نابودی است. روسیه همچنان از نظر دانش فنی و تکنولوژیکی و نظامی پیشرفته ترین در جهان است و دارای توازن و برتری نظامی نسبت به غرب است که می تواند هر لحظه کل آن را نابود کند. چین به این قدرت نظامی و فنی نیاز دارد و بنوعی چتر حمایتی چین محسوب می شود. متقابلا روسیه به کالاها و تکنولوژی ها و سرمایه گذاری چین نیاز دارد. امتیاز دادن غرب به روسیه تنها به شکل عقب نشینی ناتو از مرزهای روسیه و پذیرش روسیه در یک اروپای یگانه ممکن است که در اینصورت غرب ابزار فشار بر روسیه برای مهار چین را هم از دست می دهد. این درحالیست که نیاز غرب به منابع انرژی در سال ها و دهه های آینده بشدت افزایش خواهد یافت و به همین دلیل نمی تواند از نقشه تکه تکه کردن و غارت روسیه برای حفظ تسلط خود بر جهان دست بردارد.

ریشه افول آمریکا و غرب بنابراین اشتباهات تاکتیکی نیست که با بکار بستن توصیه های برخی از نظریه پردازان مکتب واقع گرایی آمریکایی بتوان آن را حل کرد. ریشه آن در رشد نیروهای مولده و ضرورت و نیاز جهان به سمت یک تعادل و توازن بیشتر است که به شکل پیدایش قدرت های نوظهور خود را نشان می دهد که بنوبه خود امکان برقراری مناسبات مبتنی بر هژمونی و تسلط میان کشورها را روزبروز کاهش می دهد. استفاده از این علیه آن راه حل نیست بلکه به روند این توازن سرعت می بخشد. واقع گرایی اصیل فهم این روند و منطبق کردن سیاست خود با آن است. آنچه روسیه و چین فهمیده اند و مناسبات خود با جهان را می خواهند براین شالوده تنظیم کنند.

همه مکتب های روابط بین المللی آمریکایی، اعم از واقع گرا یا غیرواقع گرا، چون هدف خود را حفظ ناممکن تسلط آمریکا بر جهان قرار داده اند در فهم جهان مشکل و در نافهمی آن منافع کوته بینانه دارند. کسانی که نگاه انتقادی نسبت به سیاست ها و تسلط آمریکا برجهان دارند باید بتدریج بتوانند خود را از زیر بار تحلیل جهان بر مبنای مکاتب آمریکایی بیرون بکشند و منابع خود را متنوع کنند. نظریه پردازان و تحلیگرانی نظیر "جان بلامی فوستر"، "سمیر امین"، "نوام چامسکی"، "مدیا بنیامین"، "جک باو"، "دیوید وین"، "فرانسوا اسلینو"، ماهنامه "مانتلی ریویو" در آمریکا، منابع حزب کمونیست روسیه، بنیاد فرهنگ استراتژیک روسیه و بسیاری دیگر که شمارشان در جهان رو به افزایش است بدلیل نگاه انتقادی که به مناسبات جهانی و تسلط امریکا دارند درکی واقع بینانه تر را می توانند در اختیار ما و معتقدان به روند عینی گردش به شرق قرار دهند.  

 

تلگرام راه توده:

https://telegram.me/rahetudeh

 

 

 

 

 

  

 

 

 

        پیج فیسبوک راه توده

 

 

 

                        راه توده شماره 877  -  6 اردیبهشت 1402                                اشتراک گذاری:

بازگشت