راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

 

 اتحاد
چپ ضد امپریالیست
با مسلمانان مبارز

یونگه ولت- رابرت اشتایگر والد
ترجمه ـ عسگر داوودی



رابرت اشتایگر والد سردبیر نشریه "تئوریک اوراق مارکسیستی" بود.
 

در پایان سال 2009 اتحاد غیر منتظره ای در بیروت شکل گرفت که بیانیه آن توسط ضد امپریالیستهای اتریشی منتشر شد. عنوان این بیانیه چنین بود:
«مسلمانان مبارز و چپ های ضد امپریالیست متحد شوید!»
در این بیانیه از جمله ذکر شده بود: شیخ نعیم قاسم، معاون رهبر شبه نظامیان شیعهِ حزب اله0 لبنان در جلسه مشترکی متشکل از نیروهای اسلامی و سکولارِ چپگرا، مواضع مشترک دو جریان متحد را چنین بیان کرد: امروز فقط دو بلوک سیاسی در جهان وجود دارد. امپریالیسم آمریکا و متحدانش در یک سو و در مقابل آنها «جبهه جهانی مقاومت ضد امپریالیستی». این «جبهه مقاومتِ» در مجموع و صرف نظر از ریشه های ایئولوژِیک، فرهنگی یا مذهبی آن، مصمم است تا بلقوه صف متحد مبارزه علیه «دشمن مشترک» را باز هم متشکلتر کند. بدیهی است که اتحاد عمل و صف بندی علیه دشمن مشترک تنها با احترام متقابل به تنوع عقاید و ایده ها، در صف مبارزه امکان پذیر می شود. این دیدار و بیانیه صادر شده آن از سوی «طیف رنگارنگ ضد امپریالیست ها» به عنوان نشانه ای بمنظور برداشتن گام های عملی به سوی تشکیل یک «جبهه جهانی مقاومت ضد امپریالیستی» مورد استقبال قرار گرفت.

دشمن مشترک؟
داشتن دشمن مشترک به چه معنا است؟ مارکسیستها با چنین پدیده ای چگونه مواجه می شوند؟
واقعیت این است در مقطع زمانی خاصی جریان های سیاسی که خود را «چپگرا» می نامند، در موقعیتی قرار می گیرند که این سوال برایشان مطرح می شود: آیا منطقی است در مراحل خاص تاریخی با نمایندگان جریانهائی که به نیروهای ارتجاعی معروف شده اند، علیه «دشمن مشترک» متحد شد؟ در شرایط متنوع صحنه سیاسی فعلی با کدام نیروها می توان اتحاد کرد؟ سوال این است چه کسانی می توانند متحد کمونیست ها باشند - ترجیحا یک متحد دائمی.
بدیهی است در صورت ضروری بودن چنین اتحادی، کمونیست ها باید جنبه هائی از دیدگاههای ارتجاعی طرف مقابل را نادیده بگیرند و حتی خود را بجای طرف مقابل بگذارند تا دریابند که طرف مقابل نیز بخشی از ایده های کمونیستها را که بشدت منفی درک می کند، نادیده می گیرد. در نتیجه، نادیده گرفتن عیوب، عملا از سوی هر دو طرف انجام می گیرد. بدیهی است که در چنین اتحاد عمل هایی نیروهای چپگرا و مترقی و حتی مارکسیستها، نباید عملکرد سیاسی خود را بدون تجزیه و «تحلیل مشخص از شرایط مشخص» اتخاذ کنند. توازن نیروها، جهت های حرکت به منظور نتیجه گیری نهایی و رسیدن به هدف نباید نادیده گرفته شود. طبیعی است که باید مشخص شود چنین نیروهایی چه اهداف اجتماعی- سیاسی دارند و مواضع طبقاتی آنها کدام است؟ به چه دلیل می توان بطور «موقت» یا «دایمی» از آنها حمایت کرد یا به چه دلیل نباید این کار را کرد؟

هشدار

نباید گمراه چنین اصطلاحی شد که بر این باور است «دشمنِ دشمن من دوست من است.» این باور یک باور پوپولیستیِ غیر علمی است. برای بررسی امکان همکاری با نیروهایی که هم عقیده ما نیستند، ضروری است تا به سولات زیر پاسخ داده شود: کدام نیروها؟ با کدام اهداف سیاسی ـ اجتماعی؟ و مهمتر از هر چیز: «با کدام مواضع طبقاتی؟»

من می توانم تجربیات خودم را ذکر کنم. من یک بار نماینده حزب در کنگره حزب کمونیست لبنان بودم و از برلین سفر کردم. در کنار من در هواپیما سردبیر ارگان نظری مشترک احزاب کمونیست عرب، یک رفیق کرد عراقی نشسته بود. در طول مکالمه، او زخم های سوراخ گلوله در گردنش را که نوکران حزب بعث (صدام حسین) به او تحمیل کرده بودند، به من نشان داد.
در روزنامه خوانده بودم که در طرابلس، شهری در شمال لبنان، اعضای فتح در یک شب هفتاد خانواده کمونیست را کشته اند. پس از فرود در دمشق، از رفیق پولیتبوروی حزب کمونیست لبنان پرسیدم که ایا این درست است. بله، درست بود، هفتاد خانواده، بزرگسالان و کودکان، "با چاقو"، یعنی با بریدن گلوی انها. و سپس من با سایر نمایندگان در هیئت رئیسه کنگره حزب نشستم، در کنار من نماینده فتح (حماس در ان زمان وجود نداشت). او ما المانی ها را ستایش می کرد زیرا ما بسیاری از یهودیان را کشته بودیم - من در طول سفرهایم در خاورمیانه هر از گاهی چنین "ستایش" را شنیدم. به عبارت دیگر، نماینده حزبی که رفقای ما را قتل عام کرد و مرا به خاطر قتل یهودیان ستود. ایا او دوست من بود و من به این دلیل که ما در کنار هم در برابر اسرائیل ایستاده بودیم: ایا ما دوست بودیم زیرا دشمن مشترک داشتیم؟ شعار "دشمن دشمن من دوست من است" در اینجا بی فایده است.
ایا نمونه ای که استالین به ان اشاره کرد وجود نداشت: در بریتانیا، یک کشور امپریالیستی، سوسیال دموکراسی حکومت می کند و امیر افغانستان، یک حاکم فئودالی، علیه ان می جنگد؟ ما کمونیستها همچنین علیه امپریالیسم، از جمله امپریالیسم بریتانیا میجنگیم، گرچه سوسیال دموکراسی در انجا حکومت میکند. چطور باید رفتار کنیم؟ استالین روشن کرد که سوال اصلی این نیست که امیر یک فئودالیست است، بلکه این است که او و ما کمونیست ها علیه امپریالیسم و در نتیجه علیه بریتانیا می جنگیم. دشمن دشمن من، دوست من است.

مارکس مسخره می کند

«مانیفست کمونیست» را به یاد بیاوریم. مارکس و انگلس در بخش چهارم نگرش کمونیستها نسبت به «احزاب مختلف اپوزیسیون» می نویسند: اگر چه آنها برای دستیابی به اهداف و منافع فوری و موقت فعلی طبقه کارگر می جنگند، اما نباید فراموش کرد که در عین حال «آینده» جنبش را نیز در جنبش فعلی نمایندگی می کنند.
بخاطر داشته باشیم، آن زمان به محض اینکه جریان سیاسی بورژوازی انقلابی در آلمان ظاهر شد، حزب کمونیست در اتحاد عمل با بورژوازی، علیه سلطنت مطلقه، مالکیت فئودالی مبارزه کرد. اما برای یک لحظه هم که شده فعالیت در بین کارگران را به عنوان آگاهی بخشی از تضاد خصمانه بین بورژوازی و پرولتاریا فراموش نکرد. به طوری که کارگران آلمان از تضاد فئودالیسم با بورژوازی و بر کناری فئودالیسم سود ببرند.

در یک کلام، کمونیستها در همه جا از هر نوع جنبشی علیه شرایط اجتماعی و سیاسی کهنه موجود حمایت می کنند. از هر نوع جنبش انقلابی!

در مانیفست، دو بنیانگذار فلسفه علمی موضوع انتقاد از سرمایه داری توسط نیروهای غیر کمونیست را نیز مورد بررسی قرار داده اند.
انتقاد فئودالیسم از سرمایه داری با تمسخر گزنده مارکس و انگلس مواجه می شود. بدیهی است که انتقاد از سرمایه داری از زاویه دید دوران ماقبل سرمایه داری یعنی شکلبندی فئودالیسم، انتقادی ارتجاعی است و انتقاد از سرمایه داری بمنظور بنیانگذاری یک جامعه «واقعا برابر حقوق» کسب و کار ما است.

پارتیزان منحرف!

در اینجا یک مثال از تاریخ حزب کمونیست آلمان را ذکر می کنم: هنگامی که امپریالیسم فرانسه «منطقه روهر»* آلمان را در سال 1923 اشغال کرد حزب کمونیست آلمان پس از تشکیل یک گروه پارتیزانی حتی «متنوع ترین نیروهای سیاسی آلمان» را علیه این اشغالگری دعوت به همکاری کرد. بله ما «همه گروه های سیاسی آلمان» را برای دفاع از کشور فرا خواندیم .تاکید می کنم «همه گروهای سیاسی آلمان را...» همان سال نمایندگان احزاب کمونیست آلمان، بلژیک، فرانسه، بریتانیا، ایتالیا، هلند و چکسلواکی در شهر اسن آلمان طی تجمعی خواستار «مبارزه ای مشترک» علیه این اشغالگری شدند و طی بیانیه ای خطاب به کارگران آلمان توجه آنها را به این موضوع جلب کردند که: دشمن شما سرباز فرانسوی، کارگر فرانسوی، دهقان فرانسوی، نیست که او نیز مانند شما استثمار می شود و قربانی بورژوازی است. دشمن مشترک شما سرمایه داران آلمانی و فرانسوی هستند.

بدین ترتیب برخلاف لفاظی های آن زمان نازی ها، احزاب کمونیست «کلیه احزاب آن زمان آلمان بزرگ» را به همبستگی بین المللی و مبارزه مشترک علیه بورژوازی بین المللی دعوت کردند. این یک موضع گیری طبقاتیِ مارکسیستی بود. با وجود این موضع گیری صحیح، مخالفت هایی در بین کمونیست ها علیه این موضع گیری مشاهده شد. تعدادی از اعضاء حزب کمونیست از اینکه «کلیه نیروهای سیاسی در صحنه» برای اتحاد عمل علیه بورژوازی فرانسه دعوت به اتحاد با کمونیستها شده اند ، گیج شده بودند بطوری که در ژوئیه 1923 در جلسه کمیته اجرایی انترناسیونال کمونیستی «کارل رادک» (رهبر کمونیست های لهستان.م) بطور واضح و علنی پیشنهاد کرد تا حزب کمونیست آلمان با ناسیونالیست های «فاشیست»، «سازگاری» کند تا بلکه کارگران و عناصر خرده بورژوازی که اغوا شده بودند، حساسیت موضوع را درک کرده و قانع شوند. در این سخنرانی، «کارل رادک» رهبر کمونیستهای لهستان بمنظور اثبات ضرورت اتحاد عمل و مبارزه مشترک علیه بورژوازی بین المللی حتی به یک شبه نظامی فاشیست که عضو یک گروه پارتیزان ملی گرا بود و «لئو شلاژتر» نام داشت و توسط فرانسوی ها کشته شده بود، با عنوان «سرباز شجاعِ ضد انقلاب» ادای احترام کرد!

لازم به یادآوری است که آن کمونیست های ایران (حزب توده ایران) نیز برای سرنگونی رژیم شاه همراه گروهای مسلمان جنگیدند و پس از پیروزی انقلاب جمهوری اسلامی را به رسمیت شناختند.
البته در سال 1982، هزاران نفر از اعضای این حزب و هواداران ان دستگیر و به عنوان جاسوسان شوروی» مورد تهمت قرار گرفتند و صدها نفر از این زندانیان سیاسی اعدام شدند.

در رسانه های غربی، مطالب زیادی در مورد بنیادگرایی اسلامی مطرح می شود. کوشش دارند بدون استثاء کل جنبش اسلامی را بنیادگرا معرفی کنند. غرب مدعی است که فقط بنیادگرایی اسلامی است که در صحنه سیاسی فعلی فعال است، اما باید دقت کرد همه جریانات اسلامی بنیادگرا نیستند.
من نمی توانم به طور خاص بنیادگرایی اسلامی و مواضع ضد روشنگری، زن ستیزانه و تحمل ناپذیر آن را در اینجا تجزیه و تحلیل کنم.

هشدار.
نباید دچار سوء تفاهم بشویم که همه «بنیاد ها» بنیادگرایی است.باید توجه داشت همه جهت گیری ها به سمت «بنیادها»، بنیادگرایی نیست.
نباید فراموش کرد اولا ما مارکسیستها هم، در بین خودمان بنیادگرایانی همیشه داشته ایم.اما چنین ذهنیتی در هیچکدام از مرام ها یک ذهنیت عام نیست. یکی از دلایل بنیادگرایی در کشورهای به اصطلاح جهان سوم این است که همه وعده های زیبایی که « امپریالیسم فرهنگی» در کلیه اشکال خود حتی تحت لوای سوسیال دموکراسی و سوسیال دموکرات ارائه کرده است، عملا خالی از محتوا و بی نتیجه از کار در آمده است.در چنین وضعیتی آیا جای تعجب است که بنیادگرایان فکر کنند: بدبختی ما ناشی از این واقعیت است که ما از ارزش های قدیمی خود، از دین ما، از شیوه های زندگی خودمان دور افتاده ایم؟
بنیادگرائی زمانی رایج می شود که از کاوش های علمی ـ اجتماعی افراد و ملل جلوگیری بشود. هیچ تفاوت واقعی بین امپریالیست، به ویژه ایالات متحده (سیاست امریکایی کردن بقیه جهان) و بنیادگرایی اسلامی یا بنیادگرائی اسرائیلی وجود ندارد. بنیادگرایی به هیچ وجه رهایی بخش نیست. چپگرایان و به ویژه مارکسیستها هرگز نباید در سنگر آن بایستند. بنیادگرایی نتیجه سماجت غیر علمی است.مثلا بنیادگرایان با ادعای اینکه: (خدا این سرزمین را به ما اختصاص داده است) می کوشند تا برای ادعای خود «دلیل» بتراشند. پس بنیادگرا کسی است که می گوید: اگر نمی خواهی مثل من باشی، جمجمه تو را خرد می کنم!

بدون متحد!؟

کلیه گروه های «غیر کمونیست» که علیه امپریالیسم یا ستمگری سرمایه داری در کشور خود می جنگند، چرا نباید دوستان ما محسوب شوند!؟

درگیری های اجتماعی دارای اشکال و انواع متنوعی هستند. انواع ایده ها و تفکرات در این بین مطرح است. ما همیشه باید از خودمان بپرسیم که آیا «یک مخالف فکری من» می تواند در جبهه مبارزه با ما همراه شود، وقتی که «هدف فراتر از لحظه» است؟ پس لازم است «مسیر و اهدافی را که مبارزه در آن و برای آن در حال توسعه است، بیشتر و دقیق تر بررسی کنیم.»
ظهور انقلاب بورژوایی و روشنگری، قشری گری و انحصارطلبی را در میدان مبارزه تقبیح کرد. فراموش نکنیم که روشنگری یکی از منابع مارکسیسم است که ما آن را رها نخواهیم کرد. در جانبدارى از وقایع خاورمیانه و دیگر مناطق جهان، همیشه باید این را در نظر داشته باشیم: ما از تفکراتی که قصد دارند عقب تر از دستاوردهای انقلابهاى بورژوایى و روشنگری بورژوایى قرار بگیرند، دفاع نمی کنیم.
و بیایید این را در شرایط فعلی فراموش نکنیم: اسرائیل یک دولت بورژوایی در عصر امپریالیسم است، ژاندارم امپریالیسم در خاورمیانه است، حکومتی است که در آن ارتش و سیاستمداران فاشیست مرام نیز حضور دارند بدیهی است که این پدیده نیز مستقل از صف بندی طبقاتی نیست. اما انتخابات بورژوایی، پارلمان بورژوایی، اتحادیه های کارگری و یک حزب کمونیست قانونی که در پارلمان نمایندگی دارد نیز وجود دارد. احزاب کمونیست قانونی تنها در چند کشور عربی وجود دارند.
*(بحران «منطقه روهر» درگیری سیاسی- نظامی بین آلمان و فرانسه در اوایل دهه 1920 بود. این بحران نتیجه ناتوانی آلمان در پرداخت غرامت مورد توافق پیمان ورسای پس از جنگ جهانی اول بود. فرانسه منطقه روهر، یک منطقه صنعتی بزرگ در غرب آلمان را با کمک بلژیک در سال 1923 اشغال کرد. این اشغال تا سال 1925 ادامه داشت و با مقاومت قابل توجهی از مردم آلمان مواجه شد.م)
https://www.jungewelt.de/artikel/463944.ruf-zur-ordnung.html


تلگرام راه توده:
https://telegram.me/rahetudeh


 

 

 

        پیج فیسبوک راه توده

 

 

 

                        راه توده شماره 908  -   15 آذر 1402                                اشتراک گذاری:

بازگشت